سحرخیزی در شعر شاعران

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

عطار نیشابوری:

آه های آتشینم پرده های شب بسوخت … بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
 دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل … در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت[1]

صائب تبریزی:

هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه … ما را به صد خیال فکنده است خواب تو[2]

دم جان بخش نسیم سحری را دریاب ... پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد[3]

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح … چون غنچه ی نشکفته نسیم سحری را[4]

*****

حافظ شیرازی:

کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم[5]

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم[6]

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا بازآمد[7]

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند[8]

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی[9]

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود[10]

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم[11]

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم[12]

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم[13]

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی[14]

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد[15]

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد[16]

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید[17]

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم[18]

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را[19]

کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست[20]

خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد[21]

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش[22]

پی نوشت:

[1] عطار، دیوان اشعار، غزلیات، شماره 23.
[2] صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزلیات، ش6532.
[3] صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۲۵۸.
[4] صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزلیات، ش816.
[5] ديوان حافظ - غزليات - شماره ٣٥٧
[6] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۲۸.
[7] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۴.
[8] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳.
[9] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۴۰.
[10] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۱۶.
[11] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۳۶.
[12] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۵۷.
[13] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۷۱.
[14] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۷۴.
[15] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۴.
[16] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۳.
[17] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۴۳.
[18] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۹.
[19] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۶.
[20] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۶۰.
[21] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۳۰.
[22] حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۸۱.

Share