آغاز و فرجام تحصن شیخ فضل الله نوری

تعداد کلمات 2342 / زمان تقریبی مطالعه : 5 دقیقه
شیخ فضل الله نوری
تلاش آیت الله شیخ فضل الله نوری برای مقابله با انحراف مشروطه، برگ زرینی از تاریخ مشروطیت ایران است. شیخ شهید که شاهد تکاپوی غربگرایان برای انحراف مشروطه بود، کوشید تا با قید «مشروعه»، با این توطئه مقابله کند.

آغاز و فرجام تحصن شیخ فضل الله نوری

در این نوشتار سعی داریم آغاز و فرجام تحصن شیخ فضل الله نوری را بررسی کنیم. با ضیاءالصالحین همراه باشید تا در این مورد بیشتر بخوانید.

آغاز و فرجام تحصن شیخ فضل الله نوری

تلاش آیت الله شیخ فضل الله نوری برای مقابله با انحراف مشروطه، برگ زرینی از تاریخ مشروطیت ایران است. شیخ شهید که شاهد تکاپوی غربگرایان برای انحراف مشروطه بود، کوشید تا با قید «مشروعه»، با این توطئه مقابله کند. از این رو در 3 تیر 1286 به همراه گروهی از یارانش در حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام متحصن شد. شعار شیخ، «مشروطه مشروعه» بود. حجت الاسلام والمسلمین روح الله حسینیان در بخشی از کتاب «چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه»، این مجاهد آیت الله شهید شیخ فضل الله نوری را چنین به قلم می کشد:

مشروطه خواهان به نام آزادی بزرگ ترین خفقان را بر اصول گرایان تحمیل کردند. مطبوعات جدید نسبت به اسلام و پیامبر و روحانیت هتاکی را به اوج رسانده بودند وعلمای مشروطه طلب نیز با مدارا و تساهل از آن عبور می کردند، ولی انتقادهای شیخ فضل الله را برنمی تافتند و از هر طریق او را در فشار گذاشتند و با تبلیغات ناجوانمردانه ، مطبوعات و سخنرانی های آزادیخواهان  شیخ فضل الله  را سخت در تنگنا قرار دادند.

روزنامه ی صبح صادق به مدیریت مرتضی قلیخان مؤیدالممالک در روز 21 ربیع الثانی1325ق، پنج اصل پیشنهادی شیخ را چاپ و منتشر کرد. این کار برای طرفداران آزادی مطبوعات سخت گران آمد و به «اداره روزنامه ریخته، آنچه از آن شماره به دست آوردند، پاره کردند.»[همان، ص 361] و سپس مدیر روزنامه را وادار کردند که همان شماره را تجدید چاپ کرده و عذرخواهی کند.

هواداران مشروطه تحمل انتشار دستخط یک صفحه ای شیخ را هم نداشتند. ضیاءالدین درّی، شاهد آن روز، چنین گزارش می کند که : «عصر همان روز رفتم بهارستان ، دیدم آن اوراق را پاره می کردند و لگد مال می نمودند و یا آنکه آتش می زدند و مرده باد می گفتند. به یکی از آن حلال زاده ها گفتم : در این لایحه اسم خدا و رسول و امام عصر نوشته شده است ؛ چرا لگد مال می کنید؟ چرا آتش می زنید؟ بنای مزخرف گویی را گذاشت که سخنانش به مراتب از فحش بدتر بود.»[محمد ترکمان، پیشین، ج 2، ص 324]

اصرار شیخ ، مجلسیان را بر آن داشت تا در برابر تقی زاده ایستادگی کنند و سرانجام 3 جمادی الثانی اصل پیشنهادی شیخ را با تغییراتی به تصویب رساندند و سرانجام شیخ با پیروزی در یک جلسه با حضور علمای دیگر عهدنامه ای را امضا کردند که قانون های مجلس با شریعت ناسازگار نخواهد بود و «دو سید و افجه ای و آقا حسین قمی  و حاجی شیخ فضل الله  و صدر العلماء دستینه نهاده و مهر کرده اند.»[احمد کسروی، پیشین، ص 373]

این پیروزی برای غرب گرایان سخت شکننده شد و در انتظار انتقام از شیخ برآمدند. شیخ مطابق معمول هر سال در جمادی الاولی به مناسبت ایام فاطمیه مجلس روضه خوانی برپا می کرد. آن سال نیز طبق معمول در مسجد جامع چادری بر پا کرد تا مجلس عزا برقرار کند. دشمنان شیخ موقعیت را مغتنم دانسته و عده ای را تحریک کردند تا بساط شیخ را به هم بریزند. به گزارش حبل المتین ، روزنامه متلون المزاجی که هر روز مطابق باد قدرت می چرخید و در این ایام از مخالفین سرسخت شیخ شده بود، «چندین هزار نفر به مسجد رفته ، درصدد منع و جلوگیری برآمدند... چادر را خوابانیده ، بلکه چندین قطعه نموده به امامزاده زید برده ، توقیف کردند. این حرکت در روز پنجشنبه هشتم  ]جمادی الاولی[ واقع شد.»[هما رضوانی، لوایح آقا شیخ فضل الله نوری، نشر تاریخ ایران، 1362، ص 13]

روز بعد هواداران آزادی سرشار از پیروزی دیروز در مدرسه صدر جمع شدند و آقایان ملک المتکلمین و جمال زاده «نطق های آتشینی بر ضد دشمنان مشروطیت که درتحت عنوان دین می خواهند آزادی و عدالت را پایمال کنند، ایراد کردند و جمعیت زیادی به طرف  خانه شیخ فضل الله  که مرکز مستبدین و طرفداران مشروعه بود رهسپارشدند و آن ها را با خواری از شهر بیرون کردند.»[دکتر مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 1ـ3، ص 479] البته آقای ملک زاده در نقل این خبر اغراق کرده است ؛ زیرا در آن روز کسی را از شهر بیرون نکردند و اگر بیرون می کردند ننگ آزادیخواهان حتماً بیشتر می شد که چرا آزادی بیان برای همه باشد، اما متشرعان به خاطر عقیده شان از شهر اخراج شوند؟

شیخ برای جلوگیری از کشته شدن هوادارانش به دست آزادی خواهان و برای رساندن  پیامش به ناچار تصمیم گرفت به حرم حضرت عبدالعظیم پناه ببرد. به گفته محیط مافی  چنان عرصه بر شیخ نوری  و اعوان و انصارش تنگ شد که مجال درنگ برای او نماند.حاج شیخ به همراه دو نفر از علما و سه نفر طلبه به طرف حضرت عبدالعظیم رفت. روز بعد به علمای تهران پیام فرستاد که ما در زاویه مقدسه مقیم هستیم ؛ شما خود می دانید. بعد از سه، چهار روز، هیجده نفر از علمای مجتهد، پنجاه واعظ و روضه خوان و سیصد طلبه ، دویست نفر از کسبه و نزدیک به هزار نفر در حرم حضرت عبدالعظیم به شیخ پیوستند. بساط روضه خوانی گسترده شد و حاج شیخ یا سید احمد طباطبایی به منبر می رفتند. هاشم محیط مافی  یکی از سخنرانی های شیخ را چنین روایت می کند: «به واسطه اجحافات و ظلم و تعدیات عمال سلطنتی و جبر وزرای خائن ، مردم به جان آمدند، فریادشان بلند شد... در همان حال  آقا سید محمد مجتهد و آقا میرزا سیدعبدالله و دو نفر دیگر به منزل من آمدند، از من کمک خواستند. از قصدشان پرسیدم . گفتند: عزل صدراعظم ، مسیو نوز و محدود کردن سلطنت . دیدم حرف درستی و قصد صحیحی است . این بود که به  عین الدوله پیغام سختی دادم و با حضرات همراه شدم ... همه کس می داند در اساس مشروطیت چقدر ایستادگی کردم ... همه بدانید که مرا در موضوع مشروطیت و محدود بودن سلطنت ابداً حرفی نیست ... اگر ما بخواهیم مملکت را مشروطه کنیم و سلطنت مستقله را محدود داریم و حقوقی برای دولت و تکلیفی برای وزرا معین نماییم محققاً قانون اساسی و نظامنامه و دستورالعمل ها می خواهیم ....»[هاشم محیط مافی، پیشین، ص 340]

شیخ به اتفاق همراهان به وسیله ی منبر و با انتشار روزنامه لایحه اندیشه خود را به مردم می رساندند و خواست ها و ادله خود را تبیین می کردند. آزادیخواهان سخت به وحشت افتادند و انجمن های تهران نزدیک به «دو هزار نفر جمعیت از جوانان رشید وطن دوست »! را در مسجد شاه گرد آوردند تا «هم با اسلحه و تفنگ و غیره » به حرم حضرت عبدالعظیم بروند و «شیخ و همراهانش را قطعه قطعه کرده، برگردند.» علمای مجلس پادرمیانی کردند و جلوی این فاجعه را گرفتند و قرار بر این شد که « آقا سیدعبدالله  و آقا سیدمحمد به زاویه مقدسه بروند و به هر زبانی که می دانند شیخ و همراهانش را برگردانند.»[هاشم محیط مافی، پیشین، ص 343] سرانجام دو سید به شاه عبدالعظیم رفتند و هر چه صحبت کردند شیخ برسر عقیده خود اصرار کرد.

مرحوم ضیاءالدین درّی از مذاکره آن ها چنین گزارش می دهد: «آقایان تشریف آوردند، ولکن از چگونگی صحبت آن ها چیزی ملتفت نشدم. همین قدر دیدم و شنیدم وقتی مرحوم آقا سیدعبدالله از اطاق خارج شد درب اطاق، دست انداخت و شال کمر شیخ را گرفت و گفت : آقا بیا برویم شهر، شق عصای مسلمین نکنید. مرحوم شیخ فرمود: جناب آقا! اگر از من می شنوی شما اینجا بمانید. سه مرتبه فرمود: والله والله والله مسلم بدانید که هم مرا می کشند و هم تو را. اینجا بمانید تا یک مجلس شورای ملی اسلامی درست کنیم و از این کفریات جلوگیری کنیم. سید گفت : نخیر، چنین نیست. شیخ گفت: اکنون باشد تا معلوم شما خواهد شد.»[محمد ترکمان، پیشین، ج 2، ص 325] سفارت انگلیس از موضوع ملاقات دو سید با شیخ چنین گزارش می دهد: «وی بر سر تبعید 25 تن از نمایندگان مجلس اصرار ورزیده است .»[حسن معاصر، پیشین، ص 390]

ابن نصرالله مستوفی تفرشی خواسته شیخ را عزل و تبعید شش نفر وکیل از مجلس ، توقیف جراید و تبعید دو، سه نفر از مدیران جراید و تبعید چهار نفر واعظ از طهران یا ممنوع المنبر نمودن آن ها می داند. او مذاکرات دو سید و شیخ را چنین گزارش می کند:[محمد ترکمان، پیشین، ج 2، ص 216]

«آقای طباطبایی: مقاصد شما چه چیز است ؟ آقای شیخ فضل الله: مکرر این مطلب را گفته باز می گویم اساس این مجلس و مشروطیت من بودم و هستم ... این مجلس برای امروزه ما خیلی لازم است . یقین است زمانی که دارای مجلس بودیم وکلا از طرف تمام ملت باید در مجلس باشند؛ اما چه نوع وکیل برای این مجلس لازم است ؟ دارای چه صفاتی باید باشند؟... لااقل باید مسلمان و طریقه جعفری را دارا باشند؛ از خدا بترسند... آیا از سی الی 36 کرور جمعیت ایران غیر از سه چهار هزار نفرشان بیشتر رأی داده اند؟ پس معلوم می شود که هیچ یک از اهالی ایران وکیل در مجلس ندارند... مراد من همه اینجاست . وکیل مسلمان ، مسلمان باید باشد...

پس یکی از مستدعیات ما این است که این چند نفر را از مجلس خارج نمایند...

مطلب دوم: مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی بجاست ، اما مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقه شرع مقدس نبوی خارج نشود... این آزادی که این مردم تصور کرده اند، آزادی کفر در کفر است ... فقط آزادیشان یک چیز است که فقط و فقط در خیر عموم ، اگر کسی چیزی به خاطرش رسید بگوید، لاغیر، اما نه تا اندازه ای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند... کسی که دارای این آزادی است باید توهین از مردمان محترم بکند؟ آیا گفته اند فحش باید بگوید و بنویسد؟... آزادی قلم و زبان برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمه اطهار هر چه می خواهند بنویسند؟... در این موقع حاج شیخ دست برد از زیر کتابی یک ورقه روزنامه درآورد به دست آقای طباطبایی داد...  ]وی [ با صدای بلند بنا کرد به خواندن . تا به مرور به مطالب ائمه اطهار و به خصوص به حضرت سیدالشهدا و حضرت ابوالفضل علیهم السلام رسید... ]موضوع این بود[: «شما مردمان نادان چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در 1300 سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شده ، قشون فرستاد خود و همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضه خوانی نمایند...» این مرد پست فطرت بی اندازه ائمه اطهار را توهین و تحقیر کرده بود. بعد از آنی که آقای طباطبایی این روزنامه را خواند یک مرتبه بی اختیار به گریه در آمد... شیخ: جریده آزاد را خواندید؟ والله اگر امروز ما جلوی این جراید را نگیریم مورد مؤاخذه و قهر خدا و رسولش خواهیم بود... پس جراید آزاد در مملکت اسلامی بیجاست.

اما مسئله سوم :... سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامی پای منبر حاضر باشند و یک نفر واعظ متهم فاسدالعقیده در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما... بگوید؟ و شما در پای منبر گوش کنید و خنده نمایید و از نطاقی و لفاظی او تعریف و تمجید نمایید؟.. این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان بر همه کس مکشوف است یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند قدم بر منبر بگذارند.»[محمد ترکمان، پیشین، ج 2،صص 209ـ 213]

مذاکرات به جایی نرسید و دو سید، شبانه از حرم با عصبانیت خارج شدند. مخالفین  شیخ فضل الله  راهی جز تهمت و فحاشی نداشتند، از این رو او را متهم کردند که کار او با تحریک و کمک مالی شاه انجام می پذیرد؛ اما این تهمت چنان غیر قابل قبول بود که حتی سفیر انگلیس که از مخالفین سرسخت شیخ بود و او را از مرتجعین خوانده است گزارش داده که «در مورد شیخ فضل الله ، شاه را متهم می کنند که او را تشویق نموده است که به این کار دست بزند. این حرف به کلی بی اساس است. شیخ در نتیجه مجادلات خودش با علمای هم طراز خود بست نشسته است. این موضوع ارتباطی به شاه ندارد».[حسن معاصر، پیشین، ص 368] شیخ و عالمان همراهش علمای بلاد را از قصد خود مطلع کردند و به مراجع نجف نیز تلگراف هایی مخابره کردند. شیخ توانست نظر مراجع نجف را به خود جلب کند و از آن ها پشتیبانی دریافت کند.

مرحوم سید کاظم یزدی از عالمان و فقیهان ساکن در نجف در پاسخ به تلگراف بست نشینان نوشت : «از تجری مبتدعین و اشاعه کفریات ملحدین که نتیجه حریت موهومه است قرار مسلوب ... بعون الله متمنیات ایشان شدنی نیست ».[احمد کسروی، پیشین، ص 381]

تلگرافی از ناحیه  آخوند خراسانی  و آیت الله عبدالله مازندرانی  به شیخ مخابره شد که وحشت عجیبی در مشروطه طلبان ایجاد کرد. آن دو مرجع در این تلگراف که توسط  حجت الاسلام نوری  به مجلس ارسال کردند، نوشتند که اضافه کردن «ماده شریفه ابدیه که به موجب اخبار واصله در نظامنامه اساسی درج و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها من الشرعیات را موافقت با شریعت مطهره منوط نموده ، از اهم مواد لازم و حافظ اسلامیت این اساس است و چون زنادقه عصر به گمان فاسد، حریت این موضع را برای نشر زندقه و الحاد، مغتنم و این اساس قویم را بدنام نموده، لازم است ماده ابدیه دیگر در رفع این زنادقه و اجرای احکام الهیه ـ عز اسمه ـ بر آن ها و عدم شیوع منکرات درج شود....»[احمد کسروی، پیشین، ص 411] این تلگراف موجب شد تا روشنفکران دست به یک سلسله عملیات تبلیغاتی گسترده زدند و دو مرجع ساکن نجف را نسبت به شیخ بدبین کردند و از این تاریخ آن دو بیشتر جانب مشروطه خواهان را گرفتند.

سرانجام مجلسیان در مقابل شیخ تسلیم و با شیخ وارد مذاکره شدند: «شیخ فضل الله موادی را پیشنهاد کرد که باید در قانون اساسی ذکر شود. برجسته ترین مواد آن ، ماده ای است که مذهب رسمی ایران مذهب جعفری خواهد بود... دیگر آنچه قوانین که برای عدلیه خواهد گذشت باید مطابق احکام شرع باشد»... با قبول آن ، قضیه خاتمه و حاج شیخ فضل الله با احترامات شایسته وارد تهران شد... و در منزل مشغول درس و بحث ـ کما فی السابق ـ گردید.»[ حسن اعظام قدسی، پیشین، ج 1، ص 160]

Share