سؤال: نظر شما در اين كه خواب هايمان را با كتاب هاي تعبير خواب تعبيركنيم چيست؟
جواب: اشکال ندارد از کتاب هاي مطمئن در اين امر الهام بگيريد ولي همين طور که ملاحظه فرموديد احوال و افکار افراد در تعبير خواب بسيار نقش دارند و صورتِ مأنوسِ شما و يا خلقيات شما تعبير خواب را براي شما متفاوت مي کند. روايت از حضرت صادق(علیه السلام) داريم كه مي فرمايند: «جَنِّبُوا مَسَاجِدَكُمُ الشِّرَاءَ وَ الْبَيْعَ وَ الْمَجَانِينَ وَ الصِّبْيَان»[1] مساجد خود را از خريد و فروش و ديوانگان و کودکان دور بداريد. چون با اين کارها و اين افراد، فضاي معنويِ مسجد از بين مي رود. نقل است که مرحوم علامه ي حلّي قبل از اين كه به نماز بايستند، در آستانه ي مسجد مي ايستادند و کودکان را به مسجد راه نمي دادند. ایشان اميرالمؤمنين(علیه السلام) را به خواب مي بينند كه او را از آن کار نهي مي کنند. دوباره فردا مثل روز قبل مانع ورود بچه ها به مسجد مي شود و دوباره حضرت را در خواب مي بيند که او را از آن کار نهي مي کنند، دوباره فردا به کار خود ادامه مي دهد و مانع ورود بچه ها به مسجد مي شود، شب سوم باز حضرت را به خواب مي بيند که او را با عتاب از آن کار نهي مي کنند. علامه ي حلّي در همان عالَم خواب به حضرت عرض مي کند اگر صد بار ديگر هم بفرمائيد که من اين کار را نکنم من کار خودم را ادامه مي دهم چون ما در بيداري روايت هاي شما را داريم كه فرموده ايد بچه هاي خردسال را به مساجد راه ندهيم، و چون خواب معتبر نيست، ما كار خودمان را مي كنيم. حضرت خوششان مي آيد و مي فرمايند: «اَنتَ مُحَقِّقٌ» تو به واقع محقق هستي و از آن به بعد لقب محقق حلّي را بر علامه ي حلّي گذاردند.
ممكن است بگوئيد: چرا بايد همين خوابي را که «علامه ي حلّي» به «محقق حلّي» معروف شد معتبر بدانيم؟ اگر بناست به هيچ خوابي اعتماد نكنيم، پس به همين خواب هم نمي شود اعتماد كرد، عنايت داشته باشيد كه بعضي رؤياها مرتبط با واقعيت است و شواهد صحت آن در خودش هست. خواب هايي كه امکان دارد در تأييد آن ها شواهدي پيدا کرد مي توان تا حدّي پذيرفت ولي در هر حال نبايد خواب را براي خود جزء زندگي قرار داد و براساس آن تصميم گرفت.
سؤال: چرا وقتي انسان در خواب است، نمي فهمد كه خواب است، و چرا علامه ي حلّي فهميد كه خواب است؟ آيا وقتي كه آدمي مثل علامه ي حلّي بفهمد كه در خواب است مي تواند در خواب به اراده ي خود كارهايي بكند و يا به ارادة خودش بيدار بشود؟
جواب: در خواب انسان فقط با ملکات خود روبه روست و آن نوع اختياري که در عالم بيداري دارد آنجا ندارد و علامه ي حلّي هم براساس ملکه ي علمي اش که مي داند به خواب نبايد اعتماد کرد عمل مي کند. ولي اين که مي فرمائيد در خواب انسان نمي فهمد که خواب است، عموميت ندارد چون همان طور که بعضي مواقع ما علم به علم خود داريم مي توانيم علمِ به خوابِ خود هم داشته باشيم.
سؤال: در جلسه ي قبل گفتيد: آن كسي كه خواب مي بيند، نفسش در خواب و در آن عالَم حاضر شده است، در اين جلسه مي فرمائيد در خواب با صورت هايي كه در خيالات تجلي کرده است روبه رو مي شويد. آيا نفس ما در خواب در آن عالم حاضر نمي شود و فقط خيالات ما تحت تأثير صورت هايي است که از عالم غيب تجلي کرده؟
جواب: آري هرکس در خواب با نفسش روبه رو مي شود، اما نفس داراي مراتبي است که يکي از مراتب آن خيال اوست. نفس ناطقه با حقايق مجردِ خارجي روبه رو مي شود و خيال او تحت تأثير آن ها صورت هايي مناسب آن حقايق ابداع مي کند. مگر در بيداري شما همين كار را نمي كنيد؟! همين حالا که شما داريد من را مي بينيد نفس شما بر اساس دريافت هايي که از خارج دارد در خيالِ شما صورتي مناسبِ وجودِ خارجي من ابداع مي کند. شما در خواب در عالَمي ديگر حضور داريد و تحت تأثير واقعيات آن عالم قرار مي گيريد، به طوري که عقل شما يک طور از آن عالم بهره مند مي شود و خيال شما طوري ديگر و چون بيدار شديد آن تجربيات را با خود به همراه مي آوريد که اگر برايتان مهم بود در حافظه تان مي ماند وگرنه به طور طبيعي انسان وقتي از عالم خواب به عالم بيداري منتقل مي شود، مشهودات عالم خواب را فراموش مي کند مگر مسائل خاص و قابل توجه را. همان طور که وقتي از عالم بيداري وارد عالم خواب مي شويم چيزي از عالم بيداري در ياد نداريم و متوجه حالات بيداري مان نيستيم زيرا موطن و عالم انسان عوض شده و تنها ملکات نفساني با او همراه اند. علت اين که اغلب مردم بعد از مرگ در هنگام سئوال مَلَکين قادر به پاسخ نيستند همين مسئله است که عالم آن ها تغيير کرده و همه ي آنچه را در دنيا به علم حصولي يافته بودند در آن موطن نمي يابند و تنها آن سؤالاتي را مي توانند پاسخ دهند که به علم حضوري در جان خود دارند و با سلوک و توجه خاص و حضور قلب در عبادات به دست آورده اند و همراه معرفت ناب قلبي و مداومت در ذکر و فکر و تأدب به آداب شريعت و سلب توجه از دنيا ، به دست آورده اند.
--------------------------------------
[1] - شيخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 410.