مروری بر زندگانی و اندیشه حاج ملاهادی سبزواری(ره)
حاج ملاهادی سبزواری[1]
شايسته است كه تاريخ فوت فيلسوف عظيم و عارف متأله حكيم جناب حاجى ملا هادى سبزوارى[2] صاحب الاسرار الحكم و متخلص به اسرار و كتب ديگر را ذكر نمايم. همانا تاريخ ولادتش «غريب» و مدت عمرش «حكيم» و تاريخ وفاتش در 28 ذى حجه در سنه 1289. چنانكه ملا كاظم سبزوارى متخلص به «سر» در حق استادش «اسرار» سروده چنين است:
اسرار چه از جهان بدر شد ***** از فرش به عرش ناله بر شد
تاريخ وفاتش ار بپرسند *****گويم «كه نمرد زنده تر شد» (1289)
قبر آن جناب در سبزوار معروف است در ميان بقعه و صحنى كه مرحوم ميرزا يوسف آشتيانى صدر اعظم ساخته و نزديك قبر آن حكيم جليل، قبر فرزند نبيلش آملا محمد است كه حكيمى فرزانه بوده و پيش از فوت پدر از دنيا رفت.
و بدان كه، از آثار باقيه ميرزا يوسف آشتيانى مذكور بقعه و صحنى است كه بر ظاهر قصبه حضرت عبد العظيم بر سر تربت سيد جليل فقيه مرحوم آسيد صادق طباطبائى ساخته. و سيد مذكور از تلامذه صاحب فصول بوده و در تهران رياست تامه و قبول عامه داشته و بر فصول استادش تعليقاتى نوشته، و در 16 ربيع الثانى سنه 1300 وفات كرد، و سلسله جليله آن مرحوم در تهران به جلالت معروفند.
تولد حاج ملاهادی سبزواری
در سال 1212 ق. در شهر سبزوار و در خانه حاج میرزا مهدی یكی از انسان های وارسته و مؤمن سبزوار كودكی پا به عرصه وجود گذاشت و هادی نام گرفت، هفت ساله بود که پدرش مرد.
او هشت سال داشت كه به جمع محصلان علوم مقدماتی پیوست و در اوان نوجوانی ادبیات عرب (صرف و نحو) را فراگرفت و دیری نگذشت كه به جلسات درسهای بالاتر راه یافت. وی هر چند در کودکی پدرش را از دست داد. توانست به كمك یكی از اقوام خویش راههای سخت آینده را هموار سازد. پسرعمهاش حاج ملا حسین سبزواری كه خود اهل فضیلت و دانش بود در ادامه تحصیل وی را یاری كرد.[3] و با كمك او راهی حوزه علمیه مشهد شد و ده سال در كنار بارگاه امام رضا علیهالسلام به تحصیل پرداخت سپس شهرت حکمای اصفهان او را برای تحصیل عرفان و فلسفه به اصفهان کشانید.
حاج ملاهادی سبزواری به دنبال حكمت
اصفهان در داشتن حوزههای علمیه پررونق، تاریخ درخشان دارد و گذشته این شهر با خاطرات بزرگان بسیاری نقش بسته است. حضور ملا هادی در حوزه اصفهان از روزی آغاز شد كه وی در سفر حج از راه اصفهان گذر میكرد و چون هنوز موسم حج نبود مدتی در این شهر اقامت گزید. در حوزه پررونق اصفهان آن زمان استادانی چون حاج شیخ محمدتقی مؤلف كتاب هدایه المسترشدین و حاج محمدابراهیم كلباسی نگارنده كتاب اشارات الاصول و آیت الله ملا اسماعیل كوشكی در آن، محفل درس و بحث علمی داشتند.
ملا هادی كه هنوز تا موسم حج فرصت داشت لحظاتش را مغتنم شمرده، در درس بزرگان شركت جست او چند وقتی به درس آیت الله كوشكی رفت و احساس كرد این درس برایش چون گمشده گرانقیمتی بوده كه اكنون بدان دست یافته است. بیان شیوا و عمق معلومات استاد وی را هر روز شیفتهتر مینمود. از همین رو تصمیم گرفت سفر حج خود را به سفر در سلوك دانش و معارف تبدیل كند و در اصفهان ماندگار شود. سفر ملا هادی به هشت سال اقامت در اصفهان انجامید و در این مدت خود را به زیور دانش و معارف آراست و به بركت بزرگان آن سامان در علم حكمت افقهای جدیدی فراراهش گشوده گردید. ملا هادی در سال 1242 به مشهد بازگشت و پنج سال در مدرسه حاج حسن مشغول تدریس شد.
اساتید حاج ملاهادی سبزواری
1. حاج ملا حسین سبزواری:
حكیم سبزواری پس از برشمردن عظمت این استاد میگوید: «...مرا از سبزوار به مشهد مقدس حركت داد و آن جناب انزوا و تقلیل غذا و عفاف و اجتناب از محرمات و مكروهات و مواظبت بر فرایض و نوافل را مراقب بود و داعی را هم در اینها چون در یك حجره بودیم سهم و مشاركت داشت و كینونت ما بدین سیاق طولی نكشید و سنواتی ریاضات و تسلیمیتی داشتم و آن مرحوم استاد ما بود در علوم عربیه و فقهیه و اصولیه ولی با آن كه خود كلام حكمت دیده بود و شوق و استعداد هم در ما میدید نمیگفت مگر منطق و قلیلی از ریاضی پس عشره كامله را با آن مرحوم در جوار معصوم به سر بردم...».[4]
2. حاج محمدابراهیم كرباسی (1180ـ 1262 ق):
او از محضر سید مهدی بحرالعلوم و شیخ جعفر كاشف الغطاء و سید علی طباطبایی استفاده برده و پس از بازگشت به وطن عمر خویش را با كمال زهد و احتیاط و قناعت سپری نمود.
تألیفات مشهور این عالم با ورع عبارت است از: اشارات الاصول، الایقاظات، شوارع الهدایه الی شرح الكفایه (در شرح كفایه محقق سبزواری)، منهاج الهدایه الی احكام الشریعه و...[5]
3. آقا شیخ محمدتقی، معروف به صاحب هدایه المسترشیدن (متوفی 1248 ق):
تبحر او در علم اصول فقه به حدی بوده كه وی را به رئیس الاصولیین خطاب میكردند. او در محضر استادان بزرگی همچون علامه سید مهدی بحرالعلوم و سید علی صاحب ریاض و سید محسن كاظمینی رشد كرده است. تألیفات مشهور او عبارت است از تقریرات سید بحرالعلوم، حجه المظنه، شرح الاسماء الحسنی و هدایه المسترشدین.[6]
4. ملا علی مازندرانی نوری اصفهانی (متوفی 1246 ق):
وی از محضر علمای مازندران و قزوین استفاده كرده و كلام و حكمت را نزد آقا محمد بیدآبادی آموخته بود. تفسیر سوره اخلاص، حاشیه اسفار ملاصدرا و حاشیه مشاعر ملاصدرا از جمله تألیفات مشهور این عالم بزرگوار میباشد.
5. ملا اسماعیل كوشكی:
او همیشه پس از فراغت از تدریس با تنی چند از شاگردان خود در حوزه درس ملا علی نوری حاضر میشد. حاشیه اسفار ملاصدرا، حاشیه شوارق ملا عبدالرزاق لاهیجی، حاشیه مشاعر ملاصدرا و شرح عرشیه ملاصدرا از جمله تألیفات این عالم فرزانه است.[7]
شاگردان حاج ملاهادی سبزواری
حكیم سبزواری علاوه بر حوزه علمیه كرمان نزدیك چهل سال در حوزه علمیه مشهد به تدریس پرداخته و حاصل این تلاش پرورش شاگردان بسیاری بوده است. در این جا تنها به اسامی تنی چند از آنان اشاره میشود:
آخوند ملا محمد فرزند ارشد حكیم
آخوند ملا محمدكاظم خراسانی مؤلف «كفایه الاصول»
ملا محمدكاظم سبزواری
آقا شیخ علی فاضل تبتی
شاهزاده جناب
آیت الله حاج میرزا حسین مجتهد سبزواری
ملا علی سمنانی
آقا سید احمد رضوی پیشاوری هندی
ملا عبدالكریم قوچانی
شیخ ابراهیم طهرانی معروف به شیخ معلم
ملا محمدصادق حكیم
شیخ محمدحسین معروف به جرجیس
آقا حسین ابن ملا زینالعابدین
میرزا اسماعیل ملقب به افتخار الحكماء طالقانی
میرزا علینقی ملقب به صدرالعلماء سبزواری
سید عبدالغفور جهرمی
میرزا حسین امام جمعه كرمانی
آیت الله حاج میرزا ابوطالب زنجانی
حاج شیخ ملا اسماعیل عارف بجنوردی
حاج میرزا حسن حكیم داماد حاج ملا هادی
وثوق الحكماء سبزواری
حاج ملا اسماعیل ابن حاج علیاصغر سبزواری
میرزا اسدالله سبزواری
شیخ عبدالاعلی سبزواری
شیخ علیاصغر سبزواری
فاضل صد خرومی سبزواری
میرزا ابراهیم شریعتمدار سبزواری
فاضل مغیثه ای سبزواری
سید عبدالرحیم سبزواری
ملا محمدرضا سبزواری متخلص به روغنی
ملا محمدصادق صباغ كاشانی
شیخ محمد ابن ملا اسماعیل كاشانی
میرزا آقا حكیم دارابی
آقا میرزا محمد یزدی معروف به فاضل یزدی
ملا غلامحسین شیخ الاسلام
میرزا عباس حكیم[8]
آثار ماندگار
عظمت تألیفات حكیم سبزواری بر اهل دانش و حكمت پوشیده نیست و ما در این جا با بررسی آثار ارزشمند وی گوشهای از افق فكری و وسعت علمی ایشان را معرفی میكنیم:
1. منظومه و شرح منظومه سبزواری:
این اثر نفیس و كمنظیر حاصل تلاش بیش از بیست سال از عمر بابركت حكیم در سنین جوانی است.[9] مؤلف خود در آخر كتاب تاریخ شروع را سال 1240 ق و زمان ختم آن را سال 1261 ق یاد كرده است.
حاج ملا هادی پس از فراغت از تألیف منظومه و شرح آن ابتدا خود به تدریس آن پرداخته و پس از پایان دوره اول آن فرزند بزرگ حكیم، آخوند ملا محمد تدریس مجدد آن را برای شیفتگان حكمت به عهده گرفته است.[10] در اهمیت این كتاب شریف همین بس كه از زمان تألیف تاكنون همواره در حوزههای علمیه و حتی در عصر حكیم در مركز علوم عقلی تهران جزو كتابهای درسی بوده است.[11]
شرح منظومه كه اكنون چون ستارهای پرفروغ در محافل علمی و فكری میدرخشد حاوی دو علم منطق و حكمت میباشد. حكیم در بخش حكمت كه نام آن را «غُررُالفرائد» گذاشته است با طبع روان خویش بیش از هزار بیت شعر پیرامون حكمت سروده و در آن به بررسی مسائل مهم فلسفه پرداخته است و چون این بخش دارای مفاهیم بسیار دقیق فلسفی بوده پس از فراغت از نظم آن خود به شرحش پرداخته است.
بخش دیگر كتاب مربوط به مباحث منطق است.[12] نام این بخش «لئالی المنتظمه» و به حق مخزن لؤلؤ و مرجان است. وی در این جا با سردون اشعاری بالغ بر سیصد بیت دقیقترین مباحث منطق را به نظم درآورده و با زبان فصیح عرب معضلات این علم را بیان كرده است و چون این اشعار نیز بسیار پیچیده و دقیق است خود پس از فراغت از نظم به شرح ابیات پرداخته كه اكنون آن شرح در ذیل منظمومه وی به چاپ رسیده و با نام «شرح اللئالی المنتظمه» موسوم است.
مجموع مباحث منطق و فلسفه امروزه به نام شرح منظومه سبزواری كانون باصفای حوزهها را گرم نگه داشته و علاوه بر این كه نشان میدهد حاج ملا هادی عالمی منطقی و فیلسوفی بزرگ بوده شاعری زبردست و توانا بوده است.
2. دیوان حاج ملا هادی: حاج ملاهادی غزل های حکمی و عرفانی نیز سروده است و در شعر "اسرار" تخلص می کرد. این كتاب كه اشعارش بالغ بر هزار بیت است غزلیات و رباعیات و... بسیار زبیای عرفانی را دربر گرفته است و نشان میدهد كه این عالم بزرگوار در فن شعر و ادب نیز توانایی كامل داشته است. در قسمتی از اشعارش كه نكات عرفانی دربر داشته، میخوانیم:
شورش عشق تو در هیچ سری نیست كه نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست كه نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان
سگ كویت همه شب تا سحری نیست كه نیست
نه همین از غم او سینه ما صد چاك است
داغ او لاله صفت بر جگری نیست كه نیست
موسی نیست كه دعوی انا الحق شنود
ورنه این زمزمهاند شجری نیست كه نیست
گوش «اسرار» شنو نیست وگرنه اسرار
برش از علم معنی خبری نیست كه نیست[13]
3. اسرار الحكمه فی المفتتح المغتتم:
حكیم بزرگوار این اثر نفیس را در دو بخش تنظیم كرده است. در بخش اول آن كه مربوط به حكمت نظری است. حكمت را پس از مقدمه در اثبات واجب الوجود و مباحث توحید آغاز و به دنبال آن مباحث معاد و نبوت و امامت را به طور استدلالی دنبال كرده است و با آوردن ادلهای در اثبات امامت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف این بخش را به پایان برده است.
در بخش دوم كتاب كه در حكمت عملی است پس از مقدمه، فلسفه تفاوت بلوغ زن و مرد را مطرح ساخته و بر آن چهار دلیل اقامه كرده و به دنبال آن بحث طهارت و اسرار نجاست را بیان فرموده و با طرح مباحث نماز و زكات و روزه این بخش را نیز به پایان برده است.
حكیم در این كتاب از سایر ابواب فقه سخنی به میان نیاورده و در آخر كتاب اشاره كرده كه چون ما در كتاب نبراس سایر ابواب را به نظم درآوردهایم از طرح آن در اینجا خودداری نمودیم. این كتاب نشان میدهد كه حكیم علاوه بر فلسفه در علوم مختلف از جمله فقه تبحر داشته است:
4. شرح فارسی بر برخی از ابیات مشكل مثنوی مولانا
5. مفتاح الفلاح و مصباح النجاح:
شرح دعای شریف صباح منسوب به مولی الموحدین امیرالمومنین علیهالسلام است.
6. شرح الاسماء:
شرح دعای جوشن كبیر است.
7. النبراس فی اسرار الاساس:
یك دوره فقه به طور خلاصه در قالب نظم ریخته شده و با اسرار و حكمت بیان شده است.
8. راح قراح و كتاب رحیق در علم بدیع
9. حاشیه بر الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوكیه:
اثر نفیس مرحوم صدرالحكماء المتألهین ملا صدرالدین شیرازی.
10. حاشیه بر اسفار اربعه ملاصدرالدین شیرازی
11. حواشی بر كتاب مفاتیح الغیب ملا صدرالدین شیرازی
12. حاشیه بر مبدأ و معاد صدرالدین شیرازی:
البته نسبت به سه حاشیه قبل مختصرتر میباشد.
13. حاشیه بر شرح سیوطی لابن مالك (در علم نحو)
14. حاشیه بر كتاب «شوارق»:
اثر ملا عبدالرزاق لاهیجی (در حكمت).
15. هدایه الطالبین فی معرفه الانبیاء والائمه المعصومین.
صفات اخلاقی حاج ملا هادی
حكیم با همه بزرگوار شخصیت علمی خویش روح بلندی داشت و زندگی را تنها از دریچه حكمت و فلسفه نمیگریست؛ به گونهای كه گاهی همصحبتی با فقرا و همنشینی با طبقات دیگر جامعه را مغتنم میشمرد. زاهدانه میزیست و به اشراف و حتی شخص شاه نیز بیتوجه بود. نقل میكنند كه روزی ناصرالدین شاه در سبزوار به خانه وی آمد و او با غذای ساده خود از شاه پذیرایی كرد و در مقابل اصرار شاه هیچ چیز از وی قبول ننمود.
وی باغ انگوری داشت كه با دسترنج خود از آن محصول برمیداشت و همه ساله به هنگام فصل برداشت ابتدا سهمی را بین نیازمندان تقسیم میكرد و سپس دوستان خویش را به همراه طلاب علوم دینی به آن جا دعوت مینمود تا حاصل دسترنج خود را با دیگران مصرف كند.[14]
حكیم خود در دوران زندگی كار میكرد و بسیار اشتیاق داشت كه از دسترنج خود استفاده كند. وی از بیتالمال هیچ ارتزاق نمیكرد.[15] او در تمام مدت عمر در یك خانه بسیار ساده زیست. دارایی حكیم منحصر به یك جفت گاو و یك باغچه بود. او هر آن چه را كه مورد نیاز بود، با دسترنج خود بدست میآورد و نان سالیانه خود را با زراعتی كه خود آن را به عهده داشت مهیا میكرد، گفتهاند: حاج ملا هادی یك روز از قنات عمیدآباد و یك شبانهروز از قنات قصبه را مالك بود و خودش با استفاده از این دو آب به كشت گندم و پنبه و سایر مایحتاج زندگی اقدام میكرد و سالانه سی خروار غله و ده بار پنبه از زمین خویش برداشت میكرد و از باغی كه در بیرون شهر واقع بود سالانه چهل تومان سود بدست میآورد، قسمتی از مجموع این درآمدها را برای امرار معاش خویش و باقیمانده را بین فقرا و نیازمندان تقسیم مینمود.[16]
سیره اخلاقی[17] :
حاجى سبزوارى و كشيدن مهار نفس
اولياى الهى گاهى براى محدود كردن خود، چه مى كردند! كه وقتى داستان آنها را مى خوانيم، بهت زده مى شويم. من در اين قضيه اى كه مى خواهم نقل كنم، واسطه سوم هستم؛ چون نبيره دخترى مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى براى خودم تعريف كرد و با دست خودش نيز نوشته بود و لطف كرد و به من داد.
گفت: حاجى از فروش زمين هاى پدرش واجب الحج مى شود. به همسر بزرگوارش كه از او داراى يك پسر چهار ساله به نام ملّامحمد بود، مى گويد: اين بچه را در سبزوار بگذاريم و به حج برويم. از كوير سبزوار به بندرعباس مى آيند. حج در آن زمان حداقل هشت ماه طول مى كشيد.
در بندر سوار كشتى مى شوند، دو ماه روى آب بودند تا به جده مى روند و به مكه مى آيند. اعمال حج را انجام مى دهند. زمانى كه در مكه نه برقى بوده و نه آبى، و تعداد حجاج بسيار كم بود.
اعمال حج تمام مى شود، همان راه را مى آيند كه برگردند، در مسير برگشت همسرش مريض مى شود و مى ميرد. همانجا در بيابان، با كمك زنانى كه در سفر بودند، غسل مى دهند، كفن و دفن مى كنند.
حاجى تا بندرعباس مى آيد، پياده مى شود، تمام بار او نيز يك بقچه بود. اولياى خدا هميشه سبك بار و سبك بال بودند. به اين خاطر مردن آنان نيز خيلى راحت بود؛ چون چيزى نبود كه از آن دل بكنند. خانه و زندگى شان خيلى معمولى بود و هرگز دلبستگى ايجاد نمى كرد.
حاجى هر هشت سالى يك عبا عوض مى كرد. چيزى نبود كه دل آنان را ببرد.
تنها چيزى كه دل آنان را برده بود، خدا بود. ديگر دلى نداشتند كه جاى ديگرى ببرند. از بندر به كرمان مى آيد كه از راه كوير به سبزوار بيايد. حدود عصر به كرمان مى رسد. عمامه حاجى مانند روحانيون ديگر نبود، بلكه شبيه عمامه روستايى هاى سبزوار، حالت عادى داشت.
با همين بقچه به مدرسه طلبه ها مى آيد، به خادم مى گويد: به من جا بده. خادم نگاهى به او مى كند و مى گويد: جا نداريم، چون در وقفنامه اين مدرسه نوشته شده بود كه فقط اهل علم و طلبه ها مى توانند در اينجا بخوابند.
خدمتگزارى حاجى سبزوارى در حوزه علميه كرمان
حاجى، كشتى علم، حكمت و عرفان بود، به او مى گويد: اى خادم! من به تو راه شرعى نشان مى دهم كه مرا راه بدهى و آن اين است كه چند روزى كه اينجا مى مانم، براى كمك تو جارو مى كشم و لباس طلبه ها را مى شويم و دستشويى ها را تميز مى كنم. خادم قبول مى كند.
چنان تمايلات را محدود مى كردند، گويا اصلًا تمايلاتى نداشتند. او مى توانست نزد مرجع تقليد شهر برود، بگويد كه من چه كسى هستم، كسى كه در تمام ايران كتاب منظومه حكمت و منطق و حاشيه هاى او بر اسفار صدرالمتألهين را درس مى دهند، تا آن مرجع كرمانى، خاك كف پاى او را روى چشمش بگذارد؛ چون حاجى اهل كرامت بود و با خدا خوب زندگى و رفتار كرده بود.
حاجى از آنهايى بود كه راحت مى توانست به خدا بگويد: من شصت سال است كه حرف تو را گوش دادم، يك بار تو حرفم را گوش بده، خدا نيز قبول كند.
«عَبْدى اطِعْنى اجْعَلُكَ مِثْلى»[18]
بنده من، با من باش، تا من تو را نمونه خودم قرار دهم. من به موجودى مى گويم، باش، مى شود، تو هم بگو باش، مى شود.
خادم قبول كرد. چند روز در مدرسه جارو مى كشد، لباس طلبه ها را مى شويد، مى بيند بايد بيشتر بماند تا اين نفس بيشتر ادب شده، محدودتر شود. سه سال در كرمان، خادم آن مدرسه بود. حياط و اتاق طلبه ها را جارو مى كرد، گاهى طلبه ها مى گفتند: برو نانى براى من بگير و بياور، لباس هاى ما را شستشو كن، مى گفت:
چشم.
روزى خادم به او گفت: اهل كجا هستى؟ گفت: آدرس ما را قرآن داده است:
«مِنْها خَلَقْناكُمْ»[19]
اهل خاك هستيم. گفت: آيا زن دارى؟ گفت: همسرم مرده است. گفت:
نمى خواهى ازدواج كنى؟ گفت: فكر نمى كنم كسى با اين وضع به ما زن بدهد. گفت:
من دخترى دارم، دم بخت است، ولى چون زشت است، در خانه مانده است و كسى او را نمى برد. تو بيا با او ازدواج كن.
حاجى مى بيند اين شهوت «لله» است، قبول مى كند. حاجى بعدها از اين دختر، دو پسر و دو دختر پيدا كرد: نوريه و حوريه خانم، عبدالقيوم و يك پسر ديگر كه هر چهار نفر فيلسوف، عارف، حكيم و مفسر قرآن شدند.
پاسخ آيت الله كرمانى توسط حاجى سبزوارى
بعد از سه سال، روزى حياط را جارو مى كرد، ديد آيت الله سيد جواد كرمانى [20]، براى طلبه ها كتاب «منظومه حكمت» خود حاجى را مى گويد: چون كتابش، كتاب درسى بود. همان طور كه جارو مى كرد، به درس استاد گوش داد، ببيند استاد كتاب او را كه در سبزوار نوشته است، چگونه درس مى دهد.
اشكال درسيى به وجود آمد، حل نشد، درس تمام شد، آيت الله سيد جواد از مدرسه بيرون آمد كه به خانه برود. حاجى به دنبالش تا كوچه آمد، گفت: آيت الله! درست است كه من خادم مدرسه و جاروكش هستم، توالت ها را تميز مى كنم و لباس طلبه ها را مى شويم، اين اشكالى كه در درس، در اين كتابى كه درس مى دادى پديد آمد، من خادم هستم، ممكن است قبول نكنيد، اما فكر مى كنم جوابش اين باشد.
گفت: برو آقا، برو جارو بكش. خادم را به علم فلسفه و حكمت متعاليه چه كار؟
بعد به خانه مى رود و در مورد آن جواب فكر مى كند، مى بيند اين جواب، جواب ملاصدرا است. با خود مى گويد: آيا سواد اين خادم به اندازه ملاصدرا و حاج ملاهادى سبزوارى است؟
از آن طرف، حاجى آمد و به خادم گفت: من مى خواهم با همسر به شهر سبزوار بروم. بار را بست و رفت. آيت الله سيد جواد، خادم خود را فرستاد، گفت: سريع به مدرسه برو و اين خادم را بردار و بياور، ببينم او كجا درس خوانده است. خادم آيت الله سيد جواد آمد و به خادم مدرسه گفت: آن خادمى كه به تو كمك مى كرد كجاست؟ گفت: همسرش را برداشت و رفت.
كرامات اخلاقى حاجى سبزوارى
سه سال بعد، دو تن از طلبه هاى همان مدرسه درسشان در كرمان تمام مى شود، با هم قرا مى گذارند كه به سبزوار بيايند و ادامه درس را در خدمت حاج ملاهادى سبزوارى بخوانند. روزى كه وارد سبزوار مى شوند و به مدرسه آنجا مى روند، مى بينند عجب شور و نشاطى بين طلبه هاست، حاجى نشسته و دارد درس مى دهد. نگاه مى كنند، مى بينند اين همانى است كه سه سال در مدرسه آنها توالت ها را مى شست و جارو مى كرد و آنها به او مى گفتند: برو نان بگير و بياور.
حاجى پشت به ديوار نشسته بود. طلبه هاى سبزوار هم رو به حاجى بودند، آن دو نفر را نمى ديدند. حاجى به آنها اشاره كرد كه همانجا بنشينيد. درس كه تمام شد، آمد و هر دوى آنها را در آغوش گرفت و احوال همه طلبه ها را پرسيد. بعد به آنها گفت: تا زنده ام، راضى نيستم كه از قضيه كرمان به احدى حرفى بزنيد. من آنجا ايستادم تا اين نفس سركش را ادب كنم. اين كار من نيز تعريف كردن ندارد. به چه كسى مى خواهيد بگوييد؟
اين بدن، با اين روح، از سرعت نور نيز سريع تر به طرف خدا مى رود. من ده روز، هر روز از صبح تا اذان ظهر بر سر قبرش مى رفتم، مى ديدم از روستاهاى دور سبزوار، خانم ها بچه هاى مريض خود را كنار قبر حاجى مى آورند، با انگشت، گرد و غبار روى قبر حاجى را برمى داشتند و به مريض خود مى ماليدند. به خدا قسم! مى گفتند:
تا به روستا برويم، مريض ما خوب شده است و خوب هم مى شد.
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند[21]
ما مانند فلز مس هستيم، كه نظرى كيميايى مى خواهيم كه ما را طلا كند.
جایگاه علمی حاجی ملا هادى سبزوارى [22]
پس از صدر الدين، فلسفه ايرانى، با ترك آيين نوافلاطونى به به فلسفه اصيل افلاطون روى آورد. نماينده بزرگ اين گرايش جديد، ملا هادى سبزوارى است.
به عقيده بعضى از ايرانيان، سبزوارى بزرگترين متفكر عصر اخير ايران است، بنابراين بررسى فلسفه او براى شناخت نحوه تفكر اخير ايران لازم است، محض اين منظور كتاب «اسرار الحكم» او را مورد تحليل قرار مى دهيم.
در تعاليم فلسفى سبزوارى به سه مفهوم اساسى كه با فلسفه ايران اسلامى پيوند گسست ناپذير دارد برمى خوريم:
1. مفهوم وحدت مطلق حقيقت يا حق يا ذات وجود كه «نور» نام گرفته است.
2. مفهوم تكامل كه در آيين زرتشت در ضمن موضوع سرنوشت نفس انسانى به صورتى مبهم آمده و در آثار افلاطون و صوفيان با تفصيل و نظم بيان شده است.
3. مفهوم واسطه يى كه حقيقت را با امور غيرحقيقى مرتبط مى كند.
... در ايران جريان انتقال، از نظام نوافلاطونى به نظام افلاطون، با فلسفه ملا هادى سبزوارى به پايان رسيد، زيرا اين حكيم صريحا از قبول نظريه فيض سرباز زد و به مفهوم افلاطونى حقيقت يا «حق» گراييد. فلسفه سبزوارى مانند فلسفه هاى اسلاف او، سخت با دين آميخته است. در هر جامعه يى كه به علوم طبيعى راهى نداشته باشد، يا مورد توجه قرار نگيرد، تعقل فلسفى سرانجام مجذوب دين مى شود. در اين گونه جامعه ها، نخست مفهوم علت طبيعى يعنى مجموع شرايط مقدم به يك نمود، از اهميت مى افتد و مفهوم علت فوق طبيعى رواج مى يابد و سپس علت فوق طبيعى به صورت علت دينى محض يعنى در اراده متشخص (خدا) درمى آيد. شايد آميختگى فلسفه ايران با دين نيز به همين دليل باشد.
بنا به جهان بينى سبزوارى، عقل دو وجه دارد:
1. عقل نظرى، كه موضوع آن فلسفه و رياضيات است.
2. عقل عملى كه موضوع آن فن تدبير منزل و فن سياست و جز اينهاست.
فلسفه، شناختى است درباره آغاز و انجام اشياء و نفس، و نيز قانون خدا كه همانا دين است، براى آنكه اصل اشياء را فهم كنيم، بايد نمودهاى گوناگون جهان را مورد تحليل دقيق قرار دهيم، چنين تحليلى به ما نشان مى دهد كه سه اصل اولى وجود دارند:
1. وجود يا بود يا نور، 2. ماهيت يا نمود يا ظل، 3. عدم يا نابود يا ظلمت.
... سبزوارى در موضوع روانشناسى اساسا از ابن سينا پيروى كرد، ولى روانشناسى او كاملتر و منظم تر از روانشناسى ابن سيناست و انواع نفس را چنين طبقه بندى كرده است:
نفس: الف: نفس سماوى. ب: نفس ارضى: كه از زمين نشأت مى گيرد مانند: 1.نفس نباتى، 2. نفس حيوانى، 3. نفس انسانى.
قواى نفس نباتى عبارتند از: 1. قوه غاذيه[23] براى بقاء فرد، 2. قوه ناميه[24] براى كمال فرد، 3. قوه مولده[25] براى بقاء نوع.
قواى نفس حيوانى عبارتست از: 1. حواس ظاهرى، 2. حواس باطنى، 3. قدرت تحرك ...[26]
وفات حاج ملاهادی سبزواری
حكیم سبزواری پس از هفتاد و چند سال طلوع بر عالم اندیشه در عصر روز بیست و هشتم ذی الحجه سال 1289 ق. دارفانی را وداع گفت و جامعه مسلمانان و حوزههای علمی را در ماتم فرو برد. پیكر پاك و مطهر آن عالم فرزانه با شركت اقشار مختلف مردم سبزوار در حالی كه دوستان و شاگردان آن بزرگوار از شدت حزن و اندوه اشك میریختند، تشییع شد و در بیرون دروازه سبزوار به نام دروازه نیشابور[27] (معروف به فلكه زند) دفن گردید.
مرحوم میرزا یوسف فرزند میرزا حسن مستوفی الممالك وزیر اعظم ایران در سال 1300 ق آرامگاهی در آنجا احداث نمود. این آرامگاه كه در مساحت حدود 110 و عرض 50 قدم ساخته شد در اطراف صحن آن حجرههای متعددی برای سكونت زوار ساخته بودند كه اكنون هم با همان بقعه و صحن با كیفیت سابق موجود است.
منبع:
1. تلخيص از مجموعه گلشن ابرار، جلد 1، زندگی نامه "حاج ملاهادی سبزواری" از سيد حسين قريشي.
2. حاج ملاهادی سبزواری، دايرة المعارف طهور، بازیابی: 25 اسفند 1392.
3. آرامگاه حاج ملاهادي سبزواري، اداره کل میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری استان خراسان رضوی، بازیابی: 25 اسفند 1392.
4. انصاريان، حسين، چهره ملكوتى يوسف عليه السلام(متن سخنرانى)، ناشر: دار العرفان ، قم 1389، چاپ: اول .
5. حاج شيخ عباس قمى(1359 ق )، الفوايد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه ، ناشر: بوستان كتاب ، قم 1385 ش ، چاپ: اول .
6. مرتضى راوندى(1378 ش)، تاريخ اجتماعى ايران ، ناشر: انتشارات نگاه ، تهران 1382ش، چاپ: دوم .
---------------------
پی نوشت:
[1] الفوايد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه، ج2، ص: 1072.
[2] در ترجمه حكيم متأله حاج ملا هادى سبزوارى ر. ك: كتابشناسى كتب درسى حوزه. احوال و افكار ملا هادى سبزوارى از حسن امين؛ حاج ملا هادى سبزوارى از حسين قريشزاده؛ در آسمان معرفت، ص 375؛ زندگانى و فلسفه حاجى ملا هادى سبزوارى؛ مجموعه رسائل فيلسوف كبير حاج ملا هادى سبزوارى با تعليق و تصحيح و مقدمه سيد جلال الدين آشتيانى؛ شرح الأسماء شرح دعاى الجوشن الكبير با تحقيق دكتر نجفقلى حبيبى.
[3] شرح زندگانی حاج ملا هادی سبزواری، ولیالله اسراری، ص1.
[4] بنیاد حكمت سبزواری، ص 21.
[5] ریحانه الادب، محمدعلی مدرس تبریزی، ج 2.
[6] همان.
[7] همان.
[8] شرح زندگانی حاج ملا هادی، ص 53ـ70؛ مجموعه رسائل فارسی حاج ملا هادی سبزواری، جلال الدین آشتیانی، ص 65ـ78؛ تاریخ حكما و عرفاء متاخرین صدرالمتالهین، منوچهر صدوقی سها، ص 121ـ128.
[9] مجموعه رسائل حاج ملا هادی، ص 49.
[10] شرح زندگانی حاج ملا هادی، اسرار، ص 41.
[11] مجموعه رسائل حاج ملا هادی، ص 49.
[12] مرحوم حاجی ابتدا حكمت را نوشته بعد منطق را به آن اضافه كرده است.
[13] دیوان اشعار حاج ملا هادی سبزواری.
[14] مطلع الشمس، ج 3، ص 984.
[15] همان.
[16] همان.
[17] حسین انصاریان، چهره ملكوتى يوسف عليه السلام(متن سخنرانى)، ص: 413.
[18] شجره طوبى: 1/ 33، مجلس 12؛ الجواهر السنية، كليات حديث قدسى: 709؛« ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.»
[19] طه( 20): 55؛« شما را از زمين آفريديم.»
[20] السيد جواد الكرمانى: من فحول العلماء المتبحرين كان من المروجين للدين و الذابين عن حياضه و الداحضين لبدع المبطلين اظهر قبائح الحاج كريم خان ترجمه فى« المآثر و الآثار» صفحه 153 و وصفه بقوله عالم ربانى و اوحدى بلاثانى و ذكر ان السلطان بنى لاصحابه. مدرسة فى كرمان و قال سيدنا فى« التكملة» انه من ارحام سيدنا الاستاذ الميرزا محمد حسن الشيرازى و له مصنفات و له ابن عم انغمر فى علوم الحكمة و توفى بعد الثلمائة.( طبقات اعلام الشيعة: 1/ 317، شماره 651)
[21] حافظ شيرازى.
[22] تاريخ اجتماعى ايران، ج10، ص: 393.
[23] نيروى تغذيه
[24] نيروى بالنده و نموّكننده
[25] نيروى توليد مثل
[26] سير فلسفه در ايران، اقبال لاهورى، ترجمه آريانپور، ص 122 به بعد.
[27] این محله اكنون مركز شهر واقع شده است.
Add new comment