تنهایی علی علیه السلام در اتفاق سقیفه
تنهایی علی علیه السلام در اتفاق سقیفه به اندازه ای بوده که خود حضرت می فرمایند: قسم به کسى که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزى که با ابوبکر بیعت شد چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، بطور قطع دست خود را کوتاه نمى نمودم و در مقابل این قوم مى ایستادم؛ ولیکن من پنجمى (براى این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم.
چرا با وجود بنی هاشم و عباس عموی حضرت علی علیه السلام خلافت از مسیر خودش خارج شد و به دست نااهلان افتاد؟
درسته قریش از حضرت علی علیه السلام کینه داشتند اما بنی هاشم که از اقوام حضرت بودند.
یعنی ۴۰نفر جنگجو داخل بنی هاشم نبود؟
اینکه که میگن عباس در دفاع امر خلافت حضرت کوتاهی کرد تا چه اندازه صحیحه؟!
پاسخ با در نظر گرفتن شرائط آن زمان و برهه و نیز سخنان امیرمومنان علیه السلام در این زمینه روشن خواهد شد.
گزاره های تاریخی تصریح دارند به اینکه بعد از وفات رسول خدا ﷺ غاصبان خلافت توانستند گروه بسیار زیادی را همراه خود سازند که در این میان نقش قبیله اسلم از همه پر رنگ تر است. چنانکه طبری و ماوردی و بسیاری دیگر از مورخین می نویسند: قبیله اسلم همگى در مدینه گردآمدند تا با ابوبکر بیعت کنند، آنقدر جمعیت زیاد بود که حتى بازارها نیز گنجایش ایشان را نداشت.عمر گفت: قبیله اسلم را که دیدم یقین به پیروزى پیدا کردم.[1]
این بدین معناست که حتى اگر مردم مدینه هم مى خواستند، در چنین وضعیتی، توانایى مقابله با ابوبکر و عمر و طرفداران ایشان را نداشتند.
همچنین امیر مؤمنان علیه السلام دفاع نکردن صحابه (اعم از بنى هاشم و صحابه و انصار را ) از اهل بیت و علت آن را در بعضى خطبه هاى خویش بیان کرده که به بعضى از آن ها اشاره مى کنیم:
الف: استغاثه علی علیه السلام به درگاه حق:
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ وَمَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَأَکْفَئُوا إِنَائِی وَأَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَیْرِی وَقَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَفِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَلَا ذَابٌّ وَلَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّة....[2]
خدایا براى پیروزى بر قریش و یارانشان از تو کمک مى خواهم که پیوند خویشاوندى مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند و همگى براى مبارزه با من در حقى که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند:حق را اگر توانى بگیر، و یا اگر تو ر از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر کن و یا با حسرت بمیر.به اطرافم نگریستم، دیدم که نه یاورى دارم، و نه کسى که از من دفاع و حمایت مى کند، جز خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد.[3]
ب: بیعت تحمیل شده با یادی از خویشان:
فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَلَا مَعِی مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاکِ؛ وَلَوْ کَانَ لِی بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ﷺ عَمِّی حَمْزَةُ وَأَخِی جَعْفَرٌ لَمْ أُبَایِعْ کَرْهاً وَلَکِنِّی بُلِیتُ بِرَجُلَیْنِ حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ الْعَبَّاسِ وَعَقِیلٍ، فَضَنِنْتُ بِأَهْلِ بَیْتِی عَنِ الْهَلَاکِ، فَأَغْضَیْتُ عَیْنِی عَلَى الْقَذَى، وَتَجَرَّعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَى وَصَبَرْتُ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَآلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَار.[4]
امیر مؤمنان فرمود: نگاه کردم که نه کمک کارى دارم و نه یارى کننده ای؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ و اگر براى من پس از رسول خدا ﷺ عمویم حمزه و جعفر بودند با زور بیعت نمى کردم؛ ولیکن من مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقیل؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ چشم خود را با وجود خار( در آن ) بستم و آب دهان را با وجود تیغ فرو بردم و بر چیزى تلخ تر از علقم ( گیاهى تلخ) صبر کردم؛ و بر چیزى درد آور تر از تیغ براى قلب، صبر نمودم.
ج: شکوه علی علیه السلام از کمی یاران:
اشعث بن قیس که از سخن علی علیه السّلام خشمگین بود گفت: اى پسر ابوطالب! چرا هنگامى که افرادى از تیم بن مرّة و بنى عدى بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدى و شمشیر نزدى؟ و از هنگامى که به عراق آمده اى در هر سخن و خطبه اى که با ما داشته اى نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویى که: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا ﷺ هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدى؟!
علی علیه السلام فرمود: اى پسر قیس! گفتى و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسى مى دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر مى باشد؛ ولى آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا ﷺ با من بود. رسول خدا ﷺ مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامى که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش مى دانستم که رسول خدا ﷺ به من گفته بود، نبود. گفتم: اى رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و سفارشی به من دارید؟
فرمود: «اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و اگر نیافتى دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من یارانى بیابى»
رسول خدا ﷺ مرا خبر داد که به زودى امّت مرا رها خواهند کرد و با فردى جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروى خواهند کرد. رسول خدا ﷺ مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسى، و اندکى پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد آنک که موسى به هارون گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى گمراه شدند، از آنان جدا نشدى، آیا مى خواستى مرا نافرمانى کنى؟! «گفت: اى برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: اى برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویى میان بنى اسرائیل جدائى انداختى و وصیتم را بکار نبستى! یعنى هنگامى که موسى هارون را به جاى خود بر آنان گمارد، به وى فرمود اگر گمراه شدند و یارانى یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا ﷺ به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگى افکندى و وصیتم را به کار نبستى، به تو گفتم که اگر یارانى نیافتى دست نگهدارى و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنى؟
پس از درگذشت رسول خدا ﷺ مردم به ابوبکر روى آوردند و با وى بیعت کردند، در حالى که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا ﷺ بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز براى انجام نماز ردایى برنگیرم و پاى بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابى گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را درباره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یارى خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسى نبود تا از من پشتیبانى کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامى تندخوى بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روى آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم: اى برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند»، هارون برایم الگوى نیکویى است و عهد و پیمان رسول خدا ﷺ برایم حجّتى نیرومند!.[5]
و در سخنى دیگر فرمود:
قسم به کسى که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزى که با ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب مى گیرى ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، بطور قطع دست خود را کوتاه نمى نمودم و در مقابل این قوم مى ایستادم؛ ولیکن من پنجمى (براى این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم.
اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانى بودند یا امیر المومنین؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس بدرستى که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامى که با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آن ها دستور دادم که فردا صبح با سرى تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسى از ایشان به وعده خود براى من وفا نکرد و کسى از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر....[6]
------------------------
پی نوشت:
[1] تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۴۴،؛ الحاوی الکبیر فی فقه مذهب الإمام الشافعی وهو شرح مختصر المزنی، ج ۱۴، ص ۹۹.
[2] نهج البلاغه، محمد عبده، ج۲، ص ۲۰۲ خطبه ۲۱۷ و الإمامة والسیاسة، ابن قتیبة، ج ۱ ص ۱۳۴، و مجمع الأمثال، أحمد بن محمد المیدانی النیسابوری ( متوفی ۵۲۸)، ج۲، ص۲۸۲ و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۶، ص ۹۵ و ج ۱۱، ص۱۰۹.
[3] نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷.
[4] کشف المحجة لثمرة المهجة، ص۲۴۹؛بحار الأنوار، ج ۳۰ ص ۱۵.
[5] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۶۶۶، ؛ بحار الأنوار، ج ۲۹، ص ۴۶۸.
[6] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۶۶۹؛بحار الأنوار، ج ۲۹، ص ۴۷۱.