ولایت؛ پیوند الهی
در این نوشتار تلاش بر این است با استناد به آیات و روایات به جایگاه ولایت تحت عنوان «ولایت؛ پیوند الهی» پرداخته شود...
همه ما با مفهوم ولایت آشنا هستیم. ولایت، جزء فرهنگ شیعه است؛ اما کمتر درباره معنا، ویژگی ها، مشخصه ها و مؤلفه های آن فکر کرده ایم. ولایت واژه ای عربی است که در فارسی، واژه ای که کاملاً معادل آن باشد وجود ندارد. و برای همین، معنای دقیق آن را به فارسی نمی دانیم. برخی تصور می کنند معنای ولایت، دوست داشتن است. بله، دوست داشتن لازمه ولایت است، اما عین معنی ولایت نیست. محبت اهل بیت علیهم السلام به شیعیان اختصاص ندارد؛ اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان، اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را دوست دارند. در بین برادران اهل تسنن کسانی هستند که محبتشان نسبت به اهل بیت علیهم السلام کمتر از امثال بنده نیست. واقعاً عاشق اهل بیت هستند. به امامتشان اعتقاد ندارند، اما به خاطر انتسابشان به پیغمبر و فضایلشان، دوستشان دارند. علم، زهد، شجاعت، و کمالات دیگرشان را انکار نمی کنند. بنابر این اگر معنای ولایت، محبت است، تقریباً همه مسلمانان محبت دارند. پس ولایتی که ما شیعیان می گوییم به چه معناست؟ حتماً اضافه ای دارد و فقط دوست داشتن نیست؛ چون دیگرن هم این محبت را دارند.
ولایت در قرآن
خوب است واژه ولایت را در قرآن بررسی کنیم و ببینیم مشتقاتش در چه موردی به کار رفته است. واژه ولایت و مشتقات آن، یعنی ولی، مولی و تولی، همه از یک ماده است. ریشه همه آنها ولایت است. صفت مشبهه اش ولی می شود. جمع آن اولیاء است. فعلش هم تولی است. کلمه ولی در قرآن، گاهی درباره خدا به کار رفته است. همه شما آیه الکرسی را حفظ هستید: «اللهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ یخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النور وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».[سوره بقره، آیه 257] خدا بر مؤمنین ولایت دارد. در مقابل، کافران هم ولی دارند، اما ولی آنها خدا نیست؛ ولی های آنها طاغوت است. درباره خدا فقط می گوید ولی، اما درباره کافران می گوید اولیاء. چون شیاطین یکی نیستند، فراوانند؛ مثل نور و ظلمت. نور یکی است، اما ظلمت انواع دارد. به هرحال یکی از موارد ولایت، ولایت خدا بر مؤمنان است.
برخی از آیات، مؤمنان را ولی خدا معرفی می کنند: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ؛ اولیای خدا (مؤمنان خالص) هیچ ترس و بیمی ندارند.» [سوره یونس، آیه ۶۲] عبارت اولیاء الله را بسیار استفاده می کنیم. در قرآن هم مکرر ذکر شده است. پس از یک سو خدا ولی مؤمنان است، و از دیگر سو، مؤمنان، ولی خدا هستند.
تعبیر دیگری هم داریم که مؤمنان ولی همدیگرند: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ...؛ در میان مؤمنان، بعضی با بعضی دیگر برهم ولایت دارند.» [سوره توبه، آیه 71] این ولی اوست، او هم ولی این است. پس کلمه ولی و مفهوم ولایت، به گونه ای است که بر خدا نسبت به بندگان، بر بندگان نسبت به خدا، و بر مؤمنان نسبت به یکدیگر اطلاق می شود.
مفسران و بزرگان لغت شناس درباره ریشه و مؤلفه های ولایت تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده اند که ولایت در اصل لغت، به این معناست که دو موجود، آن چنان به هم نزدیک باشند که بین آنها هیچ چیز بیگانه ای وجود نداشته باشد. اگر چنین رابطه ای بین دو موجود باشد، می گویند این ولی آن موجود است. اگر کسی آن قدر به خدا نزدیک بود که بین او و خدا، بیگانه ای وجود نداشت، هم او به خدا نزدیک است و هم خدا به او نزدیک است؛ بنابراین هم خدا ولی اوست و هم او ولی خدا. پس هم خدا، ولی مؤمنان است و هم مؤمنان ولی خدا. خود مؤمنان هم با یکدیگر همین حالت را دارند. آن هایی که واقعاً ایمانشان کامل است آن چنان با همدیگر ارتباط، اتصال و پیوند دارند که بیگانه ای نمی تواند بینشان نفوذ کند. البته این ولایت، ولایتی است که بار معنایی ارزشی دارد؛ ولایت مثبت و ایجابی است؛ اما همیشه ارتباط، مثبت نیست. گاهی ممکن است انسان به کسی نزدیک بشود و از او ضرر ببیند. اتفاقاً درباره شیطان همین گونه است. در همین آیه الکرسی گفتیم: اولیاء کافران، طاغوت است و با طاغوت هم می شود ولایت داشت. خداوند درباره شیطان می فرماید: شیطان بر کسی تسلط ندارد مگر کسی که خودش را ولی شیطان کند. یعنی انسان می تواند با شیطان به گونه ای ارتباط برقرار کند که خودش را در اختیار او قرار بدهد. وقتی که این گونه شد شیطان بر او مسلط می شود، ولی او ابتدائاً تسلطی ندارد. انسان به دست خودش، خود را تسلیم شیطان می کند.
ولایت تکوینی و ولایت تشریعی
از این بحث، دو نتیجه می گیریم. خداوند با همه مخلوقاتش رابطه ای تکوینی و وجودی دارد. او به همه چیز نزدیک است: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ». [سوره ق، آیه 17] این نزدیکی و ارتباط، ولایت تکوینی الهی بر همه موجودات است. اما خداوند، ولایت دیگری نیز دارد. اگر انسانی خودش را در اختیار خدا قرار دهد، خداوند رابطه دیگری با او برقرار می کند، رابطه ای که در آن خداوند می خواهد به او خیر برساند، او را سرپرستی کند، بلاها را از او دور سازد و محافظتش کند. این ولایت، تنها وقتی است که انسانی به اختیار، خودش را در اختیار خدا قرار دهد. نکته مهم آن است که ولایت تکوینی را نمی شود قطع کرد؛ زیرا ریشه آن مالکیت خدا نسبت به همه چیز است و این مالکیت را نمی توان از خدا سلب کرد. اما ولایت به معنی دوم، یعنی کسی متصدی کارهای طرف مقابل شود، خدا این ولایت را می تواند سلب کند. بگوید تو با من نیستی. من دیگر با تو کاری ندارم. می تواند بگوید برو گم شو! تو دیگر با ما ارتباطی نداری. آن ولایت، تکوینی است و این ولایت، تشریعی.
ولی مردم پس از خدا
خداوند کسانی را معین کرده است که بتوانیم با آن ها رابطه داشته باشیم. در این رابطه به اذن خدا، خودمان را در اختیار آن ها قرار می دهیم: «النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ».[سوره احزاب، آیه ۶] این ولایت را خدا برای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم قرار داده است. اگر مؤمنان خودشان را در اختیار پیغمبر قرار دادند و گفتند هر چه شما بگویید قبول است، ولایت پیغمبر را پذیرفته اند؛ اما کسانی بودند که این چنین نکردند. می گفتند ما مسلمان و مطیعیم، اما در عمل مخالفت می کردند. ولایت حقیقی آن است که انسان خودش را در اختیار پیغمبر و امام معصوم بگذارد. بعد از ایشان هم، هر که را امام معصوم تأیید کند، ولی امر مسلمین می شود. به فرموده ائمه علیهم السلام، کسی که واجد این شرایط باشد، جانشین ماست. کسی که علم، فقاهت و دین را بهتر از دیگران بشناسد، تقوی و خداترسی اش بیش از دیگران باشد، منافع جامعه و مصالح اسلام را فدای منافع خودش نکند، به مسائل جامعه آگاه باشد و فریب دشمنان را نخورد، نور امامت به او می تابد و او نزدیک ترین و شبیه ترین افراد به امام معصوم خواهد بود. وقتی انسان خودش را در اختیار چنین کسی گذاشت و گفت: «هر چه تو می گویی چشم»، ولایت برقرار می شود.
ولی مومنان پس از پیامبر
در روز غدیر، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به همه حاجیانی که از مکه آمده بودند دستور داد تا کنار آن غدیر[غدیر به معنای آبگیر است. غدیر آبگیری بود که آب باران در آن جا جمع می شد و مسافران به آنجا می آمدند و حیواناتشان را آب می دادند.] جمع شوند، خطبه ای خواندند و فرمودند: «أ لستُ اولی بالمؤمنین مِن اَنفسهم؛ آیا من بر شما ولایت ندارم؟» [بحار الانوار، ج28، ص98] همه گفتند: بله، خدا این ولایت را برای شما قرار داده است: «النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» و این یعنی خدا برای پیغمبر اختیاری قرار داده است که بیش از خود انسان ها بر آنها حق تصرف دارد.
چرا پیامبر این را فرمود؟ برای این که بفرماید همان مقامی را که خدا به من داده است به اذن و امر خدا برای علی علیه السلام تعیین می کنم. آن گاه فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». آن مقدمه را فرمود تا بگوید این مولا که می گویم، همان «اولی من انفسهم» است که اول از شما اقرار گرفتم. فرمود: اکنون خداوند این ولایت را برای علی بن ابی طالب علیهما السلام قرار داده است.
پس حقیقت ولایت این است که انسان به اختیار، خودش را تابع دیگری کند. ارتباطی با او برقرار کند که در دل، او را دوست داشته باشد، عملش مطابق رأی او باشد، وقتی که دشمن به او حمله کرد، از او حمایت کند و جان و مالش را در مصلحت او صرف کند، این می شود ولایت. خدا می خواهد بنده اش، اول در مقابل خودش این گونه تسلیم باشد، بعد در مقابل پیغمبر و امام معصوم و یا کسی که جانشین و نائب امام معصوم است. این فرهنگ اسلامی شیعی است.
اومانیسم، نقطه مقابل ولایت و ریشه فتنه ها
فرهنگ قرآنی با فرهنگ الحادی سر سازگاری ندارد. ما در زندگی، با فرهنگ دیگری که درست نقطه مقابل این فرهنگ است، مواجه هستیم. گفتیم اسلام یعنی با اختیار خودمان، خودمان را تسلیم خدا کنیم. آن فرهنگ می گوید اصلاً معنی ندارد انسان تسلیم کسی بشود، هر کسی خودش مستقل است، آگاه است و هیچ کس حق ندارد به او امر و نهی کند. غربی ها اسم این را، آزادی می گذارند و می گویند: حتی خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد! ما بر خدا حق داریم! بعضی از این نویسندگان معروف کشورمان که از مشاهیر کشور به شمار می آیند و چندی است که ماهیت آنها روشن شده است، بحث ها و سخنرانی های متعدد می کردند و کتاب هایی می نوشتند مبنی بر این که اصلاً انسان این عصر، نه تنها تکلیفی ندارد، بلکه بر همه چیز حق دارد؛ انسان امروز طالب حقش است، حتی باید حقمان را از خدا بگیریم و خدا بر ما حقی ندارد. و این اوج اومانیسم یعنی انسان مداری است! این فرهنگ اومانیسم است که در ایدئولوژی لیبرالیسم تجلی می کند. طبعاً چنین تفکری نمی پذیرد که ما باید به دستورات امام و پیغمبر عمل کنیم. وقتی می گویند خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد، طبعاً پیغمبر و امام هم حق ندارند، چه برسد به کسی که جانشین امام و ولی امر مسلمین است.
باید انتخاب کنیم
ما از ابتدا باید جهت این فلش را معین کنیم که به این طرف است یا به آن طرف؟ اگر در عمق دل ما این است که ما بنده خدا نیستیم و خدا هم حق ندارد به ما دستور بدهد، دیگر نوبت به ولایت فقیه نمی رسد. وقتی از آنها می پرسی که پس اسلام یعنی چه؟ می گوید اسلام یعنی همین که من آزادم. اسلام یعنی آزادی! آزادی از چه؟ از خدا؟ این ریشه همه اختلافاتی است که ما در عصر خودمان ملاحظه می کنیم. این ریشه همه فتنه هاست. آبشخور همه فتنه ها این جاست. این ها حاضر نیستند آنچه را خدا گفته، عمل کنند. وقتی به آن ها می گویی که غیر از قرآن و حدیث و پیغمبر و امام معصوم باید از ولی فقیه هم اطاعت کنید، می گویند ما خدا را هم قبول نداریم، چه برسد به ولی فقیه!
پیداست آن طرز فکر، همین نتیجه را هم خواهد داد. نمی شود از اومانیست توقع داشت که به ولایت فقیه قائل باشد. اگر چندی هم به این حرف ها قائل می شوند، برای این است که من و شما را فریب دهند. اگر از اسلام، خط امام و امثال آن دم می زنند، شوخی است؛ می خواهند ما را فریب بدهند وگرنه این دو تا با هم نمی خواند. یا بندگی خدا یا بندگی نفس. باید انتخاب کرد. باید از ابتدا حسابمان را صاف کنیم. یا باید ولایت خدا را بپذیریم یا ولایت طاغوت را. یا بندگی شیطان یا بندگی خدا. اگر بندگی خدا را نکردیم، خیال نکنیم آزادیم؛ هزار خدا برای خودمان درست کرده ایم. وقتی می پرسیم چرا این طور لباس می پوشی، می گوید: چون مد است وگرنه مسخره ام می کنند. جبر محیط، جبر تاریخ، جبر طبیعت یعنی چه؟ اگر می گویی من در مقابل اینها اختیاری ندارم، این یعنی بندگی؛ اما خدا می گوید اینها را رها کن، فقط خدا: «قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ؛ خدا را بگیر و همه را رها کن.» [سوره انعام، آیه91]
حالا که بناست بنده باشیم و بندگی کنیم، کسی را بندگی کنیم که مالک ماست و همه چیز ما از اوست. چرا کسی را بندگی کنیم که وقتی حسابش را می کنیم، می بینیم از ما پست تر است؟ این مدها را چه کسانی درست کرده اند؟ واقعاً بعضی از آنها خیلی خنده دار است. انسان پارچه ای قیمتی بخرد و آن را بساید، پاره اش کند، بعد بپوشد! این چه عملی است؟ چه مصلحتی است؟ چه زیبایی دارد؟ آیا چون فلان نادان فرنگی این گونه لباس پوشیده است، باید از او تقلید کنیم و بنده یک احمق آمریکایی باشیم؟!
اول باید این را حساب بکنیم که می خواهیم بنده خدا باشیم یا بنده شیطان؟ شیطان که شد، نفس هست، آمریکایی اش هست، اروپایی اش هست، روسی اش هست، انواع و اقسام دارد، ظلمات است. اما بندگی خدا یک راه است: «أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ راه راست و صراط مستقیم، همانا بندگی خداست.»[سوره یس، آیه ۶۱].
همچنین شما می توانید برا ی مطالعه بیشتر درباره غدیر در قالبهای مختلف «ویژه نامه کمال الدین و تمام النعمة» را نیز مشاهده نمایید.
منبع : [گزیده ای از سخنرانی آیت الله مصباح یزدی، برگرفته از سایت معظم له]