رفتن به محتوای اصلی

آر پی جی زن دفاع مقدس برترین دانشمند بین المللی

تاریخ انتشار:

جناب پروفسور علویان! در کارنامه شما آن قدر افتخارات علمی و سابقه و فعالیت در جبهه دیده می شود که ما وقتی می خواهیم شما را معرفی کنیم، نمی دانیم دقیقا باید از کجا شروع کنیم. پس لطفا زحمت بکشید و برای اینکه کار ما راحت شود، درباره خودتان بفرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم. من سید موید علویان، استاد تمام دانشگاه علوم پزشکی بقیهًًْْ الله هستم. 27 سال است که در زمینه بیماری های کبد و هپاتیت فعالیت علمی می کنم و تا الان مراکز متعددی را در این زمینه در کشور فعال کرده ام؛ از مناطق محروم مثل سیستان و بلوچستان گرفته تا جاهای مختلف دیگر. بیش از 100 سمینار استانی در این سال ها برگزار کرده ام. کنگره هایی با نام «thc» برگزار می کنیم که این عنوان مخفف «تهران هپاتایتیست کنگره» است. هدف ما این است که با این کنگره ها، تهران را به عنوان یک مرکز علمی در منطقه و جهان جا بیندازیم. در همین راستا، شبکه هپاتیت درست کرده ایم. مجله ای منتشر می کنیم که از نظر علمی بالاترین رتبه را در ایران و منطقه دارد. خوشبختانه امروز از نظر شیوع بیماری هپاتیت، در مقایسه با کشورهای منطقه ما بهترین شرایط را داریم. به طور مثال در ایران هپاتیت بی زیر دو درصد است، هپاتیت سی زیر یک درصد است. این نشان می دهد که ما توانسته ایم در زمینه هپاتولوژی تأثیرگذار شویم.دو سال پیش هم فرهنگستان علوم به خاطر انتشار بیشترین تعداد مقاله در زمینه هپاتیت در دنیا، من را به عنوان دانشمند برتر دهه اخیر معرفی کرد. این خلاصه ای از سوابق و فعالیت های علمی من است. یکی از کارهایی که من همیشه می گویم که به آن افتخار می کنم این است که در جبهه حضور داشته ام. در جبهه هم تک تیرانداز، هم آرپی زن، هم پزشکیار و هم پزشک بودم. به هر حال یک موقع دشمنی به کشور ما حمله کرد، مردم ما هم به خاطر عرق دینی یا عرق ملی و غیرت در مقابل این دشمن ایستادند. این اتفاق باید تا ابدالدهر به عنوان یک ارزش بماند. حتی اگر از یکی مثل من که سابقه حضور در جبهه دارد هم خدایی نکرده تخلفی سر می زند، دلیلی بر اشتباه بودن آن راه نیست.

چرا بعد از جنگ تحمیلی تصمیم گرفتید که خود را وقف علم کنید؟

ما اعتقاد داریم که فعالیت علمی هم نوعی جهاد است. اگر کاری کنیم که کشورمان، دینمان و مردممان در سطح دنیا و منطقه معرفی شوند، در عمل یک جهاد است. امروز هم ایران در زمینه کنترل بیماری هپاتیت در منطقه یک الگو است. ما اخیرا با انتشار یک مجله تخصصی، مدل ایران را معرفی کردیم و در آن نوشتیم که در ایران با چه مدلی بیماری هپاتیت را کنترل می کنیم و حاضریم  این خدمات را به منطقه هم اعطا کنیم. تعداد زیادی هم کتاب در زمینه هپاتولوژی نوشته ام که به زبان های گوناگون منتشر شده اند. 

چه شد که پایتان به جبهه باز شد؟

من داوطلب بودم. البته من دانشگاه بقیهًْ  الله سپاه هم بودم اما به جز یک بار همه حضور من در جبهه داوطلبانه بود. مردم می رفتند ما هم می رفتیم. آن موقع فضا طوری بود که من وقتی با همسرم عقد کردم، دو روز بعدش رفتم جبهه. فرمانده کل قوا وقتی می خواست حکم عملیات بدهد که نباید با تاریخ عقد من هماهنگ می کرد! ما باید خودمان را هماهنگ می کردیم. درست مثل امروز که یک سری از جوان های ما به عنوان مدافعان حرم به عراق و سوریه می روند و در مقابل داعش می جنگند. من بارها به برخی از این دوستانی که نسبت به کسانی که می روند آنجا می جنگند کم لطفی می کنند گفته ام که این ها دارند از کشور دفاع می کنند. ولی مرز دفاع ما امروز برخلاف دوران جنگ، مرز با عراق نیست مرز ما در داخل عراق و در خاک سوریه است. در این منطقه کشور ما کمترین مشکل امنیتی را دارد. همه جا ترور و انفجار و ناامنی است اما در کشور ما با این همه اختلاف سلایق کمترین ناامنی دیده می شود. البته گاهی نیز آدم هایی را می بینم که اصلا به انقلاب اعتقادی ندارند اما به شرف این رزمنده هایی که به عراق و سوریه می روند و در برابر این متوحش هایی که انسان و انسانیت را سر می برند می ایستند، افتخار می کنند، چون وجدان دارند. به برخی از افراد باید گفت اگر دین ندارید، خب نداشته باشید، وجدان که دارید! بالاخره امنیت ما در کشور مرهون فداکاری های این جوانان است. ممکن است بپرسند که چه می شود که این جوان ها به این جنگ می روند؟ چون انگیزه دارند. در ابتدای انقلاب و در زمان جنگ، این انگیزه هزار برابر بود. چون کشور تحت تهاجم بود. باید همه می رفتند. باید از آن هایی که به جبهه نرفتند بپرسید که چرا نرفتند، نه از کسانی که رفتند! 

اخیرا و به بهانه فیلم «ایستاده در غبار» متنی را درباره شهید وزوایی منتشر کرده اید. قضیه این نوشته چیست؟

این فیلم درباره حاج احمد متوسلیان است و بخش هایی از آن هم به شهید وزوایی می پردازد. من متوسلیان را فقط یک بار دیدم اما وزوایی را ده ها بار دیده بودم. من با وزوایی هم در عملیات فتح المبین بودم هم بیت المقدس. در فتح المبین من جزو گردان شهادت بودم؛ همان گردانی که تپه های علی گریزه را که محل توپخانه بعثی ها بود گرفت. کاری که بسیاری از افراد و حتی برخی از فرماندهان نیز آن را غیرممکن می دانستند. اما گردان ما 25 کیلومتر پشت دشمن در عراق نفوذ کرد و توپخانه اش را گرفتیم. آن موقع لشکر محمد رسول الله(ص) هنوز تبدیل به لشکر نشده بود و تیپ بود و دو سه تا گردان هم داشت که وزوایی هم فرمانده تیپ بود. من هم اولین بار در عملیات فتح المبین با او آشنا شدم. بعدا به من گفتند که او قهرمان بازی دراز بود؛ وزوایی کسی بود که تیر به گلویش خورده بود، اما او یک تنه و همراه با تنها یک نفر نیرو، چند صد نفر عراقی را اسیر کرده بود! شهید محسن وزواری، چنین اعجوبه ای بود که در دوران انقلاب به وظیفه انقلابی اش عمل کرد و جزو افرادی بود که لانه جاسوسی آمریکا در تهران را فتح کردند، هم به وظیفه علمی خودش عمل می کرد و موقعی هم که جنگ شد، وظیفه دفاع را به عهده گرفت و به جبهه رفت.

من بعد از دیدن فیلم «ایستاده در غبار» یک آن به خودم فکر کردم و آن متن را نوشتم و گفتم که در صحنه شهادت محسن وزوایی کسی که روی او چفیه می اندازد من بودم. این متن را با این فکر نوشتم که به مردم بگویم اگر من کاری در این مملکت کردم و دارای احترام و جایگاه بین المللی هستم، به کنگره های داخلی و خارجی دعوت می شوم و سخنرانی علمی می کنم، من کسی بودم که جبهه بودم و آن چفیه را من روی وزوایی انداختم. حالا اگر وزوایی شهید نشده بود چه می کرد، خدا می داند! چون او نیز دانشجو بود و در رشته فنی تحصیل می کرد. به هر حال من این را ننوشتم تا خودم را بالا ببرم، من این را نوشتم که بگویم مردم، اگر می بینید من این قدر در عرصه علمی توانمند هستم، قبلا در جبهه حضور داشتم و آن روح جهادی به من کمک کرده که توانسته ام به اینجا برسم. نمی خواهم کاندیدا شوم، نمی خواهم مسئولیت بگیرم، نمی خواهم خودم را مطرح کنم، اما باید وزوایی و امثال او را بزرگ کرد. من با این کارم قصدم این بود که بگویم وزوایی چه موجودی بود. چه آدمی بود. من روی این آدم چفیه انداختم. حقیقتش هم همین است؛ ما هر چه داریم از جبهه داریم، از روح این شهدا داریم، از مردم داریم.

چه خاطراتی از لحظات شهادت وزوایی دارید؟ چطور شد که بالا سر او رفتید و رویش چفیه انداختید؟

من در عملیات فتح المبین تک تیرانداز بودم، اما در عملیات بیت المقدس آرپی جی زن شدم. در مرحله دوم این عملیات که به مشکل بر خوردیم و شکست خوردیم بود که شهید وزوایی کنار جاده خرمشهر-اهواز شهید شد. در آن عملیات، فرمانده گردان ما مسعودی بود که او هم بعدا شهید شد. او وقتی دید که تانک های عراقی دارند به طرف ما شلیک می کنند از 10 ، 15 نفر از ما که آرپی جی زن بودیم خواست که به آن طرف جاده برویم و تانک ها را بزنیم. من هم با این قد بلندم پا شدم تا با آرپی جی شلیک کنم که ناگهان شهید عباس ورامینی که در آن عملیات معاون وزوایی و فرمانده یکی از گردان های او بود فریاد زد؛ اگر این جوری بایستی، عراقی ها نصفت را می زنند! من هم گفتم چه کنم، قدم بلند است دیگر! به هر صورت، تانک های عراقی را زدیم. بعد از آن برگشتیم کنار جاده و داشتیم به صف حرکت می کردیم که یک دفعه یک گلوله توپ یا خمپاره چند متر جلوتر از من، کنار صف ما فرود آمد و منفجر شد. وقتی به آنجا رسیدم دیدم وزوایی شهید شده است. بعد یک عده موتوری هم آمدند که این در فیلم «ایستاده در غبار» هم نشان داده می شود. در همان لحظه من چفیه ای که دور کمرم بسته بودم را باز کردم و روی شهید وزوایی انداختم. راستش را بخواهید من در جبهه تنها چیزی که غنیمت بر می داشتم چفیه بود! چفیه ها را بر می داشتم تا با آن ها مجروح ها را پانسمان کنم. اتفاقا همین امروز هم یکی از بیمارانم برایم یک چفیه هدیه آورده است!

موضوع انجمن

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا