واژهها و اصطلاحات فقهی
الف
احتِلام: خارج شدن منی از انسان در حالت خواب.
احتیاط: رعایت تمام جوانب نمودن که در این صورت موجب اطمینان انسان به رسیدن به واقع می شود.
احتیاط لازم: احتیاط لازم آن است که قبل یا بعد از آن فتوایی از فقیه صادر نشده باشد.
احتیاط مستحب: احتیاط مستحب آن است که قبل یا بعد از آن فتوایی از فقیه در مورد آن صادر شده باشد.
احتیاط واجب: به معنای احتیاط لازم است که گذشت. در چنین مواردی مقلد میتواند به فتوای مجتهد دیگری که در رتبه بعد قرار دارد عمل نماید.
احتیاط را ترک نکند: اشاره به احتیاط واجب است.
ادِعا: چیزی را به نفع خود یا دیگری اظهار داشتن.
اذن: اجازه.
ارتِماس: فرو رفتن در آب برای غسل- فرو کردن دست و صورت در آب برای وضوء.
ارث: ماترک متوفی که برای ورثه باقی میماند.
استِبراء: سعی در برائت و پاکی از آلودگی و نجاست. در سه مورد بکار رفته است:
الف) استبراء از بول.
ب) استبراء از منی یعنی ادرار کردن پس از خروج منی به قصد اطمینان از اینکه ذرات منی در مجرای بول نمانده باشد.
ج) استبراء حیوان نجاستخوار یعنی باز داشتن آن از خوردن نجاست انسان تا وقتی که به خوراک طبیعی خود عادت کند.
استِحاضه: بطور کلّی تمام خونهایی که غیر از حیض و نفاس و زخم و دمل است و از رحم زن خارج میشود خون استحاضه است.
استِفتاء: مطالبه فتوا، سؤال کردن و کسب نظر مجتهد درباره حکم شرعی یک مسئله.
استِطاعَت: توانایی انجام فریضه حج از حیث بدن، مال و راه.
استِمتاع از همسر: لذت بردن از همسر.
استِمناء: انجام کاری با خود که موجب انزال منی میشود.
اشکال دارد: به معنای احتیاط واجب است که معنی آن گذشت.
اضطرار: ناگزیری، ناچاری.
اعلَم: عالمتر.
افضاء: باز شدن- یکی شدن و تداخل مجاری بول و حیض یا مجاری حیض و غائط یا هر سه مجری.
افطار: باز کردن روزه.
اقامه معروف: بپاداشتن کارهای واجب یا مستحب است.
اکتفا به رفع ضرورت کند: به اندازه ناچاری اکتفا کند و بیشتر از آن انجام ندهد.
الزام کردن: اجبار نمودن.
امرار معاش: گذراندن زندگی.
امر به معروف: واداشتن افراد به انجام احکام و سنتی که از نظر شارع پسندیده است.
اموال محترمه: اموالی که بنابر ضوابط اسلامی دارای احترام است.
انتقال: جابجایی، جابجا شدن چیز نجس به نحوی که دیگر شیء اول محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.
انزال: بیرون ریختن منی.
اورع: پرهیزکارتر. کسی که تقوای او بیشتر است.
اولی: سزاوارتر، بهتر.
اهل کتاب: غیر مسلمانی که خود را پیرو یکی از پیامبران صاحب کتاب میداند مانند یهودی و مسیحی.
ب
بالغ: فردی که به سن بلوغ رسیده باشد.
بَدل از وضوء: به جای وضوء. در جایی که آب نباشد وظیفه مکلف تیمم است و این تیمم جایگزین غسل یا وضو خواهد شد.
برائت ذمّه: در موارد شک، مکلف بایستی عمل را بگونه ای انجام دهد که یقین پیدا کند تکلیف خود را انجام داده است.
بعید نیست: فتوا این است (مگر قرینهای بر خلاف آن در کلام باشد).
بُلوغ: رسیدن به حد تکلیف.
ت
تصدیق: گواهی نمودن، تأکید کردن.
تفریط: کوتاهی کردن، مسامحه نمودن.
تقاص: قصاص کردن- تهاتر- مال مدیون را بابت طلب خودبرداشتن.
تقلید: تبعیت از فتاوی مجتهد و عمل نمودن به دستور وی.
تلقیح مصنوعی: نطفه مرد را با وسیلهای نظیر سرنگ به رحم زن رساندن.
تَمَکن: دارایی.
تَمکین: تن دادن (تبعیت از درخواست حلال همسر در مسائل جنسی).
تَیمُّم: در موارد عدم دسترسی به آب به جای وضوء و غسل در هفت مورد باید تیمم کرد.
تیمم بدل از غسل: در جایی که غسل، ممکن نباشد و یا آبی برای غسل موجود نباشد، تیمم جایگزین غسل خواهد شد.
تیمم جبیرهای: تیمم کسی که بر اعضاء تیمم او مرهم یا پوشش است.
تُوکیل: وکیل یا نماینده قرار دادن.
تُوریه: سخنی دو پهلو است که شنونده از آن چیزی میفهمد ولی مقصود گوینده چیز دیگری است.
تُهمت: افترا بستن، نسبت ناروا دادن.
ج
جاهل به مسئله: ناآشنا به مسئله. کسی که مسئله شرعی خود را نمیداند.
جاهل قاصر: جاهلی که در شرایط عدم امکان دسترسی به حکم خدا قرار دارد.
جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی در فراگیری آن کوتاهی کرده است.
جبیره: مرهم، پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند.
جرح- جروح: جراحت، زخم.
جُنُب: کسی که منی از او خارج شده یا با دیگری آمیزش کرده است.
جِماع: مقاربت، آمیزش جنسی.
ح
حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد.
حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای قدرت بر فتوا است.
حج: زیارت خانه خدا وانجام اعمالی مخصوص در زمانی خاص.
حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر.
حدث اصغر: هر امری که باعث ابطال وضو شود.
حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود.
حرام: هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد.
حَرَج: مشقت، سختی، دشواری.
حصه: سهم.
حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان.
خ
خالی از قوت نیست: فتوا این است.
خبره: کارشناس.
خبیث: پلید، زشت.
خسارت: زیان، ضرر.
خوف: ترس، هراس، واهمه.
خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ گردن آن را ببرند خون از آن جستن میکند.
د
دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی در آمده باشد.
دُبُر: پشت، مقعد.
دعوی: دادخواهی.
دفاع: دفع دشمن، مقاومت در برابر دشمن.
دیه: مالی که بنابر تقویم شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی او پرداخت شود.
ذ
ذِمّه: تعهد به ادای چیزی یا انجام عملی.
ذِمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی بر خوردار میشوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد.
ر
رُجوع: باز گشتن، باز گشت.
رضاعی: همشیر، پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند.
رفع ضرورت: بر طرف شدن حال اضطرار.
ریبه: خوف وقوع در گناه (نظر به ریبه).
ز
زینت: زیور، آرایش.
س
سال شمسی: مدت یک بار حرکت انتقالی زمین به دور خورشید که 365 روز و چند ساعت که برابر 12 برج از فروردین تا اسفند میباشد.
سال قمری: مدت 12 بار گردش ماه به دور زمین که 354 روز و چند ساعت برابر 12 ماه قمری از محرم تا ذیحجه میباشد.
سفیه: کم عقل، کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایهاش را در کارهای بیهوده مصرف میکند.
سقط شده: افتاده، جنین نارس که قبل از موعد تولد از رحم خارج شده باشد.
ش
شاهد: گواه.
شهادت: گواهی دادن.
شهادتین: شهادت به یگانگی خداوند و رسالت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله.
شیوع: شایع شدن، همگانی شدن.
شُهرت: مشهور شدن، آشکار شدن برای همه افراد.
شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط نه گانهای است که در رساله برای مساله شیرخوارگی گفته شده و موجب محرم شدن است.
ص
صحّت: درستی.
صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است.
صلح: سازش طرفین- اینکه کسی مال یا حق خود ر ابرای توافق و سازش به دیگری واگذار کند.
صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقق عقد است.
ض
ضامن: عهدهدار- متعهد.
ضرورت: وجوب، حتمیّت.
ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. که اگر انکار آن باعث انکار نبوت شود چنین شخصی از اسلام خارج میشود.
ط
طلاق: رهایی، گسستن پیمان زناشویی.
طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد.
طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست و مهر یا مال دیگرش را در قبال این کراهت به او میبخشد تا طلاق بگیرد.
طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عده زن میتواند به او رجوع نماید.
طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه عدم سازش زن و مرد با یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع میشود.
طواف نساء: آخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری و سایر مناسبات همسری برای طواف کننده با همسرش میشود.
طهارت: پاکی- حالتی معنوی که در نتیجه وضوء و غسل یا تیمم حاصل شود.
طهارت ظاهری: چیزی که بر اساس نظر شارع مقدس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل اینکه شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که او نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است.
ظ
ظاهر این است: فتوا این است (مگر اینکه در کلام قرینهای برای مقصود دیگر باشد)
ع
عادت ماهیانه: قاعدگی، حیض.
عادت وقتیه و عددیه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخص و مقدار زمان معین باشد، عادتشان «وقتیه و عددیه» است.
عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است.
عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلا عوض از آن.
عاقله: مردان خویشاوند نسبی از طرف پدر.
عاصی: عصیان کننده، کسی که نسبت به احکام الهی نا فرمان است.
عرف: فرهنگ عموم مردم.
عرق جنب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد.
عزل: کنار گذاشتن چیزی. الف) انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن. ب) برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند بر کناری وصی یا متولی خائن توسط حاکم شرع.
عُسر و حَرج: مشقت وسختی.
عُسرَت: سختی، تنگدستی.
عقد: گره، پیمان زناشویی، پیوند.
عقد بیع: قرارداد خرید و فروش.
عقد دائم: ازدواج دائم.
عقد غیر دائم: ازدواج موقت، متعه، صیغه.
عمل به احتیاط: ملکف تکلیف خود را بگونهای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتابهای فقهی مطرح شده است.
عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست.
عورت: اعضاء تناسلی.
عهد: پیمان، تعهد انسان در برابر خداوند برای انجام کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص اداء میشود.
عیال: زن، همسر، نان خور.
غ
غایب شدن: پنهان شدن، غایب شدن شوهر برای مدتی معین که موجب در خواست طلاق زوجه از حاکم شرع میشود.
غائط: مدفوع.
غَرَض عقلایی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد.
غُساله: آبی که معمولًا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن خارج میشود.
غسل: شستن، شستشو، شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است:
1. ترتیبی. 2. ارتماسی.
غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است.
غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص یا افعال خاص مستحب است، مانند غسل جمعه و غسل زیارت وغیره.
غسل ارتماسی: به نیت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن.
غسل ترتیبی: به نیت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن.
غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام میگیرد.
غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمومنین علی علیه السلام یا سایر ائمه علیهم السلام غلو میکنند و آن حضرت را خدا میشمارند یا صفات مخصوص خداوند برای آنها قائل میشوند.
ف
فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه.
فجر: سپیده صبح.
فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیدهای رو به بالا حرکت میکند که آن را فجر اول یا صبح کاذب میگویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم یا صبح صادق و اول وقت نماز صبح است.
فَرج: معمولا به عورت زن گفته میشود.
فرض: امر الزامی، امری که انجام یا ادای آن واجب است.
فُقاع: آب جو.
فقیر: محتاج، کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالاتش است. و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد.
فی سبیل اللَّه: به کارهایی که جنبه دینی داشته باشد و نفع آن عام باشد، گفته میشود.
ق
قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی که در جلو بدن زن یا مرد قرار دارد).
قتل: کشتن.
قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود.
قروح: دملها، زخمهای چرکین.
قریب: نزدیک به واقع و حقیقت.
قرینه: نشانه، علامت، همانند.
قسامه: قسم یاد کردن شهود در مورد جنایات در دادگاه که شرایط خاص دارد.
قصاص: کیفر، نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده میباشد مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد که اولیای دم حق دارند او را زیر نظر حاکم شرع بکشند.
قصد انشاء: تصمیم به ایجاد معامله یا مانند آن همراه با صیغه معینی.
قصد قربت: یعنی عمل خود را برای خدا بجا آورد.
قضاء: 1. بجا آوردن عملی که در وقت فوت شده است. 2. قضاوت کردن.
قَیِّم: سرپرست، کسی که بر اساس وصیت یا حکم حاکم شرع مسئول امور صغیر یا مجنون یا بیماری میشود.
ک
کافر: کسی که اعتقاد به توحید و نبوت یا هر دوی آنها ندارد، یعنی:
1. کسی که وجود خدا را انکار میکند.
2. کسی که برای خدا شریک میتراشد.
3. کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد.
4. کسی که در امور فوق شک دارد.
5. کسی که منکر ضروری دین است و انکار اوبه انکار خدا و رسول صلی الله علیه و آله میانجامد.
کافر حربی: کافری که با مسلمین در حال جنگ میباشد.
کافر ذمی: اهل کتابی که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی مسالمت آمیزی دارند.
کفالت: ضمانت.
کفیل: ضامن.
کیفیت: چگونگی.
ل
لازم: واجب.
لازم الوفاء: باید به آن عمل شود.
لغو: بیفایده، بیمعنا، بیهوده.
م
ما به التفاوت: مقدار تفاوت بین دو شیء.
مال المصالحه: مالی که مورد صلح میان دو یا چند نفر قرار گرفته است.
مالیت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدس مال محسوب میشود.
مالیت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب میشود. هر چند از نظر دین اسلام مالیت نداشته باشد، مثل مشروب.
ماه هلالی: ماه قمری، مدت 29 یا 30 روز از رویت هلال ماه تا هلال دیگر که یک ماه (یا «شهر» در زبان عرب) است و تکرار 12 بار آن، سال قمری است از محرم تا ذی الحجه.
مؤونه: مخارج یا هزینه زندگی.
مباح: هر فعلی که از نظر شرعی انجام آن جایز است.
مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود.
مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت میباشد.
متعه: زنی که با عقد موقت به همسری مردی در آمده است.
متولی: سرپرست اوقاف.
مجتهد: کوشا، کسی که در فهم احکام الهی به درجه اجتهاد رسیده، یعنی دارای قدرت علمی مناسبی است که میتواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنت و عقل و اجماع استنباط نماید.
مجتهد جامعالشرائط: مجتهدی است که شرایط مرجعیت تقلید را دارا میباشد.
مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز.
مجزی است: کافی است، ساقط کننده تکلیف است
محتلم: کسی که در خواب از او منی خارج شده باشد.
محذور: مانع.
مُحَرَّم (مُحَرَّمات): چیزی که حرام است، اولین ماه از سال قمری.
مَحرَم: فامیل های نزدیک نسبی و بعضی از فامیلهای سببی، کسانی که ازدواج با آنها حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دختر دختر، عمه و عمات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی.
مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد.
محجور: کسی که از تصرف در اموال ممنوع شود.
محظور: ممنوع.
محل اشکال است: باید احتیاط کرد.
مخیر است: یعنی مقلد میتواند یک طرف را انتخاب کند.
مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع.
مدعی: خواهان، کسی که برای خودش حقی قائل است.
مَذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج میگردد.
مُرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز میگردد.
مرتد فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است.
مرتد ملی: کافری که از پدر و مادر غیر مسلمان متولد شده ولی پس از قبول اسلام مجدداً کافر گردیده است.
مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد.
مس: لمس کردن.
مستحب: پسندیده، مطلوب، چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست.
مصالحه: سازش، آشتی؛ معمولا در امور مالی بکار میرود.
مُضطَربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است.
مُفلس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش میباشد.
مقررات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معین گردیده است.
مکروه: ناپسند، نامطلوب، آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش بهتر است.
مکلف: هر انسانی که بالغ و عاقل است.
مُلاعبه: بازی کردن، معاشقه کردن.
مُمَیِّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز میدهد.
ن
ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است.
نظر به ریبه: نگاهی که موجب فتنه و فساد شود.
نجس: پلید، ناپاک.
نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج میگردد.
نفساء: زنی که خون نفاس ببیند.
نکاح: ازدواج کردن، زناشویی.
نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست.
نهی از منکر: باز داشتن دیگران از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است.
نیت: قصد، تصمیم انجام عمل دینی با هدف تقرب به خداوند.
و
واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است.
واجب تخییری: واجب بودن یکی از دو یا چند چیز.
واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است مانند نماز و روزه.
واجب کفایی: واجبی که اگر به حد کافی کسانی نسبت به آن اقدام نمایند از دیگران ساقط شود مانند غسل و سایر تجهیزات میت که بر همه واجب است ولی وقتی که یک نفر یا عده ای اقدام کنند، از دیگران ساقط میشود.
واجب مُوَسَّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد.
واجب مُضَیَّق: واجبی است که دارای وقت مشخص و محدود است مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.
وُرّاث: کسانی که ارث میبرند.
واقف: وقف کننده.
وثیقه: سپرده، گرویی.
وَدی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده میشود.
وَذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده میشود.
وصی: کسی که مسئول انجام وصیتی شود.
وصیت: سفارش، توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری میکند.
وطی: پایمال کردن و گاه کنایه از عمل جنسی است.
وکیل: نماینده، کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد.
ولی (یا قیم): کسی که به دستور شارع مقدس، سرپرست دیگری است مانند پدر و پدر بزرگ و مجتهد جامعالشرایط.
ه
هبه: بخشش
هدیه: تحفه، ارمغان.
ی
یائسه: زنی که سنش به حدی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمیشود.
هو ولّی التوفیق
«ما توفیقی إلا باللَّه علیه توکلت و الیه انیب»