خاطرات و شرح حالی از خلبانان و فرماندهان نیروی هوایی ارتش/خلبان شهید عباس بابایی/بخش اول
سخن دل
با حاکمیت نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، نسیم روح بخش تعالیم عالیه اسلام عزیز، آن چنان نفس تازه ای در کالبد نیروهای خداجوی ارتش دمید که در خیل چابک سواران و مدافعان میهن اسلامی گروهی گوی سبقت از دیگر همرزمان خود مردانه ربودند و جوهر وجود خویش، آن چنان که مرضی حق بود، صیقل دادند و در خدمت اسلام و جمهوری اسلامی ایثارگرانه به کار گرفتند و اسطوره های جاودانه ای چون شیرودی ها، کشوری ها و . . . در تاریخ خونبار کشورمان متجلی گردیدند و در میان خیل پیشگامان ادامه دهنده نهضت خونبار کربلا نام شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی بر تارک آلبوم نفیس شهدای گرانقدر تا ابد منور و فروزان خواهد ماند . روحشان محشور با علمدار کربلا و راهشان مستدام باد .
زندگی نامه شهید
در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود . پس از اخذ دیپلم در دبیرستان نظام وفای این شهر، در سال 1348 به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذرانیدن دوره آموزش مقدماتی خلبانی، برای تکمیل دوره آموزشی به کشور آمریکا اعزام گردید . وی با پشتوانه مذهبی قوی و ایمان نیرومندی که داشت در مدت اقامت در آمریکا هرگز جذب مظاهر به ظاهر جذاب فرهنگ پوچ غرب نگردید و با موفقیت دوره آموزش خلبانی هواپیمای شکاری را به اتمام رسانید . پس از مراجعت به وطن در سال 1351، با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول شد . با ورود هواپیماهای مدرن و پیشرفته « F14 » به نیروی هوایی، شهید بابایی، که جزو خلبانان تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای « F14 » بود انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل گردید . با اوج گیری مبارزات مردم قهرمان کشورمان علیه نظام ستمشاهی، شهید بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی در جمع سایر پرسنل متعهد ارتش به مبارزه علیه نظام شاهنشاهی پرداخت .
شهید و انقلاب اسلامی
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی علاوه بر انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان ، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت .
شهید بابایی با برخورداری از تعهد، ایمان و تخصص و مدیریت اسلامی، چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی بر پایگاه هوایی اصفهان و ارتقای درجه از درجه سروانی به درجه سرهنگ دومی، بیان گر این امر می باشد . وی با استفاده از امکانات موجود در پایگاه، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حوالی پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی بهداشتی، برق و احداث حمام و سایر اماکن و ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستاها، علاوه بر تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هرچه مردمی تر کردن ارتش و پیوند هرچه بیش تر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی ارائه نمود .
شهید و دفاع مقدس
شهید بابایی با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه هوایی اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9/9/62 با ارتقاء به درجه سرهنگ تمامی به سمت معاون عملیاتی فرماندهی نیروی هوایی منصوب و به ستاد فرماندهی در تهران منتقل گردید .
شهید بابایی با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال های بعد، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات زرینی بر تاریخ انقلاب، دفاع مقدس، و نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران افزود و با بیش از سه هزار ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم عمر خویش را در طول این سال ها در پروازهای عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری نمود . به همین خاطر او چهره آشنای بسیجیان و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود . تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از شصت ماموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید .
شهید بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از آرمان های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و سرکوب و دفع تجاوزات دشمن انقلاب اسلامی متجلی ساخت در تاریخ 8/2/62 به درجه سرتیپی مفتخر گردید، گرچه همکاران و اطرافیان او را کم تر با این درجه مشاهده نمودند!
خاطرات همرزمان شهید
ساعت دو نیمه شب به منظور بازدید از وضعیت انضباطی سربازان به یکی از آسایشگاه ها رفتم . یک جفت پوتین واکس نزده و خاکی در جلوی تختی قرار داشت . جلو رفتم و در حالی که پتو را محکم از روی سربازی که بر تخت خوابیده بود کنار زدم و با صدای بلند خیلی محکم گفتم: چرا پوتین هایت را واکس نزده ای؟ با شدت صدای من، سرباز از خواب پرید و روی تخت نشست . در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: برادر ببخشید . دیر وقت بود که از منطقه جنوب به پایگاه رسیدم . چون خانواده ام به شهرستان رفته اند، نخواستم مزاحم کسی شوم . وقتی هم که به آسایشگاه آمدم همه خوابیده بودند و نتوانستم واکس پیدا کنم . صدا خیلی آشنا بود . وقتی سرش را بلند کرد، دریافتم که او سرهنگ بابایی فرمانده پایگاه است . من به شدت شرمنده شدم و به خاطر جسارتم از ایشان عذرخواهی کردم; ولی ایشان با گشاده رویی گفتند: برادرجان! شما به وظیفه خود عمل کرده اید . من بیش از هرکسی خود را موظف به رعایت مقررات و امور انضباطی می دانم . (1)
از زمان دانشجویی نوع لباس پوشیدن عباس، که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست وجوی پاسخی مناسب برای آن بودم . روزی به همراه عباس در جلو گردان پروازی قدم می زدیم . پس از صحبت های زیادی که داشتیم، در مورد فلسفه پوشیدن لباس ساده و بی پیرایه اش از او سؤال کردم . او در حالی که صمیمانه دستش را روی شانه ام گذاشته بود گفت: هیچ دلم نمی خواست راجع به این قضیه صحبت کنم; ولی چون اصرار داری تا بدانی، برایت می گویم: پس از مکثی کوتاه گفت: انسان باید غرور و منیت های خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مضر می کشاند و عادت می دهد پرهیز کند، تا نفس او تزکیه و پاک شود . ما نباید فراموش کنیم که هرچه دراین دنیا به انسان سخت بگذرد در آن دنیا راحت تر است . دیگر این که تزکیه و سرکوبی هوای نفس موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر آمادگی پیدا کند . (2)
روزی در محوطه پایگاه مشغول کندن علف های هرز بودم و با بیل لجن های اطراف درخت ها را تمیز می کردم و بدنم خیس عرق بود که فرمانده پایگاه یعنی شهید بابایی، که آن موقع درجه سرهنگی داشت، در حین عبور مرا دید . جلو آمد و سلام کرد و گفت: بابا چه کار می کنی؟ گفتم: جناب سرهنگ دارم اطراف درخت ها را بیل می زنم، ایشان دفتر یادداشتی که دستش بود به من داد و بیل را از من گرفت و بدون توجه به نگاه تعجب آمیز پرسنلی که از آن جا عبور می کردند، شروع به بیل زدن باغچه کرد . (3)
روزی عده ای از بسیجیان با دو فروند هواپیمای (C130) به پایگاه آمده و در سالن مشغول استراحت بودند . من به قصد دیدن یکی از اقوامم، می خواستم به داخل سالن بروم که شهید بابایی را با لباس بسیجی و یک سینی چای در دست دیدم، به او سلام کردم و خواستم سینی چای را از دست ایشان بگیرم; ولی او گفت: من نوکر بسیجی ها هستم و افتخار می کنم که در خدمت آنان باشم . (4)
زمانی که در قرارگاه رعد بودیم، گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام لباس های چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعدا آن ها را بشویند . بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند، آن ها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از این که چه کسی این کار را انجام داده، در شگفت می ماندند . سرانجام، یک روز این معما حل شد و شخصی خبر آورد که آن کس که به دنبالش بودید، کسی جز تیمسار بابایی، فرمانده قرارگاه نیست . از آن پس، بچه ها از بیم آن که مبادا زحمت شستن لباس هایشان بر دوش شهید بابایی بیفتد، یا آن ها را پنهان می کردند و یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت . (5)
*********************************
پی نوشتها:
1 . خاطره از استوار علی محمد امیری
2 . خاطره از تیمسار خلبان عباس حزین
3 . خاطره از عباس فغانی باغبان پایگاه شهیدبابایی اصفهان
4 . خاطره از عبدالرضا صالح پور، کارمند
5 . خاطره از سرهنگ خلیل صراف
Add new comment