ولایت فقیه ، یا دموکراسی یا هر دو؟!

تعداد کلمات 4495 / زمان تقریبی مطالعه : 5 دقیقه
ولایت فقیه
بی تردید چنین حاکمیتی هر چند ظاهری دموکراتیک داشته باشد، منجر به دیکتاتوری خواهد شد. چنان که نمونه های بارزش در غرب دیده می شود. ولی اسلام با بیان شرایط رهبر و حاکم جامعه، به حق انتخاب مردم، جهت مثبت داده است تا دموکراسی واقعی صورت گیرد...

ولایت فقیه ، یا دموکراسی یا هر دو؟!

بی تردید حکومتهای دموکراتیک هر چند ظاهری دموکراتیک داشته باشد، منجر به دیکتاتوری خواهند شد. چنان که نمونه های بارزش در غرب دیده می شود. ولی اسلام با بیان شرایط رهبر و حاکم جامعه، به حق انتخاب مردم، جهت مثبت داده است تا دموکراسی واقعی صورت گیرد و حاکمیت دچار دیکتاتوری نشود. به همین دلیل، حاکمیت بدون ولایت فقیه بر جامعه ی اسلامی امری باطل است.

ولایت فقیه ، یا دموکراسی یا هر دو؟!

اشاره

در بحث ولایت فقیه، یکی از جنجالی ترین بحث ها این است که آیا ولایت فقیه با دموکراسی سازگار است؟! و آیا دموکراسی به مفهوم غربی با مساله ولایت فقیه همسانی دارد؟! و اگر سازگار نیست، حقیقت دموکراسی در اسلام چیست ؟ ما معتقدیم که ولایت فقیه بر اساس « خدا مداری » استوار است، چرا که طبق مفهوم توحید افعالی، حکومت مخصوص ذات پاک خدا است، و آن حکومت و حاکمی مشروعیت دارد که از جانب خداوند، از طریق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا امامان علیهم السلام نصب و تایید شده باشد، که از آن در اصطلاح به «تئوکراسی» (حکومت الهی) تعبیر می شود. بنابراین، چنین حکومتی با دموکراسی به مفهوم غربی سازگار نیست، زیرا دموکراسی غربی به معنای مردم مداری است، و اصل در انتخاب حکومت، مردم هستند.

آن ها می توانند هر گونه حکومت را تعیین کنند، و هرگونه حاکم را انتخاب نمایند، و چون نوعا در این مساله اتفاق نظر وجود ندارد و امکان پذیر نیست پس به حکم اجبار و ضرورت باید به سراغ رای اکثریت رفت، و باید اقلیت در برابر اکثریت تسلیم باشد، چون راه دیگری برای اداره اجتماع از نظر آن ها وجود ندارد، هر چند این کار بطور کامل عادلانه نیست. ولی دموکراسی به مفهوم دیگر می تواند با مساله ولایت فقیه سازگار باشد، و آن این که ببینیم خداوند حکومت را در اختیار چه کسانی گذارده است؟ آن گاه نظریات و پشتیبانی مردم در تعیین فرد مورد قبول سرنوشت ساز خواهد بود، و اوست که ترجیح می یابد که از پشتیبانی مردمی بیش تری برای اجرای اهداف حکومت برخوردار باشد. با این اشاره به توضیح مطلب می پردازیم:

انواع حکومت ها

حکومت هایی که در گذشته و حال در جهان وجود داشته و دارد شکل های گوناگونی دارد. می توان گفت در جهان دهها و صدها نوع حکومت وجود دارد، ولی اصول آن حکومت ها را می توان به 3 گونه تقسیم نمود:

1: حکومت های استبدادی و خودکامه

2: حکومت های دموکراسی

3: حکومت های الهی

1: حکومت های استبدادی و خودکامه: این نوع حکومت بر اساس حاکمیت فرد یا گروه خاصی بنا شده است، که سر از استبداد و بهره کشی بیرون می آورد و نتیجه آن بردگی جامعه و بدبختی و سیه روزی مردم آن جامعه است، مانند حکومت شاهان مستبد؛ یا حکومت حزبی کوچک که اقلیتی را تشکیل می دهد، و با توسل به زور به اکثریت مسلط گشته است، مانند حکومت دیکتاتوری کمونیست ها در شوروی سابق. در این نوع حکومت، اراده مردم در اداره مملکت هیچ گونه نقشی ندارد، مصالح آن ها نادیده گرفته می شود، بلکه معیار تامین منافع عده ای از زورمندان است که با توسل به زور بر اکثریت مردم مسلط شده اند.

2: حکومت های دموکراسی: (حکومت مردم بر مردم) حکومتی است که امروز در جهان، عنوان عالی ترین حکومت را به آن داده اند. معیاردر این حکومت این است که همه مردم از هر گروه با آزادی کامل به پای صندوق های رای بروند و نوع حکومت خود را با اکثریت آرا،برگزینند، و یا حاکم خود را تعیین کنند. در جهان امروز این نوع حکومت عملا 2 گونه است:

الف: ظاهرا و واقعا به آرای مردم متکی است، و هر آن چه که اکثریت مردم برگزینند ملاک انتخاب خواهد بود.

ب: در ظاهر آب و رنگ مردمی دارد، ولی در باطن بر اثر نیرنگ هاو ترفندهای زورمداران و ثروت مندان، شکل می گیرد، و تبلیغات سرسام آور آن ها سرنوشت ساز بوده، و نتیجه را مشخص خواهد کرد.می توان با قاطعیت گفت که اکثریت قاطع، اگر نگوییم همه حکومت های دموکراسی جهان امروز بر همین گونه است، چنان که نمونه های فراوان آن در اروپا و آمریکا دیده می شود، که درحقیقت نوعی حکومت ظالمانه و استبدادی در لباس دموکراسی است، وما از دموکراسی به مفهوم غرب، جز این را نمی شناسیم. اما دموکراسی حقیقی به نظر کاوش گران واقع بین و منصف چنین حکومتی وجود خارجی ندارد. اینک می گوییم به فرض وجود حکومت دموکراسی حقیقی، آن نیزنمی تواند یک حکومت سالم بر اساس مصالح عادلانه مردم باشد، هرچند نسبت به حکومت های استبدادی و خودکامه، بهتر است، ولی هرگزایده آل نخواهد بود، بلکه از جهاتی توام با نارسایی ها، بلکه ظلم و بیدادگری است، برای درک بیش تر این مطلب نظر شما را به شرح زیر جلب می کنیم:

1- در غالب کشورهایی که در ظاهر یا در واقع دارای چنین حکومتی هستند، بسیاری از مردم عملا در انتخابات شرکت نمی کنند، مثلاتنها شصت یا هفتاد درصد، و یا حتی کم تر از آن در انتخابات شرکت می کنند، و با این حال گاه جمعی از مردم، اکثریت رامی برند، که هرگز اکثریت در جامعه را ندارند، و بعنوان مثال 31% در مقابل 29% ، از مجموع 60% مردمی که در انتخابات شرکت کرده اند. در چنین صورتی که مصداق های فراوانی دارد، اقلیتی از مردم جامعه، زمام حکومت رابه دست گرفته، و اکثریت را حت سیطره خود قرار می دهند، وبدیهی است که آن ها قوانین و نظام جامعه را طبق منافع گروهی خود تنظیم می کنند و این یک ظلم فاحش است.

2- فرض کنیم تمام مردمی را که حق شرکت در انتخابات دارند،بدون استثنا در آن شرکت کنند (با توجه به این که چنین فرضی هرگز واقع نشده است) باز ممکن است گروهی با اکثریت ضعیف (مثلاپنجاه و یک درصد در مقابل چهل و نه درصد یا کمی بیش تر و کم تر)پیروز شوند. این نیز در واقع یک نوع «استبداد اکثریت » بر ضداقلیت است، در نتیجه بعنوان مثال در یک کشوری که صد میلیون نفرش واجد شرایط رای هستند، چهل و نه میلیون باید تحت فرمان پنجاه و یک میلیون نفر باشد، و همه چیز جامعه در مسیر منافع آن اکثریت، و گاه به زیان این اقلیت وسیع و گسترده در جریان باشد. از این رو بسیاری از اندیشمندان اذعان دارند که حکومت اکثریت یک نوع حکومت ظالمانه ای است که چاره ای جز آن نیست، اگرآن را محور قرار ندهیم، چه کاری می توان انجام داد؟

3- از این گذشته به فرض که حکومت دموکراسی هیچ یک از این دواشکال را نداشته باشد، ولی حکومتی است دنباله رو خواست های اکثریت مردم، و می دانیم گاه می شود که توده های مردم بر اثربدآموزی ها گرفتار انحرافاتی می شوند، و در این گونه موارد باید آگاهان و صالحان جمعیت به پا خیزند، و با این آفت بزرگ مبارزه کنند، در حالی که در نظام های دموکراسی در این گونه موارد نه تنها مبارزه ای صورت نمی گیرد، بلکه انحراف به شکل قانونی درمی آید، مثلا هم جنس بازی در انگلستان و امریکا قانونی می شود! وسقط جنین و مفاسد دیگر در بسیاری از کشورهای غربی به حکم قانون مجاز می گردد، چرا که نمایندگان مردم در این گونه نظام هامجری خواسته های مردم اند نه ناظر بر مصالح مردم.

3: حکومت الهی: این حکومت همان حکومت انبیا و امامان معصوم علیهم السلام و صالحان است که بر اساس خدامحوری و مصالح مردم نه خواسته های مطلق آن ها برپا می شود، چنین حکومتی گاه با رای اکثریت قاطع مردم هماهنگ است (چنان که در جمهوری اسلامی ایران چنین بوده و هست) و ممکن است گاهی با اکثریت آرای مردم به خاطر صالح نبودن آن ها هم آهنگ نباشد، بنابر این انتخابات دراین حکومت بر اساس حکومت صالحان و زیر نظر امام عادل صورت می گیرد، و بر محور کیفیت دور می زند نه کمیت. در این حکومت،حاکمیت از آن خدا است، و قوانین باید بر این اساس تنظیم گردد،و مردم بعنوان پشتوانه حکومت هستند، و آن ها بعنوان بیعت ومشاوره، بدنه حکومت را تشکیل می دهند، و بعنوان حامیان ونگهبانان حکومت، مشارکت و حضور دارند، که اگر آن ها نبودند،اجرای حکومت ناممکن می شد. در این نوع حکومت، آفات سه گانه ای که بر حکومت دموکراسی سایه افکنده بود و در بالا ذکر شد، وجود ندارد، نه سرمایه دارهابرنده هستند، نه آفت استبدادی تقریبا نیمی از مردم نسبت به نیم دیگر وجود دارد، و ناهم آهنگی با خواسته های مطلق مردم. بنابراین، تنها حکومتی که ضامن سعادت دنیا و آخرت مردم است، وصلاح و مصالح حقیقی مردم را تامین می کند و از هر گونه آفت های گمراه گر مصون می باشد حکومت پیامبران و امامان علیهم السلام است که براساس خدا مداری برقرار شده است، چرا که حکومت در درجه اول مخصوص ذات پاک خدا است، سپس برای هر شخص که او حکومت را به آن شخص عطا می کند. چنان که قرآن می فرماید: «ان الحکم الا لله؛ حکم و فرمان تنها از آن خداست » واژه حکم در این جا دارای معنای وسیعی است که هم حکومت را شامل می شود، و هم به معنای داوری و قضاوت است. و در مورد دیگر خداوند خطاب به حضرت داود علیه السلام چنین می فرماید:«یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ولا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله؛ ای داود! ما تو را خلیفه (ونماینده و رهبر) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق حکومت کن، و از هوای نفس پیروی مکن، که تو را از راه خدامنحرف سازد.» از این آیات و آیات دیگر به روشنی فهمیده می شود که حکومت،مخصوص ذات پاک خدا است، که او به اشخاص صالحی عطا می کند، و ازمتابعت از خواسته های نفسانی نهی شده، بنابر این حکومت دموکراسی به مفهوم غربی، که در آن اصل انتخاب به خواسته های مطلق مردم واگذار شده، حکومت باطل است، بلکه طبق آیات دیگرحکومت غیر خدایی، همان حکومت طاغوتی است که سر از گمراهی وفساد در می آورد، و با صراحت می فرماید: «آنان که مطابق حکم خدا حکم و حکومت نکنند کافر، ظالم و فاسقند.»

ولایت فقیه، یا دموکراسی یا هر دو؟!

مشروعیت حکومت الهی

همان گونه که قبلا ذکر شد، بحث پیرامون حکومت و ولایت فقیه، یک بحث کلامی است و در علم کلام مورد بررسی قرار می گیرد، در علم کلام و فلسفه اسلامی ثابت شده که توحید شعبه های گوناگونی داردمانند: توحید ذات، توحید صفات، توحید عبادت، و توحید افعال. توحید افعالی دارای شاخه هایی است مانند: توحید خالقیت، توحیدربوبیت، توحید مالکیت و حاکمیت تکوینی، توحید در حاکمیت تشریعی و قانون گذاری و توحید در اطاعت. بر این اساس، مساله حکومت و حاکمیت از شاخه های توحید افعالی خدا است، و هرگز نمی توان آن را از خدا جدا کرد. آیات متعددی از قرآن بر این مطلب تصریح نموده است، از جمله می فرماید:«و ان احکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم؛ و در میان مردم طبق آن چه خداوند نازل کرده حکم کن، و از هوس های آن هاپیروی مکن.» و نیز می فرماید: «و ما اختلفتم فیه من شی ءفحکمه الی الله ذلکم الله ربی علیه توکلت و الیه انیب؛ و درهر چیز اختلاف کنید، داوری اش با خدا است، این است خداوند،پروردگار من، بر او توکل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.» بنابر این، از نظر قرآن و بینش اسلام ناب، حکومت مخصوص ذات پاک خدا است، و از شاخه های توحید افعالی او است، از این رو،مسلمانان باید حکومتی تشکیل دهند که حکومت الهی باشد و براساس خدا مداری و قوانین الهی تنظیم شده باشد.

ولایت فقیه، یا دموکراسی یا هر دو؟!

معنی دموکراسی اسلامی و مشروعیت آن

آن چه در اسلام وجود دارد، تئوکراسی و حکومت خدا بر مردم است،نه حکومت مردم بر مردم، ولی می توان مساله دموکراسی را در قالب دیگر در اسلام مطرح کرد، و آن این که مردم تحت عنوان بیعت بارهبر حق و تحت عنوان شور و مشورت، که این دو در اسلام از اهمیت به سزایی برخوردار هستند، در صحنه ها حضور یابند و با پشتیبانی خود به حکومت الهی تشکل داده و آن را اجرا سازند. تفکر توحیدی می گوید: «این خدا است که ولایت و حکومت را به کسی که واجد شرایط است می دهد، و به حاکمیت او عینیت می بخشد، و همان خدابرای مردم حقی قرار داده و آن این که با توجه به وضعیت، آن چه را خدا پسندیده برگزینند و از او پشتیبانی کنند، به عبارت روشن تر؛ درست است که «مالک الملوک و احکم الحاکمین » خدااست، ولی هیچ گونه منافات ندارد که او برای تثبیت حکومت الهی و اجرای آن، به بیعت و مشورت و احترام به آرای مردم دستوردهد، چنان که مطابق آیات قرآن، به چنین اموری دستور داده، واین امور بر همین اساس، دارای مشروعیت خواهند شد. آن ها که تصور می کنند که حکومت اسلامی یک پارچه متکی به آرای مردم است وعنصر الهی آن را نادیده می گیرند، بیراهه می روند، و آن ها که فقط به عنصر الهی آن توجه دارند و جنبه بیعت، شورا و آرای مردم را نادیده می گیرند نیز در اشتباه هستند. بعنوان مثال ولایت و حکومت امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام از سوی خداوند و ازطریق پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ثابت شده بود و فعلیت داشت، ولی از نظرعملی و اجرایی به حمایت و پشتیبانی مردم نیازمند بود، چرا که بدون پشتیبانی مردم کاری از پیش نمی رفت. بر همین اساس آن حضرت در فرازی از خطبه شقشقیه می فرماید: « اما و الذی فلق الحبة وبرء النسمة، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و مااخذ الله علی العلماء الا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها؛ آگاه باشید سوگند به خداوندی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیاری گرداگردم را گرفته، و به یاری ام قیام کرده اند، و از این روحجت بر من تمام شده است، اگر نبود عهد و پیمانی که خداوند ازدانشمندان و علما گرفته است که در برابر پر خوری ستمگران وگرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار ناقه خلافت را رهامی ساختم و از آن صرف نظر می کردم.» این بیان حاکی است که آراو پشتیبانی مردم نقش مهمی در اجرای حکومت حاکمان حق و اتمام حجت دارد، که اگر چنین پشتیبانی نباشد، حاکمان حق نمی توانندبه تشکیل حکومت و اجرای قوانین الهی بپردازند. همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از این رو که در مکه دارای پشتوانه مردمی نبود، نتوانست به تشکیل حکومت بپردازد، با این که او در مکه دارای مقام ولایت بود، ولی وقتی که به مدینه هجرت نمود به دلیل پشتوانه مردمی که در آن جا وجود داشت، به تشکیل حکومت پرداخت.در مورد ولایت فقهای اسلام نیز مساله بر همین اساس است، آن ها باانتصاب امامان معصوم علیهم السلام مانند سخن امام صادق علیه السلام که فرمود:«فانی قد جعلته علیکم حاکما؛ زیرا که من او را بر شما حاکم قرار دادم.» که قبلا در بحث «دلایل ولایت فقیه » بطور مشروح بیان شد، دارای ولایت هستند، با این تفاوت که اولویت و ترجیح از آن کسی است که دارای پشتوانه مردمی بیش تر است، و اکثریت قاطع مردم او را برگزیده اند. بنابراین ولایت فقیه حکومت وکالتی نیست، بلکه حکومت منصوب ازجانب خدا توسط امامان معصوم علیهم السلام با پشتیبانی مردم است. کوتاه سخن آن که عنوان «جمهوری اسلامی » که گزینشی از حکومت اسلامی است از دو کلمه جمهوریت (آرا و پشتیبانی مردم) و اسلامیت (الهی بودن حکومت) تشکیل شده است، جوهره حکومت اسلامی از حکومت الهی است، ولی این حکومت در نهایت سر از حکومت مردمی درمی آورد،تعیین پیامبران و امامان و فقهای اسلام بعنوان حاکم و رهبر، جوهره الهی حکومت را تشکیل می دهد و مساله بیعت و مشورت واحترام به آرای مردم که آن نیز به فرمان خدا است، جوهره مردمی آن را تشکیل می دهد، پس جمهوری اسلامی نه یک پارچه متکی به آرای مردم است، و نه فقط به عنصر الهی توجه دارد، بلکه آرای مردم نیز در بافت ساختار حکومت اسلامی، نقش سرنوشت ساز خواهد داشت،نتیجه این که: ولایت فقیه از دموکراسی به مفهوم غربی، جدا است،ولی با دموکراسی به مفهوم اسلامی بعنوان مشورت و بیعت وپشتیبانی مردم سازگار بوده، بلکه مکمل هم هستند.در صورتی که اکثریت قاطع، در مقابل نص صریح نباشد، وگرنه فاقدارزش خواهد بود، همانند اجماعی که در باره خلافت خلفای بعد ازرسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ادعا شده است.

ولایت فقیه، یا دموکراسی یا هر دو؟!

بحثی کوتاه پیرامون مساله بیعت و مشورت دو نماد دموکراسی اسلامی

در اسلام به دو مساله سیاسی و اجتماعی یعنی بیعت کردن و شور ومشورت، اهمیت بسیار داده شده است.بیعت کردن در صدر اسلام از حوادث مهم بود، و نقش به سزایی درپیش رفت نظام، و پیروزی داشت. بیعت به معنای پیمان بستن برای فرمان برداری و اطاعت از کسی است، و چنین مرسوم بوده آن کس که پیمان اطاعت می بست، دست خود را در دست پیشوا و رهبر خود می گذاشت و پیمان وفاداری را از این طریق آشکار می ساخت. و این یک نوع معامله و بیع معنوی بود از این رو، به آن بیعت گفته شد. آن ها که با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بیعت می کردند گویی با خدا بیعت می نمودند و گویی دست خدا بالای دست آن ها قرار می گرفت، و این شعار را تداعی می نمود که «دست خدا بر سر ما است » از این رو،در آیه بیعت چنان که خاطر نشان می شود جمله «ید الله فوق ایدیهم » (دست خدا بالای دست آنها است) ذکر شده است. در زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و حضرت علی علیه السلام بیعت های گوناگون رخ داد، که هر کدام در جای خود نقش سرنوشت سازی داشت، در زندگی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم قبل از هجرت آن حضرت از مکه به مدینه، دو بیعت رخ داد که اولی به نام بیعت عقبه اول، و دومی به نام بیعت عقبه دوم خوانده می شود، در سال یازدهم بعثت گروهی از مردم مدینه که از دودمان خزرج بوده و حدود دوازده نفر بودند،مخفیانه به مکه آمدند، و در عقبه اولی (گردنه ای در سرزمین منی) با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم پیمان بستند که وقتی به مدینه بازگشتند به تبلیغ اسلام بپردازند. آن ها پس از این بیعت به مدینه بازگشتند و به تبلیغ اسلام پرداختند، بذر اسلام را در قلوب مردم پاشیدند،در سال بعد (سال دوازدهم بعثت) جمعیت آن ها هفتاد و دو نفر (یا هفتاد و پنج نفر) که دو نفر آن ها زن بودند، بصورت بسیارمحرمانه، نیمه های شب در کنار همان عقبه به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم رسیدند و با آن حضرت بیعت کردند، بیعتی که بر اساس فداکاری وایثار جان ومال در راه پیروزی اسلام بود. بیعت دیگری که در سال ششم هجرت در ماجرای صلح حدیبیه رخ داد بیعت رضوان خوانده شد، کوتاه سخن آن که مکه بصورت کانون ومرکز بت پرستی درآمده بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تصمیم گرفت با یاران خود برای انجام عمره وارد مکه گردد، ولی بت پرستان از ورودآن ها جلوگیری نمودند، پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم از مسلمانان دعوت کرد تا با او بیعت کنند، آن ها در زیر درختی که در آن جا بود اجتماع کردند و با رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بیعت کردند که هرگز پشت به میدان نکنند و تا آن جا که در توان دارند در قلع و قمع دشمن بکوشند.خبر این موضوع آن چنان رعب و وحشت در قلب مشرکان افکند که سبب شد آن ها به یک صلح تن دهند، صلحی که در مجموع پایه ای برای پیروزی های آینده مسلمانان گردید. در آیه 10 سوره فتح به این بیعت اشاره شده، آنجا که می خوانیم: «ان الذین یبایعونک انمایبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما؛ کسانی که با تو بیعت می کنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت می نمایند، ودست خدا بالای دست آن ها است، پس هر کس پیمان شکنی کند تنها به زیان خود پیمان شکسته است، و آن کس که نسبت به عهدی که با خدابسته وفاکند، به زودی خداوند پاداش عظیمی به او خواهد داد.»

این بیعت به نام بیعت رضوان نامیده شده و این نام از آیه هیجدهم همین سوره (فتح) اقتباس شده و در این آیه و آیه نوزدهم به بخشی از آثار و برکات این بیعت اشاره شده، آن جا که می فرماید: «لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم مافی قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اثابهم فتحا قریبا و مغانم کثیره یاخذونها؛ خداوند از مؤمنانی که در زیر آن درخت با توبیعت کردند، راضی و خشنود شد، خدا آن چه را در درون قلب آن ها(از صداقت و ایمان) نهفته بود، می دانست لذا آرامش را بر دل های آن ها نازل کرد، و پیروزی نزدیکی بعنوان پاداش نصیبشان فرمود و هم چنین غنائم و فواید بسیاری که آن را به دست می آورید.»

خلاصه این که احکام بیعت، دارای بحث های گوناگون است، از جمله این که یک نوع مشارکت مردم با حکومت و پشتیبانی آن ها از حکومت است، که اگر چنین پشتیبانی نباشد، حکومت در خطرسقوط قرار می گیرد. به این ترتیب مشارکت مردم در پاس داری ازحکومت نقش سرنوشت ساز دارد و ماهیت آن تعهد اطاعت و یاری است که در مقام اجرا نه انتخاب نقش اصلی را ایفا می کند. مساله دیگر در اسلام، مساله مشورت است که از مهم ترین مسائل اسلامی می باشد، خداوند به پیامبرش چنین فرمان می دهد: «وشاورهم فی الامر؛ در امور با مسلمانان مشورت کن.» و هنگام بیان اوصاف برجسته مؤمنان می فرماید: «و امرهم شوری بینهم؛ کارهایشان با مشورت در میانشان صورت می گیرد.»

روایات بی شماری از پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام در تشویق به مشورت و ارزش آن رسیده، از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «اذا کان امرائکم خیارکم، و اغنیائکم سمحائکم، و امرکم شوری بینکم فظهر الارض خیر لکم من بطنها، و اذا کان امرائکم شرارکم، و اغنیائکم بخلائکم، و لم یکن امرکم شوری بینکم فبطن الارض خیر لکم من ظهرها؛ هر گاه زمام داران شما نیکانتان باشند، و ثروت مندان شما سخاوتمندانتان، و کارهای شما با مشورت انجام گیرد، در این موقع روی زمین (زندگی) برای شما از زیر زمین (مرگ) بهتر است،ولی اگر زمام داران شما از بدان شما، و توان گران شما ازبخیلان باشند، و کارهایتان از روی مشورت نباشد، مرگ برای شمابهتر از زندگی است.»

نتیجه این که: اصل مشورت نیز بیان گرمشارکت مردم در مسایل مهم اسلامی است، و حاکی است که اسلام به آرای مردم احترام نهاده است، بنابر این دو مساله بیعت و مشورت دلیل آن است که حضور مردم در صحنه لازم و ضروری است، چنان که در سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام موارد بسیار دیده شده که بامردم مشورت می کردند، و مردم با آنها بیعت می نمودند و...، ولی این به آن معنی نیست که مساله رهبری حتما باید با انتخابات انجام گیرد، بلکه به این معنی است که مشارکت فکری و عملی مردم پشتوانه خوبی برای حفظ نظام و اجرای اهداف رهبری است که اگراین پشتیبانی نباشد، استقرار حکومت و رهبری در بحران های شدید،در مخاطره قرار خواهد گرفت، و در میان آنان که شرایط ولایت رادارند اولویت با کسی است که با انتخاب اکثریت مردم که حاکی ازپشتیبانی آنها است همراه باشد.

پاسخ به یک سؤال: در این جا این سؤال پیش می آید که قرآن در آیات متعدد، اکثریت و پیروی از اکثریت را نکوهش کرده گاه می فرماید: «اکثرهم لا یعقلون؛ اکثر آن ها نمی فهمند» (سوره مائده - 103) و زمانی می فرماید: «اکثرهم لا یعلمون؛ بیشتر آن ها نادانند.» (سوره انعام 37) و در مورد دیگر می فرماید: «اکثرهم فاسقون؛ بیشتر آن ها فاسق و منحرف هستند.» (سوره توبه - 8) و امثال این ها که در قرآن بسیار است . بنابر این، اکثریت مردم، در مساله رهبری و حکومت دارای نقشی نخواهند بود؛ بلکه مردود هستند. پاسخ آن که: این ضمائر (بیشتر آن ها نمی فهمند و...) با توجه به قبل و بعد آیات، به افراد مشرک و آلوده که نادان و متعصب بودند، بازمی گردد، و کاری به اکثریت مؤمنان ندارد، آری تنهااز این آیات می توانیم استفاده کنیم که اکثریت کیفی از مسلمانان، سرنوشت ساز هستند و باید در همه جا حضور و ظهور داشته باشند، ولی اکثریت بدون کیفیت مانند اکثریت منحرف، نه تنها مفید نیست، بلکه خطرساز نیز خواهند بود. باید با کارهای فرهنگی و... اکثریتی پرتلاش و متعهد ساخت، که پشتوانه استوار و خلل ناپذیر برای نظام خواهند بود. چنان که در تاریخ زندگی پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمده؛ با این که آن حضرت عقل کل بود، در موارد مشورت به رای اکثریت مسلمانان احترام می گذاشت، از جمله در ماجرای جنگ احد با این که نظریه اش این بود که سپاه اسلام در مدینه بمانند و با دشمن بجنگند، نظریه اکثریت را که می گفتند از مدینه خارج شوند، برگزید، و با آن ها به بیرون مدینه برای جنگ با کافران رفت. به امید آن که همیشه دارای اکثریتی متعهد و وفادار باشیم، و با پشتیبانی فکری و عملی آنها، مساله رهبری و نظام را از هرگونه خطرها بیمه نماییم.

و بر همین اساس در زندگی امیر مؤمنان علی علیه السلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می بینیم با این که او خلیفه و جانشین حقیقی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود، ولی وقتی که مردم به سوی دیگران رفتند، در تاریخ آمده: ابوسفیان که از سران قبیله بنی امیه بود نزد عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: «حکومت را از خاندان بنی هاشم بیرون بردند و در میان طایفه بنی تیم (که ابوبکر از آن طایفه بود) قرار دادند، و پس از او، این مرد خشن (اشاره به عمر) آن را در طایفه خود (قبیله بنی عدی) قرار می دهد، نزد علی علیه السلام برو و بگو ما آماده ایم تا با تو بیعت کنیم...» عباس پیام ابوسفیان را به حضرت علی علیه السلام رساند، حضرت علی علیه السلام در پاسخ به ذکر مطالبی پرداخت از جمله فرمود: «مجتنی الثمرة لغیر وقت ایناعها کالزارع بغیر ارضه؛ آن کسی که میوه را پیش از وقت رسیدنش بچیند همانند کشاورزی است که بذر را در کویر و شورزار پاشیده است. » اشاره به این که هنوز آن مردمی که اجتماع کنند و با من بیعت کرده و از من پشتیبانی نمایند، فراهم نشده اند، اجرای حکومت اسلامی نیاز به حضور مردم دارد. بنابر این مردم سالاری در اسلام، بعنوان پشتوانه بودن مردم است، نه به عنوان یک اصل انتخاب گر منهای خدا.

در پایان نظر شما را به فرازی از خطبه امیر مؤمنان علی علیه السلام که در آن توجه خاص به نیروهای مردمی شده جلب می کنیم: «ایها الناس ان لی علیکم حقا و لکم علی حق، فاما حقکم علی فالنصیحه لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کی لاتجهلوا، و تادیبکم کیما تعملوا. و اما حقی علیکم فالوفاء بالبیعه، و النصیحه فی المشهد و المغیب، و الاجابه حین ادعوکم،و الطاعه حین آمرکم؛ ای مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقی است، اما حق شما بر من آن است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم، و بیت المال شما را در راه شما به مصرف برسانم، و شما را تعلیم دهم تا از جهل و نادانی نجات یابید و تربیتتان کنم تا فرا گیرید. و اما حق من بر شما این است که در بیعت خویش با من وفادار باشید، و خیرخواهی را در آشکار و نهان از دست ندهید، هر گاه شما را فرا خوانم، اجابت نمایید؛ و هر گاه به شما فرمان دادم، از فرمانم اطاعت نمایید.»

ولایت فقیه، یا دموکراسی یا هر دو؟!

Share