رفتن به محتوای اصلی

بیداد زمان : به رهی دیدم برگ خزان(بیژن ترقی )

تاریخ انتشار:

بیداد زمان

به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان

کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان

در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود

ای برگِ ستمدیدهء پاییزی
آخر تو زگلشن ز چه بگریزی

روزی تو هماغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی

ای عاشق ِ شیدا
دلدادهء رسوا

گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی

باشد نه وفایی
جز ستم زِ وی نبرده ام

خار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم

تا شد نو گلِ گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست

با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم

وین پیکر بی جان
ای تازه گلِ گلشن

پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی

پژمرده و لرزان
به رهی دیدم برگ خزان

پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا شد

چو ز گلشن رو کرده نهان
در رهگذرش باد خزان

چون پیک بلا بود

چون پیک بلا بود

 

 

بیژن ترقی

موضوع انجمن

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا