۲۲ ذی الحجه شهادت جناب میثم تمار
السَّلامُ عَلیکَ أیُّها العَبدُ الصالِحُ یا میثمَ بنَ یحیی التّمار المطیعُ لِله ولِرسوله و لأمیرالمؤمنین(علیهم السلام)
۲۲ ذی الحجه، سالروز شهادت مظلومانه سردار شهید اسلام، مدافع حریم ولایت و امامت، یار باوفای امیرمؤمنان، سردار سربدار، جناب میثم تمّار است؛ همو که در مقابل بیدادگری ظالمان زمانه خود، پرچم بیدارگری برداشت و با زبان گویای خود، ظلم و فتنه و فساد را افشا کرد و در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت، جان بر کف نهاد و تا پای چوبه دار رفت و با لب های خون آلود خود، بوسه بر چوبه دار زد و جان عاریت خود را، تقدیم مقتدای خود نمود. روحش شاد و یاد و خاطره اش در دل های عاشقان همیشه زنده و جاویدان باد.
او فرزند یحیی و از سرزمین «نهروان» که منطقه ای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانسته اند».[1] لقب تمّار را از این جهت به میثم داده اند که وی در کوفه خرما فروش بود.[2] میثم برده زنی از بنی اسد بود. امام علی(علیه السّلام) او را خریداری کرد و آزاد نمود ولی او به گونه ای دیگر اسیر شد، اسیر ولای علی و محبت و عشق او. وى شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان على(علیه اسلام) علم و حکمت بیاموزد، از این رو دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم علوى گذاشت. حضرت(علیه اسلام) نیز که او را لایق و با استعداد یافت، دانش و حکمت هاى فراوانى به وى آموخت، حتى برخى اسرار را که به هر کس نمى توان گفت و آگاهى از حوادث آینده و بلاها و فتنه هاى زمانه را در اختیار او گذاشت. از این رو میثم تمّار را(صاحب سرّ) امیرالمؤمنین مى دانند.[3]
در نحوه شهادت میثم تمار آورده اند که عبیدالله بن زیاد بخاطر نفرت که از اهل بیت علیهم السلام دارد به میثم می گوید : یا از علی بیزاری می جویی و از بدی هایش می گویی و به عثمان ابراز دوستی می کنی و در فضایلش سخن می رانی و یا این دست ها و پاهایت را قطع و تو را مصلوب می کنم. که در این لحظه میثم به گریه می افتد ؛ عبیدالله بن زیاد به او می گوید: از سخنی به گریه افتاده ای که هنوز عملی نشده؟! میثم پاسخ می دهد: والله که نه از این سخن می گریم و نه از عملی شدن آن؛ بلکه از این می گریم که(سال ها پیش) وقتی که سید و مولایم این(تصمیم تو) را به من خبر داد، در دلم شک افتاد. عبیدالله بن زیاد می گوید: مگر او به تو چه گفته بود؟ میثم پاسخ می دهد: روزی به در خانة او(یعنی امام علی) آمدم. اهل خانه به من گفتند: باور کن که او خوابیده است. من صدا زدم: بیدار شو. ای به خواب رفته! والله که محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد. حضرت از خواب بیدار شد و فرمود: راست می گویی و تو(نیز بدان که) والله، دست ها و پاها و زبانت قطع شود و مصلوب شوی. من گفتم: چه کسی با من چنین می کند ای امیرالمؤمنین؟! حضرت فرمود: آن گستاخِ زنا زاده، آن پسرِ کنیزِ زناکار، عبیدالله بن زیاد تو را دستگیر(و با تو چنین می کند).
پس از این سخنان میثم، عبیدالله بن زیاد با قلبی پُر کینه گفت: والله که دست ها و پاهایت را قطع می کنم، ولی زبانت را رها می کنم تا تو و مولایت را تکذیب کرده باشم. آن گاه به فرمان او دستها و پاهای میثم را قطع می کنند و سپس بیرونش می برند و مصلوبش می کنند. در همان حال، میثم تمّار شروع به گفتن فضائل علی علیه السلام برای مردم می کند. عمرو بن حریث به عبیدالله ابن زیاد خبر می دهد که اگر سخنان میثم ادامه پیدا کند، خوف شورش کوفیان می رود، لذا باید دستور بدهد تا زبانش را ببرند. عبیدالله نیز فرمان می دهد. مأمور نزد میثم می آید و می گوید:ای میثم! او می گوید: چه می خواهی؟ مأمور می گوید: زبانت را بیرون بیاور که امیر به من فرمان داده تا آن را قطع کنم. میثم می گوید: مگر آن پسرِ کنیزِ زناکار گمان نکرده بود که من و مولایم را تکذیب می کند؟! بیا زبانم را بگیر و آن را قطع کن. آن مأمور زبان میثم را قطع می کند و میثم مدّتی در خون خود می غلتد تا آن که از دنیا می رود. صالح، فرزند او می گوید: چند روز بعد که از آن جا عبور می کردم، دیدم که پدرم بر همان پارة نخلی که آن میخ را بر آن کوفته بودم مصلوب شده است.[4]
پی نوشت:
[1]. محدثی چاپ اوّل ص 10
[2]. میثم تمار ص 10
[3]. همان ص292 ؛ رجال کشّى ص 86
[4]. شریف رضی، خصائص الأئمّه، ص54.
------------------------------------------
مطالعه بیشتر در:
بوسه بر دار(شهادت میثم تمار)
Add new comment