مجلس اول روضه ماه محرم؛ هلال ماه محرم

ماه محرم , سلام بر محرم
از شب اول محرم تا اربعین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) - مجلس اول روضه ماه محرم؛ هلال ماه محرم

مجلس اول روضه ماه محرم؛ هلال ماه محرم

هر شب محرم یک روضه؛مهمان روضه خانه سایت ضیاءالصالحین هستید؛ از شب اول محرم تا اربعین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) - مجلس اول روضه ماه محرم؛ هلال ماه محرم

مجلس اول روضه ماه محرم؛ هلال ماه محرم

هلال ماه محرم

باز محرم شد و دل ها شکست

 

أَلسَّلامُ عَلَیْك َ

وَ عَلى ابآئِك َ الطّاهِرینَ

أَلسَّلامُ عَلَیْك َ وَ عَلى أَبْنآئِكَ الْمُسْتَشْهَدینَ

أَلسَّلامُ عَلَیْك َ وَ عَلى ذُرِّیَّتـِك َ النّـاصِرینَ

أَلسَّلامُ عَلَیْك َ وَ عَلَى الْمَلآئِكَةِ الْمُضاجِعینَ

أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتیلِ الْمَظْلُوم

أَلسَّلامُ عَلى أَخیهِ الْمَسْمُومِ

مجلس اول روضه ماه محرم؛ هلال ماه محرم

روایت شده از حضرت صادق علیه السلام که هنگامی که هلال عاشورا (محرم) دیده میشد حزن آن حضرت شدید میشد و گریه آن حضرت زیاد میشد بر مصائب جد بزرگوارش حضرت امام حسین علیه السلام و مردم به نزد آن حضرت می آمدند از هر طرف و تسلیت میگفتند بخاطر مصیبت امام حسین علیه السلام گریه میکردند و نوحه میخواندند در مصیبت امام حسین علیه السلام پس هنگامی که گریه آنها تمام میشد حضرت به انها میفرمودند : ای مردم بدانید که حسین علیه السلام زنده است نزد پروردگارش و روزی میخورد از هر جا که بخواهد و او دائما نظر میکند بر لشکر گاهش و مکانی که از اسب بر زمین افتاد و کسانی که در رکاب او شهید شدند و نظر میکند به زوّارش و کسانی که بر او گریه میکنند و کسانی که برای او اقامه عزا میکنند و او داناتر است به انها و اسامی آنها و اسماء پدرانشان و درجات آنها منازلشان در بهشت و او حتما میبیند کسی که بر او گریه میکند پس استغفار میکند برای او میخواهد از جد بزرگوارش و پدرش و مادر و برادرش که استغفار کنند برای گریه کنندگان بر مصیبت او و اقامه کنندگان عزاء  او و میفرماید اگر میدانست زائر من و گریه کننده بر من که چه اجری نزد خدا دارد هرآیینه فرح وشادی او بیشتر از جزع و گریه او میشد و زائر و گریه کننده بر من برمیگردد به سوی خانواده اش در حالی که مسرور است و از جایی که نشسته بلند نمی شود إلا اینکه گناهی بر او نیست و مانند روزی که مادرش او را به دنیا آورد میشود

مجلس اول روضه ماه محرم؛ هلال ماه محرم

مرحوم آخوند ملا عبدالحمید قزوینی گوید: در طول مدت مجاورتم زیارت مخصوصه حسینیه را مداومت نموده ام. مگر آن ایام که تصمیم گرفتم چهل شب در مسجد سهله بیتوته کنم، همه آنها را پیاده و غالبا از بیراهه می رفتم، و معمولا در ایوان اطاق های صحن مطهر و یا در خود صحن یا توابع آن منزل می نمودم، چون بضاعتی نداشتم قادر بر پرداخت کرایه منزل نبودم.

اتفاقا روزی به اراده کربلا بیرون رفتم، چون به بلندی وادی السلام رسیدم، جمعی از اعیان را دیدم که برای مشایعت آقا زاده ای بیرون آمده اند، پس او را با کمال احترام سوار کجاوه کردند، و دعای سفر در گوش او خواندند و قدری با او همراه شدند، و او با نوکر و لوازم سفر روانه گردید.

چون این را دیدم و ذلت خود را مشاهده کرد، ملول و خجل شدم، و تصمیم گرفتم دیگر این گونه با ذلت و خواری به زیارت نروم، چون برگشتم بر همان اراده بودم. تا آنکه وقت زیارت مخصوصه رسید، چند نفر از طلاب از من خواستند با آنها به زیارت بروم. من قبول نکردم و گفتم: کرایه مسافرخانه ندارم و پیاده هم نمی روم.

گفتند: تو همیشه پیاده می رفتی! گفتم: دیگر نمی روم. گفتند: این دفعه که ما اراده پیاده رفتن داریم بیا که ما از راه باز نمانیم، بعد خود می دانی.

بعد از اصرار، توشه راه خریدند و روانه شدیم.

فردای آن روز، روز زیارت بود. صبح بیرون رفتیم تا ظهر در کاروانسرای شور بخوابیم و در شب به کربلا برسیم. کاروانسرا مخروبه بود و هوا هم گرم و کسی نبود، به علاوه در آنجا خوف دزد هم بود.

پس از صرف غذا خوابیدیم. من از همراهان زودتر بیدار شدم. و آفتابه برداشته برای وضو رفتم. در اثنای وضو که مشغول مسح پا بودم شخصی را دیدم در لباس اعراب، پیاده از در کاروانسرا داخل گردید، و با سرعت به نزد من آمد. گمان کردم دزد است، لکن نترسیدم چون چیزی با خود نداشتم.

نزدیک آمد و متوجه من شد و گفت: ملا عبدالحمید قزوینی تو هستی؟ چون بدون سابقه آشنایی نام مرا برد تعجب کردم گفتم: آری منم. گفت: تویی که گفتی من با این ذلت و خواری دیگر به کربلا نمی روم؟ گفتم: آری، گفت: اینک آماده شو که مولای تو حضرت ابوالفضل و آقای تو حضرت علی بن الحسین(علیهماالسلام) به استقبال تو آمده اند، که قدر خود را بدانی و به زرق و برق بی اعتبار دنیا افسرده و مهموم نگردی.

چون این سخن را شنیدم مات و مبهوت شدم که او چه می گوید: ناگاه دو نفر سوار با شمایل آن بزرگوار که شنیده و در کتب اخبار و متقل خوانده بودم دیدم، با آلات و اسلحه حرب، حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در جلو و علی اکبر(علیه السلام) از پشت سر، از در کاروانسرا داخل صحن گردیدند. چون این واقعه را دیدم، بی اختیار خود را از بالای صفه پایین انداختم، دویدم خود را به پای اسب های ایشان انداختم، بوسیدم، و به دور اسب های ایشان گردیدم، و زانو و رکاب و پایشان را می بوسیدم.

با خود گفتم: خوب است رُفقا را هم بیدار کنم تا به خدمت آن دو فرزند حیدر کرار (علیه السلام) برسند، پس با سرعت به نزد ایشان رفتم و یکی را با دست حرکت دادم و گفتم: ملا محمد جعفر برخیز که حضرت عباس و علی اکبر(علیهماالسلام) به استقبال آمده اند. بیا به خدمت ایشان شرفیاب شو.

ملا محمد جعفر چون این سخن را شنید گفت: آخوند چه می گویی؟ شوخی می کنی! گفتم: نه والله! راست می گویم. بیا ببین هر دو تشریف دارند.

چون این حالت و اصرار را از من دید دانست که چیزی هست، برخاست، چون رفتیم کسی را ندیدیم، و از در کاروانسرا هم بیرون رفته، اطراف صحرا را که هموار بود و تا مسافت بسیار دور دیده می شد مشاهده کردیم، اثری یا غباری از آن پیاده و دو سوار ندیدیم. پس متأسف و متحیر برگشتیم.

از عزم و اراده سابق نادم شدم و توبه کردم و تصمیم گرفتم که هرگز زیارت آن مظلوم را ترک نکنم، اگر چه از نظر ظاهر بر وجه ذلت و زحمت باشد.

 

❖❖❖ همچنین پیشنهاد می شود ویژه نامه های «خون خدا (امام حسین علیه السلام)» و «روز اول محرم» را نیز مشاهده کنید. ❖❖❖

پدیدآورنده: 
Share