دانلود فایل | اندازه |
---|---|
سلسله دروس «امامت» - آیت الله میلانی (جلسه 8) | 84.58 مگابایت |
سلسله دروس «امامت» - آیت الله میلانی (جلسه 8) / ریشه های اختلاف در امامت (فیلم، صوت، متن)
هشتمین جلسه از سلسله دروس «امامت»، حضرت آیت الله سید علی حسینی میلانی، با عنوان «ریشه های اختلاف در امامت» / مدت زمان سخنرانی : 43 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلاة و السلام علی خیر خلقه و اشرف بریته محمد و آله الطاهرین لا سیما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین
در گذشته مطالبی را عرض کردم که از مطالب گذشته چند نکته را تذکر میدهم.
نکته ی اول که قبلاً عرض کردم این که کسانی در مکه ایمان آوردند و هدف این ها ریاست بعد از پیامبر اکرم بوده، این نکته هم از قرآن آیه ی سوره مدّثر کاملاً فهمیده میشود و هم از مطالبی که عرض کردم و هم از مطلبی که امروز عرض خواهم کرد.
مطلب دومی که تأکید داشتیم این بود که خلافت خلفای ثلاثه دلیلی ندارد نه از کتاب و نه از سنت و این چیزی بود که خودشان اقرار کردند و ما گفتیم.
مطلب دیگری که نقل کردم از منابع معتبر که گفتند خلافت خلیفه ی اول فقط به بیعت خلیفه ی دوم بوده و نه نصی بوده ونه شورایی، فقط بیعت خلیفه ی دوم بوده و از منابع خواندم و نقل کردم.
عرض کردم که آقایان به فکر افتادند به نحوی خلافت خلفای ثلاثه را به کتاب وسنت برگردانند. اول ادعای اجماع کردند و اجماع را خواستند به پیامبر اکرم منتسب کنند که ایشان فرمودند: «لا تجتمع أمتّی علی ضلالة» که نتیجتاً خلافت به کتاب و سنت برمیگردد اما اجماع را کاملاً بررسی کردیم.
بعد از اجماع، ادعا کردند اهل حل و عقد خلفا را انتخاب کردند؛ بالخصوص اولی را. این را هم از منابع خودشان از سابقین و معاصرین بحث و بررسی کردیم و این نه به کتاب برمیگردد و نه به سنت.
راه سومی که مطرح کردند عبارت از شوری بود که عرض کردم که هیچ احدی نگفته است این دو آیهای که در قرآن مجید در خصوص شوری آمده ارتباط با مسئلهی خلافت و امامت دارد و اگر کسی ادعا کند قولش قطعاً مردود است و از تفاسیر شاید ۱۰ یا ۱۵ تفسیر نگاه کردم هیچ کسی نگفته این دو آیه به خلافت و امامت ربطی دارد.
نوبت به افضلیت رسید. افضلیتی را که در شرح مواقف و شرح مقاصد و کتب کلامیهی دیگر میگویند، میگویند ما در خلیفه سه شرط متّفق علیه داریم غیر از این که مرد باشد و عاقل و بالغ باشد؛ که همه ی صحابه همین طور بودند باید سه شرط داشته باشد: باید عادل باشد، و عالم باشد، و شجاع باشد. (عادل را سه بار ذکر کردند) و این سه شرط را هم در حداقل تصویر کردند و ما شجاعت را در احوالات آقایان نمیبینیم، علم را نمیبینیم، عدالت را نمیبینیم، بنا بر منابع خودشان. بنابراین افضلیت هم درست نمیشود. به علاوه بر اینکه علم و عدالت و شجاعت در بسیاری از صحابه وجود داشته و این سه نفر به چه مناسبت بر دیگران تقدم پیدا کنند؟!! وجهی ندارد.
هیچ یک از این راه ها مشکل را حل نکرد، یک ما وقعی در تاریخ واقع شده. این ما وقع را نشستند فکر کردند به نحوی توجیه کنند که خلاصه توجیه نشد.
و ما هم بنا نداریم توهین و جسارتی به کسی کنیم. تحقیقاً بحث میکنیم و محققانه نظر میکنیم و منصفانه حرف میزنیم و فقط از منابع خود اون ها نقل میکنیم.
مطلبی که باقی مانده بعد از این راه ها، این مطلب است که آقایان میگویند: این جریانی که واقع شده، که نه کتاب دارد و نه سنت دارد و مسیر اسلام و مسلمین و سرنوشت اسلام و مسلمین را تا به امروز و تا روز قیامت تغییر داده، میگویند آنچه واقع شده را باید حفظ کنیم، معتقد هستند و دفاع میکنند، حالا اگر بعضی شان آخر عمرشان برگشتند که ما در احوالات بعضی از آن ها خواندیم که در آخر عمر برگشتند، مرحوم علامه حلی نقل میکنند در بغداد با بزرگ شافعیه رفاقت داشتم، در مدرسهی مستنصریه، این مدرسه هنوز در بغداد هست و از آثار تاریخی مهم عراق است، «المستنصر بالله» این مدرسه را تأسیس کرد و چه قدر بزرگ است و مساحتش چقدر است من الآن نمیدانم، قسمتی از آن مدرسه به مالکیه و قسمتی به شافعیه و قسمتی حنفیه و قسمتی به حنبلی ها اختصاص داشت. و مذاهب اربعه در آنجا حوزهی علمیه داشتند، مرحوم علامه میگوید با بزرگ شافعیه رفاقت برقرار کرده بودم و هرگاه به بغداد میرفتم با او جلسه داشتم و در اواخر جلسات گفت فلانی بدان که من مثل خودت شیعه ی اثنی عشری هستم، علامه میگوید گفتم پس چرا اعلام نمیکنی؟ گفت نمیتوانم اعلام کنم. چراکه در مذهب شما شیعیان نه مقامی به من داده میشود و نه شهریهای و نه اوقافی در اختیار من گذاشته میشود و من نمیتوانم اعلام کنم. مرحوم علامه حلی نوشتهاند که این شخص وصیت کرده بود مرا طبق مراسم شیعی اثنی عشری تجهیز کنند. یعنی غسل و کفن و دفن کنند. و در کنار مرقد امامین جوادین، کاظمین علیهما السلام دفن شود. مرحوم علامه اسم هم نمیآورند و من در آن زمان تتبع کردم و این شخص را پیدا کردم که همان طور هم بوده و در کاظمین هم دفن شده بود.
اجمالاً کسانی در اواخر عمر شان این چنین اند اما در وقتی که هستند بالاخره میخواهند زندگی کنند و زندگی بر اساس مذهب شیعی امامی اثنی عشری، که در طول تاریخ مورد هجمه و طعن و رد بوده؛ این ها نمیتوانستند زندگی کنند و زندگی هم مهم است. و نان و آب برای زن و بچه اصالت دارد و لو این که انسان خدای نکرده دینش را در این راه خرج کند.
در احوالات بعضی از بزرگان شان نوشته شده، که البته من صحت و سقمش را نمیدانم، نوشتهاند جلال الدین سیوطی در آخر عمر شیعی شده، ابوحامد غزالی معروف، در آخر عمر شیعی شده. قاعدتاً هم باید همین طور باشد. اجمالاً این ها کسانیاند که تا وقتی که هستند مدافع از این مکتباند و خیلیهایشان زندگیشان به این معنا بستگی دارد. خوب حال چه باید کرد؟ بعد از اقرار بر این که نه کتابی هست و نه سنتی هست و نه اجماعی هست و نه افضلیتی هست و نه شورایی هست (بر خلافت خلفا ) هیچ یک از این ها نیست، پس این ما وقع را چگونه باید توجیه کنند!؟
گوش بدهید شاید برایتان تازگی داشته باشد. لااقل برای جمعی از حاضرین و سامعین تازگی دارد.
میگویند هر کسی که آمد بر مسند امامت و خلافت نشست و لو جاهل باشد و لو ظالم باشد ما اطاعت از او را واجب میدانیم، بیعت با او را واجب میدانیم. نه فقط بیعت و اطاعت، بلکه واجب میدانیم او را امیرالمؤمنین بنامیم. خلیفة المسلمین بنامیم.
عبارتشان این است که اگر کسی آمد متصدی امر شد بالقهر و الغلبة، با زور حاکم شد او امیرالمؤمنین است. این را از کجا میگویم بنده؟ این مطلب از کجا شروع شده؟ این مطلب از عبدالله بن عمر شروع شده. او این قاعده را تأسیس کرده است.
مقدمتاً عرض کنم که وقتی معاویه، پسرش یزید را به جای خودش نشاند. همه ی صحابه اعتراض کردند حتی عایشه اعتراض کرد. و اما موقف سید الشهداء سلام الله علیه معروف و معلوم است.
کسی که بیعت کرد عبد الله بن عمر بود، نوشته اند مبلغ هنگفتی را از شام برای او هدیه فرستادند. او هم آن مبلغ حلال و محلّل را پذیرفت و با یزید بیعت کرد. از این طریق میگویند حکومت یزید بن معاویه شرعیت پیدا میکند و این اصل قضیه است.
بعد واقعهی حرّه اتفاق افتاد. در واقعهی حرّه بزرگان اهل مدینه هیئتی را به شام فرستادند و تحقیقاتی از احوالات یزید کردند. معلوم شد نماز نمیخواند، شرب خمر میکند، با محارمش رابطهی جنسی دارد و امثال ذلک. این هیئت به مدینه برگشت و این گزارش را برای اهالی مدینه آورد. اهالی مدینه یزید بن معاویه را از خلافت خلع کردند. یزید لشکری فرستاد و اهالی مدینه را سرکوب کرد. حالا چه به سر این مردم آمد خدا میداند که چه خونهایی جاری شد و چه هتک نوامیسی شد و چه بساطی در مدینه اتفاق افتاد؛ که سه روز مدینه را برای سربازانشان حلال کرده بودند که هرکاری بخواهند بکنند، در این شرایط به عبد الله بن عمر مراجعه شد که چه میفرمایید؟ ما چه کار کنیم؟ ایشان فرمودند که: «نحن مع من غلب» اگر جیش یزید غلبه پیدا کرد بر اهل مدینه، ما تابع لشکر یزیدیم و بیعت با یزید باقی است. و اگر اهل مدینه حرفشان پیش رفت من تابع اهل مدینه خواهم بود، «نحن مع من غلب». این قانونی شد که احمد بن حنبل بر اساس این قانون خلافت خلفا من الأوّلین تا صدامها را توجیه کرد. همه ی این ها امیرالمؤمنین شدند. احمد بن حنبل بر اساس نظریه عبدالله بن عمر این مکتب را تأسیس کرد بنده از کتاب الأحکام السلطانیةی ابویعلی حنبلی نقل میکنم. ابویعلی حنبلی خیلی بزرگ است و کتابش هم از منابع بسیار مهم است.
دیگر نه کتاب و نه سنت و نه اجماع، نه شوری، نه افضلیت، نه عقل و نه نقل بلکه هر که آمد غلبه پیدا کرد «فهو امام المسلمین. فهو خلیفة رسول الله.» و خروج بر علیه او «لا یجوز» و لذا سیدالشهداء را اهل شام به عنوان خارجی معرفی کردند و در آنجا به همین عنوان با اسرای اهل بیت برخورد کردند که در آنجا امام سجاد سلام الله علیه و حضرت زینب سلام الله علیها زحمت کشیدند و با مواقف آن ها چه تحولی در شام پیدا شد که این ها گفتند ما خواب بودیم و شما ما را از خواب بیدار کردید و فکر میکردیم شما خارجی هستید. این قضیه را بنده به تفصیل در «ناگفته هایی از حقایق عاشورا» گفته ام که به فارسی چاپ شده به عربی هم به عنوان «من هم قتلة الإمام الحسین علیه السلام» چاپ شده است.
بنابراین راه آخری که پیدا شده این راه است. و ما هم این راه را قبول داریم که حکومتی که بعد از پیامبر اکرم پیدا شد، ریاستی که بعد از رسول الله تحقق پیدا کرد، این ها کسانی بودند که بالقهر و الغلبة سر کار آمدند و مسند امور را به دست گرفتند و هدفشان هم از روز اول همین بود که عرض کردم، آن هایی که در مکه اسلام آوردند چنین روزی را هدف قرار داده بودند. و میخواستند به این مقصد برسند که رسیدند؛ بالقهر و الغلبة.
و این مطلب را ( این هم باز جالب است ) بعضی از بزرگان علمای الأزهر گفتهاند (جامعة الأزهر مرکز عالم تسنن است. از قدیم این طور بوده الآن هم این طور است. مرکز عالم تسنن از نظر علمی جامعه ی الأزهر در شهر قاهره است) یکی از علمای الأزهر به نام علی عبدالرزاق کتابی نوشت و همین مطلب را اقرار کرده که خلافت خلیفهی اول و آنچه که در سقیفه تحقق پیدا کرد شرعیت ندارد. نه کتاب است و نه سنت است بلکه از طریق قهر و غلبه تحقق پیدا کرده است. این شخص را از الأزهر بیرون کردند و کل مناقب و مناصب و رواتبش را قطع کردند. کتابش را مصادره کردند. این کتاب را ما داریم. این فضای مجازی در عین این که ضررهایی دارد نفع هایی هم دارد. از طریق این فضای مجازی کتابی که تقریبا صد سال قبل چاپ شده ما آوردیم و داریم این کتاب را. که این کتاب را مصارده کردند و خودش را هم بیچاره کردند. و اتفاقاً طرفدارانی از دانشمندان معتبر اهل سنت در مصر و غیر مصر پیدا کرد که آن ها هم همین نظر را بیان کردند.
بله، ما هم میگوییم که آن چه که واقع شد، تاریخ شاهد و گواه است که در داخل سقیفه کتک کاری شد، بعداً هجمه به خانهی حضرت زهرا شد، بعداً سعد بن عباده از مدینه رفت و در شام ترورش کردند، چه توهین هایی به اصحاب رسول الله شد، مقداد را چگونه کتک زدند، بقیهی صحابه را چگونه توهین کردند. بله، همین طور است بالقهر و الغلبة، امیرالمؤمنین و خلیفه رسول رب العالمین میشود.
این مطلب را نه فقط احمد بن حنبل گفت، بلکه بر اساس مبنای عبدالله بن عمر و به دنبال احمد بن حنبل، ابن قدامة میگوید اگر کسی تسلط پیدا کرد و بر رقبای خود غالب شد، او امام است.
به چه دلیل او امام است؟ کتاب دارید؟ خیر. سنت دارید؟ خیر.
میگوید به دلیل اینکه عبدالملک بن مروان، عبدالله بن زبیر را به قتل رساند و خلیفة المسلمین شد؛ به این دلیل.
بنابراین هر کسی که این چنین به حکومت برسد، خلیفة المسلمین است. این عبارت ابن قدامةی حنبلی است.
ابنجماعة هم فقیه بزرگی است. او میگوید: «اگر کسی به حکومت رسید انْعَقَدت بيعَته، ولزمت طَاعَته، لينتظم شَمل الْمُسلمين وتجتمع كلمتهم. وَلَا يقْدَح فِي ذَلِك كَونه جَاهِلاً أَو فَاسِقاً فِي الْأَصَح». تحرير الأحكام في تدبير أهل الإسلام ج۱ ص۵۵
مضر نيست كه جاهل و يا فاسق باشد. عملاً هم همین طور شد. هم جاهل بودند و هم فاسق بودند و این ها خلیفة المسلمین اند.
همین نظر را حافظ نووی دارد. همین نظر را جمعی دیگر از بزرگان گفتهاند ولکن عرض کردم مثل دکتر عبدالرزاقی پیدا میشود. غیر دکتر عبد الرزاقی پیدا میشود، خداوند متعال برای اتمام حجت حق را بر لسان بعضی از افراد جاری میکند. علاوه بر دکتر عبدالرزاق این نظریه را من تتبع کردم دیدم جمعی از بزرگان معاصرین خودمان هم دارند. دکتر عبدالوهاب خلّاف، شیخ یوسف غرضاوی که اسمش را شما شنیدید، شیخ عبدالعزیز بدری، ابوالأعلای مودودی پاکستان که برای خودش رئیسی بوده، از معاصرین و امثال ذلک میگویند ما این نظر را قبول نداریم. این نظر هم قبول نشد. پس چه کار باید بکنیم؟!!
ابن تیمیه حرف دیگری دارد. او میگوید نسبت به خلفا آیهای نداریم، حدیثی نداریم، افضلیتی در کار نیست، بعد از این که بحث میکند به اینجا میرسد و میگوید چون پیامبر اکرم میدانستند و علم داشتند که این ها خلیفه خواهند شد، سکوت کردند و این سکوتشان دلالت بر رضایت دارد و این هم یک راه است. این راه را میپسندید؟ این هم راهی که ابن تیمیه در منهاج السنة میگوید. لکن سعد الدین تفتازانی حرف خوبی در شرح مقاصد دارد عین عبارتش را اینجا نوشتهام قدری هم طولانی است، گوش بدهید این ها برایتان مفید است آن هایی که اهل تحقیقاند این قضایا را دنبال و پیگیری کنند و هرجایی که سؤال داشته باشند من در خدمتشان حاضرم؛ به شرط این که کارهای خوبی صورت بگیرد مقاله هایی نوشته شود بحث ها و تحقیقاتی صورت بگیرد.
تفتازانی میگوید: «أن ما وقع بين الصحابة من المحاربات و المشاجرات على الوجه المسطور في كتب التواريخ، و المذكور على ألسنة الثقات، يدل بظاهره على أن بعضهم قد حاد عن طريق الحق، و بلغ حد الظلم و الفسق. و كان الباعث له الحقد و العناد، و الحسد و اللداد». شرح المقاصد، ج۵، ص: ۳۱۰
این «الحقد و العناد» را داشته باشید تا مطلبی را برایتان بخوانم. میگوید قسمی از صحابه فاسق از کار در آمدند و این ها از طریق حق خارج شدند. این ها اهل کینه و حسد بودند.
«و طلب الملك و الرئاسة و الميل إلى اللذات و الشهوات إذ ليس كل صحابي معصوماً و لا كل من لقي النبي صلى الله عليه [وآله] و سلّم بالخير موسوماً» این طور نیست که همه صحابی آدمهای خوبی باشند. بعد میگوید:
«إلا أن العلماء لحسن ظنهم بأصحاب رسول الله صلى الله عليه [وآله] و سلّم ذكروا لها محامل و تأويلات بها تليق» شرح المقاصد، ج۵، ص: ۳۱۰ علما توجیهاتی برای این فسق ها ذکر کردند چون به صحابه حسن ظن داشتند و اما آنچه بعد از صحابه بر اهل بیت رسول الله واقع شد ایشان میفرماید ظلم های زیادی بعد از صحابه بر اهل بیت واقع شده است، دیگر اقرار نمیکند مؤسس خود صحابه بودند نه این که بعد از صحابه یزید کاری کند چه کسی یزید را تأسیس کرد و چه کسی او را سر کار آورد یزید را پدرش سر کار آورد پدرش را چه کسی سر کار آورد؟ این ها مطالبی است که دو دو تا چهار تا است و اموری است که باید رسیدگی شود.
میگوید یزید مستحق لعن است. ما هم لعن میکنیم یزید را اما به شرط این که از یزید بالاتر نروید و نگویید پدرش و دیگران، این را تفتازانی در شرح مقاصد دارد، نگاه کنید.
حالا عرض من این است که به دنبال آنچه قبلاً گفتم که کسانی در مکه ایمان آوردند هدفشان ریاست بود. ریاست دنیوی هدفشان بوده که به حکومت برسند و نگذارند امیرالمؤمنین علیه السلام مطابق آنچه پیامبر اکرم فرمودند و آنچه آیات قران دلالت دارد (حکومت کنند) دنبال این بودند نگذارند، بلکه خودشان به حکومت و ریاست برسند.
واقع مطلب این است که حافظ بلاذری نقل میکند، طبری صاحب تاریخ نقل میکند، ابن اثیر صاحب الکامل فی التاریخ نقل میکند، حافظ سیوطی نقل میکند، حافظ متقی هندی نقل میکند، حافظ ابن حمزه حنفی دمشقی روایت میکند، حافظ ابو سعد آبی روایت میکند، این ها بزرگاند و در زمان خودشان بزرگ بودند. همه ی این ها داستانی را روایت میکنند. و آن داستان چیست؟ بین عبدالله بن عباس و خلیفه ی دوم گفتوگویی اتفاق افتاده، به ابن عباس گفت: می دانی چرا قریش علی را کنار زدند؟ ابن عباس میگوید هرچه شما بفرمایید. عین عبارت است. «کرهت قریش أن تجتمع لکم النبوة و الامامة، فنظرت قریش لنفسها فأختارت و وفقت فأصابت» قریش نگذاشتند، آن ها نمیخواستند امامت با نبوت در بنی هاشم جمع باشد.
این همان است که روز اول عرض کردم، که قریش با بنی هاشم حسد داشتند از روز اول و به مناسبت های مختلف این حسد را اظهار میکردند و برایشان قابل تحمل نبود که بزرگان مکه، وجاهت مکه، عظمت مکه برای بنی هاشم باشد و در طول تاریخ این طور بوده بالخصوص در زمان عبد المطلب بنی هاشم خیلی عظمت پیدا کرده بودند و همه آنجا خاضع بودند نسبت به عبد المطلب و ریاستش برایشان قابل تحمل نبود. گفتند ما به شما اعتقاد پیدا میکنیم مسلمان میشویم به شرط این که ریاست بعد از شما برای ما باشد. حضرت فرمودند: «لیس الأمر بیدی». جمعی دیگر آمدند وارد مسلمین شدند و در جرگه مسلمین قرار گرفتند به همین جهت که بعد از پیامبر اکرم ریاست پیدا کنند. میدانید خلیفهی دوم به عبدالله بن عباس چه گفته؟ گفته است قریش نمیخواست شما یعنی بنی هاشم بیش از این عظمت پیدا کنید و افتخار کنید بعد از پیامبر اکرم که امامت و خلافت هم برای شما باشد و شما آن وقت بر همهی مردم تکبر میکردید و برای قریش قابل تحمل نبود قریش تصمیم گرفتند که نگذارند بعد از پیامبر اکرم خلافت به شماها برسد و اینها بین خودشان جمع شدند ( مدرک دارم بدون مدرک حرف نمیزنم) قرار را بر این گذاشتند که اول برای قبیلهی تیم باشد دوم برای قبیلهی عدی باشد در مرتبهی سوم برای قبیلهی بنی امیّه باشد این ها تفاهماتی است که قبلاً کردند چون یکی از بزرگان مخالفین با سقیفه ابوسفیان بود. ابوسفیان به فکر افتاده بود که لشکر کشی کند. با او جلسه گذاشتند و تفاهم کردند که اگر دعوا بر سر ریاست است، ریاست به شما هم خواهد رسید و ما ریاست را تقسیم میکنیم. وقتی ریاست به عثمان که از بنی امیه بود رسید جلسه تشکیل دادند و ابوسفیان گفت «تداولوها تداول الکره فو الذی یحلف به ابوسفیان …»، نه خدایی هست نه پیامبری هست نه بهشتی هست و نه جهنمی. بچسبید به این ریاست و این ریاست را نگه دارید همچنان بین خودتان مثل توپی که دست به دست میشود این ریاست را «تداولوها تداول الکره» این طرحی بوده که از اول ریخته شده بوده که امیرالمؤمنین و اهل بیت نباشند بر خلاف آنچه خدا و رسول گفته اند، بر خلاف کتاب و سنت این طرح را پی ریزی کردند و عملاً هم این طور شد بعد نوبت به بنی امیه رسید. بعد از بنی امیه کی قرار بود باشه؟ بعد از بنی امیه، بنا بوده که بنی زهره باشند.
بنی زهره چه کسانی هستند؟ عبدالرحمن بن عوف و سعد ابن ابی وقاص از بنی زهره اند.
وقتی این جلسه تشکیل شد و بنا شد بنی امیه حکومت را بین خودشان نگه دارند. عبد الرحمن بن عوف فهمید دیگر خبری برای ریاست نیست و با عثمان قهر کرد. نوشتهاند عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان با هم قهر کردند. و عبد الرحمن بن عوف وصیت کرد که موت مرا به عثمان خبر ندهید. و در روایتی دیدم که طرفداران عثمان عبدالرحمن بن عوف را مسموماً از بین بردند.
سعد بن ابی وقاص باقی ماند و او را هم همه نوشتهاند که معاویه مسوم کرد.
این بود که حکومت در بنی امیه باقی ماند تا بنی العباس آمدند. و بنی العباس هم روایت داریم که جبرئیل نازل شد بر پیامبر اکرم صلی الله علی و آله. عرض کرد یا رسول الله: «ویل لولدک من ولد عمک العباس». این مطلب را پیامبر اکرم به عباس گفتند که جبرئیل به من امروز گفت. عباس گفت عجب! یعنی میفرمایید من خودم را اخته کنم؟ نسلم قطع شود؟!! حضرت فرمودند: نه! این چیزی است که مقدر شده و در عالم تکوین مقدر شده. و پانصد سال بنی العباس به ائمه اطهار ما علیهم الصلاة و السلام ظلم کردند و این نتیجه اسلامی شد که درمکه آقایان آوردند به جهت این برنامه ها و تا امروز هم ادامه دارد. و إلّا چرا امام زمان باید غایب باشند؟
این مطلبی بود که روز اول نخواستم بگویم گفتم روز آخر عرض خواهم کرد و امروز ما فصلی که منعقد کردیم برای تحقیق در این امور و ریشه یابی اختلافاتی که بین مسلمین واقع شد. کجایند کسانی که دم از تاریخ اسلام میزنند و خودشان را علمای تاریخ میدانند؟! بیایند اینجا و این مطالب را گوش دهند این است تاریخ الإسلام. این است حقایقی که خیلیها نمیگویند خیلیها نمیدانند و خیلیها مخفی میکنند.
«وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
جهت دسترسی به سایر جلسات سلسله دروس «امامت» آیت الله سید علی حسینی میلانی کلیک کنید.