هنر پیشرو و هنر پیرو از منظر علامه جعفری
هنر پیشرو و هنر پیرو از منظر علامه جعفری
هنر پیشرو در مسیر تکامل وقتی با تکیه به عقل و وجدان دست به کار شود، اعماق درون آدمی را می شوراند، مگر در مواردی که هویت انسانی به کلی نابود شود و به خَتَمَ الله علی قلوبهم رسیده باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سید الانبیاء محمد(صلی الله علیه وآله) و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
این چند بیت را به مناسبت عید مبارک نیمه شعبان (ولادت حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)) می خوانم:
می بده ای ساقی آخر زمان ای ربوده عقلهای مردمان
تا از آن می باده بر گردون زنند ای می تو نردبان آسمان
از خداوند متعال می خواهیم که عنایت کند چشم ما را به جمال آن بزرگ انسان، امید همه اقوام و ملل روشن بفرماید.
اما هنر، در وادی هنر، همانطور که می دانید، تعریفات زیادی شده است برای هنر اقسامی بیان شده است هنرهای توصیفی، هنرهای تجریدی، هنرهای بایستی، هنرهای ارزشی و…
آری، تعریفات و تقسیمات زیادی درباره هنر داریم. این خود دلیل آن است که هنر از حساس ترین پدیده های انسانی است. با توجه به سرگذشت فرهنگی بشر، به خوبی ثابت می شود که از هنر، کارهای سازندگی زیادی برآمده است.
اگر واقعاً بخواهیم به اضافه شناساندن مفهوم هویت هنر، انواع و مصادیق آنها را که در طول تاریخ در پیشبرد فرهنگ پیشرو بشریت مورد استفاده قرار گرفته است، جمع آوری نماییم بدون تردید، باید دهها مجلد در این باره تألیف بنماییم.
بشر همانگونه که با شناخت و توصیف انسان و جهان حرکت کرده است، با تحقیق در ارزشها بوسیله هنرها نیز در راه پیشرفتهای خود بهره برداری نموده است، یعنی فقط با گفتن اینکه، این جسم است، آن چشم است، این آب است، آن ستاره، بشر، کاری از پیش نمی برد، بلکه بایدهای اخلاقی و حقوقی و فرهنگی دارد که به وسیله بایدهای هنری پیش رفته است.
فرض کنیم خداوند فیاض و حکیم علی الاطلاق در مغز ما انسانها یک جام جهان نما ایجاد کند، تا آنجا که همین طور که من نشسته ام با یک چشم به هم زدن، تمام جهان را ببینم و آن را کاملاً بشناسم.
بسیار خوب، شناختم، تازه نوبت آن می رسد که چه کار کنم؟
شکل اصلی انسان، علم محض نبوده است، گر چه علم رکن بزرگش برای حیات معقول است. یعنی درد و درمان بشر این نبوده است که بفهمد، ماده مرکب است و از ذرات بنیادین تشکیل شده است، البته این قدم خیلی بزرگی است، اما قضیه به اینجا ختم نمی شود.
اجازه بدهید من یک مطلبی را عرض کنم.
تاکنون شنیده اید که یک انسان بزرگ و حساس، ناله کند و آه بکشد که چرا بشر نیروی جاذبه را دیر فهمید؟ چرا بشر اشعه لیزر را دیر فهمید؟ خلاصه در طول تاریخ یک ناله به خاطر مسائل علمی نداریم. اما آیا توانایی بشر برای پیشرفت تکاملی همین بوده است؟ در این زمینه ناله ها داریم که بیا و ببین! تمام این ناله ها را در اشعار و ادبیات شرق و غرب می بینید.
مستانه لب بر جام زرین زندگی نهاده و با خیال و توهم این که شراب طهور حیات می آشامیم دل خوش می داریم! تا آنگاه که دستِ مرگ نقاب از چهره بردارد، آنگاه خواهیم دید که این پیاله از اول خالی بوده است!
ناله برای این است که من در تخیلاتم زندگی کرده ام! ای اداره کنندگان حیات جمعی انسانها، چرا به من یاد ندادید که واقعیات چیست؟ چرا به من یاد ندادید که چه باید بکنم؟ چه نباید بکنم؟ چه نشاید بکنم؟ بدین ترتیب بدون توجه با درد نادانی زیستم و با چهره خندان نما گریستم.
امروز من نمی دانم، هیچ کس نمی داند، اما آیندگان می فهمند، پس این ناتوانی ناله ندارد. اما من زمانی که نمی دانم، برای برخورداری از یک زندگی معقول و قابل تفسیر چه باید بکنم، با این که می توانستم به وسیله علم و هنر بدانم که چه باید کرد؟ آیا عدم نیل به این هدف اعلی ناله دارد یا ندارد؟
آیا شما تأیید می کنید که؛ آنچه را که بشر احتیاج داشت، گردانندگان تاریخ بشری و مربیان در اختیارش گذاشتند؟ عقیده من این است که، هنر حقیقتی است که می شد این نیاز را تا آن حد که به سئوالات اساسی حیات معقول پاسخ بدهد، مرتفع بسازد، هنر می توانست خیلی کار انجام دهد، به نام فرهنگ، به نام ادبیات، به نام معماری، به نام نقاشی و… آری می توانست خیلی بیش از اینها کار انجام دهد.
شما چون هنرمندید و دست اندرکار هنرید، می دانید که پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم، چرچیل نخست وزیر انگلستان که در جنگ شرکت کرده بود، برای آرشیتکت ها سخنرانی می کرد که این خرابه های جنگ را باید از بین ببرید و به جای آن از نو بسازید.
چه گفت؟ می گویند آن سیاستمدار معروف چنین گفت:
بدانید که؛ امروز شما با هنرتان این ساختمانها را می سازید و این هنر شما و ساختمانها فردا ما را و نسل آینده ما را می سازند.
ببینید هنر چه کار می تواند بکند! امروز ما با سنگ و آجر، خاک و سیمان این ساختمانها را می سازیم، اما اگر زشت ساخته شوند، اگر ناهنجار ساخته شوند، اگر جنبه هنری نداشته باشد، نسل ما در میان این ساختمانها به تیرگی ها مبتلا خواهد شد.
اما اگر زیبا باشد و ملاحظه حیات را بکند و هنر به خرج بدهد، فردا نسل ما را خواهد ساخت. تعبیر خیلی زیبایی است.
به هر حال اگر ما بخواهیم بدانیم که هنر در تاریخ بشری چه کرده است، خواهیم دید کار عمده هنر برای بشر، فقط توصیف آنچه که انسانها آن را می بینند، لمس می کنند نبوده است، بلکه به اضافه توضیح و تفسیر صحیح طبیعت که بسیار لازم بوده است، کار دیگری بوده است که به اضافه زیبایی های محسوس، زیبایی های معقول را ببین: کرامت و شرافت انسانی را ببین، مقداری در چشمهای یک انسان عادل خیره شو، در تفکرات و رفتار یک آزادمرد بیندیش، عظمت زیبایی فداکاری در راه انسانها را تماشا کن، بیا سرت را بالا بگیر، تماشا کن آسمان را، خوب تماشا کن، تماشا کردی، خواهی دید که خیلی به آسمان جذب می شوی، چرا؟
علتش چیست؟ علت آن جستجو و انجذاب به بیکرانگی در درون دشت که آن هم در آسمان سمبلی دارد.
راه دیگر هم این است که سر و نگاه انسان را متوجه پایین کنند و بگویند چاه را هم ببین، ببین چقدر گرفتاری بشر؟!
ای هنرمند عزیز چرا سر و نگاه مرا به بالا متوجه نمی کنی؟ چرا نگاههای مرا به سپهر لاجوردین خیره نمی سازی تا با آن بازتابی که در مغز من ایجاد می کند حرکت به بیکرانه ها کنم و ارزش لحظه های حیات را که طعم ابدیت می دهد دریابم.
به من بگو: بیا بیا، اول این زیبایی را ببین، قطعاً من آن زیبایی را خواهم دید، وقتی آن زیبایی را دیدم، با آن هنر کیمیاگونه برای من اثبات کن!
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
می بینیم از مصراع دوم، هنر وارد شد برای ساختن اصول معرفت که بدون آن، زندگی معنایی ندارد.
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر روی بالا همان با اصل خود یکتاستی
خوب بیندیشید در این گفته بسیار حکیمانه که سقراط گفت: کسی که خود را به زیبایی ظاهری مشغول کرده است، در خواب است. اما کسی که خود را به زیبایی معقول متوجه کرده است بیدار است. میرفندرسکی می گوید: دیدی این چرخ چقدر زیباست، اما این مشاهده زیبایی نمودی، ترا از فهم قانون اداره کننده این زیبایی غافل نکند.
صورتی در زیر دارد آنکه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر روی بالا همان با اصل خود یکتاستی
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری گر ابونصر هستی و گر بوعلی سیناستی
حال ببینید هنر در بیت زیر چه کرده و چگونه توصیف «هست» را با توجه مغز آدمی به «بایست ها» هماهنگ ساخته است:
عقل کشتی، آرزو گرداب و دانش بادبانی حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی
مسلم است که شما فیلم آهنگ برنادت را دیدید. جذابیت فوق العاده این فیلم در آن نبود که شگفتی مردم را به خود جلب می کرد، بلکه جذابیت این فیلم در آن بود که پاسخگوی نیاز شدید مردم به معنویت بود.
یک دیدگاه این بود و اما یک دیدگاه دیگر در هنر، دستش را می آورد بالا، زخم دستش را نشان می دهد. می گوید ببین چقدر زخم دردآگین است؟ مگر من این زخم را نمی بینم، مگر درد آن را نمی چشم!
ای هنرمند، من هم دارم زخم را می بینم، اما مرهمش کو؟! می گوید می بینی بشر چقدر جاهل است؟ می گویم بله. از تو هم می بینم، اما راه تعمیم معرفت را به من نشان بده.
ای هنرمند این یک امر شایان تمجید نیست که آنچنان هست ها را، به طور خام به مغز بشر تحویل دهد. شاید فرق داستایوسکی و ویکتورهوگو در زمینه تفکر و احساس هنری در این باشد که داستایوسکی در نشان دادن جراحت های بشری مهارت بسیاری به خرج می دهد، ولی ویکتور هوگو می گوید، دیدی زخمها را، این هم مرهمش.
فرق رباعیات منسوب به خیام با مضامین مثنوی همین است، آن رباعیات برداشتن پانسمان از روی زخمها است، مثنوی هم زخم را نشان می دهد و هم مرهم را.
داروین گفته است: «اصالت قدرت». پس اگر جانداران را رها کنید قانوناً یکدیگر را خواهند درید و ما انسانها هم که از جانداران هستیم، باید طبق قانون همدیگر را قطعه قطعه کنیم زیرا فقط اقویا حق زندگی دارند! هنر در اینجا می تواند وارد میدان شود و رسالت خود را انجام بدهد در اینجا رسالت و قداست هنر به قدری با عظمت است که می تواند به خودش سوگند بخورد.
حال سئوال این است که چگونه هنر وارد این کشتارگاه که متأسفانه با نمایش علمی به وجود آمده است می گردد، ای هنرمند عزیز، اگر تیزکنندگان سلاح تنازع در بقا، هویت انسانی را گرگ درنده معرفی می کنند، شما بیایید فداکاریها و گذشتهای انسانهای تکامل یافته را بطور جدی مطرح کنید و به قول مولوی:
چون که سرکه سرکگی افزون کند پس شکر را واجب افزونی بود
هنرمند انسان شناس که درباره پیشبرد «حیات معقول» انسانها، تکلیف احساس می کند انسان را مخاطب ساخته می گوید: مالک بر خویشتن باش و به شرط قدرت داشتن دیگران، تو هم زندگی کن. آری هنر در این میدان وارد می شود و با آگاه کردن انسانها به این که سرتاسر تاریخ او پر از حمایت مقدس از ناتوانان و دفاع از ارزشهای والای انسانی و پر از میلیونها شهید در راه اقامه حق و عدالت و آزادی معقول است، ضرورت و عظمت قدرت به جلوگیری از درنده خویی و تنازع برای بقا را اثبات می کند و با این منطق والای هنری است که هر انسانی به انسان دیگر می گوید: برادرم، من هستم، تو هم هستی، من اراده دارم، تو هم اراده داری. من می اندیشم، تو هم می اندیشی. آیا قدرت این است؟ یا بگوید من تو را از بین می برم تا زنده باشم؟!
با یکی از استادان بزرگ دانشگاه سوربن (فرانسه) در تهران گفتگو داشتیم، گفتم: حال بینوایان ویکتورهوگو چطور است؟ گفت: بینوایان هنوز بعنوان انجیل دوم در اروپا مطرح است، گفتم: بله، مگر شوخی است! اینها عمیقاً در جانهای آدمیان نفوذ کردند، چرا پایدار نمانند، هنر یعنی این.
آری اگر صاحبنظران بخواهند بحث کنند و بگویند هویت فرهنگی ما چیست؟ اینها را نشان خواهند داد. لامارتین و بالزاک و ویکتورهوگوها را نشان خواهند داد. والا اگر کوبیسم به معنای افراطی را نشان دهند پشت سرش دادائیسم برای نوبت در قهوه خانه های پاریس ایستاده است.
یکی می گفت: آقا این قدر «هنر برای هنر» نگو، دنبالش ضد هنر برای ضد هنر خواهد آمد، پس بیایید از هنر برای انسان در حیات معقول صحبت کنید. این یک امر شایان تحسین نیست که هنرمند، عاشق جلب شگفتگی مردم باشد و هدفش را تماشاگران منظور بدارد، این منطق نیست، آقایان می بینید ذهن من چقدر آتش فشانی می کند! خوب بکند، دارد می سوزد، مزارع مغز مردم دارد آتش می گیرد! فقط تعجب کنند که من چه کرده ام! آیا فقط مردم را جلب کردن و تعجب آنان را برانگیختن کافی است!
اشتباه نکنید فقط در هنر، چنین نیست، بلکه هدف گیری عده ای ساده لوح در علم، فلسفه، مدیریت و… نیز همین است. بسیار خوب، حالا مردم گفتند: عجب، خیلی هم عجب! بگو ببینم: آیا توانستی با یک اثر هنری، ظالمی را به یک عادل مبدل کنی؟ آیا دردی از دردهای بشری درمان نمودی؟ هدف گیری جلب شگفتی درست مثل این است که شما یک چوب بردارید و در یک حوض پر از لجن فرو کنید و آن را به هم بزنید، یک تکه کلاه آمیخته با لجن یا یک لنگه کفش با یک موج نمایان می گردد.
خیلی جای تعجبه! تماشا کنید عجب! یک لنگه کفش آمد بالا!
من که یک تماشاگرم و در ظلمات نادانی غوطه ورم و در جستجوی اصولی هستم که زندگی ام را توجیه کنم، من چه کار کنم؟ بسیار خوب، خیلی هم تعجب کردم، حالا چی؟! واقعاً داستان عجیبی است! شاید روز قیامت، استعداد هنری انسانها به شکایت برخیزند که؛ پروردگارا، از این بشر بپرس، با استعدادی چون من(هنر) که به وی دادی چه کرده است؟!
با آن احساسات بسیار والا که ابزار هنرمند بود چه کرده است؟ حال که خدا خواهد پرسید، با چشم چه کار کردی؟ با زبان چه کردی؟ با گوش چه کردی؟ بدیهی است که استعدادهای درونی ما که فوق العاده مهمتر است مانند تعقل، وجدان، اکتشاف بیشتر مورد سئوال قرار خواهد گرفت. آن هم استعداد هنری، می دانید تربیت هنری یعنی چه؟
یک تربیت هنری می تواند در مدت ٢٤ ساعت، از یک جنایتکار حرفه ای شقی، یک عادل بسازد.
البته اگر جنبه هنری آن مراعات بشود، دلیلش هم خیلی روشن است. زیرا وقتی که احساس هنری با تکیه به عقل و وجدان دست به کار شود، اعماق درون آدمی را می شوراند، مگر در مواردی که هویت انسانی به کلی نابود شود و به خَتَمَ الله علی قلوبهم رسیده باشد. همانند فضیل بن عیاض که از دیوار می پرید بالا تا برود دزدی کند، این آیه را که سازنده هنر پیشرو در مسیر تکامل است، شنید:
اَلَم یأنِ لِلّذینَ آمنوا ان تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرالله (الحدید آیه ١٦) آیا نوبت آن نرسیده که گرویدگان، دلهاشان به یاد خدا خاشع گردد؟! وقتش نرسیده؟!
فضیل بن عیاض برگشت و چنان تحولی در او به وجود آمد که این تحول با یک جمله هنری، انجام پذیرفت.
پس هنر این قدر سازندگی دارد. خلاقیت هنر، آنقدر لطیف است که می تواند با یک یا دو جمله، چنین تحولاتی را ایجاد کند. شما از استادانتان، از همدوره ای هایتان، از پدران و مادران خود، بارها شنیده اید که گفته اند: که آقایی آن یک بیت را خواند و از آن موقع حال من منقلب شد.
برای مثال من خودم گاهی اوقات از یک شعر خیلی متأثر می شوم، یعنی در من اثر ایجاد می کند، یک بیت از ناصرخسرو، یک دید فلسفی بالایی دارد و گمان نمی کنم برای اثبات معاد و ابدیت، بالاتر از این، شعری گفته شده باشد.
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی گر نه این روز دراز دهر را فردا نیست
فقط فرداست که به این دنیا معنا می دهد، اینجا هنر باید به میدان بیاید، چه میدان بزرگی و چه سازندگی بزرگی! والا، آمدن و یک کلنگی را برداشتن و همه اصول عالی حیات هدفدار انسانها را برای جلب شگفتی مردم خراب کردن که کاری نشد.
امروزه غالباً هنر، برای جلب شگفتی مردم و غالباً عامل تخریب و بازی با اصول سازنده انسانی است، و در این مسیر از حساسیت مردم استفاده می کنند.
مثلاً، چون بزرگترین عامل هویت انسان آزادی و احساس آزادی است، سعی می کند به وسیله این عامل مقدس(هنر) آزادی را سلب کند و بگوید: نه خیر آقا، این آزادی خیالات است! یعنی هنرمند تمام مایه حیاتش را از دستش می گیرد، برای آن که یک حرف عجیب بزند!
یک موقع عده ای از دوستان هنرمند در منزل اینجانب بودند. در میان گفتگو سئوال کردم؛ پاداش هنر شما چه باشد خوب است؟ چند نفر از آنان جوابهایی دادند. یکی از آنها جواب خوبی داد؛ مردم بفهمند که من چه کاری کرده ام، نه این که اصلش برگردد به من، نه بلکه بفهمند این اثر چیست؟ و خواستند که من هم در این باره چیزی بگویم. دو سه کلمه ای هم من عرض کردم. گفتم؛ پاداش یک اثر هنری هر چه باشد، حقیقتی در موقع بروز یک اثر هنری واقعی نصیب هنرمند می شود که می تواند بهترین پاداش برای هنرمند باشد، این پاداش آن حالت آزادی است که در مواقعی که خلاقیت هنرمند شروع به خلق آن اثر می کند این احساس بی نظیر به او دست می دهد که یک لحظه از عالم هستی حتی از خودش آزاد بوده است. اگر هنرمند برگردد و آن آزادی مطلق را ارزیابی کند، اگر دنیا را به وی بدهند، بعنوان پاداش به هیچ وجه قبول نمی کند. این که گفته اند هنر کاری با تعهد ندارد، هنر برای هنر و… بله درست است که جلو نبوغ بارقه های هنری را مانند بارقه های علمی نمی توان گرفت اما برای پیاده کردن هنر در جامعه هر چه باشد باید محاسبه ها انجام شود، زیرا انسان نمی تواند با دست خودش آتش به کاخ مجلل ارزشها و اصول زیربنایی حیات معنی دار خود بزند.
می گویید که مردم باید خوششان بیاید، بسیار خوب هیچ کس نگفته است که هنر باید موجب تنفر مردم گردد، در صورتی که جلب خوشی مردم عامل نابودی حقایق معنوی، ارزشی آنان نباشد.
من این طوری تصور می کنم که شما به عنوان هنرمند اگر یک اثر هنری به وجود آورید و رسانه ها آن را پخش کنند و از آن همه مخاطبان شما یک نفر، آری حتی یک نفر، بفهمد شما چه کار کرده اید و در نتیجه در مجرای گردیدن تکاملی قرار بگیرد، آیا در این صورت شما می دانید چه کار کرده اید؟ شما مشمول این آیه شده اید:
وَ مَن اَحیاها فَکَانما اَحیاالنّاسَ جَمیعاً (مائده آیه ٣٢)…و هرکسی نفسی را حیات بخشد، مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده است.
شما از این لحظه که اثر هنری شما در سطح جامعه بروز کرده است، تا دقیقه ای که آفتاب می خواهد خاموش شود و ابدیت آغاز گردد، تمام انسانها را احیاء کرده اید، آقایان هنرمندان، اثبات این اصل که یک مساوی است با همه و همه مساوی یک است. بهتر از آن است که بگویند آن اثر هنری چقدر بیننده داشت. بگویند یک میلیون، خوب یک میلیون بیننده چه برداشت کردند؟ چه شد؟ آیا از این سینما از این نمایش یک نفر ساخته شد، یک انسان ساخته شد؟
بنابراین برای کارآیی و نتیجه گیری از هنر، ارزش اصیل هنر را قربانی احسنت احسنت گفتن اکثریت نکنیم زیرا اولاً: تاریخ یک وجدان حساسی دارد، این یک تعبیر جامعه شناسی است که بالاخره حقیقت مانند آفتاب همواره پشت پرده نمی ماند. یک تعبیر مذهبی هم داریم:
و اَمّا ما ینفَعُ النّاسَ فَیمکُثُ فِی الاَرضِ. (رعد آیه ١٧) و آنچه به خیر و منفعت مردم است در روی زمین پایدار می ماند.
آری، آنچه به حال مردم سودمند است، روی زمین باقی خواهد ماند، حرفت را بزن و کارت را انجام بده. کار اصیل آن است که مردم را در برابر حقیقت به سجده وادار کند، نه سجده در برابر کسی که کار را انجام داده است.
کار با ارزش چه آشکار بشود یا بماند زیر خاکها و… بالاخره یک روزی سر در می آورد و مطرح می شود.
آری، این گونه انسانها که فقط عاشق ارتباط با واقعیات برای پیشبرد آرمانهای بشری هستند می توانند سخنی برای بشریت داشته باشند.
ای کاش بشر به این حقیقت ثابت ایمان می آورد که خداوند برای او گوشزد کرده است: فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره. آری؛
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
دقت بفرمایید، از افسانه های مربوط به آفریقای باستانی چنین نقل شده است:
یک زنی از محل زندگی خود حرکت کرده به جایی دیگر می رفت. از وی پرسیدند کجا می روی؟ در پاسخ گفت: از این «من» که دارم، بدم می آید، می روم این «من» را عوض کنم. آقایان هنرمندان، این داستان مفید، امواج قرنهای طولانی را شکافته و به امروز رسیده است که ما در این جلسه آن را مطرح می کنیم.
یک مطلب دیگری را هم عرض می کنم گمان می کنم در این جلسه گفتن آن ضرورت دارد و آن این است که یک هنرمند مفید بر جامعه خود کسی است که خود را مدیون جامعه بداند که باید استعداد هنری خود را در مسیر آماده کردن طرق و وسائل سعادت مردم به کار بیندازد و هرگز خود را طلبکار مقام و شهرت و جلب شگفتی انسانها تلقی نکند.
هیچ یک از پیامبران و پیشوایان الهی دیگر، هیچ گونه پاداشی از مردم مطالبه نکردند. زیرا معنای اجرای رسالت همین است. آن کدامین پاداش است که بتواند در برابر یک اثر هنری اصیل و سودمند برای مردم، ارزشی داشته باشد، در حالی که یک اثر هنری اصیل و سودمند به حال انسانها، نوعی شکوفایی روح هنرمند است! مگر شکوفایی روح آدمی، مشتری غیر از خدا دارد!
بعضی وقتها آدم از احساسات هنری چیزهایی می بیند، که واقعاً دگرگون می شود. دقت فرمایید:
ما را به میزبانی صیاد الفتی است ور نه به نیم ناله قفس می توان شکست
نام شاعر این شعر به خاطرم نیست، ولی هر که باشد، یک بارقه روشنگری را با هنر ادبی خود بازگو کرده است که در رویارویی با تاریکی های همه پوچ گرایان پیروز می گردد و ظلمتکده درون آن را منور می سازد. بیایید دنیا را با هنرنمایی خود در مقابل بشر تنگ نکنیم، دنیا را بازش کنیم.
فقط با نیم ناله قفس می توان شکست. این چه استغناست یارب. این چه نادر حکمت است! آن حکمت را معنا کنید که این همه زخم نهان است و مجال آه نیست.
آخرین عرض من این است که شواهد و قرائن کافی، اثبات می کند که یک راه حقیقی برای نجات دادن بشر از سقوط نهایی وجود دارد و آن هم یک رنسانس جهانی برای احیای مجدد اصول ارزشهای انسانی است. برای هموار کردن راه این رنسانس، هنرمندان متعهد که علاقه به انسانیت دارند، در صف اول از احیاگران متعهد قرار خواهند گرفت به شرط این که به جای عشق به کثرت تماشاگرانی که برای به هم زدن یکنواختی زندگی ماشینی، برای تماشا به آثار هنری آنان هجوم می آورند، علاقه به شناخت علل و نتایج و هویت چنین نهضت بزرگی داشته باشند و به وسیله آثار هنری پیشرو کاری انجام بدهند.
پروردگارا، خداوندا، آن انسانهای محجوب خودت را که این سرمایه بزرگ(هنر) را عنایت فرموده ای، مشمول توفیق خود بفرما.
پروردگارا؛ همه ما را در شناخت هنر و عظمتهای آن و کاربرد آن یاری بفرما.
پروردگارا؛ خداوندا، روز قیامت ما را از عهده مسئولیت این سرمایه بزرگی که به هنرمندان ما از نظر هنر، دانشمندان ما از نظر دانش، به مدیریتهای بزرگ ما، از نظر مدیریت داده ای برآور.
خداوندا، هنرها و علوم و صنایع و جهان بینی های ما را که به وسیله نعمت عظمای حواس و عقل و احساسات برین به ما عنایت فرموده ای، عامل نابودکننده ما قرار نده، همواره تواضع و فروتنی را پیشه ما بفرما.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
Add new comment