رفتن به محتوای اصلی

3. وحدت بر مدار حق

تاریخ انتشار:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 24/05/89 همزمان با شب پنجم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

وحدت بر مدار حق

تقویت حق؛ هدف ما از وحدت

در دو جلسه گذشته مطالبی را پیرامون وحدت و اتحاد بیان کردیم. گفتیم که ارزش وحدت تابع ارزش هدفی است که برای آن انجام می گیرد. اگر وحدت برای تحقق حقی باشد، به اندازه ای که آن حق ارزش دارد حفظ آن وحدت هم ارزش خواهد داشت و بر عکس اگر در راه ابطال حقی یا در راه تحقق باطلی انجام گیرد، نه تنها ارزشی ندارد، بلکه به اندازه ارزش منفی آن باطل، این وحدت هم ارزش منفی خواهد داشت.

نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که متحد و هماهنگ شدن، در رفتار میسّر است و گرنه در فکر، اعتقاد و ایمان نمی توان بنا را بر تبعیت از غیر گذاشت؛ همان طور که در دین ـ چه حق و چه باطل ـ اکراه معنا ندارد. اگر اکراهی هم صورت گیرد، اکراه بر انجام یا ترک عملی است؛ حداکثر کاری که مکرِه می تواند انجام دهد این است که مانع شود که شخص طبق اعتقادش عمل کند یا او را وادار کند که عملی بر خلاف مقتضای اعتقادش انجام دهد. داستان یاسر و سمیه و عمار این بود که از طرف مشرکین بر برائت از اسلام اکراه شدند؛ اما هیچ یک از مشرکین نتوانستند اعتقاد آنها را سلب کنند. یاسر و سمیه مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند. مشرکین هم آنها را به قتل رساندند. عمار در لفظ اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد؛ ولی خیلی مضطرب بود که آیا کار درستی کرده است یا نه. با حالت اضطراب خدمت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرض کرد: «می ترسم هلاک شده باشم»؛ و بعد جریان را نقل کرد. این آیه نازل شد: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان.‏[نحل، 106] حضرت فرمودند: تو کار درستی کردی؛ تقیه کردی و جان خود را حفظ کردی؛ ولی اضطراب و شکی در ایمانت پیدا نشد.

نمی توان اعتقاد قلبی را به خاطر دیگری یا برای حفظ وحدت عوض کرد. این شدنی نیست. اعتقاد و ایمان تابع مبادی خاصی است؛ اگر آن مبادی وجود داشته باشد ایمان پیدا می شود و اگر نبود پیدا نمی شود. آن چه موضوع بحث است هماهنگی در «رفتار»؛ برای حفظ وحدت و اتحاد است. رفتار، موضوع تقیه و ائتلاف عملی قرار می گیرد. این ائتلاف در بعضی موارد می تواند صحیح باشد و آن در جایی است که برای تحقق یک هدف ارزشمندی باشد.

در اسلام یک سلسله احکامی داریم که تابع عناوین خاصی است که در فقه به عناوین ثانوی معروف است و احکامی هم که به تبع آنها ثابت می شود احکام ثانوی است. اکثر این عناوین در متن قرآن یا احادیث آمده است؛ مثل اضطرار؛ «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْكُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْه‏؛[بقره، 173] اگر کسی اضطرار پیدا کرد به خوردن حرام در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد گناهی بر او نیست»؛ یعنی حکم اولی به واسطه اضطرار برداشته می شود. این را حکم ثانوی می گویند. در آیه دیگری می فرماید: «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة؛[آل عمران، 28] خدا اجازه نمی دهد که با کفار روابط دوستانه داشته باشید، مگر این که از آنها بپرهیزید.»؛ تُقاة؛ به معنای تقیه است. تقوا، تقیه و تقاه هر سه لغت اسم مصدر از فعل «اتّقی»؛ هستند و یک معنا دارند. این نیز عنوانی ثانوی است و حکمی ثانوی دارد.

در مبانی فقهی ما آمده است که بین خود مسلمانان نیز گاهی تقیه لازم می شود. داستان عمار تقیه از مشرکین بود؛ ولی در روایات ما بیان شده که این تقیه در بین خود مسلمین هم جاری است و آن در جایی است که مسلمین با هم اختلاف پیدا کرد ه اند و این اختلافات به گونه ای تشدید شده است که اگر مسلمانی از مسلمان دیگر عملاً تبعیت نکند جانش در خطر می افتد. این مضمون التَّقِیَّةَ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی؛[بحارالانوار، ج2 ص 74] که از همه حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نقل شده موضوعش همین است. حقیقت این مسأله این است که امر انسان دایر می شود بین این که عمل واجبی را مانند فرقه خاصی انجام دهد، مثلاً نماز را دست بسته بخواند و جانش سالم بماند، یا این که مطابق حکم اولی انجام دهد اما جانش به خطر بیافتد. در این گونه مسائل، مصلحت عناوین ثانوی با مصلحت حکم اولی تزاحم پیدا می کند و شارع مقدس آن مصلحتی را که مانع عمل به حکم اولی است اهم می داند؛ از این روست که می فرماید: از حکم اولی صرف نظر کن و حکم ثانوی را انجام بده. این همان تقیه ای است که همه فقها به آن فتوا داده اند و همه آن را می شناسیم.

نوع دیگری از تقیه هم داریم که حضرت امام رضوان الله علیه به خصوص روی آن تکیه فرمودند و بعضی از فقهای دیگر هم به آن فتوا داده اند و آن «تقیه مداراتی»؛ است؛ یعنی اگر انسان بخواهد طبق فتوای مذهب خودش عمل کند جانش به خطر نمی افتد، اما یک مصلحت اجتماعی اسلامی به خطر می افتد؛ افترا و دشمنی و کدورت و پراکندگی بین مسلمانان به وجود می آید و این باعث می شود که دشمنان سوءاستفاده کنند و عزت و مصالح جامعه اسلامی از بین برود. امام رضوان الله علیه استدلالات زیادی برای این مسأله بیان فرموده اند. تحلیل آن این است که در این جا بین مصلحت حکم اولی و مصلحتی اجتماعی مانند حفظ عزت اسلامی و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان تزاحم واقع می شود. امام استدلالاتی کرده اند که بسیاری از روایاتِ تقیه ناظر به یک چنین چیزی است و همه آنها فقط به «تقیه خوفی»؛ مربوط نیستند.

تا این جا روشن شد که ارزش تقیه، یعنی ارزش عمل به حکم ثانوی، تابع آن مصلحتی است که در حکم ثانوی است؛ بنابراین اگر تقیه، موجب از دست رفتن مصلحت اقوایی باشد جایز نیست. امام رضوان الله علیه می فرمایند: در صورتی تقیه ـ چه خوفی و چه مداراتی ـ مشروع است که موجب تفویت مصلحت اقوایی نباشد. تعبیر ایشان این است که می فرمایند: «تقیه در مهامّ امور نیست»؛ بنابراین اگر جان پیغمبر یا امام معصومی در خطر باشد یا خطر حمله به خانه خدا وجود داشته باشد تقیه جایز نیست. در این موارد حفظ جان موجب تفویت مصلحت اقوی می شود. امام رضوان الله علیه در جریان مبارزات فرمودند: «امروز تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ و این حکم ایشان برای این بود که اسلام را در خطر می دیدند. ارزش جان ما بیشتر است یا اسلام؟ ایشان تشخیص داده بودند که اسلام در خطر است. از این رو فرمودند: «تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ اگر برای حفظ اسلام لازم باشد صدها یا هزاران نفر هم کشته شوند باید کشته شوند تا اسلام محفوظ بماند.

همه اینها به خاطر این است که خود تقیه ارزش ذاتی ندارد. ارزش تقیه به خاطر آن نتیجه ای است که بر آن مترتب می شود. اگر بنا باشد نتیجه تقیه از دست رفتن چیزی باشد که ارزش آن از جان ما و وحدت ما و همه این ها بیشتر باشد، این تقیه چه ارزشی دارد؟! البته تشخیص این گونه موارد به عهده فقیه آگاه به زمان است که شرایط اجتماع را درک می کند. او می تواند حکم دهد که تقیه دیگر جایز نیست. به هر حال در اسلام چنین مطلبی وجود دارد که گاهی حکمی به عنوان اولی ثابت می شود و گاهی مصلحتی اقوا عارض می شود و برای حفظ آن مصلحت مهم تر، عنوانی ثانوی بر موضوع مترتب می شود و حکم تغییر می کند. این مسأله در مسائل اجتماعی هم مصادیقی دارد و از جمله مصادیق آن تقیه است؛ بنابراین اگر تقیه باعث شود که اصل تشیع از بین برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف آن، تدریجاً حقیقت تشیع فراموش شود، در این جا تقیه معنا ندارد. آیا جان ما عزیزتر از حقیقت تشیع است؟! البته اگر دو خطر داشته باشیم که یکی متوجه اصل اسلام باشد و یکی متوجه مذهب تشیع، این جا صحیح است که انسان از مذهب تشیع هم به کلی صرف نظر کند تا اصل اسلام و قرآن محفوظ بماند؛ البته این فرض بسیار نادری است و معلوم نیست حتی یک بار هم تحقق پیدا کند.

پس تصور نکنیم خود وحدت ارزش مطلقی است و اتحاد باید به هر قیمتی و در همه جا حفظ شود. از این جا معلوم می شود که وحدت با کسانی که راه باطلی را رفته و اکنون که در مبارزات سیاسی شکست خورده اند و در ضعف به سر می برند، برای حفظ و تقویت خودشان دعوت به وحدت می کنند، ارزشی ندارد. این افراد می گویند: «برای حفظ وحدت باید تابع ما شوید! وحدت یک اصل است و از آن جا که ما تابع شما نمی شویم برای حفظ وحدت باید شما تابع ما شوید!»؛ این وحدت چه ارزشی دارد؟ ما باید ببینیم از این وحدت چه نتیجه ای به دست می آید. آیا باعث می شود که حق بیشتر قدرت پیدا کند و تقویت شود یا باطل؟ پس ارزش وحدت و اتحاد ـ به معنای هماهنگی در عمل ـ ارزش وسیله ای دارد؛ یعنی تابع آن هدفی است که بر این وحدت مترتب می شود. اگر آن نتیجه ای که بر این وحدت مترتب می شود نه تنها فایده ای ندارد بلکه ضرر هم دارد؛ این وحدت نه تنها هیچ ارزشی نخواهد داشت، بلکه ارزش منفی خواهد داشت. باید ببینیم از این که ما عملاً از وظیفه خودمان صرف نظر می کنیم و با رفتار دیگران موافقت می کنیم چه نتیجه ای حاصل می شود؟ آیا مصلحت آن نتیجه اقوا و به حق نزدیکتر است و بیشتر موجب عزت جامعه اسلامی می شود یا نه، با این وحدت، حق تدریجاً فراموش می شود و مردم دیگر حق را نمی شناسند و ارزشها از بین می رود و اعتقادات فاسد می شود؟ اگر موجب تضعیف حق می شود این وحدت ارزش ندارد.

تعصب و بی ادبی ممنوع!

حال در مواردی که تشخیص داده شده که وحدت مصلحت اقوا دارد چه باید کرد؟ در این جا باید برخی رفتارها را تغییر داد. آنچه که ما باید به آن توجه داشته باشیم این است که رفتار اجتماعی ما باید به صورتی باشد که سایر فرق اسلامی را علیه شیعه نشوراند و به شیعه بدبین نکند و کینه ودشمنی شان را نسبت به شیعه بیشتر نکند. نباید رفتار ما به گونه ای باشد که جان عده ای از شیعیان به خطر بیافتد. نباید کاری کرد یا حرفی زد که احساسات آن ها را تحریک کند و در صورت لزوم باید در رفتارهای فقهی هم طبق فتوای آن ها عمل کرد. حضرت امام به استناد روایات فرمودند: «حضور در جماعت مخالفین و نماز خواندن در صف اول آن ها مثل نماز خواندن در مسجد الحرام پشت سر امام معصوم است.»؛ حرفی هم از اعاده نماز نزدند. این همان تقیه مداراتی است که حضرت امام روی آن تأکید دارند. بعضی از فقها آن را ذکر نکرده اند یا خیلی به آن اهمیت نداده اند؛ ولی ایشان خیلی به این مسأله پرداخته اند.

تعطیل کردن بیان حقیقت هم ممنوع ‍!

سؤال دیگری که در این جا مطرح می شود این است که آیا معنای تقیه و جلوگیری از تحریک احساسات دیگران این است که بحث علمی و تحقیقی هم نکنیم؟ جواب این است که نزد عقلا چنین چیزی مقبول نیست؟ بله، نزد صهیونیستها مقبول است. آنها در چند کشور اروپایی قانونی وضع کردند که تشکیک در هلوکاست را جرم می داند. اگر کسی بگوید که در آلمان نازی یهودیها دسته جمعی کشته نشدند یا در این مطلب تشکیک کند مجازاتش می کنند؛ لذا اگر کسی بگوید: تحقیق درباره حقانیت شیعه جرم است، این یک گرایش صهیونیستی است. تحقیق در هیچ مذهب و ملتی ممنوع نیست. تحقیق کاری عقلایی است. عاقل آن است که به دنبال شناخت حق و باطل باشد تا حق را قبول و باطل را رد کند.

بنابراین ما می گوییم: ما حاضریم درباره مذاهب مختلف اهل تسنن تحقیق کنیم و هر جا ثابت شد که یکی از مذاهب اهل تسنن حق است بنده شخصاً در حضور شما و همه کسانی که بعدها می شنوند قول می دهم، مذهبم را تغییر دهم و سنی شوم. ما تابع حقیم؛ هر چه را بفهمیم حق است آن را روی سر می گذاریم. توقع داریم که دیگران هم همین طور باشند. آن ها هم بیایند تحقیق کنند؛ اگر در مذهب ما مطالب صحیحی هست قبول کنید. إِنَّا أَوْ إِیَّاكُمْ لَعَلى؛ هُدىً أَوْ فی ضَلالٍ مُبین‏؛[سبأ، 24] اگر در مذهب شما مطلب صحیحی بود ما قبول می کنیم و اگر در مذهب ما هم مطلبی بود که دلیل متقن داشت شما قبول کنید. این کار معقولی است و هر جا مطرح شود عقلا تحسین می کنند. همان طور که کتابخانه های ما پر از کتابهای شماست شما هم اجازه دهید کتابهای شیعه در کشورهای سنی به خصوص در عربستان آزاد باشد تا حق طلبان مطالعه کنند. مادامی که یکی از این دو مذهب اثبات نشده سعی می کنیم با هم با رعایت ادب و در محیطی آرام و دوستانه بحث کنیم. این یک تاکتیک است. همه می دانیم با پرخاش، با فحش و با بدگویی هیچ کس به نظر کسی علاقه مند نمی شود.

بنابراین ما دو وظیفه داریم؛ یک وظیفه، وظیفه علمی است که باید در فضای علمی و تحقیقی مبانی تشیع را اثبات کنیم؛ چون معتقدیم اسلام حقیقی تشیع است و آنچه که اهل بیت علیهم السلام پذیرفته و عمل کرده اند همان چیزی است که پیغمبر اسلام فرموده اند. دوست داریم که دیگران هم از این خوان کرم الهی بهره مند شوند و گمراه و محروم نشوند. اگر فداکاریهای علمای شیعه در طول قرن ها نبود معارف اهل بیت علیهم السلام به ما نمی رسید. اگر تاریخش نوشته شود یک دائره المعارف می شود. این معارف را از کتابهای خطی در کتابخانه های مختلف دنیا جمع آوری و حفظ کردند و به ما رساندند. در این باره داستانهای عجیبی نقل شده است. من چند سال پیش سفری به هندوستان داشتم و در آن جا داستان عجیبی را شنیدم. عالمی شیعه مشغول نوشتن کتابی می شود و برای اثبات حقانیت شیعه و ابطال بعضی از نظرهای مخالفین احتیاج به کتابی پیدا می کند که یک نسخه بیشتر نداشت و در کتابخانه عالمی سنی بود. دوستانه از او درخواست می کند که کتاب را در اختیارش قرار دهد ولی او قبول نمی کند. این عالم شیعه از شهر خود مهاجرت می کند و به عنوان کارگر به شهر آن عالم سنی می رود. آن عالم برای خودش دستگاه وسیعی داشته است. به آن جا می رود و با تواضع می گوید: من غریب هستم و راه درآمدی ندارم. اجازه بدهید این جا جارویی بزنم، ظرفی بشویم و لقمه نانی هم بخورم. آنها ترحم می کنند و او را به عنوان نوکر قبول می کنند. مدتی آن چنان خوش خدمتی می کند که صاحب بیت به او خیلی علاقه مند می شود. بعد از مدتی اجازه می خواهد که از کتابخانه استفاده کند. صاحبخانه که به او علاقه مند شده بود به او اجازه می دهد. ایشان نیمه های شب زیر نور یک شمع شروع به استنساخ آن کتاب می کند. پس از ماه ها موفق می شود کتاب را استنساخ کند. بعد پیش صاحب خانه می رود و به بهانه دلتنگی برای بستگانش اجازه رفتن می گیرد. و بالأخره به هر قیمتی بود از آنها خداحافظی می کند و با کتاب از آن شهر می رود. وقتی به شهر خودش می رسد نامه ای به صاحب آن کتابخانه می نویسد و پس از شرح ماجرا از او حلالیت می طلبد. آن شخص هم با این که خیلی ناراحت می شود ولی از همت ایشان تعجب می کند و در جواب می نویسد: تو کار خوبی نکردی که بدون اجازه من این کار را کردی؛ اما من به خاطر این همتی که تو داشتی تو را بخشیدم.

این نمونه کاری است که در طول تاریخ عالمان شیعه در زمینه کارهای فرهنگی انجام داده اند تا امروز من و شما حضرت زهرا سلام الله علیها را بشناسیم. اگر این کارها انجام نگرفته بود گمان می کردیم که در صدر اسلام چند نفری با هم دعوایی داشته اند و اکنون تمام شده است. اگر نبود این فداکاریها، من و شما اسم امام حسین علیه السلام را هم بلد نبودیم؛ حق پایمال می شد و اصلاً هدف اصلی فراموش می شد. لذا ترک و تعطیل کار علمی و تحقیقی توجیهی ندارد.

وظیفه دوم رفتار مناسب داشتن است. پرخاشگری، بی ادبی، بی احترامی کردن کار صحیحی نیست. این کارها باعث می شود که هدف ما به تأخیر بیافتد یا نقض شود. این راهی است که شیطان به انسان نشان می دهد و او گمان می کند که چنین رفتاری شجاعت است. آیا زمانی که شیعه نسبتاً قدرتی داشت و امام صادق علیه السلام جلسات درس وسیعی داشتند به طوری که علمای اهل سنت به وفور پای درس ایشان می آمدند با پرخاشگری و بی احترامی با آنها برخورد می کردند؟ چه طور آنها حاضر می شدند پای درس ایشان بیایند؟ ما باید این روش ها را یاد بگیریم. آن جا که تقیه خوفی لازم است، تقیه خوفی و آن جا که تقیه مداراتی لازم است، تقیه مداراتی داشته باشیم؛ اما در هیچ حالی راه تحقیق را مسدود نکنیم و به دیگران هم این فرهنگ را بیاموزیم. به کتابهای آنها هم احترام بگذاریم. شما تفسیر المیزان را ملاحظه بفرمایید. در بحثهای روایی همان طور که از کافی نقل می فرمایند، می نویسند: فی الدر المنثور ... و هیچ فرقی در نقل و در احترام به منقول عنه نمی گذارد.

بسیاری از مطالبی که ما برای اثبات مذهب و عقاید فقهی یا اعتقادات کلامی خودمان در مقابل آنان به کار می بریم از منابع آنهاست. آن منابع بیشتر برای طرف قانع کننده است؛ چون مدارک ما خیلی برای آنها اعتباری ندارد؛ لذا مرحوم صاحب عبقات الانوار و بعد صاحب الغدیر اصرار داشتند که از کتابهای اهل سنت مطالب حق را جمع آوری کنند تا آنها حجتی نداشته باشند. ما هم باید این روش را یاد بگیریم و تکرار کنیم و کاری نکنیم که احساسات آنها تحریک شود و مانعی شود برای این که آنها حق را بشناسند. ما وظیفه داریم که معارف اهل بیت علیهم السلام را برای نسلهای آینده و برای همه دنیا حفظ کنیم و هر چه بیشتر گسترش دهیم تا مردم با این حقایق آشنا  شوند. باید موانع آن را برداریم و خودمان نیز مانع ایجاد نکنیم. کاری نکنیم که آنها اصلاً رغبت نکنند کتابهای ما را بخوانند و یا حرفهای ما را بشنوند. این کار عاقلانه ای نیست. همان طور  که تعطیلِ تحقیق هم کار عاقلانه ای نیست.

ان شاء الله از جلسه آینده یکی از بهترین و افتخارآمیزترین منابع شیعه را که همان خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها است مورد بحث قرار می دهیم و سعی می کنیم از مضامین این خطبه بهره مند شویم که تالی تلو وحی قرآنی است و از نظر فصاحت و بلاغت، از نظر اتقان مطالب و از نظر شیوه استدلال، جدال و مناظره مجموعه ای از چکیدة عقاید مذهب شیعه است.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا