شرح کتاب الحجه کافی جلسه 34 | رضای الهی و تبیین نظام رضوان در طبقات ولایت - اهمیت قرآن برای هدایت و عدم کفایت آن در مقام احتجاج - آیت الله میرباقری
در این بخش از ضیاءالصالحین، سی و چهارمین قسمت از سلسله مباحث شرح و بررسی کتاب «الحجه کافی» آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «رضای الهی و تبیین نظام رضوان در طبقات ولایت - اهمیت قرآن برای هدایت و عدم کفایت آن در مقام احتجاج» را به مدت 57 دقیقه با مخاطبان عزیز به اشتراک می گذاریم.
اثبات حجت الهی برای رسیدن به رضا و سخط الهی
بحث در صحیحه منصور بن حازم بود که بحث محاجه با عامه برای اثبات ولایت امیرالمومنین است و این مناظره را منصور بن حازم برای امام نقل می کند و امام هم تایید کرده اند. در این روایت در قسمت دوم که اصل استدلال روایت است فرموده: «إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً»(1) وقتی کسی فهمید که ربی دارد، شایسته است بداند او رضا و سخطی هم دارد.
اما برای شناخت این رضا و سخط هم راهی جز وحی نخواهد بود. «وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُل» عده ای وحی دارند ولی رسول نیستند که مامور به ابلاغ به بقیه باشند. اینها راه بندگی را از طریق وحی دریافت می کنند. اما کسی که وحی به او نمی شود باید بدنبال رسول باشد که هم وحی دارند و هم مبعوث به سمت مردم می شوند. خلاصه اینکه بجز وحی، راهی برای شناخت رضا و سخط الهی نیست.(2) پس حجت بین ما و خدای متعال چیزی جز رسولی که وحی را بدست دارد نیست.
بیان مرحوم مجلسی در تبیین مقدمه استدلال
در جلسه قبل اشاره ای به بیان مرحوم مجلسی در این قسمت روایت شد. لکن جا دارد دقیق تر بیان ایشان را بررسی کنیم. ایشان ذیل این عبارت فرموده: «قوله فقد ينبغي لأن يعرف أن لذلک الرب رضا و سخطا أي ينبغي له أن يعرفه بصفات کماله و تنزهه عن النقائص، و منها حکمته و علمه و قدرته و إرادته للخير، و کراهته للشر و القبيح، و أنه لا يخل بالحسن، و لا يأتي بالقبيح، فلا يخل باللطف إلى عباده، و إنما يتم بالأمر بالحسن و النهي عن القبيح الموجبين للرضا بالطاعة، و السخط على المعصية، و إنما يعرف أمره و نهيه و إرادته و کراهته بالوحي، أو بإرسال الرسول، فمن لم يأته الوحي فعليه طلب الرسول، فإذا طلب اطلع عليه بالآيات و الحجج الدالة على رسالته»(3)
فرمودند اگر کسی فهمید که ربی دارد، شایسته است که بداند او دارای صفات کمال و تنزه از بدی و نقائص است. او علم و حکمت و قدرت دارد و اراده بر خیر و تنزه از شر و قبیح دارد؛ اخلال به خیر نمی کند و قبیح مرتکب نمی شود. لذا لطف به عباد خود می ورزد و به خوبی ها امر کرده و از بدی ها نهی می کند. که اینها بستر رضا و سخط او هستند.
یعنی نکته در این است که او دارای اسماء و صفات کمال است و این سبب لطف به عباد می شود که همان مقام امر و نهی نسبت به خوبی ها و بدی هاست. با این امر و نهی است که طاعت و معصیت شکل می گیرد که همین موجب رضا و سخط خواهد بود. در واقع ایشان متعلق رضا و سخط را به طاعت و عصیان معنا کرده اند و فرمودند برای تحقق آن، نیاز به امر و نهی الهی هست و ریشه این امر و نهی هم لطف خداوند به عباد است که می خواهد آنها در مسیر خیر قرار دهد.
بنظر می رسد این روایت نیاز به این توضیحات ندارد و نیازی هم نیست که برای تبیین رضا و سخط الهی بحث امر و نهی مطرح شود. خدای متعال رضا و سخطی دارد ولو در مواردی طریق ایصال این رضا و سخط هم امر و نهی است. اینکه در تبیین این عبارت بگوییم: از طریق اسماء الحسنی، لطف الهی ثابت شود و بعد امر و نهی را ثابت کنیم که با آن بستر رضا و سخط فراهم شود، خروج از دلالت این روایت است. او ربی است که دارای رضا و سخط است و این رضا و سخط اوست که من را تحت تاثیر خود قرار می دهد؛ اگر در مسیر رضای او باشم، به رضوان و نعمت ها می رسم و اگر در مسیر سخط بروم، در دنیا و آخرت گرفتار می شوم. این حد وسط این استدلال است. لذا ثابت می شود، باید دنبال معرفت به این رضا و سخط باید برویم، و این راهی بجز وحی ندارد.(4)
تبیین حقیقت رضای خداوند در نسبت با حجت الهی
اما بحث بعدی این بود که برای رسیدن به حقیقت رضوان، یک دلالت عرفیه صرفاً نیست، بلکه حجت الهی واقعاً راه رضوان را برای امت باز می کند و آنها را در مسیر رضوان می برد. رسول مسیری را می رود که در آن جنگ بدر و احد خواهد داشت و همراهی و معیت با حضرت در این مسیر است که رضوان الهی را فراهم می کند. آیات بیعت رضوان در سوره مبارکه فتح همین مسئله را توضیح می داد که مسیری را مومنین با رسول می روند و به بیعتی می رسند که رضای الهی در آن است و سبب فتوحات معنوی و مغانم برای آنها می شود.(فتح/18)
بلکه مقامات رضا، درجات وجودی خود امام معصوم است و مومنین در درجات ایمانی امام سیر می کنند و رضای الهی را بدست می آورند. حقیقت رضای الهی در وجود حضرات تنزل می کند و آنها ما را در درجات ولایت خودشان سیر می دهند. در طرف مقابل هم درکات سخط الهی همان اولیاء طاغوت است و جریان کفر در این درکات فرو می روند. اولیاء طاغوت حقیقت کفر و متعلق سخط الهی هستند و جریان کفر را در درکات کفر وجود خود سیر می دهند. درکات اراده ظلمانی اولیاء طاغوت است که درجات جهنم است و جریان کفر در این مسیر درجه بندی می شوند.
آیه مهمی که در این بحث اشاره شد، آیات جنگ احد در سوره مبارکه آل عمران است که عده ای در همان صحنه ها به درجه رضوان الهی می رسند و عده ای به محیط سخط می افتند. فرموده: «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ * هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُون»(آل عمران/162-163) فرموده عده ای تابع مسیر رضوان الهی بودند و عده ای هم مسیر سخط الهی را رفته اند و ماوی و پناهگاه آنها جهنم خواهد بود؛ آیا ایندو دسته یکی هستند؟! بعد فرموده است کسانیکه در مسیر رضوان الهی هستند، خودشان درجات عندالله می شوند؛ خودشان درجاتی هستند که می توانید با آن سیر کنید. کانه بیان می کند که خود اینها بدنبال رضوان الهی بودند و وجود خود آنها برای شما مسیر حرکت به سمت رضوان می شود.
در موثقه عمار ساباطی در کافی نقل شده است: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ فَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يَا عَمَّارُ دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ إِيَّانَا يُضَاعِفُ اللَّهُ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ يَرْفَعُ اللَّهُ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى»(5) کسیکه در مسیر رضوان الهی بوده است امام است. همه وجود امام رضای الهی است و لحظه ای از آن خارج نشده است. بعد فرموده خود آنها درجات برای مومنین می شوند. هر مومنی به میزانی که به ولایت امام متولی باشد، از رضوان الهی بهره مند می شود.
بیان روایات دیگر در نسبت رضای الهی و حجت
در روایت دیگری که ذیل آیات سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله وسلم بیان شده، همین نکته اشاره شده است. در آیه شریفه فرمود: «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُم»(محمد/28) این آیات در مورد منافقین امت و صاحبان قلب های مریض است که در مورد آنچه که مورد رضوان الهی است، کراهت دارند.
در تفسیر قمی اینطور بیان کرده است که شاید متخذ از روایات باشد: «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ يَعْنِي مُوَالاةَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ ظَالِمَيْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ يَعْنِي الَّتِي عَمِلُوهَا مِنَ الْخَيْرِ»(6) آنچه سبب سخط الهی است، ولایت اولیاء طاغوت است و همین است که سبب حبط اعمال انسان می شود که در روایات مکرری این نکته توضیح داده شده است.
در روایتی که در کتاب تاویل الآیات بیان شده است اینطور فرموده: «قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَشَّارٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ قَالَ کَرِهُوا عَلِيّاً وَ کَانَ عَلِيٌّ رِضَا اللَّهِ وَ رِضَا رَسُولِهِ أَمَرَ اللَّهُ بِوَلَايَتِهِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ وَ بِبَطْنِ نَخْلَةٍ وَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ نَزَلَتْ فِيهِ اثْنَتَانِ وَ عِشْرُونَ آيَةً فِي الْحِجَّةِ الَّتِي صُدَّ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ بِالْجُحْفَةِ وَ بِخُمٍّ»(7) یعنی آنچه مورد رضای خدا بود و این منافقین امت به آن کراهت داشتند، وجود مقدس امیرالمومنین بوده است. واقعاً خود حضرت است که حقیقت رضوان الهی است. لذا رضای او برای ما رضای الهی است.
از ایندو روایت هم بدست می آید که دو بحث سخط و رضای الهی به دو دستگاه ولایت پیوند می خورد، و درجات رضای الهی با ولایت اولیاء حقه و درکات سخط الهی هم به اولیاء طاغوت در عالم واقع می شود. شریعت هم به یک معنا همین مسیر رضوان و دور شدن از سخط الهی است. لذا مکرر عرض کرده ایم که باطن این شریعت، ولایت حضرات معصومین است و باطن کفر و استکبار برای بقیه به ولایت طواغیت برگشت می کند.(8)
شکل گیری نظام رضای الهی در نظام ولایت
نکته دیگری که به عنوان مکمل این بحث اشاره می کنیم، اینکه همانطور که در این روایات اشاره می شود که رضای ائمه در نسبت تولی ما رضای الهی حساب می شود و سیر در درجات رضوان خداوند برای ما، سیر در درجات رضای آنها می شود، همین نسبت در مورد خود حضرات ائمه معصومین در تبعیت از نبی مکرم اسلام هست. کما اینکه ظاهر آیه شریفه همین است که آنها از رضای خدا تبعیت کردند، و در واقع متولی به ولایت نبی اکرم بودند. یعنی راه رسیدن به رضای الهی برای آنها تبعیت از نبی اکرم است و مصداق رضوان الله برای آنها رضای حضرت است. برای ما هم در رتبه بعدی رضای خدا و رسول، در رضای امام است.
این نکته در سیر درجات قرب و ایمان و ارتباط ائمه با رسول و ارتباط شیعیان با امام، در روایات مکرری بیان شده است. در صحیحه وشاء فرموده: «أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ آخِذٌ بِحُجْزَةِ اللَّهِ وَ نَحْنُ آخِذُونَ بِحُجْزَةِ نَبِيِّنَا وَ شِيعَتُنَا آخِذُونَ بِحُجْزَتِنَا ثُمَّ قَالَ وَ الْحُجْزَةُ النُّورُ»(9) این اخذ به حجزة بیان تبعیت و تحت ولایت بودن است. امام است که در مقام تبعیت محض از رسول است و شیعیان ذیل امام به تبعیت رسول می رسند. در آیه شریفه فرمود: «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني»(یوسف/108) که مکرر در روایات کسانیکه در مقام تبعیت از حضرت هستند و در دعوت حضرت حاضر می شوند، به حضرات معصومین و در راس آنها به امیرالمومنین تطبیق شده است.(10)
هر نبی و رسولی در واقع افق سیر در درجات رضوان آن امت می شود و اوصیاء آن رسول هم طریق سیر در همان مقیاس واقع می شوند. حقیقت رضوانی که در هر امتی نازل می شود به رسول آن امت داده می شود و اوصیاء هم طریق رسیدن به این رضوان و درجات آن خواهند بود. اصل رضوان هم به نبی مکرم اسلام داده شده است و حضرات به دنبال این حقیقت رضوان رفتند و برای ما هم درجات رضوان شده اند. رضای آنها برای ما رضای خدا و رسول خواهد بود.(11)
اینکه در روایات، ائمه معصومین را وسیله نبی اکرم معرفی می کند به همین نکته اشاره دارد. در روایت فرمود: «حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ الْعَلَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي سَعِيدُ بْنُ عِيسَى الْکُزْبُرِيُ الْبَصْرِيُّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحَکَمِ بْنِ ظُهَيْرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ شَرِيکِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى الثَّعْلَبِيِّ عَنْ أَبِي تَمَامٍ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ فَقَالَ أَنَا هُوَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ وَ قَدْ صَدَّقَهُ اللَّهُ وَ أَعْطَاهُ الْوَسِيلَةَ فِي الْوَصِيَّةِ وَ لَايُخَلِّي أُمَّتَهُ مِنْ وَسِيلَتِهِ إِلَيْهِ وَ إِلَى اللَّهِ قَالَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَة»(12) حضرت فرمود کسی که علم الکتاب در نزد اوست من هستم و من آن وسیله ای هستم که شما را به خدا و رسول می رسانم.
البته اینکه از یک نظام سبقت و رضوان در درگاه الهی بحث کردیم سوال می شود آیا ممکن است به شکل نازله آن در مورد مومنین هم جاری شود که جایی رضای مومن برای بقیه طریق رضای الهی بشود یا خیر؟ این حرف بعیدی نیست لکن این رضای جزئی است. آن کسی که همه وجودش درجات رضوان باشد فقط رسول الله و ائمه هستند. اینکه در روایات مکرری بیان شده «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَة»(13) این مقام رضایت کلیه نسبت به رضای الهی است.
خلاصه اینکه در این روایت اگر فرموده است که راه رضای الهی با حجت الهی پیدا می شود و این حجت، رسول است با این عمق باید فهم شود، و روشن است که بعد از رسول هم باز هم ما مضطر به چنین راهی هستیم. اینکه خیال کنیم با کتاب الهی به تنهایی می توانیم راه رضوان الهی را برویم، این شدنی نیست. راه رضوان الهی، راه سابقین این مسیر است که خود آنها درجات برای رضوان بقیه خواهند شد. مسیر رضوان درجات وجودی رسول و وصی است و مسئله صرف آدرس نشان دادن عرفی برای رضوان نیست. اولیاء الهی با ولایت بزرگ خود، مسیر اجتماعی و تاریخی ما را تنظیم می کنند تا ما را در مسیر رضوان حرکت دهند. امام برای باز شدن درب های رضوان الهی، عاشورا برپا می کند.
اهمیت قرآن در مسیر توحید و درجات ایمان
اما قسمت بعدی استدلال این است که منصور بن حازم سوال می کند که حجتی که شما را در مسیر رضوان حرکت می دهد، کیست؟ می گویند رسول خدا. سوال می کند بعد از رسول خدا کیست؟ می گویند قرآن. کانه بیان می کنند که قبول داریم باید با رسول حرکت می کردیم ولی بعد از او کتابی که برای ما گذاشته است برای سیر در مسیر رضوان الهی کافی است. این جواب محل بحث جدی در فضای معارف ماست. آیا قرآن حجت بین ما و خداست یا خیر.
به یک معنی روشن است که قرآن حتماً برای احتجاج ارسال شده است و تمام سیر ایمانی و نورانی انسان باید در پرتو قرآن باشد. در روایات مکرری بیان شده است که درجات انسان در روز قیامت به میزان تلقی حقیقت قرآن است. در موثقه حفص بن غیاث فرمود: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ حَفْصٍ قَالَ: سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لِرَجُلٍ أَ تُحِبُّ الْبَقَاءَ فِي الدُّنْيَا فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ وَ لِمَ قَالَ لِقِرَاءَةِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فَسَکَتَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ بَعْدَ سَاعَةٍ يَا حَفْصُ مَنْ مَاتَ مِنْ أَوْلِيَائِنَا وَ شِيعَتِنَا وَ لَمْ يُحْسِنِ الْقُرْآنَ عُلِّمَ فِي قَبْرِهِ لِيَرْفَعَ اللَّهُ بِهِ مِنْ دَرَجَتِهِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى قَدْرِ آيَاتِ الْقُرْآنِ يُقَالُ لَهُ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَيَقْرَأُ ثُمَّ يَرْقَى»(14) یعنی به میزان قرائت آیات، درجات و رفعت ایمانی در عوالم دیگر خواهد بود. روشن است که این قرائت هم با تعلم و تلقی حقیقت قرآن واقع می شود.
بطور مکرر در روایات داریم که قرآن در عوالم بعد حاضر می شود و شفاعت می کند. قرآن کتابی است که کتاب هدایت و شفاعت است. کتابی است که سبب سیر در درجات نور می شود. کتابی است که امر و نهی و مسیر ایمان را بیان می کند. کتابی است که به تعبیر خود قرآن فرموده: «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»(یونس/57) این کتاب ابتدا انسان را بیدار می کند و بعد سبب طهارت و از بین رفتن مرض ها و شروع حرکت و هدایت و بعد رسیدن به درجات رحمت و رضوان الهی خواهد بود.
باید توجه کرد که قرآن یک کتاب ملفوظ و یک آدرس عرفی نیست که خیال کنیم رسول برای ما یک نامه از جانب خدا آورده است. این قرآن یک حقیقتی دارد که برای سیر ایمانی باید در درجات قرآن انسان حرکت کند و به مقداری که حقیقت قرآن در وجود انسان قرار بگیرد، رشد ایمانی حاصل می شود. پس نه این رسول یک نامه رسان ساده است و نه این قرآن یک آدرس است. این هم توهین به رسول و هم به قرآن است.
لذا در معارف اهل بیت آنقدر در مورد جلالت و عظمت و مقام قرآن توضیح داده شده است که جای تردید نمی گذارد که هیچ کسی به اندازه مکتب اهل بیت به قرآن خدمت نکرده و از آن دفاع نکرده است. لذا معنای این روایت که قرآن به تنهایی نمی تواند حجت باشد، تنزل شأن قرآن نیست. اتفاقاً کسانیکه شعار «حسبنا کتاب الله» دادند چیزی از قرآن باقی نگذاشتند و به تعبیر خود قرآن آن را مهجور کردند.
کفایت قرآن برای احتجاج در مسیر رضوان
لکن سوال مهم در اینجا این است که اگر رسول و امام کنار قرآن نباشد دست انسان به معارف قرآن می رسد یا خیر؟ آیا این که ما امام را رها کنیم، راهی برای رسیدن به رضوان با قرآن به تنهایی هست یا خیر؟ این روشن است که امام ما را با قرآن حرکت و سیر می دهد و هدایت با قرآن به ما داده شده است. لکن سوال این است که بدون امام هم ما می توانیم با قرآن حرکت کنیم یا خیر؟ در واقع همانطور که زمان رسول خدا با رسول همراه بودیم بعد از او دیگر نیازی به کسی مثل رسول که علم الکتاب را داشته باشد نیست؟!
در این روایت منصور بن حازم برای اینکه این ادعای کفایت قرآن برای سیر در مقام رضوان الهی بعد از رسول خدا را ابطال کند، سوال کرده است که این قرآن چطور حجت بین ما و خداست در حالیکه هرکسی بنابر نظر خود به قرآن استناد می کند. در واقع می گوید نمی شود خدا حجتی برای ما قرار دهد ولی ما را در این تحیر و تشطط فهم از قرآن رها کند. این چه حجتی است که برای ما قابل دست یابی نیست و هرکسی هرچه بخواهد به این کتاب نسبت می دهد. این همه اختلاف در فهم از این کتاب نشانه است که این کتاب به تنهایی حجت نبوده و علم این کتاب در نزد ما نیست.
لذا ثابت می شود یک قیمی برای قرآن هست که همانطور که در زمان رسول خدا، امت با تبیین حضرت از قرآن سیر می کند، بعد از ایشان هم با حجت باید حرکت کند؛ ثابت می شود کسی هست که علم این کتاب در نزد اوست و در دریافت این علم و تبیین آن عصمت هم دارد. کسیکه قولش در مورد قرآن حجت باشد و هرچه در مورد قرآن گفت بدون چون و چرا قبول شود. کسی باشد که علم دیگری داشته باشد و الا که او هم یک قول در کنار بقیه اقوال می شود.
در ضمن به کمک روایات یک نگاه عمیق تری بدست می آید که این کتاب یک نسبت وثیقی با خود این معلم و مبین آن خواهد داشت. حقیقت علم کتاب باید بدست او باشد و علم او متفاوت با علم ما به قرآن است. باید حقیقت قرآن در وجود خودش باشد تا بتواند ما را درجات این کتاب حرکت دهد. همانطور که قرآن به قلب رسول داده شده است به او هم عطا شود. «وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ»(شعراء/192-194) همه مقامات قرآن در وجود خود اوست که می تواند شما را در آن سیر دهد.(15) پس برای سیر در درجات ایمان و رضوان الهی ما نیاز به کسی داریم که این نیاز را برطرف کند. کتاب الله این مشکل را برطرف نمی کند و علم این کتاب دست ما نیست.
اشاره به بحث حجیت ظواهر و ارتباط مردم با قرآن
البته روشن است بحث هایی اینجا مطرح می شود که آیا قول اخباریون تمام است که قرآن مطلقا حجت نیست الا اینکه بیانی از امام در مورد آیات وارد شود و به همان میزان قرآن قابل احتجاج است یا خیر؟ ما بنای بر این نداریم که اینجا این بحث را مفصل بحث کنیم ولی روشن است که حدی از فهم قرآن از طور فهم ما خارج است. حتماً در شانی از شئون قرآن، ما مخاطب قرآن نیستیم.(16)
در روایت معروف مناظره امیرالمومنین با زندیق در مورد قرآن که در کتاب شریف احتجاج نقل شده است، حضرت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ لِسَعَةِ رَحِمَتِهِ وَ رَأْفَتِهِ بِخَلْقِهِ وَ عِلْمِهِ بِمَا يُحْدِثُهُ الْمُبَدِّلُونَ مِنْ تَغْيِيرِ کِتَابِهِ قَسَّمَ کَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِلُ وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم»(17) یعنی یک قسم از معارف قرآن هست که با همین ظواهر به انسان قابل انتقال است. این عمده کاری است که در تفسیر نوشتن های رایج موجود است. لکن قسم دیگری که ما باید به آن دست پیدا کنیم، از جنس دیگری است که با سیر با امام و رشد ایمانی حاصل می شود؛ قسمی از معارف قرآن است که با شرح صدر و صفای ذهن و لطافت در حس ایمانی واقع می شود. یک قسم هم هست که فقط در اختیار امام است که راسخون فی العلم هستند.
در ضمن باید دقت کرد که حتی سطحی از معارف قرآن هم که بنظر می رسد بدون نیاز به امام قابل فهم است، واقعاً بدون امام و انکار او از فهم انسان خارج می شود. کسی که از وادی ولایت امام بیرون می شود، ارتباطش با قرآن به سمت قطع شدن می رود.
در آیه شریفه فرموده: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَکَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»(اسراء/45) یعنی کسی که مومن به وادی آخرت نباشد (که در روایات به ولایت حضرات معصومین تفسیر شده است) چیزی از قرآن بدست نمی آورد و فهم و معرفتی حاصل نمی شود. اینکه در آیات مکرری کفار را کر و کور معرفی می کند از همین مسئله پرده برداری می کند.(18) کسی که سمعی برای او نباشد استماع نمی تواند بکند. فهم و معرفت در معارف دینی یک امر پیچیده ای است که ساده نباید معنا شود.
بلکه اصلاً کسی که در مسیر جحد و انکار ولایت حرکت کرد، قرآن همین فرد را اضلال هم می کند. در سوره مبارکه بقره فرمود: «يُضِلُّ بِهِ کَثيراً وَ يَهْدي بِهِ کَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ * الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون»(بقره/26-27) همین آیات قرآن برای کسی که نقض عهد کرده و رشته ولایت را قطع کرده است، سبب اضلال است. اینکه در روایت فرمود: «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ »(19) مقصود همین تلاوت است که بیرون وادی ولایت واقع می شود. کسانی بودند که تاریخ اسلام را بدست گرفتند و جوری قرآن را تبیین کردند که تابعین آنها فرق بین امیرالمومنین و معاویه را نمی فهمند. این اضلال به قرآن نیست؟!
همین جا روشن می شود که این امام برای اینکه ما را در وادی معرفت به قرآن حرکت دهد، یک اعمال ولایت گسترده ای خواهد داشت، تا ظرفیت برای دریافت این معارف حاصل شود. حقیقت علم قرآن یک امر ساده ای نیست که به همین راحتی حاصل شود، بلکه امامی که واجد این حقیقت است با ایجاد رشد در درجات ایمان، ظرفیت برای سطوح دیگر را فراهم می کند. انسان به میزانی که وارد محیط ولایت امام شود، می تواند از دریای بیکران قرآن بهره مند شود. به همین میزان است که حجاب کنار می رود و حقایق مشکوف می شود. در طرف مقابل به مقداری که انسان از امام دور شود، حجاب بیشتر خواهد شد.
اگر در آیه شریفه فرموده: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَريمٌ * في کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون»(واقعه/77-79) نشان می دهد که دسترسی به این حقیقت نیاز به طهارت دارد و اصل آن در اختیار ائمه طاهرین است. در رتبه بعد به میزانی که در انسان طهارت باشد و در درجات ولایت امام سیر کند، از این حقیقت بهره مند می شود. ولی کسی که در محیط انکار و جحد و کفر بیافتد و در محیط رجس، سیر کند از این قرآن حتماً دور خواهد شد. والحمدلله...
پی نوشتها :
.................................................................
(1) الکافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 169
(2) استاد می فرمودند وحی در ادبیات دینی معنای عامی دارد ولی در این روایت مقصود وحیایست که در پرتو آن راه بندگی و رضا و سخط روشن شود. لذا آنچه در قرآن در مورد وحی خدا به زنبور عسل یا حتی مادر حضرت موسی بیان شده است، از این بحث خارج است.
(3) مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 2، ص: 263
(4) اینکه رضا و سخط الهی به چیزی تعلق می گیرد، حرف قابل دقتی است و آیا رضا و سخط بدون امر و نهی الهی واقع می شود یا خیر، بحث هایی است که در جای خود قابل دقت است. لکن در این روایت همین مقدار بیان شده است که عقل حکم می کند که نمی شود بی توجه به رضا و سخط الهی حرکت کرد، همین کافی برای استدلال است.
(5) الکافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 430
(6) تفسير القمي، ج 2، ص: 309
(7) تأويل الآيات، ص: 569
(8) اشاره به صحیحه محمد بن منصور که فرموده: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ سَأَلْتُ عَبْداً صَالِحاً عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَجَمِيعُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِي الْقُرْآنِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِي الْکِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ» الکافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 374
(9) التوحيد (للصدوق)، ص: 166. شبیه این محتوی در روایات مکرری نقل شده است و مضمون آن استفاضه بلکه تواتر دارد. هرچند اینکه مقام امام با رسول خدا فرق دارد در بعض روایات در ساحت نوری آنها فرموده است که روح و نور آنها یکی است.
(10) در معتبره سلام بن مستنیر فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي قَالَ ذَاکَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ بَعْدِهِمْ» الکافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 425
(11) در صحیحه حمزه بن بزیع فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَأْسَفُ کَأَسَفِنَا وَ لَکِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَ يَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْه » الکافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 144
(12) بصائر الدرجات، ج 1، ص: 216
(13) بطور مثال نگاه کنید عيون أخبار الرضا، ج 2، ص: 46
(14) الکافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 606
(15) حتی این بحث به تحلیل لیالی قدر خواهد کشید که قرآن در آن شب نازل می شود که با آن تقدیر سال رخ خواهد داد. امام با قرآن سال را تقدیر می کند. طرح و نقشه یکساله با نزول طرحی از قرآن برای آن سال واقع می شود و این بر صاحب لیله القدر و امر واقع می شود.
(16) اشاره به صحیحه زید شحام که فرمود: «فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَيْحَکَ يَا قَتَادَةُ إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» الکافي، ج 8، ص: 311
(17) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 253
(18) آیاتی مانند «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِکَ يُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعيد» سوره مبارکه فصلت آیه 44. یا آیه شریفه: «وَ مَثَلُ الَّذينَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُون » سوره مبارکه بقره آیه 171
(19) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 89، ص: 184