وقتی دخترم را می‌بینم

در شهر دمشق در جستجوی استاد ذَهَبی هستم، می‌خواهم او را ببینم و از او سؤل خود را بپرسم، من در قرن هشتم هجری هستم. باید به مدرسه اشرفیّه بروم، استاد ذَهَبی را آنجا می‌توان یافت.
به مدرسه می‌روم، پیرمردی بر روی صندلی کوچکی نشسته است، شاگردان زیادی دور او حلقه زده‌اند . هر کدام از آنان، اهل شهر و دیاری هستند . آن‌ها برای بهره‌بردن از دانش استاد ذَهَبی به اینجا آمده‌اند .
گوش کن! استاد ذَهَبی مشغول سخن است: «مبادا برای کسب علم نزد شیعیان بروید! شیعیان گمراه و خطاکار می‌باشند و نباید به سخنان آنان اعتماد کرد».32
گویا استاد ذَهَبی فقط حدیث کسانی را قبول می‌کند که از اهل‌سنّت باشند، او شیعیان را گمراه می‌داند.
گوش کن! استاد ذَهَبی ادامه می‌دهد: «حتماً شنیده‌اید که حدود صد سال پیش، مسجد پیامبر در مدینه دچار آتش‌سوزی شد. به نظر من، آن آتش‌سوزی علّتی داشته است. شیعیان به دیوارهای آن مکان مقدّس دست زدند، باید آن دیوارها پاک می‌شد، برای همین بود که آتش آمد تا آن دیوارها پاک شوند».33
سپس چنین می‌گوید: «یکی از بزرگان می‌گفت: شیعیان مخالف قرآن و پیامبر هستند، آنان کافر هستند».34
من دیگر می‌ترسم از استاد ذَهَبی سؤل خود را بپرسم، آری! من عطای او را به لقایش بخشیدم!!
اگر من جلو بروم و سؤل خود را بنمایم، حتماً می‌فهمد که من شیعه هستم. اینجا باید سکوت کنم.35
* * *
صدایی به گوش می‌رسد: «امام جُوینی وارد شهر دمشق شد». استاد ذهبی تا این سخن را می‌شنود چنین می‌گوید: «من باید به دیدار امام جُوینی بروم، او حدیث‌شناسی بزرگ و مایه افتخار اسلام است».
استاد ذَهَبی از جابرمی‌خیزد، گروهی از شاگردانش هم همراه او می‌روند.
من نمی‌دانم چه کنم، آیا همراه آنان بروم؟ حتماً امام جُوینی از اهل‌سنّت است وگرنه هیچ وقت استاد ذَهَبی (که شیعه را گمراه می‌داند) به دیدار او نمی‌رفت و هرگز او را «فخر اسلام» نمی‌خواند.
من در فکر هستم، تو با من سخن می‌گویی: چرا ترسیده‌ای؟ برخیز! قرار بود کار تحقیق را به پایان برسانی، برخیز!
با سخن تو، قوّت قلبی می‌گیرم و حرکت می‌کنم، به دنبال جمعیّت به راه می‌افتم.
* * *
استادان شهر دمشق در اینجا جمع شده‌اند، آن‌ها می‌خواهند از امام جُوینی حدیث بشنوند، مجلس سراسر سکوت است و امام جُوینی برای آنان سخن می‌گوید.
نگاهی به‌امام جُوینی می‌کنم، نمی‌دانم چرا محبّت او به دل من می‌آید، کاش می‌توانستم با او سخن بگویم، گویا باید ساعت‌ها صبر کنم.
چند ساعت می‌گذرد، دیگر نزدیک اذان مغرب است، قرار می‌شود بقیّه مطالب برای فردا بماند، کم‌کم دور امام جُوینی‌خلوت می‌شود، من نزدیک می‌شوم، سلام می‌کنم، او به زبان فارسی جواب مرا می‌دهد و می‌گوید: چطوری؟ هموطن!
تازه می‌فهمم که امام جُوینی، ایرانی است، خیلی خوشحال می‌شوم، نزدیک‌تر می‌شوم، با او روبوسی می‌کنم:
ــ شما اهل کدام منطقه ایران هستید؟
ــ از اسم من پیداست. من از شهر جُوین هستم. شهری نزدیک سبزوار.
ــ پس به این دلیل شما را جُوینی می‌گویند.
ــ بله! چه شد که گذر تو به دمشق افتاده است؟
ــ من در جستجوی حقیقت به اینجا آمده‌ام. آیا شما در مورد هجوم به خانه فاطمه(س) چیزی شنیده‌اید؟
ــ شما نباید این حرف‌ها را زیاد پی‌گیری کنی، ما به ابوبکر و عُمَر اعتقاد داریم، آن‌ها خلیفه پیامبر ما هستند. ما نباید زیاد در مورد این مسائل موشکافی کنیم.
ــ من دوست داشتم تا با حقیقت آشنا شوم، من می‌خواهم بدانم در تاریخ چه گذشته است.
ــ من یک حدیث‌شناس هستم و بیشتر در مورد سخنان پیامبر تحقیق کرده‌ام. من سخنی از پیامبر را در کتاب خودم آورده‌ام، شاید آن حدیث بتواند به تو کمک کند. برو کتاب «فرائد السمطین» را بخوان.
* * *
کتاب را باز می‌کنم و به مطالعه آن مشغول می‌شوم. حدیثی از پیامبر می‌خوانم، این سخن پیامبر است: «هرگاه دخترم، فاطمه را می‌بینم، به یاد حوادثی می‌افتم که بعد از من برای او پیش خواهد آمد، گویا با چشم خود می‌بینم که گروهی وارد خانه او می‌شوند و حرمت او را می‌شکنند! آنان حقّ فاطمه را غصب می‌کنند، پهلوی او را می‌شکنند، فرزندش محسن را سقط می‌کنند. آن روز، فاطمه فریاد برمی‌آورد: یا محمّداه!، امّا کسی به داد او نمی‌رسد. بعد از مرگ من، فاطمه اوّلین کسی خواهد بود که به من ملحق خواهد شد. فاطمه در حالی که به شهادت رسیده است، نزد من خواهد آمد».36
در این حدیث، پیامبر از آینده‌ای خبر می‌دهد که دل هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌آورد.
برادر سُنّی! با تو هستم، تو نمی‌توانی ادّعا کنی که امام جُوینی، از علمای شیعه است، من سخن استاد ذَهَبی را در مورد او بیان کردم. تو خودت بهتر از من استاد ذَهَبی را می‌شناسی.
هرگز استاد ذهبی، یک نفر شیعه را برای استادی خود انتخاب نمی‌کند!
استاد ذَهَبی شیعیان را بی‌دین می‌داند، چطور می‌شود که امام جُوینی شیعه باشد و ذَهَبی او را فخر اسلام بداند؟
از تو می‌خواهم یک بار دیگر کلام استاد ذَهَبی در حقّ امام جُوینی را بخوانی؟ این سخن استاد ذَهَبی است: «یکی از استادان من، یگانه دوران، فخر اسلام، استاد استادان، امام جُوینی می‌باشد».37
برادر سُنّی! تو گفتی که ماجرای هجوم به خانه فاطمه(س) افسانه است؟ اکنون بگو بدانم با سخن امام جُوینی چه می‌کنی؟

Share