فصل دوم (در رضا)

فصل دوم (در رضا)

قال اللّه سبحانه و تعالى: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى  ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ [1] رضا خشنودى است، و آن ثمره محبت است و مقتضاى عدم انكار است، چه در ظاهر و چه در باطن و چه در دل، و چه در قول و چه در فعل. و اهل ظاهر را مطلوب آن باشد كه خداى تعالى از ايشان راضى باشد تا از خشم و عقاب او ايمن شوند، و اهل حقيقت را مطلوب اين باشد كه از خداى تعالى راضى باشند، و آن چنان باشد كه ايشان را هيچ حالى از احوال مختلف مانند مرگ و زندگانى، و بقا و فنا، و رنج و راحت، و سعادت و شقاوت، و غنى و فقر مخالف طبع او نباشد و يكى را بر ديگرى ترجيح ننهند، چه دانسته باشند كه صدور همه از بارى تعالى است، و محبت بارى تعالى در طبايع ايشان راسخ شده باشد، پس بر ارادت و بر مراد او هيچ مزيدى نطلبند و هر چه پيش ايشان آيد بدان راضى باشند.

از يكى از بزرگان اين مرتبه باز گفته اند كه هفتاد سال عمر يافت كه در مدّت عمر لم يقل لشيء كان ليته لم يكن، و لا لشي ء لم يكن ليته كان.

و از بزرگى پرسيدند كه از رضا در خود چه اثر يافته اى؟

گفت كه: از مرتبه رضا بوئى به من نرسيده [2] است و مع ذلك اگر از ذات من پلى بر دوزخ سازند و خلايق اولين و آخرين را بر آن پل گذرانند و به بهشت رسانند و مرا تنها در دوزخ كنند، ابدا در دل من در نيايد كه چرا حظّ من تنها اين است بخلاف حظوظ ديگران.

و هر كس كه تساوى احوال مختلف كه ياد كرده آمد در طبيعت او راسخ شود مراد او به حقيقت آن باشد كه واقع شود.

و از اينجا گفته اند كه «هر كس كه او را هر چه آيد بايد، پس هر چه او را بايد آيد» و چون تحقيق كند رضاى خدا از بنده آنگاه حاصل شود كه رضاى بنده از خداى حاصل شود: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ.»[3] پس ما دام كه كسى را اعتراض بر امرى از امور واقع باشد كائنا ما كان [4] در خاطر او آيد يا ممكن باشد كه در خاطر آورد، از مرتبه رضا بى نصيب باشد.

و صاحب مرتبه رضا هميشه در آسايش باشد، چه او را بايست و نبايست نباشد، بلكه بايست و نبايست او همه بايست باشد:

«رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»[5]، دربان بهشت را رضوان از آن خوانده اند و گفته اند: «الرّضا بالقضا باب اللّه الاعظم»[6]، چه هر كس كه به رضا رسيد به بهشت رسيد، و در هر چه نگرد به نور رحمت الهى نگرد و «المؤمن ينظر بنور اللّه الاعظم»[7] چه بارى تعالى را كه موجد همه موجودات است اگر بر امرى از امور انكار باشد آن امر را وجود محال باشد، و چون بر هيچ امر او را انكار نباشد پس از همه راضى باشد، نه بر هيچ فائت متأسف و نه بر هيچ حادث مبتهج گردد «إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.»[8]

----------------------------------------------------------

[1]  حديد- 23.

[2]  ن و گ: رسيده.

[3]  مائده- 119.

[4]  خ ل: كائنا من كان.

[5]  توبه- 72.

[6]  محاسن برقى- 131.

[7]  بحار الانوار 67- 73.

[8]  لقمان- 17.

Share