شما مي دانيد كه حضرت صاحب الامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان واسطه ي فيض الهي، جلوه ي تامّ و تمام حضرت حق اند، حال اگر «وجود» را نفهميم چگونه مي توانيم جايگاه واسطه ي فيض را در عالم بفهميم؟ مگر معتقد نيستيم تمام عالم هستي از وجود مبارک ايشان ريشه مي گيرد و در دعاي عديله بر همين مبنا اظهار مي داريد: «بِبَقَائِهِ بَقِيَتِ الدُّنْيَا وَ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَی وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء»[1] به بقاي آن حضرت دنيا باقي است و به ميمنت آن حضرت مخلوقات رزق مي خورند و به نور وجود آن حضرت زمين و آسمان پايدار است؟ ما اگر «وجود» را در عالم نفهميم اماممان را با داشتن چنين مقامي يك شخص تصور مي کنيم نه يک حقيقتي که فوق زمين و آسمان است. در روايات داريم که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند من و علي چهل هزار سال قبل از آدم خلق شده ايم.[2] نظر به اين مقام با اصالت دادن به «وجود» و نظر به مقام وجودي آن حضرت ممکن است و نه نظر به آن شخصيتي که از پدر و مادرشان متولد شده اند. وقتي به ما مي گويند نور حضرت زهرا(سلام الله علیها) قبل از خلقت زمين و آسمان خلق شده «كَانَتْ فِي حُقَّةٍ تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ»[3] و در عالَمي زير پايه هاي عرش قرار داشته، مي خواهند ما را متوجه حقيقت وجودي آن حضرت بکنند که فوق ماهيت، در حقيقت وجودي خود مستقرند. اگر بخواهيم به اين نوع روايات معرفت پيدا كنيم اول بايد از كثرت آزاد شويم زيرا تا كثرت گراييم و به ماهيت نظر داريم از آن حقيقت جاري كه تمام عالم را فرا گرفته بي خبريم. اميرالمومنين(علیه السلام) مي فرمايند: «أَنَا الَّذِي حَمَلْتُ نُوحاً فِي السَّفِينَةِ بِأَمْرِ رَبِّي، وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِإِذْنِ رَبِّي، وَ أَنَا الَّذِي جَاوَزْتُ بِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ الْبَحْرَ بِأَمْرِ رَبِّي، وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ إِبْرَاهِيمَ مِنَ النَّارِ بِإِذْنِ رَبِّي، وَ أَنَا الَّذِي أَجْرَيْتُ أَنْهَارَهَا وَ فَجَّرْتُ عُيُونَهَا وَ غَرَسْتُ أَشْجَارَهَا بِإِذْنِ رَبِّي، ... وَ أَنَا الْخَضِرُ عَالِمُ مُوسَی، وَ أَنَا مُعَلِّمُ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، وَ أَنَا ذُو الْقَرْنَيْنِ، وَ أَنَا قُدْرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.... أَنَا مُحَمَّدٌ وَ مُحَمَّدٌ أَنَا وَ أَنَا مِنْ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدٌ مِنِّي»[4] منم آن كس كه به دستور خدا نوح را در كشتی حمل کرد، من يونس را به اذن خدا از شكم نهنگ خارج كردم، من به اذن و اراده ي خدا موسی را از دريا گذراندم، من ابراهيم را به اذن و اراده ي خدا از آتش نجات دادم، من نهرها و چشمههايش را جاری و درخت هايش را به اجازه ي خدايم كاشتم ، من آن خضر دانشمندم که همراه موسی بود، من معلم سليمان بن داودم، و من ذوالقرنين و قدرت اللهام. من محمّد و محمّد منم، من از محمّدم و محمّد از من است.
ملاحظه مي کنيد که فهم اين روايات - که نظر به حقيقت وجودي امام دارد - فرهنگ خاص خود را مي خواهد، اين همان فرهنگي است كه خداوند به لطف خودش همان طوري كه حضرت امام را پرورانده تا در نظام سياسي اجتماعي، اسلام را معنا کند، ملاصدرا را پرورانده تا در فهم حقايق دين به ما کمک شده باشد. به يكي از اين عزيزان فعّال طلبه که مشغول مطالعه ي حكمت متعاليه بودند عرض كردم حكمت متعاليه را با روح انقلابيِ ملاصدرا مي خواني يا با روح علمي او؟ تعجب کرد که روح انقلابي ملاصدرا به چه معنا است؟ ملاصدرا در همان موقعي که دارد مکتب خود را تدوين مي کند مي داند كه دارد انقلاب جهاني به پا مي نمايد و از اين جهت فرقي با حضرت امام«رضوان الله تعالي عليه» نمي کند. در همين رابطه حضرت امام در جواب حسنين هيکل[5] که مي پرسد چه کتاب هايي جز قرآن در شما اثر گذاشته، مي فرمايند: «در فلسفه، ملاصدرا»، [6] و مقام معظم رهبري مي فرمايند: «... به گمان ما فلسفه ي اسلامي در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشه ي انسان اين روزگار مي جويد و سرانجام آن را خواهد يافت...».[7] فراموش نکنيم که حکمت متعاليه توسط عارفي تدوين شده که با زبان فلسفه با شما سخن مي گويد و با اصالت دادن به «وجود»، به نور اهل البيت(علیهم السلام)، مسئوليت رجوع به حق را در آيندگان به عهده گرفته است لذا کسي مثل دکتر فرديد هم که سخت تحت تأثير هايدگر است و بنا دارد به «وجود» يا اگزيست و تقرّر حضوري رجوع کند، با نگاهي که حضرت امام به حکمت متعاليه دارند، متوجه مي شود نبايد به حکمت متعاليه از منظر فلسفه بنگرد؛ مي گويد: «من مي خواهم از نو ملاصدرا را بخوانم، تا آن جا که سوبژکتيو و ابژکتيو در ملاصدرا محو شود. تفسير من از ملاصدرا غير از تفسير خودبنيادانه اي است که حوالت دوره ي جديد است».[8] يا مي گويد: «وقت ملاصدرا در مقايسه با وقت ميرداماد، دوري از طاغوت است... وقت امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است».[9] به همين جهت مي توان گفت مکتب ملاصدرا نظر به تاريخ دارد و او حضور خود را در تاريخ احساس مي کرده و با توجه به رسالت تاريخي خود سخن گفته و فلسفه اش را تدوين کرده است.
همان زماني كه حضرت امام قطعنامه ي 598 شوراي امنيت را مي پذيرند در پيام خود مي فرمايند: «ما برای درك كامل ارزش و راه شهيدانمان فاصله ي طولانی را بايد بپيماييم و در گذر زمان و تاريخ انقلاب و آيندگان، آن را جستجو نماييم. مسلّم خون شهيدان، انقلاب و اسلام را بيمه كرده است. خون شهيدان برای ابد درس مقاومت به جهانيان داده است. و خدا میداند كه راه و رسم شهادت كور شدنی نيست؛ و اين ملت ها و آيندگان هستند كه به راه شهيدان اقتدا خواهند نمود»[10] ملاحظه کنيد چگونه در پذيرش قطعنامه تمام افق تاريخ را مديريت مي کنند، ملاصدرا نيز چنين نگاهي دارد و حضرت امام و مقام معظم رهبري در همين راستا ما را به ملاصدرا رجوع مي دهند که إن شاءالله در جلسات آينده علت اين مطلب بيشتر روشن مي شود و معلوم مي گردد راز عبور از تمدن غربي در حال حاضر که بر مبناي سوبژکتيويته مي انديشد و عمل مي کند، رجوع به «وجود» است، آن هم به وجودي که عين خارجيت است.
از ديگر خصوصيات اصول گرايي، «آزادانديشي» است. مكتب آزادانديشي بدون فهم انساني كه در «معرفت نفس» شناخته مي شود و روايات اهل البيت(علیهم السلام) بر آن تأکيد دارند، ممکن نيست. ملاصدرا در جلد هشتم اسفار اربعه به صورتي فوق العاده، انساني را مي نماياند که وسعتي بي نهايت و زمينه هايي لايقف دارد. بعضي از ما همين که طرفِ مقابلمان كمي غير از آنچه ما فكر مي کنيم فکر کرد تحمل او را نداريم، اين به جهت آن است که غير از فکر خودمان را در عالم نمي شناسيم در حالي که اگر برسيم به اين كه فكر ما نسبت به حقيقت، محدود است، دائم به دنبال آن خواهيم بود که بقيه ي انديشه ها را كشف كنيم و خود را به حقيقت نزديک نمائيم. و نه تنها بقيه ي انديشه ها را کشف کنيم بلکه انديشه هاي خود را شكوفا نماييم تا حقيقتي كه گوشه اي از آن به ما رسيده به طور کامل و به تمام معنا شكوفا شود و معني آزاد انديشي اين است.
تا ما نتوانيم خود را در ابعاد بي نهايت خود وسعت دهيم، بيرون از نور حقيقت زندگي مي کنيم در حالي که مي توانيم همچو موري اندر خرمن نور حقيقت خوش باشيم، به شرطي که متوجه باشيم در اين خرمن همه بايد حاضر باشند و از وجودِ همديگر بهره مند شوند.
يكي از خصوصيات اصول گرايي، اعتقاد به مردم است. مقام معظم رهبري مي فرمايند: «هنر اصلي امام خميني«رضوان الله عليه»، واردكردن مردم به صحنه بود و در هرجايي كه مردم با شجاعت، بصيرت و عمل متناسب با ايمان خود، وارد ميدان شدند تمام مشكلات، و بزرگ ترين موانع در مقابل اراده مردم از بين مي رود».[11] باور کنيد اگر ما در فضاي عقل ديني، به مردم ميدان دهيم هر كدام دريچه ي ارتباط با غيب خواهند بود. انقلاب ما مگر چگونه از طريق مردمِ بسيجي ادامه پيدا کرد؟ مگر بسيجي ها هر کدام جدا جدا از امام حکم گرفتند؟ حقيقت اين است که در فضاي عقل ديني، مردم هر کدام دريچه اي از حقيقت اند.
------------------------------------------------------
[1] - مفاتيح الجنان ، دعاي عديله.
[2] - ارشادالقلوب، ج 2، ص 405.
[3]- شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 396.
[4] - حافظ برسی، مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين(علیه السلام)، ص 257.
[5] - محمد حسنین هیکل متولد1923 میلادی شخصیت روشنفکر و نامدار عرب است که با بیشتر صاحب نظران و سیاستمداران و رجال فرهنگ شش دهه اخیر خاورمیانه آشنایی و مراوده داشته است. وی از دوستان و یاران جمال عبدالناصر بوده و به مدت هفده سال سر دبیر موسسه الاهرام مصر بوده است.
[6] - صحيفه ي امام، ج 5، ص 271.
[7] - پيام به مناسبت همايش جهاني بزرگداشت صدرالمتألهين 1/3/78.
[8] - سيد موسي ديباج، آراء و عقايد فرديد، مفردات فرديدي، ص 290.
[9] - همان، ص 440.
[10] - صحيفه ي امام، ج21، ص 92.
[11] - 21/9/1390