افزودن دیدگاه جدید

کتاب مهرآور را در ایام عید خواندم. یعنی در یک نصفه روز خواندمش. از بس داستان قشنگی بود وقتی شروع کردم نمی خواستم کنارش بگذارم. خیلی از ماجراهایش را دوست داشتم. مخصوصا وقتی مهرآور به روستای اجدادی اش می رسد و می فهمد تک و تنها باید زندگی کند آن هم بی توشه و غذا و تصمیم می گیرد به تنهایی برود و علت خشک شدن قنات آبشان را پیدا کند و بعد در کوره ی قنات با گرگ روبرو می شود...
ممنون از سازمان اوقاف و از آقای یزدیان وشاره به خاطر نوشتن این داستان زیبا و خواندنی ...