تفسیر آیه «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم»
بسم الله الرحمن الرحیم
والحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و اهل بیته الطاهرین
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم»[۱] و قال تبارک و تعالی: «اسئل الله من فضله» و قال تبارک و تعالی: «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلاً»[۲].
در قرآن سؤالی مطرح می کند از خلق الله: «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلاً». از خدا راستگو تر کیست؟ از خدا به وعده خود وفادارتر کیست؟ این خدایی که قولش قطعی است، وعده اش حتمی است، فرموده است: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم »[۳]. صدایم کنید تا من به شما لبیک بگویم. به من می گویید یا الله. من می گویم لبیک. باز فرموده است: «إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون »[۴]. وقتی بندگانم از تو که نماینده من هستی، رسولم هستی می پرسند! خدا کجاست؟ احوال خدا را از تو می گیرند که پیغمبری. به تو می گویند از خدا چه خبر داری. ندیده اید که خادم کسی را می بینید و می گویید آقا کجا هستند؟ حال آقا چطور است؟ پسر کسی را می بینید و می پرسید حال آقایتان چطور است؟ از آقا چه خبر دارید؟ مردم تو را می بینند سراغ مرا می گیرند. وقتی از تو سراغ مرا گرفتند به آنها بگو خدا در نزد و در دسترس شماست. «فَإِنِّی قَریب ». من دور از دسترس نیستم. من کنار شما هستم. من با شما هستم. «فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ»[۵]. عارم نمی شود وقتی بنده کوچکم می گوید یا الله. بگویم او حقیر است و من کبیرم. در حالی که می گویم او غیر از من چه دارد که مرا صدا زده است. من خودم به او جواب می دهم.می گوید: کاری می کنم که هیچ کس نمی کند. دیگران وقتی به آنها زنگ می زنند منشی شان گوشی را بر می دارد و آن طرف خط الو می گوید.
خدا می گوید من خودم گوشی خودم را بر می دارم کسی به جای من گوشی را بر نمی دارد. به هر کی تلفن کنید منشی اش جواب تلفن می دهد. اما به خدا، خودش پشت خط است.خودش جواب می دهد، خودش بله می گوید. «انی قریب» نزدیکتان هستم، صدایم می زنید خودم به شما بلی می گویم. بله، بنده من چه کار داری.حالت چطور است.«فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ». وقتی خواننده صدایم می کند جوابش می دهم. جواب می دهم دعوت خواننده را وقتی مرا می خواند. «فَلْیَسْتَجیبُوا لی». اکنون که وقتی صدایم می زنید، بلی می گویم. انصاف است وقتی صدایتان بزنم شما بله نگویید؟ دیدید چقدر خداوند با ما صاف حرف می زند. می گوید شما صدایم می زنید من بله می دهم. وقتی من هم صدایتان می زنم شما هم بله بگویید.«فلیستجیبوا لی» هنگامی که صدایتان می کنم شما هم بگویید، بله.
[اگر] مسجد می آیی یعنی بلی. این جواب خداست. وقتی نماز می خوانید یعنی بلی، آمدم. وقتی الله اکبر می گویی یعنی جواب خدا را می دهی. دعوت خدا را اجابت می کنی. مکه می روی چرا می گویی لبیک؟ یعنی خدایا! تو در شهرم صدایم زدی، آمده ام در حرمت و می گویم بله قربان. چه کار داری به من. آمده ام برای خدمتت. کدام آقا خادمش را صدا می کند. از شهری به شهر دیگر می آید و می گوید آقا آمدم. تو آقای ما هستی. از گوشه روستاها هجرت می کنیم. آن زمان که با شتر حرکت می کردند یک سال گرمای تابستان، سرمای زمستان، برف و یخبندان، در وسط دره ها، پرت شدن از وسیله و مرکب، افتادن در دره ها، سرمای سخت یخبندان، یک سال طی طریق می کردند. از گرما پوست می انداختند. از سرما می لرزیدند. اما می آمدند در میان حرم الهی در میقات می گفتند:بله، لبیک اللهم لبیک.بله! بله! آمدیم. خدا هم می گوید: «فَلْیَسْتَجیبُوا لی». شما هم دعوتتان می کنم اجابتم کنید. «وَ لْیُؤْمِنُوا بی » مرا باور کنید به من اعتماد کنید. وقتی می گویم اگر یاری ام کنید، یاری تان می کنم. باور کنید که یاری تان می کنم. شما مقابله با اسرائیل کردید، یاری خدا بود. یاری مظلومین فلسطینی کردید، یاری خدا بود. یاری امام راحل کردید، یاری خدا بود. دیدید که خداوند یاری تان کرد و شما را بلند آوازه کرد در عالم. گفتند همه خضوع می کنند در مقابل ظالم ها. اینها ایستادگی و مقاومت می کنند. ببینید چگونه خدا با ما به این سبک صحبت می کند. حالا برای جوانان مجلس، برای خواهران و برادران عزیز در این زمینه مطلبی بگویم که به این قرآن به عنوان یک کتاب مهم بیشتر دقت کنند. در اینجا همه ضمیر ها مفرد بود. «إِذا سَأَلَکَ عِبادی» بندگان “من”، خدا از خودش به عنوان من یاد کرد. بندگانم، [از ضمیر] متکلم وحده [استفاده می کند]. «عبادی عنی» از من. «فَإِنِّی» باز در مرتبه سوم خودش را مفرد آورد من! قریبم، باز از صفت مفرد استفاده کرد. «أُجیبُ» من اجابت می کنم.نگفت: نجیب، اجابت می کنیم.
«اجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ» پنجم، شمشین بار باز می گوید من.«فلیستجیبوا لی» هفتمین بار، باز از خودش به عنوان فرد یاد می کند. «وَ لْیُؤْمِنُوا بی »، برای هشتمین بار، باز هم می گوید: من. همه جا گفت: من.
آیات دیگری به جای من می گوید ما. چرا اینجا من و آنجا ما؟ می خوانم آیه ای را «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلین »[۶]« انهم لهم المنصورون» «و ان جندنا لهم الغالبون» «لقد سبقت کلمتنا» سخن ما، نگفت من. سخن ما صادر شده است، فرمان ما صادر شده است. برای بندگان ما که فرستاده ایم، برای پیغمبران یک منشور فرستاده ایم. یک بیانیه دادیم برای بندگانی که به عنوان پیامبران بین شما فرستادیم. «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلین ». سخن ما، برای بندگان فرستاده ما. صادر شده است. چه چیزی را صادر کرده ایم؟ چه فرمان داده ایم؟ چه لایحه ای را تصویب کردیم؟ «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون »[۷]. این عهد را امضا کردیم که پیامبران ما منصورون هستند. نصرت ما برای آنها بذل شده است. «وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون »[۸]، برای سومین بار از خود به عنوان ما یاد می کند. سپاه ما پیروز هستند. پیروزی نهایی و نصرت مخصوص لشکر ماست. چرا در این آیه گفت ما و در آیه قبل گفت من. در آنجایی که می گفت “من” موضع ارحم الراحمینی بود. اینجا که می گوید “ما” موضع اعظم المتکبرینی خداست. دعای افتتاح را ببینید: شرح می دهد ماجرای این آیه را. «وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَهِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَهِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِینَ فِی مَوْضِعِ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَه»[۹]. خدایا به یقین رسیده ام. که وقتی پای رحمت و ترحم در کار است از همه دلسوز تر تو هستی. از همه مهربانتر تو هستی. اگر جای مهربانی باشد. «وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَهِ». جایی که جای عفو و رحمت است. تو از همه رحیم تری. اگر جای انتقام بود «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَهِ» اگر پای انتقام برسد هیچ منتقمی به شدت تو عمل نمی کند. پای مجازات رسید، مجازات هیچ کس با مجازات تو مقایسه شدنی نیست. یعنی چه؟ تو را شکنجه می دهد. وقتی شکنجه زیاد شد طرف زیر شکنجه می میرد. دیگر نمی تواند اور ا زنده کند و دوباره شکنجه دهد. خدا می گوید نمیر، نمی میرد. خدا می گوید بمان و بکش. این شکنجه گرهای اسرئیلی را خدا که یک بار عذاب نمی کند. می گوید بمانند و نمیرند. چشم ما را دور دیدند! ما را خیال کردند ضعیف هستیم. خیال کرده اند ما تنها می گذاریم بندگان صالح خود را. آمریکا اینگونه رجز خوانی می کند مهلتش می دهیم؛ نوبتش می رسد. «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ»، باهاش برخورد می کنم. می کنم اش ذلیل تر از ذلیل ها. خارتر از همه خارها. با من برخورد می کند. خدا در موضع أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ این طور است. «وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِینَ فِی مَوْضِعِ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَه». در وقتی که می خواهد از موضع کبریا سخن بگوید از هر متکبری متکبر تر است. چون خدایی که از اسماء خودش می گوید «المتکبر». یعنی با کبریا ما برخورد بشود، برخورد می کنم. پس آیه ای که می گفت. «إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی» ضمیر مفرد آورد موضع موضع عفو و رحمت بود. خدا در موضع عفو و رحمت ارحم الراحمین است. چون ارحم الراحمین بود گفت من نزدیکت هستم و می شنوم. می بینم صدایت را می شنوم. این موضع خودمانی. من هستم و تو، تو هستی و من.
اما وقتی می خواهد بگوید من دفاع می کنم از انبیاء. دیگر نمی گوید من. «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا» سخن ما. اینجا خدای أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِینَ است. رو دست تمام سلاطین بر می آید. می گوید آنها اینجوری عامرانه حرف نمی زنند که خدا عامرانه حرف می زند. می گوید «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلین» به بندگان مرسلمون این سخن صادر شده است که «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون ». نصرت مخصوص آنهاست. هر کس می خواهد نصرت بشود، برود جزء جنود آنها بشود تا نصرت شود. «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون». در آخر کار این لشکر ما هستند که پیروز خواهند شد. جندنا از موضع ملک الملوکی از موضع سلطان السلاطینی حرف می زند. سلطان السلاطین این طور حرف می زند. آمده ایم در بارگاه این امام بزرگوار. اول صدا زده و گفته است بیایید زیارتم فرزندش امام جواد (علیه السلام) کسی گفت من زیارت مکه رفته ام. چند بار، اکنون هم می توانم زیارت پدرت بروم در خراسان و هم می توانم بروم به مکه. کجا بروم؟ گفت برو زیارت پدرم بهتر است. من شفاعت می کنم و من ضمانت می کنم. شما از راه دور برای این زیارت آمده اید. حالا آمده اید در حرم ایشان. می خواهید در حضور او با خدا گفت و گو کنید. می گوید آمده ایم خدایا با تو حرف بزنیم. با تو صحبت کنیم. با تو درد دل کنیم. چند کلمه عرض کنم حضور عزیزان که امام رضا (علیه السلام) فرموده است که هر وقت کسی بیاید پیش من من هم می آیم پیش او. پس اول حاجتی که دارد زائر این است که موقع سکرات موت آقا بیایید. آمده ام که وقتی چشمانم را می خواهم روی هم بگذارم. سفارش من را بکنید. من که به عمل خودم تکیه ندارم. کجا می توانم روی عمل قسم بخورم؟ کجا می توانم روی مالم قسم بخورم کجا می توانم روی احوالم قسم بخورم؟ اما می توانم روی شما قسم بخورم. می توانم قسم بخورم که آقا اگر بیایی سفارشم بکنی، سفارشت را رد نمی کنند. روی تو قسم می خورم؛ روی رحم خدا هم قسم می خورم. اما روی عمل خودم قسم نخورم. می دانم خدا کریم است و به او قسم می خورم. قسم می خورم که خدایا تو کریمی. قسم می خورم که خدایا تو رحیمی. قسم می خورم که خدایا بخشنده ای، بزرگواری، رئوفی.[یک] قسمی هم می خورم این آقایی که اینجاست تو شفاعتش را قبول می کنی. پیش تو محترم است. از اون لحظه بدتر داریم، شب اول قبر. باز آقا گفته است اون شب هم من می آیم. خیلی بزرگوارند. آدم یک بار می آید زیارت آقا می گوید من چهار بار می آیم. وقت سوال هم من می آیم. چرا می آیم؟ می گوید دیگران تنهایم گذاشتند ولی اینها تنهایم نگذاشتند. دیگران تهمتم زدند، اینها از من دفاع کردند. دیگران درد پهلوی جده ام زهرا زدند اینها برای مادرم گریه کردند. آن موقع که مادرم یاری می طلبید از فضه غیر از فضه چه کسی را داشت که به او بگوید بیا به کمکم. حالا خانمها می گویند یا زهرا. کاش ما جای فضه بودیم. می آمدیم، آن موقع که به فضه می گفتید: «یا فضه إلیک فخذینی » فضه بیا من را بگیر. «یا فضه إلیک فخذینی، فقد و اللّه قتل ما فی أحشائی »[۱۰]، آه این بچه ام را کشته اند.خب؛ می بیند الان اینها برای جده اش گریه می کنند. می آیی اینجا و می گوی خدایا یک امید دیگر دارم. موقع مردن و موقع سوال شب اول قبر و وقتی کتابها را می دهند به دست ما، وای چه کنیم. باز می گوید در اون موقع هم می آیم پهلوت. موقع حساب که می خواهند بکند، می آیم پهلوت. می گویم این از ما است. اشتباهات داره.اما خوب؛ دیگران دشمنی به ما می کردند. این می گفت: من آقایم را دوست می دارم. من بد هستم؛ اما علاقه به اینها دارم. اینکه می آیی به اینجا می گویی خدایا درگاه تو همه راه ندارند، اینها می ایند جلو می افتند من هم پشت سرتون. «یوم نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم »[۱۱]در قیامت اشخاص را گروهی صدا می کنیم. صدای امام اشخاص می زنیم و اشخاص را به نام امامشان صدا می کنیم. در قیامت وقتی اصحاب موسی را می خواهند صدا کنند، می گویند کلیمی ها بیایند. خب شما یک عمر می گویید علی امام من است. برای چه؟ چون وقتی می گویند علوی ها بیایند، انسان زانویش قوت بگیرد که باهات بایستد و بیاید. اینهمه که مردم شلاق می خوردند روی [حمایت از ] علی و شکنجه می شدند [روی حمایت از] علی، برای اینکه فردا می گویند علوی ها، اینها بیایند. حجاج بن یوسف روز عید قربان به شعبی گفت: باش قربانی داریم بیا و ببین. گفتم امیر شتر قربانی بفرمایید، گاو قربانی بفرمایید، گوسفند قربانی کنید. گفت نه من می خواهم یک اهل بدعت امروز قربانی کنم. گفتم طبق سنت عمل بفرمایید. گفت باش تا حرفش را بشنوی. بعد حرف بزن.خب؛ حجاج نمی شود باهاش یک و دو کنی. گفت یحیی بن یعمر را با قول و زنجیر آوردند. دیدم پیرمرد فقیه عالمی، سفره چرمی را انداختند، این فقیه را وسط سفره چرمی نشاندند.که وقتی سرش را جلاد، (صیاب)با یک ضرب از بدنش جدا می کند و خون فوران می کند؛ فرشهای دارالاماره خونی نشود. بعد این سفره چرمی را جمع می کنند با این جسد می برند. این عالم شیعی را آوردند این وسط، حجاج خون ریز، روی مسند نشسته است. گردن کلفت بازو ستبر شمشیر برهنه در دستی که با یک ضرب سر را از بدن جدا می کند با شمشیر برهنه بالای سر این ایستاده است. حجاج به یحیی بن یعمر رو کرد گفت : «انت زعیم اهل العراق»[۱۲]. زعیم شورشی های عراق هستی. رهبر شورشیان هستی. گفت «لا، بل انا فقیههم». نه من رهبرشان نیستم {بلکه} من فقیه شان هستم. سوالات و مسائلی داشته باشند به فتوای من عمل می کنند. مفتی و مرجع تقلید آنها هستم. کیفر خواست را صادر کرد که این گناه توست. « قَالَ فَمِنْ أَیِّ فِقْهِکَ زَعَمْتَ أَنَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ مِنْ ذُرِّیَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ ص »[۱۳]. آقایی که ادعای فقه و فهمت از اسلام و قرآن می شه. از فقهت هست که می گویی حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) از ذریه پیامبر هستند. در حالی که مادر ناقل ذریه نیست. نسب از پدر است و از مادر نیست. اینها مادرشان دختر پیامبر است. چرا می گویی اینها ذریه پیامبر هستند؟ چرا خیال می کنی؟ به خاطر فقهت این گمان و خیال را می کنی؟! حالا نگاه کنید شیعه ها برای اینکه بگویند علی امامشان است تا کجا می ایستند. برای اینکه روز قیامت بگویند علوی ها بیایند، حسینی ها بیایند و حسنی ها بیایند. یحیی این فقیه تا کجا می ایستد! به حجاج جواب داد «قال ما أنا زاعم ذلک بل قائل بحق »[۱۴]، آقای حجاج خیال نمی کنم؛[بلکه] اعتقاد حقیقی من این است که حسن و حسین ذریه پیغمبر هستند. ببینید. آن شمشیر زن گردن کلفت با آن شمشیر برهنه بالای سرش، سفره چرمی زیر پایش و قل و زنجیر به دستش، حجاج بی رحم بالای سرش، این گونه حرف زده و جواب می دهد: خیال نمی کنم، اعتقاد حقیقی ام این است. حجاج سوال مجددا کرد از کجا می گویی دلیلت چیست؟ گفت: «من القرآن، من کتاب الله» از کتاب قرآن. حجاج حافظ همه قرآن بود. همه قرآن را به خاطر آورد. که از کجایش می شود فهمید که حسنین ذریه پیغمبرند. آیه مباهله به ذهنش آمد. گفت که حضرت به مباهله با اهل نجران گفتند بیایید، ما می آییم پسرانمان را می آوریم، زنانمان را می آوریم. خودمان می آییم و به جای پسران حسن و حسین آمدند که اینها پسران پیغمبر هستند. این را گفته است ذریه. گفت منظورت این است. «تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم»[۱۵] که حسنین آمدند.
[یحیی بن یعمر] گفت: این دلالتش کافی است؛ اما منظورم این نیست، آیه دیگری است. حجاج یقین داشت که چنین دلیلی ندارد. گفت اگر آوردی آزادت می کنم و چهار هزار درهم هم جایزه می دهم. گفت: بخوان آیات سوره انعام را. «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوب »[۱۶]، به کی خدا اسحاق و یعقوب را بخشید. حجاج گفت به ابراهیم. گفت آیات بعد را بخوان «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى و… وَ عِیسی »[۱۷] [یحیی بن یعمر] گفت: اینها ذریه کی هستند. [حجاج]گفت ذریه ابراهیم. [یحیی بن یعمر] گفت: عیسی چرا ذریه است. [حجاج]گفت به خاطر مادرش. چون مادرش از نسل ابراهیم بود عیسی شد از ذریه. [یحیی بن یعمر] گفت: این مریم نزدیک تر است به ابراهیم یا فاطمه به رسول الله. پسر ایشان می شود ذریه پسر آن دختر بلافصل نمی شود ذریه. او چهار هزار سال با ابراهیم فاصله دارد، فرزند ذریه ابراهیم است دختر بلافصل پیغمبر فرزند ذریه نمی شود. [حجاج]دید قرآن است. قرآن می گوید عیسی ذریه است پدر هم ندارد. پذیرفت اما با خیلی ناراحتی. گفت دست و پایش را باز کنید که رها بشود و برود. حالا که نمی تواند درست بکشدش، نفرینش کرد و گفت خدا به عمرت مهلت ندهد و [گفت] الهی بمیری. بعد پولها را برایش شمرد و داد. گفت الهی برایت برکت نکند. برو. ببینید، چرا یحیی تا اینجا می ایستد. برای اینکه «یوم نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم »[۱۸]، برای اینکه وقتی می خواهند بگویند علوی ها بیایند، یحیی می خواهد زانوش قوت پیدا کند. عزیزان تشیع با این فدارکاری ها به دست ما رسیده است. ما باید این فدارکاری ها را به فرزندانمان منتقل کنیم. فرزندانتان را در این مراسم می آورید. برای اینکه تشیع را به ایشان منتقل کنید. پس اگر تو می روی جزو هیئت امام زمان می شوی، برای این است که آن روز، اینگونه صدایت کنند. اگر می روی جزو هیئت امام حسن می شوی برای این است. اگر می روی جزو هیئت مسلم ابن عقیل می شوی برای این است که زیر پرچم باشی. اگر یک روزی هم آمدی با امام راحل عقد بیعت بستی برای اینکه وقتی می گویند خمینی ها، شما را هم ببرند همراه آنها و خدا وعده داده است. که ماگناه پیروان امام عادل را به خاطر اطاعت از او می بخشیم.[که] خطا می کند،
اما صواب پیروان امام جاعل را قبول نمی کنیم. نماز پیروان امام جاعل قبول نیست. جهادشان قبول نیست. حدشان قبول نیست. زکاتشان قبول نیست. اما به برکت امام عادل گناهان بخشیده می شود. پس به هر جهت وقتی اینجا می آیی و اشک جاری می شود به خاطر اطاعتت است، به خاطر استقامتت است. به هر جهت من این جمله را درباره رهبرت بگویم و تمام. در قبل از رحلت امام راحل یک ماهی مانده بود، خدمت ایشان رسیدیم. نامه ای دادم که بدهند به امام. بعد گفتم دوره ریاست جمهوری دارد تمام می شود، شما می خواهید بعدش چکار کنید. حالا من آنجا بودم و ایشان. مدتی قبل هم ایشان را دیدم گفتم یادتون می آید آن روز به شما این را گفتم؟ ایشان گفتند بله یادم هست. گفتم شما می خواهید بعد از دوره ریاست جمهوری چکار کنید؟ ایشان گفتند که می روم حوزه، آخوندی. یک دفعه مثل اینکه چیزی یادش بیاید گفت که مگر اینکه امام نهی ام کند. امام اگر بعد از ریاست جمهوری به من بگوید: بشو مسئول عقیدتی سیاسی ژاندارمری یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان من تردید نمی کنم. می دانید روستاهای سیستان و بلوچستان چقدر خطرناک است برای کسی که قبلا رئیس جمهور بوده. آنجا آدم ربایی می کردند مخصوصا در آن سالها طبیعتا می گرفتند طرف را و می ربودند که به وسیله او چند تا از دوستان خودشان و عزیزان خودشان آزاد کنند. می گفتند جمهوری اسلامی چند تا را آزاد بکند چون قبلا ایشان رئیس جمهور بود. ولی [اگر] امام گفت بشو مسئول عقیدتی سیاسی ژاندارمری یک روستا در سیستان و بلوچستان تردید نمی کنم. برای چه تردید نمی کرد؟ برای اینکه می گفت امام، نایب امام زمان است. من اطاعت از آن آقا می کنم. او به ایشان گفته این فرمان را بهش بده. خود را برای صفر آماده می کند، برای هیچ. خدا اینجور به ما می گوید. این امامتان است، این رهبرتان است.
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بزرگی از آن یافت کو پست شد در نیستی گو تا هست شد
او گفت راضی ام، تردید نمی کنم بشوم مسئول عقیدتی سیاسی ژاندارمری یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان.
بزرگی از آن یافت کو پست شد در نیستی گو تا هست شد
بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه
ازان بر ملایک شرف داشتند که خود را به از سگ نپنداشتند
پس می آییم با نیست شدن با قبول اینکه ما عبدی هستیم، ذلیلی هستیم، مسکینی هستیم، مستکینی هستیم، از خاک آمده ایم و دوباره خاک خواهیم شد. زیر خاک خواهیم رفت.
ای که در روی زمینی، چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان که دوران ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد. ناتوانایی های زیر زمین. الآن می توانیم دعا کنیم. الآن می توانیم اشک بریزیم. الآن می توانیم توبه کنیم. الآن می توان استغفار کنیم. باب توبه را باز کردند. زبانمان را برای دعا گشوده اند.
والسلام علیکم و رحمت الله.
پی نوشت:
[۱] . «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم »، غافر/۶۰
[۲] . «راستگوتر از خدا در وعده کیست؟»، النساء/۱۲۲
[۳] . «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم »، غافر/۶۰
[۴] . «هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعاى دعا کننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند»، بقره/۱۸۶
[۵] – بگو: من نزدیکم! دعای دعا کننده را به هنگامی که مرا می خواند، پاسخ می گویم / سوره: البقره/ آیه: ۱۸۶
[۶] . «وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پیش مسلّم شده است»، الصافات/۱۷۱
[۷] . «که آنان یارى شدگانند»، الصافات/۱۷۲
[۸] . «و لشکر ما پیروزند»، الصافات/۱۷۳
[۹] . تهذیب الاحکام، ج۳، ص۱۰۸
[۱۰] . بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۹۴
[۱۱] . «هر گروهى را با پیشوایشان مى خوانیم»، الاسراء، ۷۱
[۱۲] . کنز الفوائد، ج۱، ص۳۵۸
[۱۳] – بحار الانوار، جلد: ۲۵، مؤلف: علامه مجلسی، ص:۲۴۳
[۱۴] – همان
[۱۵] – بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، سوره: آل عمران، آیه: ۶۱
[۱۶] . «و اسحاق و یعقوب را به او [ابراهیم ] بخشیدیم »، الانعام، ۸۴
[۱۷] . «و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و … و عیسى »، همان
[۱۸] . «هر گروهى را با پیشوایشان مى خوانیم»، الاسراء، ۷۱
----------------------
منبع:پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار و اندیشه های حضرت آیت الله محی الدین حائری شیرازی(حفظه الله)
Add new comment