رفتن به محتوای اصلی

شعرهای در مورد حضرت زینب (ع)

تاریخ انتشار:

هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش

 

مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش

 

وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی

 

با یل ام البنین بودند در دور و برش

 

مریم و آسیه را دیدم که می آموختند

 

با چه شوقی درس عفت را به پای منبرش

 

دختر نور است این بانو و بی شک آفتاب

 

می شود مانند شمعی بی رمق در محضرش

 

اسم او ذکر شب و روز همه آیینه هاست

 

عصمت الله است این آیینه نام دیگرش

 

حضرت زهرای اطهر مظهر حجب و حیاست

 

ارث برده این عقیله حجب را از مادرش

 

حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم

 

چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش

 

هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند

 

یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش...


 

شعر ولادت برای حضرت زینب(س)

 

السلام ای دختر شاه نجف             السلام ای صابر صحرای طف

 

السلام ای چادر زهرا به سر           السلام ای نور خورشید و قمر

 

السلام ای مقتدای عالمین              السلام ای خواهر خوب حسین

 

السلام ای بانوی ماتم زده              صبر تو صبر جهان بر هم زده

 

السلام ای تار و پود فاطمه              دختر صورت کبود فاطمه

 

السلام ای مظهر شور و شعور         پای تا سر عشق سر تا پا حضور

 

السلام ای کربلا در کربلا                ای به ایمان برادر مبتلا

 

السلام ای خطبه خوان شهر شام     خواب را کردی به بدخواهان حرام

 

السلام ای چشم زیبا بین عشق      زینب کبری و زهرای دمشق


 

شعر مصطفی متولی برای حضرت زینب(س) اربعین


از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی

 

دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی


 

می خواستم به پات سرم را فدا كنم

 

اما به خواهر تو ندادند مهلتی


 

كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟

 

مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی


 

بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟

 

بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟


 

از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم

 

چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی


 

تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد

 

هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی


 

آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن

 

دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی


 

این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند

 

با من ولی به شكوه نكردند صحبتی


 

غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین

 

از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی


 

شرمنده‌ام رقیۀ تو در خرابه ماند

 

لطفی كن و سراغ نگیر از امانتی


 

عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود

 

ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی

 

 شعر درباره حضرت زینب(س) 


از زبان حضرت زینب(س) به امام حسین(ع):


 

حالا كه غیر از چشم های تر نداری

 

تنهای تنها ماندی و یاور نداری


 

بگذار تا زینب لباس رزم پوشد

 

تا كه نگوید دشمنت لشگر نداری


 

من آب می آرم برای اهل خیمه

 

دیگر نگو آقا كه آب آور نداری


 

بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم

 

آخر مگر ای نازنین خواهر نداری


 

تعبیر كن خواب مرا ای یوسف من

 

حالا كه غیر از چشم های تر نداری


 

می آیم امشب بهر دیدارت به گودال

 

هر چند دیر است و دیگر سر نداری  


 

 شعر یوسف رحیمی برای حضرت زینب(س)


" از زبان حضرت زینب خطاب به امام حسین(ع)":


 

قرآن بخوان از روي نيزه دلبرانه

 

ياسين و الرحمان بخوان پيغمبرانه


 

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگيرد

 

همچون درخت روشني در هر کرانه


 

بايد بلرزاني وجود کوفيان را

 

قرآن بخوان با آن شکوه حيدرانه


 

خورشيد زينب شام را هم زير و رو کن

 

قرآن بخوان با لهجه اي روشنگرانه


 

کوثر بخوان تا رود رود اينجا ببارم

 

در حسرت پلک کبودت خواهرانه


 

قرآن بخوان شايد که اين چشمان هرزه

 

خيره نگردد سوي ما خيره سرانه


 

اما چه تکريمي شد از لب هاي قاري

 

تشت طلا و بوسه هاي خيزرانه


 

گل داده از اعجاز لب هاي تو امشب

 

اين چوب خشک اما چرا نيلوفرانه


 

در حسرت لب هاي خشکت آب مي‌شد

 

ريحانه ات با التماسي دخترانه


 

آن شب که مي‌بوسيد چشمت را سه ساله

 

خم شد ز داغت نيزه هم ناباورانه


 

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته

 

تا صبح با غمناله هايي مادرانه


 

شعر برای حضرت زینب(س)

 

از زبان حضرت زینب:

 

در صحنه با شکوه عاشورایی

 

در بارش تیغ و غربت و تنهایی

 

با قافله ای که رنج با خود می برد

 

والله ندیده ام به جز زیبایی!


 

شعر: حضرت زینب(س)


بیابانی سراسر نیزه و تو...

 

دلم می رفت با هر نیزه و تو...

 

سفر کردیم با هم عمه زینب!

 

من و داغ و سر بر نیزه و تو...


 

 شعر در مورد برای حضرت زینب(س)


هر چند پاي بي رمق او توان نداشت

 

هر چند بين قافله جانش امان نداشت

 

بار امانتي که به منزل رسانده است

 

چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت

 

جز گيسوان غرق به خون روي نيزه ها

 

در آتش بلا به سرش سايه بان نداشت

 

آيا به جز حوالي گودال، ساربان

 

راهي براي رفتن اين کاروان نداشت؟

 

يک شهر چشم خيره به ... بگذار بگذريم

 

شهري که از مروّت و غيرت نشان نداشت

 

آري هزار داغ و مصيبت کشيده بود

 

اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

 

ديگر لب مقدس قرآن کربلا

 

جايي براي بوسه‌ی آن خيزران نداشت!

 

شعر درباره حضرت زینب(س)


چشمش گریست دشت به آتش  کشیده را

 

بی تـاب گشت ســـــرخی حلـــق بریده را

 

آرام بر لبــــان عطشـــناک بوســـــــه زد

 

در بر  گرفـت قامـــــــت در  خون تپیــــده را


 

زینب ! عمود خیـــمه عالم شکسته شد

 

وقتی که کوفه بر  تو فرو بســـت دیده را


 

زینب ! به گوشه گوشه صحرا صبور  باش

 

گلهای نوشکفتـــــه از شاخه چیـــده را


 

پیراهنــــی  که بوی حسین تو می دهد

 

زینب ! صبـــــور باش دو دست بریـده را


 

آنک بگو به پســـــتی و نامردمـــی بگو

 

آن سینه سرخهای به مقصد رسیده را


 

زینب بگو به پستــــی و نامردمـی بگو

 

این گرگــــهای وحشی یوسف دریده را


 

زینب بگو که از  پس این شام می رسد

 

یک دست مهـــربان که بر آرد سپیده را

موضوع انجمن

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا