در یکی از سالها ابوطالب برای تجارت عازم شد در حالیکه حضرت محمدصلی الله علیه و آله وسلم آرزو داشت در این سفر همراه عموی خویش باشد، ابوطالب از آنجا که علاقه فوق العاده ای به او داشت او را به همراه خود برد. کاروان تجار و همسفران به «بصری» شهر کوچکی نزدیک شام رسید، در این شهر صومعه ای بسیار قدیمی و تاریخی وجود داشت و در آن صومعه راهبی گوشه گیر بنام بحیری زندگی می کرد.
با ورود کاروان به شهر ناگاه بحیری دید که بالای سر کاروان تکه ابری سایه افکنده و هرکجا آنان حرکت می کنند آن ابر در حرکت است. بحیری از صومعه بیرون آمد و در گوشه ای ایستاد و به یکی از ساکنین دیر گفت: برو و تمام اهل کاروان را به مهمانی دعوت کن، بحیری برای آنها طعامی آماده ساخت، بازرگانان قریش در آن مهمانی حاضر شدند و محمد را که کودک بود نزد کالاهای خود گذاشتند. بحیری چون نشانه هایی را که خوانده بود در هیچیک از آن گروه ندید، پرسید از شما کسی بجا مانده است؟ گفتند آری «یا بُحیری، ما تخلّف عَنکَ اَحَدٌ یَنبِغی لَهُ اَن یَأتِیَکَ إلاّ غُلامٌ وَ هُوَ أحدَتُ القَومَ سِنّاً، فتخلّف فِی رِحالِهم، فَقالَ: أدعُوهُ فَلیَحضُر هذَا الطّعامَ مَعَکُم».
نوجوانی از ما باقی مانده او را نزد کالاهای خود گذاشته ایم، بحیری گفت: او را نیز بخوانید! چون محمدصلی الله علیه و آله وسلم در آن جمع آمد بحیری اندکی او را نگاه کرد و برخی از نشانه هایی را که می دانست در او یافت. خطاب به حضرت محمد گفت: ترا به لات و عزی سوگند می دهم که آنچه از تو می پرسم بگویی، بحیری می دید که کاروانیان به لات و عزی قسم میخورند از این رو محمد تا او را به آنها سوگند داد، آن حضرت گفت: نام لات و عزی را نزد من مبر که هیچ چیز را مانند آنان دشمن نمی دارم. گفت ترا به خدا سوگند میدهم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم گفت: اکنون هرچه می خواهی بپرس، بحیری از او نشانی هایی از خواب و بیداری وی پرسید و همه را موافق دانسته های خود یافت. سپس از ابوطالب پرسید این کودک با تو چه خویشاوندی دارد؟ گفت پسر من است. بحیری گفت او پسر تو نیست و پدر این کودک نباید زنده باشد. گفت چنین است او برادرزاده من است. بحیری گفت: «فَارجِع بِابنِ أخیکَ اِلی بَلَدِهِ وَاحذَر عَلَیهِ یَهُودَ فَوَاللهِ لَئِن رَأوهُ وَ عَرَفُوا مِنهُ ماعَرَفتُ لیبغنُّهُ شَراً، فَاِنَّهُ کائِنٌ لاِبنِ أخیکَ هذا شأنٌ عَظیمٌ» او را به شهر خود برگردان که اگر آنچه را من در او می بینم یهودیان ببینند او را نابود خواهند ساخت، مواظب باش یهودیان به او آسیبی نرسانند، بتحقیق او آینده درخشانی دارد و به مقام پیامبری خواهد رسید.(1)