شناسنامه:
تولد: ۱۲۷ سال قبل هجرت - مدینه، شبه جزیره عربستان
درگذشت: ۴۵ سال قبل ازهجرت
آرامگاه: مکه، قبرستان حجون
محل زندگی: مکه
تبار: قریش، عرب
نقشهای برجسته: جد پیامبر(ص)، بزرگ قبیله قریش و از بزرگان شهر مکه
لقب: ساقی الحجیج،
دین و آیین: یکتاپرست
خویشاوندان: ابوطالب، پیامبر اکرم(ص)، عبدالله
اصل و نسب عبدالمطلب:
هاشم با زنى از يثرب ازدواج كرد و نتيجه آن، پسرى به «شيبه» بود كه بعدها به نام «عبدالمطلّب » مشهور شد[1].
و بنی هاشم به او منسوب هستند. نسب وی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) می رسد. مادرش سلمی دختر عمرو از طایفه بنی نجار خزرج است. بعد از هجرت حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه، این خانواده از یاران او شدند.[2] نسب امامان شیعه(علیهم السلام) و همه طالبیان (بنی علی، بنی جعفر و بنی عقیل) به ابو طالب بن عبد المطّلب و نسب « بنی العبّاس» از جمله ۳۷ نفر خلفای عباسی (۱۳۲- ۶۵۶ ق.) به عباس بن عبدالمطّلب و نسب ۱۷ نفر خلفای عبّاسی مصر (۶۵۹- ۹۲۳ق.) به سی و پنجمین خلیفه عبّاسی عراق یعنی الظاهر باللّه (۶۲۲- ۶۲۳ق.) می رسد.[3]
هنگام درگذشت هاشم، عبدالمطّلب كوچك بود و همراه مادرش «سَلْمى » در مدينه نزد خويشان مادرى اش زندگى مى كرد. از اين رو، «مطّلب» برادر هاشم عهده دار امور مكّه و كعبه شد. و چون «عبدالمطّلب» بزرگ شد، مطّلب، به دنبال او رفت و او را به مكّه آورد و به وى گفت:
«پسر برادرم! تو به جانشينى پدرت سزاوارترى، بنابراين امور مكّه را به دست گير.»
عبدالمطّلب پذيرفت. مطّلب، پس از واگذارى مسؤوليت به پسر برادرش، رهسپار يمن شد و در محلى به نام «رَدْمان» درگذشت.[4]
عبدالمطّلب همچون پدرش مردى بزرگوار، بخشنده و حكيم و سفره غذا و شير و عسلش براى نيازمندان گسترده بود.
تجلّى اين صفات برجسته در وجود جدّ بزرگوار پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آوازه او را در همه جا بلند و برترى اش را آشكار ساخت، به گونه اى كه همگان سرورى اش را پذيرفته به فضل و برترى اش اعتراف كردند.
قريش، مدّعى شركت در غنائم به دست آمده شد. عبدالمطلّب نپذيرفت. مسأله موكول به قرعه بين كعبه، عبدالمطّلب و قریش شد. دو آهوى طلايى به نام كعبه، و شمشيرها و زره به اسم «عبدالمطّلب» درآمد و در سهم قريش چيزى قرار نگرفت.
«عبدالمطّلب»، سهم خود را هم به كعبه بخشيد و با آن آهوان طلايى كعبه را زينت بخشيد.[5]
براساس نوشته «ابن قتيبه»، تمامى هاشمى نسبان از طريق «عبدالمطّلب» به «هاشم» منتهى مى شوند؛ زيرا اگرچه هاشم پسران ديگرى نيز داشت، ولى از ايشان نسلى باقى نماند.[6]
وى، خدا را به يگانگى مى شناخت و جز او معبودى نپرستيد و هر سال ماه رمضان را در غار «حرا» اعتكاف مى كرد و به عبادت خدا مشغول مى شد.[7]
بريدن از خلق و پيوستن به حق در طول ماه رمضان، عبدالمطّلب را از ياد تهيدستان و بيچارگان غافل نمى كرد بلكه دستور مى داد در طول اين ماه به فقرا غذا دهند.[8]
تلاشهاى نياى ارجمند رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به رفع مشكلات مادى و گرفتاريهاى شخصى مردم محدود نمى شد؛ او در زمينه هاى اعتقادى، اخلاقى و فرهنگى نيز در برابر قومش احساس مسؤوليّت مى كرد و آنان را به مكارم اخلاق و دورى از ستم و كناره گيرى از زشتى ها و پليديها دعوت مى كرد و مى گفت:
«انسان ستمگر از اين جهان نمى رود مگر آنكه كيفر ستم خود را ببيند.»[9]
عبدالمطّلب، چاه زمزم را كه از مدّتها پيش مسدود و خشك شده بود دوباره حفر و احيا كرد. در جريان حفّارى به چند شمشير و زره و دو آهوى طلايى دست يافت.
کنیه و نام:
نام عبدالمطّلب، «شیبه» و کنیهاش «أبو الحارث» بوده[10] و گفتهاند که او را به القاب و نامهای دیگری نیز میخواندهاند: عامر، سید البطحاء، ساقی الحجیج، ساقی الغیث، غیث الوری فی العام الجدب، أبو السادة العشره، عبد المطّلب، حافر زمزم،[11] ابراهیم ثانی[12] و فیّاض.
درباره سبب شهرت او به «عبدالمطلب» گفتهاند: چند سال پس از وفات هاشم، مطلب (عموی عبدالمطّلب)، او را از یثرب به مکه آورد.[13] وقتی مردم مکه و قریش عبد المطلب را دیدند که همراه مطلب وارد شهر میشود، به گمان این که او بنده خریداری شده مطلب از یثرب است، وی را «عبدالمطلب» خواندند و این نام بعدها همچنان باقی ماند.[14]
عبدالمطّلب جد پيامبر صلى الله عليه و آله
عمروالعلا كه مردى بذول و بزرگ و متشخّص بود، پس از عبد مناف به سيادت خاندان قريش رسيد و چون مهمان بسيار مى پذيرفت و شتر بسيار به خاطر پذيرايى از مهمان نحر مى كرد و با اين ترتيب قهراً بر سفره مهمانى اش استخوان بسيار شكسته مى شد به «هاشم» لقب يافت. و چون از اين جهان به جهان ديگر رخت بر بست مقام سيادت قريش و حفظ خانه كعبه و سقايت حاجّ به رشيدترين فرزندانش كه به عبدالمطّلب معروف شده بود رسيد.
عبدالمطّلب در ميان قريش شخصيّت و عنوان بسيار درخشانى به دست آورد تا آن جا كه با هيچ يك از گذشتگان خود طرف مقايسه و نسبت نبود.
مقام و منزلت عبدالمطلب در نزد قريش
براى هاشم 4 پسر به نامهاى شيبه (عبدالمطّلب)، عمرو (ابوصيفى)، اسد و نضله، و 5 دختر به نامهاى شفاء، رقيه، ضعيفه، خالدة و حنّة ذكر كرده اند[15] كه در اين ميان ماندگارترين و مؤثرترين نسل شيبه (عبدالمطلب) است. اين در حالى است كه برخى نسل عبدالمطلب را تنها نسل باقى مانده از فرزندان هاشم دانسته، بنى هاشم را با بنى عبدالمطلب مساوى مى دانند[16]، در حالى كه با وجود فرزندانى از نضله و عمرو بن هاشم [17] چنين ادعايى صحيح نيست.
شيبه كه از ازدواج هاشم با سَلْمى دختر زيد بن عمرو خزرجى از بنى نجّار مستقر در مدينه به دنيا آمده بود با رحلت هاشم مدتى را به همراه مادر خود در يثرب و در نزد داييهاى خود ساكن شد؛ ولى پس از مدتى مطّلب (عموى شيبه) او را به مكه آورد.[18]
بنابر روايت طبرى شيبه، كه با ورود به مكّه به عبدالمطّلب مشهور شده بود، در سالهاى نخست اقامت در مكه با مشكلى مواجه شد، چرا كه داراييهاى پدرش هاشم پس از آنكه به وسيله عمويش مطلّب به او باز گردانده شد به دست ديگر عمويش نوفل تصاحب شد.
اگرچه اين اموال در پى استمداد عبدالمطّلب از بنى نجّار به او بازگردانده شد؛ ولى اين امر موجب گرديد كه نوفل نيز در جبهه مخالفان بنى هاشم قرار گيرد.[19]
منابع براى عبدالمطلب به اختلاف 10[20] يا 12[21] پسر و 4[22] يا 6[23] دختر ذكر كرده اند كه در اين ميان نسل عبدالمطلب به جز عبدالله از 4 پسرش يعنى حارث (فرزند بزرگ عبدالمطلب)، ابوطالب، عباس و ابولهب (عبدالعزى) ادامه يافت.[24] برخى از منابع به داستان نذر عبدالمطلب اشاره دارند و آورده اند كه وى نذر كرد كه اگر خداوند به او 10 پسر دهد يكى را قربانى كند. وقتى شمار پسران او به 13 رسيد درصدد وفاى به نذر برآمد و چون قرعه به نام عبدالله، كوچك ترين پسر او افتاد، با وساطت قريش و توصيه ساحره اى نام عبدالله با 10 شتر قرعه زده شد. در پايان اين داستان نام عبدالله را با 100 شتر قرعه زدند تا آنكه نام شتران درآمد.[25] اين خبر كه ابتدا آن را ابن اسحاق نقل كرده و برخى سيره نويسان از او تبعيت كرده اند افزون بر تشويشى كه در متن خود دارد حتى از سوى ابن اسحاق نيز با ترديد نقل شده است. يعقوبى و مسعودى نيز هيچ ذكرى از اين داستان در آثار خود ندارند.
با رحلت مطّلب، مناصب سقايت و رفادت كه پس از مرگ هاشم به او رسيده بود به عبدالمطلب سپرده شد و او توانست بهتر از هر زمانى آنها را اداره كند[26] و به فردى بى بديل در قريش تبديل گردد.[27] البته بايد توجه داشت كه اين جايگاه عبدالمطلب پس از رحلت هاشم ابتدا مورد خلل واقع شد، زيرا مى بينيم وى در حفر چاه زمزم به جاى آنكه از سوى سران ديگر قبايل قريش يارى شود مورد تمسخر قرار گرفت. برخى از محققان اين افول شأن عبدالمطلب را كه در واقع ركن بنى هاشم بود نشئت گرفته از ضعف مالى تدريجى وى و بنى هاشم آن هم به علت تصدى مناصب پرهزينه رفادت و سقايت مى دانند، در حالى كه در آن سو بنى اميه با دارا بودن منصب قيادت و اشتغال كامل به امر تجارت، موقعيت اجتماعى خود را ارتقا داده بودند.[28] از سوى ديگر در منابع نيز هيچ گزارشى از تجارت يا سفرهاى تجارى عبدالمطلب به چشم نمى خورد و تنها در بحث مواجهه او با ابرهه از شتران او سخن به ميان مى آيد، چنان كه در بحث سقايت او آمده است كه عسل را با شير شتران خود مى آميخت و به حاجيان مى داد[29]، از اين رو مى توان جايگاه عبدالمطلب را پس از رحلت مطّلب متأثر از شأن رفيع جدش قصى و پدرش هاشم دانست؛ اما به تدريج با اقدامهاى عبدالمطلب اين جايگاه رشد بسيارى كرد كه حفر چاه زمزم در اين ميان نقش بسيارى ايفا كرد. حفر اين چاه كه در راستاى منصب سقايت او صورت گرفت براى حجاج از اهميت فراوان برخوردار بود، زيرا به حج گزاران اين امكان را مى داد كه پس از سالها از چاه حضرت اسماعيل آب بنوشند، از همين روست كه پس از آن بنى عبدمناف و از آن جمله بنى هاشم بر ساير قريش فخر مى فروختند و سقايت از اين چاه را براى خود افتخارى بزرگ تلقى مى كردند.[30]
موقعيت عبدالمطلب در نزد قريش و حج گزاران سراسر شبه جزيره عربستان در پى هجوم سپاه ابرهه به مكّه فزونى يافت، زيرا او بر اثر جايگاه ويژه اش در نزد قريش به عنوان نماينده مكيان در نزد ابرهه حاضر گرديد. برخورد عبدالمطلب با ابرهه و سپس هدايت مكيان به كوههاى اطراف و حفظ جان آنان از گزند سپاه ابرهه موجب گرديد كه قريش عبدالمطلب را در اين رخداد، «ابراهيم ثانى» لقب دهند.[31]
اين جايگاه رفيع پس از آن در حوادثى نيز ظهور بيشترى يافت كه در اين ميان مى توان به حضور عبدالمطلب در دربار سيف بن ذى يَزَن حاكم حِمْيَرِى كه توانسته بود با حمايت دربار ايران در حدود سالهاى 575 ميلادى بر حاكمان حبشى يمن غالب گردد اشاره كرد.
در اين مهمانى عبدالمطلب مورد تكريم و احترام فراوان سيف قرار گرفت، به نحوى كه شگفتى همگان را برانگيخت.[32] با رحلت عبدالمطلب تلاش قريش در بزرگداشت او و صرف هزينه هاى فراوان در تشييع و تعزيت او مورد توجه برخى از مورخان قرار گرفته است.[33]
عبدالمطّلب و حمله ابرهه
آرى، از مناقب و مفاخر عبدالمطّلب ايمان كامل او به پروردگار بزرگ بود تا آن جا كه وى را در عداد اوصيا بر شمرده اند. داستان حمله ابرهه پادشاه حبشه با فيل به مكّه، جهت ويران ساختن كعبه و بر خورد مؤمنانه عبدالمطّلب با وى، شاهد صدق گفتار ماست.
عبدالمطّلب بدون آن كه از اين حادثه كمترين هراسى به خود راه دهد و بى آن كه در برابر عظمت و شوكت ظاهرى ابرهه خود را ببازد و از او تقاضاى بازگشت كند، تنها از او مى خواهد كه شتران به غارت رفته او را به وى باز گرداند و حفظ خانه خدا را به قدرت لايزال الهى احاله مى كند. سرانجام مسأله همان طور كه عبدالمطّلب پيش بينى كرده بود از كار در آمده و ابرهه با سپاهيانش به وسيله دسته اى از پرندگان كه لشكر الهى را تشكيل مى دادند به عذاب دنيا گرفتار آمده و همگى به هلاكت مى رسند.
از سخنان اوست:
ظالم از دنيا نمى رود تا انتقام خود را پس دهد. از پس اين سرا، سراى ديگرى است كه نيكوكار و بدكار جزاى عمل خود را دريافت مى دارند. اگر ظالم در اين دنيا به عقوبت نرسد، در آخرت براى او مهيّاست.
عبدالمطلب و توسل به محمد شيرخوار
خشكسالى مكه و نواحى آن را فرا گرفته بود، عبدالمطلب نوه شيرخوار خود را روى دست گرفت و از خدا باران طلبيد. حتى مى گويند شعر معروف ابوطالب ناظر به همين حادثه است آنجا كه مى گويد:
وَابيضُ يُستَسقَى الغَمامُ بوَجهِه ثِمالُ اليتامى عِصْمةٌ للأرامل [34]
چهره نورانى كه به وسيله او از ابر باران طلبيده شد، پناهگاه يتيمان و ياور بيوه زنان است.
رحلت «عبدالمطّلب»
رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) هشت ساله بود كه اندوه جانكاه ديگرى بر جانش نشست و سرپرست و پدربزرگ مهربانش «عَبْدُالمُطَّلِب» رحلت كرد.
«عبدالمطّلب» پيش از وفاتش، سرپرستى رسول خدا(ص) را به فرزند خويش «ابوطالب» سپرد؛ زيرا علاوه بر آنكه پدر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) «عبداللَّه» با «ابوطالب» پدر و مادر يكى بودند و مادر هر دو «فاطمه» دختر «عَمرو بن عائد» بود،[35] «ابوطالب»- با وجودنادارى- مردى سخاوتمند و چهره اى بزرگوار و با عظمت بود و مزايايى داشت كه او را از ديگر برادرانش ممتاز مى ساخت.[36]
رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) با انتقال به خانه «ابوطالب» مورد محبّت و حمايت وى از همسرش «فاطمه» دختر «اسَدِ بْنِ هاشِم» قرار گرفت. آنان به پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) سخت علاقمند بوده و او را بر فرزندان خود مقدّم مى داشتند؛ چندانكه سالها بعد، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از خدمات ومحبّتهاى مادرانه «فاطمه بنت اسد» ياد كرده و از او به عنوان مادر خود تجليل نموده است.[37]
«ابوطالب» با انسى كه به يادگار برادر پيدا كرده بود هيچگاه او را تنها نمى گذاشت .
افتخارات عبدالمطّلب
«از افتخارات عبدالمطّلب موارد زير را مى توان ياد كرد:
1- وصى و جانشين پدرى همچون هاشم بود و مى توانست مفاخر و مكارم او را در ميان عرب حفظ كند، توانست مهمانخانه عمومى وى را نگاه بدارد و از مهمانان پدرش كه به شمار نمى آمدند پذيرايى كند و حتّى بر سنّت سنيّه پدرش به مرغان هوا و جانوران بيابان از سفره عام خويش بهره ها برساند.
عادت هاشم اين بود كه همه روزه شترى نحر مى كرد و بر روى كوههاى مكّه مى گذاشت تا وحش و طيور از اين نعمت بهره مند شوند. عبدالمطّلب هم اين روش را تا زنده بود از دست نداد.
2- عبدالمطّلب درنتيجه كند و كاوى كه خود و پسر بزرگش حارث در مكّه به عمل آورد، چاه زمزم را از نو باز يافت و آب سرشارش را پس از سال ها پنهانى آشكار ساخت تا مردم مكّه و طوايفى كه به خاطر زيارت كعبه از دور و نزديك به مكّه مى آيند تشنه نمانند و طلاهايى را كه در اين كند و كاو به دست آورده بود همه را يكجا، به خانه كعبه هديه كرد.
3- عبدالمطّلب علاوه بر اين همه مفاخر و مآثر، به خدمت پر افتخارى نايل آمد كه نه تنها افتخارات درخشان خويش، شايد هر چه در جهان مباهات و فخريه است همه را تحت الشّعاع قرار داد و آن مقام خدمت گزارى نسبت به سيّد البشر و الشّفيع المشفّع فى المحشر محمّد بن عبداللَّه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است.
فرزندش تازه عروسى كرده بود كه به قصد تجارت از مكّه روى به يثرب نهاد و در شهر يثرب در جوانى زندگانى را بدرود گفت.
در اين هنگام همسر جوانش آمنه بنت وهب حامله بود و اين حمل همان امانت مقدّس بود و همان نور الهى كه مقدّر بود ظلمتكده جهان را روشن سازد.
آمنه آن عروس دور از شوهر و دور از مزار همسر، فرزندش را به دنيا آورد و مقام پدرى و خدمت گزارى رسول اكرم صلى الله عليه و آله به عهده عبدالمطّلب كه جدّ گرانمايه اش بود افتاد، عبدالمطّلب تا زنده بود نواده نازنينش را همچون جان شيرين به آغوش داشت و به هنگام وفات هم جز نام محمّد نامى به زبان نمى آورد و جز سفارش و وصيّت در حق محمّد صلى الله عليه و آله وصيّتى به فرزندانش نكرد!!
4- مردم مكّه خواه قريش و خواه ثقيف و هوازن و خواه بطون ديگر از اعراب، بيشتر بت پرست بودند، احياناً در ميانشان مسيحى و يهودى هم ديده مى شد، تنها خاندان هاشم به ويژه عبدالمطّلب بود كه به دين ابراهيم خليل مى زيست، عقيده اش توحيد و عبادتش اطاعت در راه پروردگار يكتا و يگانه بود و اين خود افتخار عظيمى است؛ زيرا خدا پرستيدن در ميان خداپرستان چيزى و خداپرستيدن در ميان بت پرستان چيزى ديگر است.»[38]
منابع:
1. مؤلف:جمعى از نويسندگان ، تاريخ اسلام در دوران پيامبر اكرم(ص)، ص: 49.
2. انصاريان ، حسین، تفسير و شرح صحيفه سجاديه، انتشارات دارالعرفان ، قم ، ج 2، ص: 105.
3. گروهى از مولفان، پرسش ها و پاسخ هاى دانشجويى ، دفتر نشر معارف ، قم.
4. نويسنده: مركز فرهنگ و معارف قرآن ، اعلام قرآن از دائرة المعارف قرآن كريم، ج 3، ص: 493، بوستان كتاب ، قم ، چاپ: اول1385 .
--------------------------------
پی نوشت:
[1] تاريخ پيامبر اسلام، ص 45.
[2] أسدالغابة، ج۶، ص۱۵۱.
[3] (نسب بنی حارث و بنی أبی لهب نیز به عبد المطلب میرسد). که انسابشان در کتاب «عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب» تألیف «جمال الدّین أحمد بن علی حسینی» معروف به «ابن عنبه» متوفّی به سال ۸۲۸ هجری و شرح فداکاری آنان در کتاب «مقاتل الطّالبیین» تألیف «أبو الفرج علی بن حسین اصفهانی» متوفّی به سال ۳۵۶ هجری آمده است. تاریخ پیامبر اسلام، آیتی، متن، ص۴۶.
[4] ر. ك. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 244- 246.
[5] ر. ك. السيرة النبويّة، ابن هشام، ج 1، ص 144- 15 و 154- 155.
[6] . المعارف، ص 34.
[7] الكامل فى التّاريخ، ج 2، ص 15.
[8] همان مدرك.
[9] السّيرة الحلبيّة، ج 1، ص 4.
[10] ابن عبدالبرّ، ج1، ص27.
[11] بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۲۸.
[12] تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱، بیروت، ۱۳۷۹ق.
[13] تاریخ الطبری/ترجمه، ج۳، ص۸۰۲.
[14] رسولی محلاتی، سید هاشم؛ زندگانی محمد(ص)، ج۱، ص۹۱.
[15] الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 65؛ البداية والنهايه، ج 2، ص 201- 202؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 106
[16] المنمق، ص 21؛ التبيان، ج 5، ص 123؛ مجمع البيان، ج 4، ص 836
[17] المنمق، ص 87؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 552؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 374
[18] تاريخ طبرى، ج 1، ص 501
[19] تاريخ طبرى، ج 2، ص 247- 249
[20] النسب، ص 196- 197؛ جمهرة انساب العرب، ص 15
[21] انساب الاشراف، ج 1، ص 96- 99؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 74- 75
[22] جمهرة انساب العرب، ص 15
[23] انساب الاشراف، ج 1، ص 96- 99؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 74- 75
[24] الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 76؛ جمهرة انساب العرب، ص 15
[25] الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 71- 72؛ السير والمغازى، ص 32
[26] المحبر، ص 165- 166؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 337
[27] تاريخ طبرى، ج 1، ص 503
[28] تاريخ صدر اسلام، ص 96
[29] اخبار مكه، ج 1، ص 113- 114
[30] السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 150- 151
[31] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 11؛ العدد القويه، ص 136
[32] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 12؛ السيرةالنبويه، ابن كثير، ج 1، ص 334؛ المنمق، ص 427- 428
[33] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 13
[34] ( 2). فتح البارى: 2/ 398؛ دلائل النبوة: 2/ 126.
[35] . ر. ك. السيرة النبويّة، ابن هشام، ج 1، ص 189.
[36] ر. ك. اعيان الشيعه، ج 1، ص 219.
[37] ر. ك. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 14.
[38] نخستين معصوم: 17.