شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی / شاعر : شهریار
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی
چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی