شباب عمر عجب با شتاب می گذرد / شاعر : شهریار
شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد
شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاج
به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده ام که چوجان در برارمت
رفتم و بیشم نبود روی اقامت
وعده دیدار گو بمان به قیامت
برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت
بازار شوق پردگیان باز درگرفت