«هنگامی که (موسی) نیرومند وکامل شد، حکمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم.»
مسابقه ورزشی، عذری موجّه
در داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ و برادرانش ـ که در قرآن آمده و خداوند متعال آن را نشانه های هدایت برای سؤال کنندگان و مطالعه کنندگان آن معرفی می کند ـ[23] به نکات آموزنده فراوانی در زمینه های مختلف زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... برمی خوریم. یکی از این نکات آموزنده، مسأله لزوم ورزش، بازی وتحرک، به ویژه برای جوانان و کودکان می باشد.
حضر ت یعقوب ـ علیه السلام ـ دوازده پسر داشت که دو نفر از آنها (یوسف و بنیامین) از یک مادر بودند که «راحیل» نام داشت.[24] یعقوب به جهاتی نسبت به این دو فرزند، محبت بیش تری ابراز می نمود و همین مسأله باعث برانگیخته شدن حس حسادت در سایر برادران شد. آنان به یکدیگر گفتند: با این که ما ده برادر، گروهی نیرومند و تواناییم، ولی باز هم پدرمان به یوسف و برادرش بنیامین علاقه بیشتری دارد.[25]
از آن جا که این علاقه نسبت به یوسف خیلی شدیدتر بود، براردان ناتنی تصمیم گرفتند یوسف را بکشند و یا این که از پدر دورسازند. برای اجرای این نقشه، نزد پدر آمده و با قیافه های حق به جانب و زبانی نرم و همراه با یک نوع انتقاد ترحّم برانگیز گفتند: پدر جان! چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمی کنی و به ما نمی سپاری؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمی دانی، در حالی که ما به طور قطع خیرخواه او هستیم؟![26]
آن گاه ادامه می دهند:
«اَرْ سِلْهُ مَعَنا غَداً یرْتَعْ و یلْعَب وَ اَنّا لَهُ لَحافِظونَ[27]؛
او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا در چمن و متراتع بگردد و بازی کند و البته ما (از هر خطری) حافظ و نگهبان اوییم.»
پدر از این که مبادا یوسف در اثر غفلت آنان طعمه گرگ شود، ابراز نگرانی می کند، پسران در پاسخ می گویند:
«لَئنْ اَکلَهُ الذَّنْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَه اِنّا اذاً لَخاسِرونَ[28]؛
اگر او را گرگ بخورد، با این که ما گروه نیرومندی هستیم، ما از زیان کاران خواهیم بود (و هرگز چنین چیزی ممکن نیست).
بالاخره پدر را قانع ساخته و یوسف را با خود به صحرا برده و در مخفیگاه چاه قرار می دهند، تا کاروانیان رهگذر او را با خود به دیاری دوردست برده و از یعقوب دور گردانند.
اکنون که از دست یوسف راحت شده اند، می باید عذر موجهی برای پدر بیاورند که چرا یوسف را با خود نگردانده اند. نقشه ای کشیدند و آن این که صحنه سازی به پدر وانمود می کنیم یوسف را گرگ دریده است. پیراهن یوسف را به خونی دروغین (از حیوانات یا پرندگان) آغشته و شب هنگام با چشمی گریان به سوی پدر بازگشتند:
«وَجاؤُا اَباهُمْ عِشاءً یبْکوُنَ[29]؛
و شب هنگام در حالی که گریه می کردند به سراغ پدر آمدند».
و برای این که دلیل قانع کننده ای برای غفلت خود از یوسف ارائه دهند، گفتند:
«یا اَبانا اِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکنا یوسفُ عِنْدَ مَتاعِنا فَاکلَهُ الذِّئْبُ [30]؛
ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد!»
و برای این که این دروغ را به پدر بباورانند، پیراهن یوسف را که به خون آلوده بودند، به عنوان سند و مدرک به پدر ارائه نمودند:
«وَجاؤُا عَلی قَمیصِهِ بِدَمٍ کذِبٍ[31]؛
و پیراهن او را با خونی دروغین (نزد پدر) آوردند».
برخی از نکاتی که از این داستان به دست می آید، عبارتند از:
1. نیرومندی و ورزشکار بودن، یک مزیت و فضیلت است و به همین دلیل برادران یوسف در دو جا مطرح می کنند که ما گروهی نیرومند و ورزش کاریم.
الف) هنگامی که برادران با یکدیگر توطئه می کنند، می گویند: «وَنَحْنُ عُصْبَه» و آن را دلیل برتری خویش از یوسف می دانند.
ب) هنگامی که پدر از این که گرگ یوسف را بخورد ابراز نگرانی می کند، آنان در پاسخ می گویند: «وَنَحْنُ عُصْبَه»[32] و داشتن نیرو و توان جسمی را مشخصه یک محافظ و پاسدار می دانند که به خوبی می تواند به مأموریت پاسداری و حفاظت عمل کند.
2. بازی کردن و تحرک را ـ که خود نوعی ورزش است ـ برای کودکان لازم و ضروری می داند. به همین جهت، برادران یوسف به بهانه بازی کردن، یوسف را از پدرش ـ که خود یک پیامبر الهی و معصوم و دارای بینش کافی است ـ جدا می کنند و او به این که بازی برای کودک لازم است، اعتراض نمی کند.
3. بازی، تحرک و ورزش، بهتر است در هوای آزاد، محیط باز و فضای سبز صورت گیرد، نه در هوای آلوده و پر از دود گازوئیل و یا محیط دربسته و تنگ و به دور از طبیعت؛ بدین جهت برادران یوسف به پدر می گویند: «یرْتَعْ وَ یلْعَبْ؛ تا یوسف در چمن ومراتع بگردد و بازی کند.»
4. در حالی که برادران یوسف، بزرگ ترین و نابخشودنی ترین گناهان را مرتکب شده و به قول خودشان برادرشان را از روی غفلت به کشتن داده اند، بهترین و پیامبر پسندترین عذری که ارائه می کنند، اشتغال به ورزش و مسابقه ورزشی است و می گویند:
«یا اَبانا اِنّا ذَهَبنا نَسْتَبِقُ وَتَرَکنا یوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَاَکلَهُ الذّئِبُ؛
ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم و گرگ او را خورد!»
و آن پیامبر هم به آنان خرده نمی گیرد که چرا به ورزش و مسابقه ورزشی پرداختید.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ جوانی نیرومند
در قرآن کریم، درباره حضرت موسی ـ علیه السلام ـ چنین آمده است:
«وَلَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَاسْتَوی اتَیناهُ حُکماً وَ کذلِک نَجْزی الْمُحسِنینَ[33]؛
هنگامی که (موسی) نیرومند وکامل شد، حکمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم.»
«اشد» از ماده شدت، به معنای نیرومند شدن است، و «استوی» از ماده استوا، به معنای کمال خلقت و اعتدال آن است.[34]
گویا یک نحو ارتباط بین سلامتی و نیرومندی جسمانی و یادگرفتن حکمت و دانش وجود داشته باشد، و شنیده نشده که هیچ یک از پیامبران الهی ـ که تعداد آنها در روایات اسلامی 124000 نفر ذکر شده است ـ ضعیف و یا ناقص الخلقه بوده باشند. در مورد جانشینان دوازده گانه پیامبر عظیم الشأن اسلام نیز چنین است. به همین جهت است که در آیه مذکور فرمود: هنگامی که موسی نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم.
در ادامه این داستان می خوانیم که موسی ـ علیه السلام ـ از قصر فرعون ـ که در خارج از شهر قرار داشت ـ خارج شده و وارد شهر می شود. به محض ورود به شهر، متوجه می شود یکی از پیروان او با یکی از مأمورین فرعون ـ که می خواست از او بیگاری بکشد ـ درگیر شده و توان کافی برای دفاع از خویشتن را ندارد.
هنگامی که چشم شخص باایمان به موسی ـ علیه السلام ـ می افتد (و با توجه به این نکته که می دانست موسی مردی نیرومند و ورزیده است) از او یاری می طلبد.
«وَ دَخَلَ الْمَدینَه عَلَی حینِ غَفْلَه مِنْ اَهْلها فَوَجَدَ فیها رَجُلَینِ یقْتَتلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدٌوِّهِ فَاسْتَغائَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَی الَّذی مِنْ عَدُوِهِ[35]؛
(موسی) در موقعی که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دیدند که در جنگ و نزاع مشغولند؛ یکی از پیروان او بود و دیگری از دشمنانش. آن یکی که از پیروان او بود، از وی در برابر دشمنش تقاضای کمک کرد».
موسی که دارای روحیه دفاع از مظلوم در برابر ظالم بود، بلافاصله به کمک مظلوم شتافته، با ظالم درگیر می شود. او تنها با زدن یک مشت به سینه دشمن، او را از پای درمی آورد.
نکته قابل توجه در این جا این است که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ قدرت و توان خویش را در جهت دفاع از مظلوم با ظالم به کار می گیرد، همان گونه که شیر خدا، حضرت علی ـ علیه السلام ـ بود و به فرزندان خویش وصیت فرمود:
«کونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلوُمِ عَونا[36]؛
همواره دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید
آن گاه موسی به خاطر این قتل ناخواسته که انجام داده به درگاه خدا استغفار می کند.
پس از این که توبه اش پذیرفته می شود، به شکرانه این نعمت، با خدای خویش پیمان می بندد که هیچ گاه پشتیبان مجرمان نباشد؛ یعنی با فرعونیان همکاری نکند و در کنار ستمدیدگان باشد.
پس از این ماجرا، موسی ـ علیه السلام ـ مجبور می شود از آن شهر بگریزد. وسیله نقلیه در اختیار ندارد و از طرفی باید به سرعت از شهر خارج شود. پیاده به راه می افتد و آن قدر پیاده روی می کند که کفش هایش پاره می شود. با پای برهنه و شکم گرسنه به راه ادامه می دهد و این راه پیمایی، هشت روز به طول می انجامد. وی برای رفع گرسنگی، از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده می کند.[37]
کم کم دورنمای شهر«مدین» در افق نمایان شده و موجی از آرامش بر قلب او می نشیند.
وقتی به نزدیک شهر مدین می رسد، گروهی از چوپانان را می بیند که برای سیراب کردن چهارپایان خود، بر سر چاهی اجتماع کرده اند و پایین تر از آن ها دو زن را می بیند که کناری ایستاده و از گوسفندان خود مراقبت می کنند، اما به چاه نزدیک نمی شود. وضع این دختران که بسیار متین و با عفت نیز به نظر می رسند و در گوشه ای ایستاده اند و آن ها فرصت استفاده از آب داده نمی شود، توجه موسی ـ علیه السلام ـ را به خود جلب می کند؛ به سوی دختران رفته می پرسد:کار شما چیست؟ چرا پیش نمی روید و گوسفندان خود را سیراب نمی کنید؟
می گویند: ما گوسفندان خود را سیراب نمی کنیم تا چوپانان همگی حیوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقیمانده آب استفاده کنیم.
موسی پیش رفته و چوپانان را از سر چاه کنار زده و به آنان اعتراض می کند. وضع چاه به گونه ای بود که دارای یک سطل بزرگ بود که آن را چندین نفره از چاه بالا می کشیدند و شاید دختران جوان نیز که کناری ایستاده بودند، به همین خاطر بود که نمی توانستند خود از آن چاه، آب بکشند و می بایست از آبی که چوپانان دیگر بالا می کشیدند و اضافه می آمد استفاده می کردند. از این گذشته، سنگ بزرگی نیز بر سر چاه بود که چوپانان برای محافظت از چاه، آن را بر روی آن می گذاشتند و برداشتن آن مستلزم نیروی هفت تا ده نفر جوان نیرومند بود.[38]
به طور معمول، انسان قوی و نیرومند بهتر می تواند امانت را حفظ نماید، و «امین بودن» با «قوی بودن» دارای ارتباط نزدیکی است؛ از این رو در آیه قرآن، دو کلمه «قوی» و «امین» در کنار یکدیگر به کار برده شده اند
چوپانان که مطمئن بودند موسی ـ علیه السلام ـ به تنهایی نمی تواند از چاه آب بکشد، به کناری رفته و می گویند: بفرما، اگر می توانی آب بکش. موسی ـ علیه السلام ـ با این که به شدت خسته و گرسنه بود، پیش رفته و با قدرت کم نظیر خویش سنگ را به سویی پرتاب می نماید و سپس به تنهایی و با همان سطل بزرگ برای گوسفندان آن دو دختر جوان (که دختران حضرت شعیب پیامبر بودند) آب کشیده و گوسفندان آنها را سیراب می نماید. آن گاه از شدت خستگی و گرسنگی در زیر سایه درختی به استراحت پرداخته و از خداوند طلب خیر می کند.»[39]
علامه طباطبائی می فرماید:
اکثر مفسران، این گفته موسی را که در دعای خود عرض کرد: «پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من بفرستی، من به آن نیازمندم» چنین تفسیر کرده اند که از خداوند متعال مقداری غذا درخواست کرد تا گرسنگی خود را با آن درمان نماید؛ بنابراین بهتر است مراد و منظور موسی از آن چیزی که خداوند به او عطا فرموده را همان قوت و قدرت بدنی او بدانیم. همان قوتی که کارهای خداپسندانه ای همچون دفاع از آن مرد اسرائیلی، فرار از دست فرعون و سیراب نمودن گوسفندان حضرت شعیب را با آن انجام می داد. پس اظهار فقر به این قدرت بدنی که خدا به او عنایت فرموده، کنایه از اظهار فقر به آن غذایی است که بتواند به وسیله آن، قدرت بدنی خود را حفظ نماید.[40]
در این هنگام، ناگهان یکی از آن دو دختر ـ درحالی که بانهایت حیا گام بر می داشت ـ به سراغ او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد.[41]
دختر پیشاپیش حرکت می کند و موسی از پی او روان می شود. در بین راه باد می وزید و لباس های دختر این سو و آن سو می رفت. موسی که خدا را در نظر داشت و دوست نداشت به ناموس دیگران ـ ولو با نگاه کردن ـ خیانت کند، به دختر می گوید: من از پیش حرکت می کنم و تو از پشت سر، راه را به من نشان بده. وقتی به خدمت حضرت شعیب ـ علیه السلام ـ می رسد، داستان خود را برای او تعریف می کند. آن گاه یکی از آن دو دختر به پدر پیشنهاد می کند که موسی را استخدام نماید و در ادامه، دلیل این پیشنهاد و انتخاب را چنین بیان می کند:
«اِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتأْجَرْت الْقَوِی الاَمینُ[42]؛
همانا بهترین کسی که می توانی استخدام کنی، آن کسی است که قوی و امین باشد.»
می بینیم که در این جا قوی بودن به عنوان یک مزیت و امتیاز برای حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به حساب آمده است. البته آن قوی بودنی که با امین بودن همراه باشد. حضرت شعیب ـ علیه السلام ـ نیز با این پیشنهاد موافقت نموده، موسی ـ علیه السلام ـ را به استخدام خویش درآورده و یکی از دخترانش را نیز که «صفوره» نام داشت به ازدواج وی در می آورد.
نکته مهم دیگر این که، به طور معمول، انسان قوی و نیرومند بهتر می تواند امانت را حفظ نماید، و «امین بودن» با «قوی بودن» دارای ارتباط نزدیکی است؛ از این رو در آیه قرآن، دو کلمه «قوی» و «امین» در کنار یکدیگر به کار برده شده اند.
پی نوشت ها:
[23] . «لَقَده کانَ فی یوسفَ وَ اخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسّائلینَ؛ در (داستان) یوسف و برادرانش، نشانه های (هدایت) برای سؤال کنندگان بود». (یوسف (12) آیه 7).
[24] . ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 9، ص 321.
[25] . «اِذْ قالوُا لیوسٌفَ و آخُوُهُ اَحَبُّ الی اَبینا وَ نَحْنُ عُصْبَه؛ هنگامی که (براردان) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر ما از ما محبوب ترند، در حالی که ما نیرومندتریم». (یوسف (12) آیه 8).
[26] . یوسف (12)، آیه 11.
[27] . همان، آیه 12.
[28] . همان، آیه 14.
[29] . همان، آیه 16.
[30] . همان، آیه 17.
[31] . همان، آیه 18.
[32] . همان، آیه 14.
[33] . قصص، (28)، آیه 14.
[34] . تفسیر نمونه، ج 16، ص 39.
[35] . قصص (28)، آیه 15.
[36] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 47.
[37] . تفسیر نمونه، ج 16، ص 55.
[38]. نفسیر جوامع الجامع، ص 344.
[39] . قصص (28) آیه 24.
[40] . تفسیر المیزان، ص 25.
[41] . قصص (28)، آیه 25.
[42] . همان، آیه 26.