سلوک در ذیل اندیشه امام خمینی/ قسمت دوم

بستری شدن حضرت امام خمینی(ره),گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

معرفت نفس، راه ارتباط با «وجود»

در راستای رجوع الی الله که با رجوع به حضرت مهدی(عج) تحقق عملی می‌‌ یابد، درک حضوریِ «وجود» لازم است تا به بهانه‌‌ ی رجوع الی الله به خدای انتزاعی و به مفهوم خدا رجوع نشود. برای چنین امری باید بتوانیم «وجود» را احساس نمائیم و معرفت نفس متکفل این امر است و بستر لازم جهت رجوع به وجودِحضوری را برای ما فراهم می‌‌ کند. زیرا در مباحث معرفت نفسی تأکید بر احساس نفس ناطقه است و نه آگاهی از نفس ناطقه. در این راستا است که حضرت علیuمی‌‌ فرمایند: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف‏»[35]معرفت نفس نافع‌‌ ترین معارف است. زیرا انسان را با وجودِ خود که آینه‌‌ ی نظر به وجود مطلق است، مرتبط می‌‌ کند.

اولين چيزي که مي‌‌ توانيد به عنوان «هست» يا«وجود» - آزاد از ماهيات - با آن روبه‌‌ رو شويد، هستِ خودتان است،‌‌  چون شما فقط هستيد، اما نه از آن نظر كه در فکرتان هستید.تفكر و تعقلِ شما نسبت به خودتان، مفهومي است از خودتان. فكر و تعقل نسبت به خودتان خبر از چيستي شما مي‌‌ دهد، ولي نظر به خودتان با علم حضوري، وجود شما را به شما متذکر مي‌‌ شود و با«هست» يا «وجود»تانروبه‌‌ رو می‌‌ شوید. اين كار، كار آسان و در عين حال سختي است.سخت است چون همان لحظه که مي‌‌ خواهيم با علم حضوري با خودمان ارتباط برقرار کنيم، برداشتِ فكر و تعقل از خودمان و چيستي‌‌ مان به ميان مي‌‌ آيد و مفهومي كه در مورد خود داريم مي‌‌ گويد «من» را مي‌‌ گويد. بايد متوجه باشيد آن «منِ» حصولي، «منِ» واقعی نیست، منِ حضوري، منِ واقعي است.وقتي از منظر علم حصولي از خود بپرسي من چه کسي هستم؟منِ حصوليِ مفهومي؛ مي‌‌ گويد تو فرزند فلاني هستي، مدرک تو اين است و جنسيت تو مرد يا زن است. در حالي كه همه اين‌‌ ها حدّ ذهني مَن از خودم است و جنبه‌‌ ی عدمي دارد و نه جنبه‌‌ یوجودي.يعني نيست‌‌ هاي من مي‌‌ آيند جاي هستِ من، خود را مي‌‌ نمايانند تا عملاً ارتباط خودم را با خودِ حقيقي كه همان منِ وجودي است، قطع كنند.

توجه داشته باشيد؛ اگر از طريق جنبه‌‌ ی وجوديِ خود با«وجود» يا «هست» آشنا نشويد، با جنبه‌‌ ی وجوديِ هيچ چيز و هيچ حقيقتي آشنا نمي‌‌ شويم. حضرت امير‌‌ المؤمنين‌‌ عليuمي‌‌ فرمايند:«لا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَاِنَّ جَاهِلَ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَيْءٍ»[36]مواظب باش به خود جاهل نباشي،زيراهركس به خود جاهل بود، به هر علم و معرفتي جاهل است و هيچ چيزي را درست نمي‌‌ شناسد. يعني انسان با غفلت از شناخت وجوديِ خود، راه ارتباطِ صحيح با «وجودِ» بقيه‌‌ ی حقايق را گم مي‌‌ كند. اگر انسان نشناسداين خودش چه خودي است، هيچ واقعيتي را نمي‌‌ شناسد. مسلّم آن خودِ وجودي، خود واقعي او است، وگرنه شناخت چيستي خودش كه پسر فلاني است و اهل فلان شهر است، نه سخت است و نه مهم. اين که انسان بتواند خود را - فارغ از هرگونه حجابِ چيستي- پيدا کند، راهي است غير از راهي كه ماهيتِ خود و ساير اشياء را مي‌‌ شناسيم، بايد جهت جان را تغيير داد و خود را از ماهيت‌‌ بيني آزاد كرد، تا با خودي روبه‌‌ رو شويم كه فقط هست. گفت:

وه چه بي‌‌ رنگ و بي‌‌ نشان که منم *** کي بدانم مرا چنانکه منم

شعرفوق؛ شعر بسيار عميقي است، مي‌‌ گويد وقتي با وجود خودم روبه‌‌ رو شوم می‌‌ یابم که چقدراز اين چيستي‌‌ ها پاك و جدا هستم، مي‌‌ گويم:«کي بدانم مرا چنان که منم» چه موقع و در چه منظر و ساحتي مي‌‌ شود خودم را آن طور که هستم بنگرم. اين جاست که انسان مي‌‌ بيند براي ارتباط با وجودِ خود بايد از چه مرزهايي بگذرد و چگونه به جايي برسد كه وجودِ خود و وجود حقايق را ماوراء اسم‌‌ ها و رسم‌‌ ها بنگرد و در آن حال قصه انسان چنين مي‌‌ شود که گفت:

بس بلا و رنج بايست و وقوف *** تا رهد آن روح صافی زین حروف

ذات‌‌ بینی: بايد قلب را وارد مقام «وجودبيني» و «ذات‌‌ بيني» كرد تا روح‌‌  از شکل‌‌ ‌‌ ها و حرف‌‌ ها آزاد شود و با وجودْ مرتبط گردد. اگر اين نيستي‌‌ ها را نيست ببيند، آن طرفش، يعني «هست»، رخ مي‌‌ نماياند.زيرا جنبه‌‌ ی وجودي شما پيش شما حاضر است و مي‌‌ توانيداز طريق آن جنبه، با «وجود» روبه‌‌ رو شويد. چيستي‌‌ هايي مثل جنسيت، مدرك، شهرت و... حجاب ارتباطِ وجودي با خودتان شده است، حجاب كه مرتفع شد، وجودِ حضوري ما خود را مي‌‌ نماياند. مَنِ وجودي، تجلي آن وجود مطلق است و چيزي جز عينِ ربط به وجود مطلق نيست، تمام وجودش همان اتصال به باطنش است.

به گفته‌‌ ی حضرت روح‌‌  الله«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه»:«نظر در ذات براي اثبات وجود توحيد و تنزيه و تقديس آن، غايت ارسال انبياء و آمال عرفا بوده و قرآن کريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و کمالات اسماء الهي است و کتب معتبره‌‌ ی اخبار مثل «اصول کافي» و «توحيد صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات نموده ... ليکن مصيبت در آن است که در قرون اخير بعضي جاهلان در لباس اهل علم پيدا شده که نديده و نسنجيده و از کتاب و سنت عاري و بري بوده، مجردِ جهلِ خود را دليل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براي رواج بازار خود، نظر در معارف را که غايتِ مقصد انبياء و اولياء(ع)است و سر تا پاي کتاب خدا و اخبار اهل بيتh مشحون از آن است حرام شمرده و هر ناسزا و تهمتي را از اهل آن دريغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقه‌‌ یکلمه و شتات جمعيت مسلمين گرديده و اگر سؤال شود که اين‌‌ همه تکفير و تفسيق براي چيست؟ متشبث شود بر حديث «لا تَتَفَکَّروُا فِي ذاتِ الله». اين بيچاره‌‌ ی جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: يکي آن‌‌ که گمان کرده حکماء تفکر در ذات مي‌‌ کنند، با آن‌‌ که تفکر در ذات را و اِکْتِناهِ آن را ممتنع مي‌‌ دانند و اين خود يکي از مسائل مبرهنه‌‌ ی آن علم است. و ديگر آن‌‌ که معني حديث را ندانسته گمان کرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نبايد اسمي برده شود».[37]آیا می‌‌ توان شخصیت سیاسی امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» را جهت عبور از غرب‌‌ زدگی پذیرفت و شخصیت فکری او را جهت عبور از معارف نیمه‌‌  جان موجود در مجامع آموزشی و حوزوی نادیده گرفت؟

اتصال هست‌‌ ها به هست مطلق: اگر با آن «مَنِ» بي‌‌ رنگ و بي‌‌ نشان روبه‌‌ رو شويد مي بينيد عجب! چقدر آن «مَن» به نحوي دقيق، به خداوندمتصل است. پس اگر شما به هست‌‌ ها برسيد مي‌‌ بينيد چه اندازه هست‌‌ ها عين اتصال به هستي مطلق‌‌ اند، اساساً انفكاكي در عالمِ وجودنيست،به همين جهت اهل دل مي‌‌ گويند اگر کسي چيزي را در عالم،به طور استقلالي ديد، هنوز در شرک است. عالم يک دريا وجود است با ظهورات مختلف، و براي ارتباط با «وجود»، از طريق توجه به وجودِ خود، مي‌‌ توان ره صد ساله را يك شبه طي كرد.

در راستاي ارتباط با «وجود»، با نظر به «وجودِ خود» شروع مي‌‌ کنيم تا آرام‌‌ آرام با رفع حجاب‌‌ هاي علم حصولي، هركس متوجه شود فقط هست. در واقع هستي پيش شماست، اين كه شماييد، همان «هست» است. در بحث‌‌ هاي آشتي با خدا،[38]باب اين موضوع باز شده است و از طريق سلبيآن روشن شد که تو فقط هستي، بقيه‌‌ ات نيستي است، سواد تو، جنسيت تو، محله‌‌ ی تو، همه و همه نيستي است.

از طريق نظر به هستِ خود مي‌‌ توانيد با «هست» آشنا شويد، در آن صورت آرام‌‌ آرام از عدم‌‌ ها آزاد و با هست مطلق مرتبط مي‌‌ گرديد و ديگر روشن مي‌‌ شود همه چيز از اوست و جهان سراسر او را مي‌‌ نماياند.در نتيجه در رويارويي با عالم، يك لحظه از ارتباط با هستِ مطلق غافل نمي‌‌ شويد و هيچ‌‌ چيز نمي‌‌ تواند حجاب بين شما و حضرت حق بگردد.عرفا تعبیر «وجه الله» را به وجود برگردانده‌‌ اند، چنانچه حضرت علیu در تفسیر وجه‌‌ الله می‌‌ فرمایند: «هذا الوجود کلّهِ وجه‌‌ الله»[39] این وجود تماماً وجه الله است. گفت:

دوربینان بارگاه اَلَسْتْ *** بیش از این پی نبرده‌‌ اند که هست

یعنی؛ وجود، ظهور و تجلی اعظم هویت غیب است.

حق؛ وجودی است که آن‌‌ چه هست و آن‌‌ چه باید باشد در او متحد است.

در مقدمه‌‌ ی كتاب «جامع السعادت» يا کتاب «معراج السعاده» بحث از معرفت نفس آمده ولی حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» ما را به آن جا رجوع ندادند، به جلد 8 و9 اسفار رجوع دادند، چون در مقدمات کتاب‌‌ های جامع‌‌ السعادات و معراج‌‌ السعادت، معرفت نفس به صورت علم حصولي مورد بحث قرار گرفته در حالی‌‌ که در روش حكمت متعاليه اگر با مقدمات حصولی شروع می‌‌ شود ولی خواننده را نسبت به نفسِِ خود به حضور مي‌‌ برد،به طوری که رجوع شما به وجودِ نفس خواهد بود و نه به مفهومِ نفس. حضرت امام جهت ورود به عرفان در توصیه به دوستان مطالعه‌‌ ی جلد هشتم و نهم اسفار را پیشنهاد کرده بودند، زیرا موضوع عرفان، خداست و با معرفت نفس به طریق حضوری، «وجودی» را احساس می‌‌ کنیم که عین ربط به حضرت حق است و نظر انسان تماماً به حضرت حق معطوف می‌‌ شود. وقتی متوجه شدیم تشكيك در مظاهر است، رجوع به وجود عين رجوع به خدا خواهد بود.[40]

علت آن‌‌ که در موضوع رجوع الی الله باید مباحث معرفت نفس را مدّ نظر قرار داد یکی از آن جهت است که عرض شد و دیگر این‌‌ که فرهنگ انتظار كه رجوع به «سبب متصل بين الارض والسماء» است،از طریق رجوع به «وجود» محقق می‌‌ شود. زیرا حضرت در آن مقام یک حقیقت وجودی‌‌ اند و از این جهت واسطه‌‌ ی فیض می‌‌ باشند. در چنین نگاهی است که زمینه‌‌ ی ظهور آن حضرت فراهم می‌‌ شود وگرنه تا مردم مقام آن حضرت را یک مقام اعتباری بدانند و نه وجودی، همان برخوردی را با حضرت می‌‌ کنند که با سایر ائمه(ع)انجام دادند. به همین جهت باید برای تبیین هر چه بیشتر مقام وجودی حضرت از طریق رجوع به «وجود»، حجاب چنین نگاهی را شناخت و آن را در نظر و عمل نفی کرد. آری! در معرفت نفس طریق رجوع به وجود را در خود پیدا می‌‌ کنیم و از آن طریق می‌‌ توانیم به حقیقی‌‌ ترین وجود در عالم امکان نظر کنیم و با امام زمان خود آشنا شویم و از زندگی و مرگ جاهلیت نجات یابیم.

حجاب سوبژکتیویته

در مباحث متعددی خدمت عزیزان عرض شده که غربزدگي و سوبژكتيويته، حجاب رجوعِ حضوري به وجود است كه لازم است به عنوان ظلمات آخرالزمان مورد توجه قراربگيرد[41]. ضروری است با تمام وجود احساس کنیم که رجوع به وجود با حجاب بزرگي به نام غربزدگي روبه‌‌ روست و غربزدگي يعني سوبژكتيويته.واژه‌‌ ی سوبژكتيويته تقريباً ترجمه ناپذيراست. «سوژه» از نظر لغت چيزي است كه در ذهن است، سوبژكتيويته يعني نگاهی به عالم و آدم که ذهنیت انسان بر آن حاکم است، تجسم عينيِ سوبژكتيويته در زندگي عملي،«نوميناليسم» است. از طریق مثال، بهتر مي‌‌ شود این واژه‌‌ ها را تبيين كرد.در فارسي واژه‌‌ ‌‌ ‌‌ هایکه مطابق روح این واژه‌‌ ها باشدنداريم، این به جهت آن نوع پوچي است که در فرهنگ غربی هست و این واژه‌‌ ها گویای آن نوع پوچی است. وقتی معنی رجوع به وجود را در خود احساس کردید و زیبایی و عظمت آن را درک نمودید می‌‌ فهمید انسان‌‌ هایی که با ذهنیات خود به‌‌ سر می‌‌ برند، بدون آن‌‌ که عزمِ رجوع به وجود داشته باشند، در چه شرایطی هستند، چنین نگاهی را سوبژکتیویته گویند. حاصل چنین نگاهی آن می‌‌ شود که افراد نه‌‌ تنها عزمی جهت رجوع به حقیقتی در خارج ندارند بلکه می‌‌ پذیرند که موجودات دارای ذات نیستند و تعریف‌‌ هایی که از موجودات دارند به گوهر موجودات باز نمی‌‌ گردد بلکه برداشت‌‌ هایی هستند که خودمان آن‌‌ ها را در مورد چیزها و امور مطرح کرده‌‌ ایم و این یعنی نومینالیسم.[42]

وقتی روشن شد تجسم عينيِ سوبژكتيويته در زندگيِ عملي، نوميناليسم است که در آن هرگونه حقیقت مجردی نفی می‌‌ شود، متوجه می‌‌ شویم چرا با رجوع به معرفت نفس امكان عبور از چنین ظلماتی فراهم است و در این راستا است که نظر به شخصیت فکری حضرت امام خمينی«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» که با روح اشراقی خود از یک‌‌ طرف متوجه وجود حقایق شده‌‌ اند و از طرف دیگر در مقابل آن متوجه همه‌‌ ی زوایای ظلمات مدرنیته گشته‌‌ اند، لازم می‌‌ آید وگرنه باز در نوعی از تفکر انتزاعی متوقف می‌‌ شویم.

زندگی در مجاز

شخصي به نام ديويدهيوم در غرب پيدا شد و همه‌‌ ی غرب را تحت تأثیر خود قرار داد تا آنجایی که شخصیتی مثل کانت می‌‌ گوید: هیوم مرا بیدار کرد. تا کسی تفکر هیوم را درست نشناسد، نه ظلمات غرب را می‌‌ شناسد و نه چگونگی عبور از آن را خواهد فهمید و نه این‌‌ که متوجه می‌‌ شود در عبور از هیوم به کدام مقصد باید رجوع داشته باشد تا به‌‌ واقع از هیوم عبور کند. از عظمت علامه طباطبايي«رحمة‌‌ الله‌‌ علیه» اين است كه هيوم را خوب فهميده و شكاكيتي را كه هیوم مطرح می‌‌ کند به‌‌ خوبی می‌‌ شناسند. اگر روشن شود فرهنگ غرب و مدرنیته تماماً انعکاسی از تفکر هيومي است و ریشه‌‌ ی همه‌‌ ی پوچی‌‌ های جهان غرب مربوط به آن تفکر است، آن وقت روشن مي‌‌ شود چگونهظلمات آخرالزمان با تفکر هیوم غلیظ می‌‌ شود و به فعلیت خود می‌‌ رسد و تنها علمايیکه به نورحضرت صاحب الأمرgرجوع دارند می‌‌ توانند جهان را از اين ظلمات نجات دهند.

هيوم آنچنان در شكاكیت خود فرو رفته که حتی منکر وجود خود می‌‌ شود. عده‌‌ ای ممکن است بگویند: نفس انسان يك پديده مادي است ولی هيوم در این حدّ هم واقعیت نفس را قبول ندارد، او مي‌‌ گويد سلسله ادراكات پي در پي، «مَنِ»انسان را می‌‌ سازند. دكارت قبول می‌‌ کند نفسی دارد که گرفتار شک است و معتقد است آن کسی که شک می‌‌ کند واقعیت دارد و نمی‌‌ توان به آن شک کرد. ولی هیوم هیچ واقعیتی برای احساسی که نسبت به «منِ» خود دارد قائل نیست. معتقد است منِ شما ادراكات پي در پي اين ديوار و آن میز است،با توجه به این‌‌  فرض که از نظر هیوم، هیچ اطمینانی نداریم كه اين ديوار وجود داشته باشد، پس وجود ما يك حال ذهنی است و لا غیر و او تمام زندگی را یک حالی می‌‌ داند که هیچ رجوعی به هیچ واقعیتی ندارد و برای باقی‌‌ ماندن در آن حال، کتاب‌‌ هایش را زیبا می‌‌ نویسد و زیبا سخن می‌‌ گوید، اما نه آن زیبایی‌‌ هایی که نظر به واقعیت دارد. کتاب‌‌ ها و سخنان او شبیه کتاب‌‌ ها و سخنان دکتر سروش است و حقیقتاً اندیشه‌‌ ی سروش تماماً همان اندیشه‌‌ ی هیوم است، این‌‌ ها به زیبایی‌‌ ها خوش‌‌ اند ولی زیبایی‌‌ های خیالی و با چنین نگاهی است که دکتر سروش به مثنوی می‌‌ پردازد و یا قرآن می‌‌ خواند، در حالی که معتقد نیست قرآن وَحی الهی است، معتقد است قرآن آثار زیبائیِ خیال حضرت محمد(ص) است.

تمام غرب جز این «حال» که هیوم مدّ نظر دارد، نیست و هرچیزی به اندازه‌‌ ای که انسان را در این حالِ خوش قرار دهد، ارزش دارد. آقاي فرديد که متوجه روح تفکر غربی است تذکر می‌‌ دهد: غرب را با این دید بنگرید که به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و در همین راستا به مرحوم شهید مطهری«رحمة‌‌ الله‌‌ علیه» تذکر می‌‌ دهد که تا غرب از این جهت شناخته نشود فلسفه‌‌ ی غرب و کانت و امثال کانت شناخته نمی‌‌ شود. بی‌‌ معنی‌‌ ترین سؤال از تفکر غربی آن است که سؤال کنید آنچه بدان معتقدی، هست یا نیست، انسان غربی به هست و نیست آن‌‌ چه با آن به‌‌ سر می‌‌ برد کاری ندارد، به این‌‌ که می‌‌ تواند با آن سرگرم باشد و «حال» خود را حفظ کند کار دارد. ممکن است سؤال بفرمایید: در این صورت معنی به کلیسا رفتن آن‌‌ ها چه می‌‌ شود؟ جواب می‌‌ دهند برای آن که حال خوشی به ما دست می‌‌ دهد. دکتر سروش كه مي‌‌ گويد حضرت محمدf پیامبر نيست و بعضی رفقایش مي‌‌ گویند:ما از همان اول یعنی قبل از انقلاب متوجه شديم سروش همين است که حالا علنی شده و از همان اول معتقد بود قرآن کلماتی است كه ذهن خوش پيامبر ساخته است و حضرت محمدf فکر می‌‌ کرده پیامبر است. می‌‌ پرسیم آقای سروش شما نماز مي‌‌ خوانيد؟جواب می‌‌ دهد آری، قرآن هم می‌‌ خوانم! بیایید راز شخصیت سروش را بفهميد تا راز بسیاری از افرادی که در ذیل غرب‌‌ زدگی زندگی می‌‌ کنند روشن شود. این افراد و به طور کلی انسان‌‌ های غربی، اگر عباداتی هم انجام می‌‌ دهند به جهت آن است که این کارها برای روح آن‌‌ ها خوش است. اگر اين حل مي‌‌ شد كه در فرهنگ غربی اين نحوه بودن، يك نوع زندگي است،متوجه خواهیم شد آن راهی که ما باید طی کنیم که در این ظلمات نیفتیم، کدام است؟ و علت تأکید ما بر روی معرفت نفس و پیرو آن رجوع به فرهنگ اهل البیتh روشن می‌‌ گردد.

کانتبا این‌‌ که فيلسوف توانایی است ولی به اقرار خودش تحت تأثیر هيوم است و به همین جهت معتقد است زندگی یک حال درونی است، مکتب اخلاقی خود را نیز با همین رویکرد پایه‌‌ ریزی می‌‌ کند. كانت در موضوع اخلاق مي‌‌ گويد اگر اراده كني براي خدا کار اخلاقي کنی، کار تو اخلاقی نیست، بايد براي خودِ اخلاق، آن کار را انجام دهی، اگر اراده كني براي قيامتِخود اين كار اخلاقی را انجام بدهی، آن کار تو اخلاقي نيست، یک معامله است. ظاهراً حرف خوبی است ولی اگر عنایت بفرمائید اخلاقی که او توصیه می‌‌ کند، رجوع به هیچ چیز جز همان حال اخلاقی ندارد و این همان نومینالیسم است با ظاهری آراسته.

غفلت از این نکته موجب شده که محمد علی فروغی در کتاب «سير حكمت در اروپا» كانت را در حدّ پيغمبر خدا ستایش کند. وقتی روشن شود در فلسفه‌‌ ی کانت اين‌‌ همه توصیه‌‌ ی اخلاقیبر روي هيچي بنا شده می‌‌ فهمیم غرب یعنی چه و چرا می‌‌ گوئیم مدرنیته يعني «زندگي در مجاز». و جایگاه سینما و تئاتر و كامپيوتر - که نظر به دنیای مجازی دارد - را باید در اندیشه‌‌ ی کانت پیدا کرد. خوب است عزیزان باب اين موضوع را در اندیشه خود بازكنند كه موضوع زندگی در مجاز در فرهنگ مدرنیته تا كجا رفته است و چه تبعاتي داشته است. اگر كانت را فهميديم و بعد متوجه شدیم تمام غرب تحت تأثیر كانت است و كانت مي‌‌ گويد هيوم مرا نجات داده است،می‌‌ فهمیم چرا یک ملتی نسبت به حقیقت، هیچ حساسیتی ندارد. آيا ظلمات از اين بالاتر كه يك تمدن به هيچي رجوع دارد؟

شیشه‌‌ ی عمر فرهنگ غرب

حضرت روح الله«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»با اين فرهنگ در افتاده است و خوب می‌‌ داند با چه چیزی درگيرشده و چگونه شیشه‌‌ ی عمر این غول می‌‌ شکند و چرا اگر بر حقیقت و «وجود» تأکید شود همه‌‌ ی غرب دود می‌‌ شود و بر هوا می‌‌ رود. اگر اين موضوع برای عزیزان روشن شود كه جاي مکتب حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»در رابطه با فرهنگ مدرنیته در کجاست و امام با چه مبنایی با غرب درگیر شده به حقیقت بزرگ و با برکتی رسیده‌‌ اید. فكر مي‌‌ كنم فهم مکتب امام در این رابطهمثل همان است که رسول خداfاميرالمومنينu را درآغوش گرفتند و هزاران دريچه از علم را بر قلبشان گشودند تا از یک طرف حق برایشان روشن شود و از طرف دیگر جایگاه باطل را بفهمند.

فرق اميرالمومنينuبا بعضي از اصحابِ نمازخوان و قرآن خوان رسول خداf در اين بودكه اميرالمومنينu تماماً اسلام را باوركرده بودند و زندگی خود را در غرق اسلامی‌‌ شدن می‌‌ دانستند و جان خود را آماده کردند تا از نور رسول خداf بر قلب مبارکشان تجلی کند و در فضای اشراقی نور محمدیf قرار گیرند. ولی بقيه، اسلام را در كنار زندگيشان قرار دادند و آن‌‌ طور که باید به حق رجوع نکردند و به همان اندازه به ماهیات مشغول شدند و گرفتار پوچی‌‌ ها گشتند. ما هم تا وقتی براي بهداشت روان و تخليه‌‌ ی روحقرآن می‌‌ خوانیم ناخودآگاه در روح غربی زندگی می‌‌ کنیم و از انوار اشراق قرآنی که نظرها را به حق معطوف می‌‌ دارد، محروم هستیم.

راه رجوع به «وجود» از طريق معرفت نفس راه بسيار حساسی است، اگر كوتاه بياييم ما هم جهت بهداشت روان و تخليه‌‌ یروح عبادت می‌‌ كنيم و عبادت ما ناخودآگاه رجوع به مقاصد مجازی خواهد بود. رجوع به وجود و یقینی‌‌ ترين وجود كه هيچ شكي نمي‌‌ توان در آن كرد، خودمان هستیم، حال اگر این رجوع را از دست بدهيم ممکن است خداشناس باشیم ولي معلوم نیست سايه‌‌ ی نوميناليست از ذهن شما زدوده شود.

وقتی با رجوع به «وجود»، تفکر به معنی واقعی آن شروع شد و حجاب سوبژكتيويته و نوميناليسم احساس شد جایگاه انديشه‌‌ ی حضرت روح الله«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»جهت عبور از آن حجاب‌‌ ها روشن می‌‌ شود، در آن صورت است که متوجه خواهید شد سایه‌‌ ی ‌‌ سوبژکتیویته چگونه ذهن‌‌ ها را به خود مشغول کرده و از این‌‌ که مخلوقات چیزی جز تجلیات حقیقت وجود است، غافل شده‌‌ ایم. آری عالم تماماً يک فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاده است، اندیشه‌‌ ای که اصالت را به وجود می‌‌ دهد - در صورتی که رجوعِ آن به ذات وجود باشد و نه مفهوم وجود- از این تقسیم‌‌ بندی‌‌ های ذهنی عبور نموده و فلسفه صدرايي را نیز با این رویکرد می‌‌ نگرد به همین جهت ما نیز تأکید داریم در ذیل نگاه امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»باید حکمت متعالیه را مطالعه نمود وگرنه باز سایه‌‌ ی تفکر «ذهنی» و «عینیِ» دکارتی مانع ارتباط با وجودی می‌‌ شود که آن فلسفه متذکر آن است.

نظر به حکمت متعالیه در ذیل نگاه امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه»به آن، زمینه‌‌ ی رجوع به مهدیu را در سیر «الی‌‌ الحق» فراهم می‌‌ کند و نه‌‌ تنها انسان را از دوگانگی «ذهنی» و «عینی» بلکه از دوگانگی علت و معلول نیز آزاد می‌‌ کند. به تعبیر حضرت روح‌‌ الله«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه»:

«انبياء و اولياء قدمشان برهاني نبوده، آن‌‌ ها برهان را مي‌‌ دانستند، اما قضيه، قضيه‌‌ ی اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سيدالشهداءu مي‌‌ فرمايند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ عَمِيتْ عَينٌ لا تَراکَ»[43]چه موقع غايب بودي تا اين‌‌ که نياز باشد با دليلي تو را نشان داد، چشمي که نمي‌‌ بيند تو حاضري، کور است... در سببيت و مسببيت، يک تمايزي که مقتضي ذات حق تعالي نيست، مطرح است... من در کتاب و سنت يادم نيست که عليّت و يا سببيت به اين معنا باشد، تعابيري مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلي» مطرح است».[44]

در فلسفه‌‌ ی صدرايي، عالمِ شهود و غيب داريم، يعني «هستی» يك حقيقت است با جلوات مختلف در حالی‌‌ که اندیشه‌‌ ی غافل از فرهنگ شهودی، عالم غیب و شهود را به عالم خارج و عالم ذهن تبديل كرده و موضوع ثنویتِ «ذهن و عین» را پیش می‌‌ کشد[45] و عملاً با این کار بشریت از انديشيدن محروم می‌‌ شود. موضوع مجردبودن ملائکه و ماده بودن این کوه و این درخت را پیش کشیدند و عملاً نظر به اسماء الهی و مظاهر اسماء از منظر انسان‌‌ ها در حجاب رفت. ممکن است بفرمائید در کلمات حکیمان گذشته و از جمله حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» هم مفاهیمی مثل مجرد و ماده مطرح است، آری ولی اگر عنایت داشته باشید در کلمات آن‌‌ ها ماده و مجرد به معنای دو ظهور از حقیقتِ وجود است نه تفكيك عينی و ذهني،آن‌‌ طور که دکارت می‌‌ گوید، ما ممکن الوجود را آیاتی از آیات الهی می‌‌ دانیم و وقتی به درخت می‌‌ نگریم آن را مظهر حیات می‌‌ یابیم نه آن‌‌ که تفکیکی قائل شویم و یکی را غیر روحانی و دیگری را روحانی بدانیم. وقتی با قلبِ متوجه به حق با بعضی از جملاتِ امروز بشر روبه‌‌ رو شوید متوجه خواهید شد این جملات و یا واژه‌‌ ها به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و اگر با نگاه اشراقيِ حضرت امام به عالم و آدم بنگرید، مثل ایشان می‌‌ بینید که «عالم محضر خدا است» و با این نگاه به همه چیز می‌‌ نگرید و از این منظر تشکیک در وجود و تشکیک در ظهور برایتان رخ می‌‌ نمایاند، چیزی که در آثار فلسفی و عرفانی حضرت امام همواره مدّ نظر ایشان است.[46] با نظر به حضرت حق جایگاه فرهنگ مدرنیته و ظلمانی‌‌ بودن آن ظاهر می‌‌ گردد زیرا مدرنیته رجوع به وجود نیست، رجوع به وَهمیات است و در مقابل فرهنگ مدرنیته، فرهنگ مهدویت قرار دارد که رجوع به واقعی‌‌ ترین واقعیات در عالم امکان است و انقلاب اسلامی فرهنگ عبور از ظلمات وَهمیات غرب به سویحضرت مهدیgاست که امامی است حیّ و حاضر.

مَنِ وَهمی

مسلّم است که «منِ» جداشده از خدا، يك مفهوم وَهمي است و تصوري است غيرحقيقي، حال هرچه گِرد اين «من» بگرديم و هرچه به اهداف آن تن دهيم و هرچه آن را در اين فضا ارتقاء بخشيم‌‌ ، نيستي را ارتقاء داده‌‌ ايم، و نيستي، نيستي مي‌‌ آورد. چون حقيقت انسان مثل هر موجود ديگري عين ربط به حق است و هر تصوري که انسان از خود داشته باشد و در آن تصور، احساس تعلق به حق ديده نشود، يک تصور وَهمي است. ولي مَنِ بندِ به حق - در حالي‌‌ كه حق عين وجود و حضور است- يعني مني كه بنده است، مني كه متوجه است بودنش عين ربط به حق است و عدم ارتباطش، مساويِ عدم وجودش خواهد بود، آن مَن، يک مَن واقعي است. هرچه انسان این چنين به خود بنگرد، به واقعيتي كه عين نياز و ربط به حق است نگريسته است، چنین انسانی از اين جهت، وصلِ به هستي است و معلوم است که هستي، هستي مي‌‌ آورد و اين، همه‌‌ ی حرف است. بايد «منِ» خود را بنده ديد و بقيه را نيز متوجه اين حقيقت كرد. و معنی رجوع به وجود و سیر الی الحق جز این نیست، هرچند این سیر ساز و کارهای مفصلی دارد ما در حدّ توان به آن ساز و کارها می‌‌ پردازیم و به طور مختصر جایگاه مباحث را در این رابطه اظهار می‌‌ داریم. [47]

در رجوع «الی الله»- در بستر بندگی خداوند-معلوم است که مقصد، رجوعِ به حق است و در راستای رجوع به حق باید به اسماء الهی نظر کرد که مظهر کامل آن‌‌  اسماء اهل البیت(ع)‌‌ اند که به طور مشخص در این زمان حضرت مهدی(عج) است.

در راستای رجوعِ به حق باید نظر به حقیقتِ «وجود» داشت و نه به مفهوم آن‌‌  که روشن شد مباحث معرفت نفس نظر به «وجود» را ممکن می‌‌ کند.

در راستای رجوع به مهدی(عج)، موضوع اثبات انقلاب اسلامی و نفی غرب در میان می‌‌ آید. زیرا غرب حجاب رجوع به حضرت مهدی(عج) است و مباحث نقد غرب با این رویکرد مطرح شده که حجاب نور مهدی(عج) شناخته شود تا امکان عبور از آن فراهم گردد و از آن طرف انقلاب اسلامی مقدمه‌‌ ی ظهور مهدیg است و مباحث مربوط به انقلاب اسلامی و امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» را با توجه به این امر دنبال می‌‌ کنیم.

از آن‌‌ جایی که کلیه‌‌ ی مباحث با نظر به شخصیت علمی و عرفانی حضرت امام«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» در طول سال‌‌ های متمادی مطرح شده می‌‌ توان تمام مباحث را در دستگاهی منسجم گنجاند.

به عنوان مثال مباحثی مثل «برهان صدیقین» و «حرکت جوهری» و «آن‌‌ گاه که فعالیت‌‌ های فرهنگی پوچ می‌‌ شود» و «اسماء حسنا؛ دریچه‌‌ ها‌‌ ی نظر به حق» کمک می‌‌ کنند تا تصور صحیحی از حضور حضرت حق در هستی داشته باشیم و از آن طرف مباحث سلوکی و اخلاقی کمک می‌‌ کنند تا رجوعِ به حق عملاً وارد زندگیِ ما شود، زیرا تا انسان معرفتی صحیح و سجایایی شایسته نداشته باشد رجوعی به حضرت حق نخواهد داشت. همچنان که در مورد رجوع به اهل البیت و حضرت مهدی مباحثِ مربوط به اهل البیت و مهدویت قرار می‌‌ گیرند.

در راستای عبور از ظلمات غرب،شناخت غرب موضوع بسیار حساسی است. شناخت ذات غرب در حالی که ما فعلاً در عالَم غربی قرار داریم مثل دیدن هوا است در حالی‌‌ که تمام اطراف ما را فرا گرفته، با توجه به این امر اولاً: سعی شده از طریق کتاب‌‌ هایی مثل «فرهنگ مدرنیته و توهم» و «گزینش تکنولوژی از دریچه‌‌ ی بینش توحیدی» و «علل تزلزل تمدن غرب»، فرهنگ غربی فهمیده شود. ثانیاً: تبیین شود که غرب چه چیزی را از ما گرفته و عالَم غیر غربی در ذیل اسلام چه عالَمی است، که کتاب‌‌ هایی مثل «تمدن‌‌ زایی شیعه» و «کربلا؛ مبارزه با پوچی‌‌ ها» و «زن؛ آن‌‌ گونه که باید باشد» و «عالَم انسان دینی» متکفل آن‌‌ اند. در مباحث مربوط به انقلاب اسلامی، نه‌‌ تنها متوجه حیات فعال خود خواهیم شد که چگونه از طریق انقلاب اسلامی از یک طرف به تاریخ انبیاء گذشته متصل شویم و از طرف دیگر انقلاب مهدیg را در منظر خود قرار ‌‌ دهیم، علاوه بر آن، جایگاه تاریخی خود را به عنوان جایگاه عبور از غرب نیز احساس می‌‌ نمائیم و از این جهت می‌‌ توان مباحث انقلاب اسلامی را نحوه‌‌ ای دیگر از نقد غرب و عبور از آن دانست.

از آن‌‌ جایی که تمام تلاش ما آن است که عالَم مخاطبان به سوی حق تغییر کند و معارف دینی در فضای ابژکتیویته‌‌ ی حاکم بر اندیشه‌‌ ها طرح نشود، مجبور شده‌‌ ایم در کتاب‌‌ های متعدد و مثال‌‌ های فراوان عالَمِ مدّ نظر خود را در افق مخاطبان قرار دهیم و مخاطبان نیز باید با چنین رویکردی مطالب را دنبال نمایند تا إن‌‌ شاءالله حقیقت رخ بنمایاند.

کلیه‌‌ ی مباحث را می‌‌ توان در عنوان‌‌ های زیر قرار داد:
1- رجوع به حضرت «الله» به عنوان حقیقتی که هم مبدأ همه‌‌ ی عالم است و هم مقصد همه.
2- نظر به ائمه‌‌ ی معصومین(ع) به طور خاص و نظر به حضرت مهدی(عج) به طور اَخص، زیرا که آن ذوات مقدس وسیله‌‌ ی رجوع به حق‌‌ اند از طریق اسماء الهی و اسماء الهی در آن‌‌ ها متعیّن است و نظر به حضرت مهدی(عج) به‌‌ عنوان واسطه‌‌ ی فیض الهی و حقیقی‌‌ ترین واقعیات در عالم امکان.[48]
3- نظر به معرفت نفس جهت شناخت «وجود» و گشایش راهِ رجوع به حضرت حق که در راستای رجوع به حضرت حق با مقام حضرت مهدیg روبه‌‌ رو می‌‌ شویم.

4- نظر به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و اندیشه‌‌ ی امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» به‌‌ عنوان مرحله‌‌ ی گذار در زمان غیبت جهت رجوع به حاکمیت امام معصوم. در این راستا به جامعه‌‌ ای نظر داریم که جامعه‌‌ ی منتظِر است و تفاوت آن با جامعه‌‌ ی آرمانیِ ما آن است که در جامعه‌‌ ی آرمانی امام معصوم حاکم است و ساختار خاص خود را دارد ولی در جامعه‌‌ ی منتظِر حاکمیت با ولی فقیه است و مدخل جامعه‌‌ ی آرمانی و بهترین شرایط برای زندگی در زمان غیبت است.

5- نقد مدرنیته، مدرنیته‌‌ ای که حجاب ظهور حقیقت خواهد بود و مانع تجلی ظهور حقیقتِ انقلاب اسلامی می‌‌ شود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

--------------------------------------------------------------------------------

منبع:لب المیزان

پی نوشت ها:

[1]- امیدوارم عزیزان انتظار نداشته باشند در رابطه با موضوعی که مربوط به عالَمی است که در آن زندگی می‌‌ کنیم، با تفکر انتزاعی کار را جلو ببریم. بحث در مورد جایگاه انقلاب اسلامی است که همچون هوا همه‌‌ ی اطراف ما را در بر گرفته و به همین جهت بدون آن‌‌ که بتوان مثل دیوار به آن اشاره کرد باید در ساحتی قرار گرفت که بتوانیم آن را احساس نمود.

[2- 14/3/1390

[3- بحارالأنوار، ج‏2، ص: 93.

4]- مقام معظم رهبری«حفظ‌‌ الله»‌‌  در اولین پیام خود در تایخ 18/3/1368

[5]- بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار مسؤلان و کارگزاران نظام جمهوري اسلامي 29/3/1385

[6]-در دو كتاب «جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم» و «امام خميني وخودآگاهي تاريخي» سعي شده است مطالبی در این زمینه ارائه شود.

[7]- انسان‌‌ هایی که از طریق اشراق قلبی به بصیرت برسند، عقل و سمع آن‌‌ ها نیز در ذیل شعور قلبی قرار می‌‌ گیرد و از آن طریق منور می‌‌ شود. قرآن در آیه‌‌ ی 46 سوره‌‌ ی حج می‌‌ فرماید: «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا» آیا منکران حقیقتِ نبوی در زمین سیر کرده‌‌ اند و سرنوشت منکران نبوت را ملاحظه کرده‌‌ اند تا در اثر آن سیر، قلب‌‌ هایی پیدا کنند که به کمک آن تعقل کنند و گوش‌‌ هایی به‌‌ دست آورند که به کمک آن‌‌ ها حق را بشنوند؟

[8]- 4 / 9/ 1388.

[9]- سوره‌‌ ی بقره، آیه‌‌ ی 31.

[10]- ابن عباس می‌‌ گوید:«سَمِعْتُ مِنْ عَلِيٍّ  حَدِيثاً لَمْ أَدْرِ مَا وَجْهُهُ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِf أَسَرَّ إِلَيَّ فِي مَرَضِهِ وَ عَلَّمَنِي مِفْتَاحَ أَلْفِ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَاب‏»(بحارالأنوار،ج40،ص216) از علی حدیثی شنیدم که حلّ آن را نفهمیدم و آن را انکار هم نکردم. از او شنیدم که فرمود: پیامبر در بیماری‌‌ اش کلید هزار باب از علم را به من پنهانی آموخت که از هر بابی هزار باب باز می‌‌ شد.

[11]-سوره‌‌ ی قصص،آیه‌‌ ی 34.

[12]- الإرشاد، ج‏1،ص 8 .

[13]- سوره‌‌ ی نحل، آیه‌‌ ی 44

[14]- بحارالانوار، ج 26، ص 4.

[15]- حضرت علی در مورد قرآن می‌‌ فرمایند:«فَاسْتَنْطِقُوه‏» آن را به نطق در آورید( نهج البلاغه، خطبه158)

[16]- سوره‌‌ ی حج، آیه‌‌ ی 62.

[17]- سوره‌‌ ی ذاریات، آیه‌‌ ی 58.

[18]-مقام معظم رهبری«حفظه‌‌ الله» در جمع دانشجویان در کرمانشاه فرمودند: "ما با تحزب مطلقا مخالفتی نداریم و معتقدیم تحزب با وحدت جامعه منافاتی ندارد؛ به شرط آنکه با نگاه درست ایجاد شود. اگر حزبی برای کانال کشیوکادرسازی و هدایت فکری جامعه در زمینه‌‌ های سیاسی، دینی، عقیدتی و دیگر عرصه‌‌ ها به‌‌  وجود آید و قصد خود را در دست گرفتن قدرت قرار ندهد، کاری خوب و مورد تأیید است که البته اینگونه احزاب، اگر در رقابت‌‌ های سیاسی هم وارد شوند، به طور طبیعی برنده می‌‌ شوند ولی برخی احزاب مانند احزاب کنونی غرب در واقع باشگاه‌‌ هایی برای کسب قدرت هستند و سعی می‌‌ کنند از هر طریق از جمله زد و بند سیاسی به قدرت برسند که ما اینگونه تحزب را تأیید نمی کنیم اما اگر کسانی با همین نگاه دنبال تشکیل حزب باشند، جلوی آنها را نمی گیریم."

[19]- مقام معظم رهبری«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» می‌‌ فرمایند: «فلسفه‌‌ ي اسلامي فقه اکبر است، مبناي معارف ديني در ذهن و عملِ انسان است و بايد گسترش و استحکام يابد»(ديدار بااساتيد فلسفه و کلام حوزه‌‌ ي علميه قم 29/10/82.) و نيز در رابطه با حکمت متعاليه مي‌‌ فرمايند: «... به گمان ما فلسفه‌‌ ي اسلامي در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشه‌‌ ي انسان اين روزگار مي‌‌ جويد و سرانجام آن را خواهد يافت ...». مي‌‌ فرمايند: «فلسفه‌‌ يصدرايي - که خود او به حق آن را حکمت متعاليه ناميده- در هنگام پيدايش خود نقطه‌‌ ي اوج فلسفه‌‌ ‌‌ ي اسلامي تا زمان او، و ضربه‌‌ اي قاطع بر حملات تخريبي‌‌ مسلکان و فلسفه‌‌ ستيزانِ دوران‌‌ هاي ميانه‌‌ ي اسلامي بوده است، ... در فلسفه‌‌ ي او از فاخرترين عناصر معرفت يعني عقل منطقي، شهود عرفاني و وَحي قرآني در کنار هم بهره گرفته شده و در ترکيب شخصيت او تحقيق و تأمل برهاني، ذوق و مکاشفه‌‌ ي عرفاني و تعبد و تدين و اُنس با کتاب و سنت با هم دخيل گشته ...». رهبر معظم انقلاب«حفظه‌‌ الله‌‌ تعالي» راه ارتباط ميان فلسفه و معنويت را تقويت فلسفه‌‌ ي ملاصدرا«رحمة‌‌ الله‌‌ عليه»مي‌‌ دانند[19] و مي‌‌ فرمايند: «... من به آقايان جوادي و مصباح و برخي آقايان معروف فلسفه‌‌ دان قم مکرر در باره‌‌ ي اين‌‌ که نگذاريد درس فلسفه و فضاي فلسفي در حوزه‌‌  متروک و ضعيف شود، سفارش کرده‌‌ ام...». (پيام به مناسبت همايش جهاني بزرگداشت صدرالمتألهين 1/3/78.) می فرمایند:«امام«رضوان‌‌ الله‌‌ ‌‌ تعالي‌‌ عليه» چکيده و زبده‌‌ ي مکتب ملاصدرا است، نه فقط در زمينه‌‌ ي فلسفي‌‌ اش، در زمينه‌‌ ي عرفاني هم همين‌‌ جور است».8/9/1386

[20]- سوره‌‌ ی شعرا، آیه‌‌ ی 12.

[21]-سوره‌‌ ی رعد،آیه‌‌ ی 43

[22]- نهج البلاغه، خطبه‌‌ ی 1.

[23]- صحیفه‌‌ ی امام، ج 14، ص 349

[24]-صحيفه‌‌ یامام،ج‏21،ص: 92

[25]- در کتاب «بصیرت و انتظار فرج» می توان این موضوع را دنبال کرد.

[26]- حضرت مهدی می‌‌ فرمایند: «نَحْنُ‏ صَنَائِعُ‏ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا...»(شیخ طوسی، كتاب الغيبة، ص: 285)ما ساخته و پرداخته‌‌ ی خداوند هستیم و خلق در مرتبه‌‌ ی بعد ساخته و پرداخته‌‌ ی ما می‌‌ باشند.

[27]- یکی از رویکردهای کتاب‌‌ های «از برهان تا عرفان» و «آن‌‌ گاه که فعالیت‌‌ های فرهنگی پوچ می‌‌ شود»، در همین رابطه است.

[28]- صحیفه‌‌ ی امام، ج 15، ص 385

[29]- مقام معظم رهبری«حفظه‌‌ الله» در تاریخ 12/5/1388 می‌‌ فرمایند: ««بعضى از مديريت‌‌ ها در بخشى از برهه‏هاى اين سى سال زاويه‏هائى با مبانى انقلابداشتند؛ اما ظرفيت انقلاب توانست اين‌‌ ها را در درون خود قرار بدهد؛ آن‌‌ ها را دركوره‏ى خود ذوب كند؛ هضم كند و انقلاب بر ظرفيت خود، بر تجربه‏ى خود بيفزايد و باقدرت بيشتر راه خود را ادامه بدهد. آن كسانى كه مي‌‌ خواستند از درونِ اين نظام، بهنظام جمهورى اسلامى ضربه بزنند، نتوانستند موفق بشوند. انقلاب راه خود را، مسيرمستقيم خود را با قدرت روزافزون تا امروز ادامه داده است و همه‏ى كسانى كه باانگيزه‏هاى مختلف در درون اين نظام قرار گرفته‏اند، خواسته يا ناخواسته، بهتوانائى‏هاى اين نظام كمك كردند. به اين حقيقت بايستى با دقت نگاه كرد؛ اين ظرفيتعظيم، ناشى از همين جمهوريت و اسلاميت است؛ از همين مردم‏سالارى دينى و اسلامى است؛اين است كه اين ظرفيت عظيم را به‌‌ وجود آورده است. و راز ماندگارى و مصونيت وآسيب‏ناپذيرى جمهورى اسلامى هم اين است و اين را جمهورى اسلامى در ذاتخود دارد وإن‏شاءالله آن را همواره حفظ خواهد كرد.»

[30]- به کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهل بيت» رجوع شود.

[31]- در رابطه با رجوع به خداوند از طریق مظاهرِ متعیّن آن حتی عرفایی که متوجه اهل‌‌ البیت نیستند، سعی می‌‌ کنند قطبی را مدّ نظر داشته باشند تا رجوع به خداوند صِرفاذهنی نباشد، در حالی‌‌ که باید بدانند قطب مورد نظر آن‌‌ ها نهایتاً مظهر چند اسم از اسماء الهی است آن‌‌ هم به صورت نازله و تا به امامان معصوم که مظهر جامع همه‌‌ ی اسماء الهی به صورت کامل هستند، رجوع نداشته باشند به حضرت «الله» رجوع نکرده‌‌ اند.

[32]- سوره‌‌ ی اعراف، آیه‌‌ ی 180.

[33]-بحارالأنوار،ج‏27،ص: 38

[34]-الكافي،ج‏1،ص: 144

[35]-غررالحكمودررالكلم،ص: 232

[36]- «غرر‌‌ الحكم»، ص233.

[37]- «چهل حديث»، حديث شماره 12، باب تفکر.

[38]- کتاب «آشتي با خدا از طريق آشتي با خود راستين».

[39]- جامع‌‌ الأسرار، ص 211

[40]- بحث تشکیک در مظاهرِ وجود و تفاوت آن با تشکیک در مراتبِ وجود را در شرح کتاب «از برهان تا عرفان» دنبال بفرمایید. عمده آن است که بدانید در بحث تشکیک در مظاهر، سالک به اندازه‌‌ ای که از خود نفی انانیّت کرده است حجاب بین او و خداوند رفع می‌‌ شود و بیشتر به لقاء الهی نایل می‌‌ گردد.

[41]- به شرح کتاب «آن‌‌ گاه که فعالیت‌‌ های فرهنگی پوچ می‌‌ شود» رجوع شود.

[42]- نوميناليسم يعنى اعتقاد به اين‌‌ كه آنچه در عالم وجود دارد، نام‌‌ هاست و مجردات، داراى وجود واقعى نبوده و واقعيت ندارند و آنچه به جهان تعلق دارد تنها كلمه است و تنها فرد و منفردات، وجود واقعى دارند، و نام‌‌ ها به آن‌‌ ها تعلق مى‏گيرد. مكتب نوميناليسم بيشتر با فلسفه ماترياليسم و آمپريسم وفق دارد، يكى از مشهورترين نوميناليست‌‌ هاى قرون وسطى گيوم دو كام است. بلومن برگ در كتاب «مشروعيت عصر جديد» در مورد نقش نوميناليسم در فراهم‌‌ آوردن زمينه‌‌ ی مدرنيسم و تفكر مدرن معتقد است كه نوميناليسم به طور غير مستقيم در شكل‏گيرى تفكر مدرن نقش داشته است، از ديدگاه او نوميناليسم که مطلق‌‌ كردن و نهايتاً بى‌‌ معنا و بى‌‌ ربط‌‌ ساختن مفاهيم الهيات مسيحى است، زمينه را براى ظهور تفكر مدرن فراهم آورد، تفکر مدرنی که با وَهمیات خود زندگی می‌‌ کند.

[43]- «مفاتيح‌‌ الجنان»، دعاي عرفه امام حسين

[44]- «تفسير سوره‌‌ ی حمد»، امام خميني«رحمة‌‌ الله‌‌ عليه»، جلسه‌‌ ی چهارم.

[45]- «ثنویت ذهن و عین» گرچه قبل از دکارت هم مطرح بوده است، ولی از زمانی که دکارت تفکر جدیدِ عقلانی را طرح کرد، به صورت واضح‏تری مطرح شده است. دوگانگی ذهن و عین به این معناست که همواره یک ذهن شناساگر وجود دارد که جهان عینی را به عنوان ابژه در برابر خود قرار می‏دهد و آن را از بیرون شناسایی می‏کند. این ذهن است که فعالانه با موضوع برخورد می‏کند و ابژه به صورت منفعل در اختیار ذهن قرار می‏گیرد. جهان، خود را به ما نمی‏شناساند؛ بلکه ذهن است که به‏طور مستقل و از درون خود آن را به تصویر می‏کشد. استقلال وجه این ذهن (سوژه) از واقعیت عینی (ابژه)، مسئله‏ای معرفت‏شناختی است که علم جدید بر همین پایه پدید آمد. کانت هم همین تفکر را توسعه داد و این ثنویت در وجوه متعددِ تفکر مدرن دیده می‏شود. مدت‏هاست که ما هم در این چارچوب می‏اندیشیم و بسیاری از متفکرین و نویسندگان روشن‏فکر ما هم این را پذیرفته‏اند. وقتی هم راجع به دین بحث می‏کنند در چارچوب همین ثنویت می‏اندیشند.عمده‏ترین نارسایی عقلانیتِ مدرن همین است که تنها ذهنِ شناسا را فعال می‏داند و موضوع شناسایی را منفعل و غیرفعال تلقی می‏کند. باید به این نکته توجه کنیم که در عقلانیت علمی تنها به فهم روابطی کمی و صوری میان پدیده‏ها اکتفا می‏شود و به مشاهده و تفکر در روابط کیفی (مناسبات ارزش‏ها) توجه نمی‏شود. غفلت از این جنبه مهم از واقعیت هستی باعث شده که جهان در عقلانیت مدرن، از هر معنا و ارزش تهی فرض شود و به جهان به عنوان منبعی از ذخایر مادی و انرژی نگریسته شود که باید با کمک علم و تکنولوژی برای مقاصد سودجویانه در بالاترین حد مورد بهره‏برداری قرار گیرد. مبنا و منشأ معرفت‏شناختیِ خشونت‏های داخلی، تضادها، جنگ‏ها و رقابت‏های بی‏رحمانه بر سر قدرت و جهان‏خوارگی در این تمدن، همه به این نقیصه اساسی در عقلانیت مدرن مرتبط می‏شود. اما عقلانیت وَحی توصیه می‏کند که آدمیان رابطه خود را با طبیعت و با یکدیگر بر اساس فهمی وجودی و حقیقی از یکدیگر و با توجه کامل به چگونگی عمل ارزش‏ها و اهمیت آن‌‌ ها در حفظ بالندگی هستی، سامان بخشند.

آنچه امروز به عنوان علوم جديد معروف استطرح دکارت می‌‌ باشدکه مستلزم شکاف عجيبي ميان آگاهي انسان و جهان خارج است، يعني شکاف عظيمي بين ذهن و عين. دکارت در فلسفه خود دو نوع جوهر را از هم متمايز مي کند. به نظر او جوهر يا مادي است و يا روحاني، وذهن انسان يک جوهر روحاني است.

ذهن براي اين‌‌ که به هدف‌‌ هاي کمّي دست بيابد، يعني حتي براي اندازه‌‌ گيري و محاسبه و دست‌‌ کاريِ طبيعت و تصرف در آن، طرح‌‌ هاي کلي و اجمالي از طبيعت تهيه مي‌‌ کند و در همان حال که آگاهي انسان مشغول اين کار است، فاعل يا شناسنده‌‌ ی انساني، در مقابل با طبيعت قرار مي‌‌ گيرد. در نتيجه ثنويت يا دوگانگيِ چشم‌‌ گيري بين ذهن و جهان خارج به‌‌ وجود مي‌‌ آيد و به عبارت بسيار ساده‌‌ تر همين که بخواهيم طبيعت را بشناسيم، من چيزي جداي از طبيعت هستم. من يک چيزم، آگاهي و طبيعت چيز ديگري است و اين دوگانگي است ؛ پس هرگاه انسان بخواهد طبيعت را بشناسد، ذهن يا انسان در مقابل طبيعت قرار مي‌‌ گيرد. در حالی‌‌ کهاگر بخواهيم عالم را آزاد از ثنویت ذهن و عین بشناسيم اين‌‌ گونه نيست که يک مني جداي از عالم يا جهان وجود داشته باشد، بودن يا هستي با وجودِ من در جهان گره خورده است.

[46]- به عنوان نمونه بحثی که ایشان در  تقریرات خود بر اسفار در رابطه با علم دارند را به طور مختصر مطرح می‌‌ کنیم تا ملاحظه شود حضرت روح الله«رضوان‌‌ الله‌‌ تعالی‌‌ علیه» در نگاه خود به عالم به چه‌‌ چیز اصالت می‌‌ دهد و خواننده‌‌ ی آثار خود را به کجا می‌‌ برد. می‌‌ فرمایند: علم مثل مفاهيم ديگر يك مفهوم عامی است كه شرح الإسمِ آن مانند«نور»عبارت است از «ظاهِرٌبنفسهومُظْهرٌلغيره»واين مفهوم به تساوى قابل صدق برافراد است وبه قول مرحوم حاجى: «كلّا لمفاهیم على السواء...فينفيتشكي كعلى الأنحاء» آن موجود ضعيفى كه ادراك ضعيفى داردعالِم است وآن موجود شديد و فوق التَّم امكهبه كل موجودات احاطه دارد،آن هم عالم است ودرصدق مفهوم علم به نحو تساوى ،بين افراد هيچ فرقى نيست و همانا تشكيك در مراتب وجود است كه در حقيقتِ وجود شدت وكمال داشته و در همان حقيقت ضعف ونقصان دارند،ولكن نه در مفهوم وجودكه به حمل شايع صناعى برهرموجودى صادق است،بلكه درحقيقت وجود وهو يتخارجى.وبالجمله: هويت خارجيه است که درآن شدت وضعف ونقصان وكمالاست،درمفاهيمى كه جزاعتبارچيزىنيستند،تشكيك نيست.ومعناى اعتباراين نيست كه مفاهيم را از وجود اتخارجيهباكاردوچنگالنزعنمودهوبهقلبوذهنچسبانده‏اند،بلكهاعتباربهمعناىتصوريكمفهومىاستكهقابلانطباقاستبرآنچهاينمفهومرابحقيقتهازآنتصورنموده‏اند. حدودوآنچهوجوداترامحدودنمودهعدماستوچيزىنيستتادرآنشدتوضعفباشد.وبالجمله: مَثَلعلممفهوماً،مَثَلمفهوموجوداستكهبرهرموجودىولوآنآخريننقطهوجودكههيولاىاولىاست- كهدراولافقوجوداستبهطورىكهاگربلرزدوپايشبلغزد،پرتشدهوبهوادىعدممى‏افتد- بهحملشايعصناعىيكسانصدقمى‏كند.

علم هممفهومعامىاستكهبرآنكشفناقصىكهدريكموجوداستصادقبودهوبرآنكشفتاموتمامىهمكهدرآنكشف «لايشذعنهشى‏ء»استبازبهطورصدقحقيقى،صادقاستكهآنچهدرواقعيتوخارجيتِكشفاست،بهحملشايعصناعىازمصاديقاينمفهومعاماست. پسدرصدقمفهوم،هيچفردىبرفردىمزيتندارد. بلىفرقازجهتشدتوكمالوضعفونقصاندرحقايقخارجيهاستكهيككشفبهحملشايعصناعىدرحقيقتكشفيتوظهوريت،ظهورتاماستوديگرىضعيفاست. مانندنوركهدراصلحقيقتنوريهازايننظركهازچهتشكيليافتهوياخودآنچهحقيقتىباشد،درآنتفاوتىنيست،مثلاًبينايننورىكهدرزمينماهستوآننورىكهدرصفحه‌‌ یخورشيدهستهيچفرقىنيست؛گرچهوجودحقيقتنوريهدراوبهنحوصلابتوازديادودراينبهنحونقصانوضعفاست،واينازحيثمفهومعلمبودكهبهعرضرسيد.

بلىازجهتحقيقتخارجيهفردىهستكهبهتمامحقيقتوسرتاپاىآنعلماستويكپارچهحقيقة‌‌ العلماست،اگربهاوعالممى‏گوييم،يعنىبذاتهوبتمامهعينحقيقةالعلماست،العلمبتمامهوحقيقةالعلم اوستواوبه تمامهوحقيقتهعلماست. واطلاقعالمبراوماننداطلاقعالمبرزيدنيست؛زيرااصلوجودحقيقتعلمدراوبهجهتىازجهاتاستوچوناثروخاصيتىكهدرحقيقتعلمديدهمى‏شود،دراومى‏بينيمبهاوعالممى‏گوييم،ولىعلممتجسمنيستكهسرتاپاىآنحقيقتعلمباشد؛زيرااين‌‌ كهزيدسرويادستوپاداردازجهتآن‌‌ كهزيدعالماستنيست. علمبااينحقيقتمبايناست،پسحقيقتخارجيهزيدبههيچوجهىازوجوهعلمنبوده،بلكهفردىحقيقتعلميهاستكه‏دراوهيچخلطىازحقايقديگرنبوده،بلكهكلهالعلموالعلمكلههو. يكروزنهازآنحقيقتعلمعالمغيبكهخواستهاستسلسلهنظاموجودراخلعتوجودبپوشاندبازشدهوازآنروزنهسرايتوجودوسرايتعلموسرايتكمال،اينعالموسيعهوجودظلّيهپيداشدهاستواينعلمِزيدظلّآنحقيقتعلماستوالبتهظلّباذىظلّيكسنخيتىداردوآناين‌‌ كهآناثرىكهصاحبظلّدارددراوهمديدهمى‏شود،ايناستكهبالتبعبهاوعالممى‏گوييم؛بانظربهآنوجهه‏اىكهازآناشعهعلميهدراوهست.... وبياننموديمكهحقيقتعلمماهيتندارد؛چونماهيتچيزىكهحقيقتداشتهباشد،نيستوواقعيتوخارجيتهمهازآنِوجوداستوماهيتعبارتازجهتعدمىوجوداستوآنجهتعدمىفاقداثراستمثلاًاثرآتشكهسوختناستناشىازجنبهوجودىآتشاستكهغيرازآنجنبه‌‌ یوجودىچيزديگرىدرخارجنيست.

وبالجمله: ظلمتعبارتازعدمالنوراست. پسحقيقتوجودِنوربهحملشايعصناعى،هرچهزيادترباشدقهراًظلمتِعدمكاستهشدهوآنمرتبهازوجودكهكلُّالنّوراست،آنجانورخودرابهتمامحقيقتوبهتمامشدتوفعليتبهواقعيتوحقيقتوخارجيترساندهكهديگرهيچضعفىنداردوآنجابهكلىظلمتنيست. وايناستكهذاتواجب‌‌ الوجودجهتنقصىنداردتاماهيتداشتهباشد،كلُّالنّوراستوالنّوركلّههووهوكلّهالنّور،فوقالتماماستوازجميعجهاتدرفعليتشديداستوآننوراستكهجمالشهمنوراست. يكروزنهنورىازآننوربازشدهواعماقعالمراپُركردهاست. واينسلسلهنظاموجود،آننورجمالاست. منتهاهرچهاينسلسلهبهمبدءِنورنزديك‏ترباشداَنْوراستوحقيقتجمالشبهآنحقيقتذىالجمالنزديك‏تراستوهرچهازآندورترباشد،نوركمتراست«اللَّهُ نُورُ السَّموَاتِ وَ الْأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأنَّهَا كَوْكَبٌ...»تابهآخريننقطهكههيولاىاولىاستبرسدكهذيلوحاشيهاينجمالبودهومرتبهاضعفازنوروجودرادارابودهوبهتاريكىمطلقنزديكاست،وآنطرفافقعدممطلقاست،عدمٌبحتٌلاينخرق.

وبالجمله: چنان‌‌ كهگفتيمعلمازجهتمفهوممثلوجوداست،همچنينازجهتمصداقهممانندوجوداست. پسهمانطورىكهفردِحقيقىوجود،واجبالوجودمنجميعالجهاتاستكهجوهروعرضوفعلوانفعالوخلاصهازهيچكدامازمقولاتنيست- چونمقولاتدرماهياتواقعمى‏باشندوماهياتچيزىكهمشت‏پُركنباشدوياچيزىكهعباوعمامهبرسروتنداشتهباشدنيستند. ايناستكهتماممقولاتماهياتاست. منتهابعضماهياتجواهروبرخىاعراضوپاره‏اىاضافهاستوواجبالوجودفردحقيقىوجودبودهوازهيچكدامازمقولاتنيست-همچنينفردحقيقىعلم،آنفردواجبالعلمبودهكهعبارتازحق- جلّتعظمته-استكهواجبالقدرهوواجبالوجودوواجبالإرادهوواجبالحياةبودهوجامعتمامحقايقكماليهاست. پسعلمدراينمرتبهجوهروعرضنبودهواينمرتبهفوقمراتبديگروفوقمقولاتعشراست.(تقريراتفلسفه،ج‏1،ص: 376)

[47]-آيه‌‌ ی 35 سوره‌‌ یيونسراه رسيدن به حقايق را جلوي پاي ما مي‌‌ گذارد،این آیه از آياتي است که ائمه براي اثبات حقانيت خود بدان احتجاج مي‌‌ کردند. مي‌‌ فرمايد:«أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى»آيا کسي که به حق هدايت مي‌‌ کند شايسته است که از او تبعيت شود،يا کسي که هدايت نمي‌‌ كند مگر اين که هدايتش كنند.

ملاحظه فرمائید كه اين آيه دو موضوعی را روبه‌‌ روي هم قرار داده كه كار را خيلي دقيق مي‌‌ كند، وقتي از شما مي‌‌ پرسند از عالم پيروي كنيم يا از جاهل؟ جواب ساده است، اما در اين آيه مي‌‌ خواهند ما را متوجه چيزي بالاتر از اين‌‌ ها بکنند و لذا مي‌‌ پرسد آيا از كسي پيروي كنيم كه راهي نمي‌‌ شناسد مگر اين که او را راهنمايي كنند، يا از کسي که «يَهْدِي اِلَي الْحَق»به حق هدايت مي‌‌ كند؟ در اين‌‌  سؤال مي‌‌ خواهند ما را متوجه دو نوع علم بكنند. مسلّم شما در جواب خواهيد گفت از کسي که به سوي حق هدايت مي‌‌ کند بايد پيروي كرد. ولي جرياني را روبه‌‌ روي آنقرار مي‌‌ دهد كه انسان جاهلي نيست، بلكه كسي است كه هدايت نيافته مگر به واسطة هدايت غير. معلوم است كه سؤال كننده از طريق استفهام، هميشه يك طرف جمله را نفي مي‌‌ كند، مثل اين كه مي‌‌ پرسيم:«حسن درس خواند يا نخواند؟» يا مي‌‌ پرسيم؛ «حسن درس را شروع كرده يا هنوز مغرور به خود است؟» پس طرفِ دوم جمله اين است كه اگر بخواهد درس بخواند بايد مغرور به خود نباشد. در قسمت اول آيه هدايت به حق را بدون هيچ قيدي آورده و مسلم است كه در اين حالت پيروي از كسي كه به حق هدايت مي‌‌ كند لازم و ضروري است. حالا مقابل اين جمله حتماً كسي است كه به حق هدايت نمي‌‌ كند. بنابراين استفاده مي‌‌ شود «كسي كه هدايت به حق نيافته است مگر به واسطه‌‌ یهدايت غير، هدايت به حق نمي‌‌ كند» و نيز چون در مقابل جمله «كسي كه خودش هدايت نيافته است مگر به هدايت غير»، كسي است كه هدايت ذاتي يافته است، پس نتيجه‌‌ اش اين مي‌‌ شود كه كسي كه به حق هدايت كند كسي است كه ذاتاً هدايت يافته و علمش لدنّي و حضوري است.

از طرفي ارائه طريق و خبردادن از آدرسِ حقايق،آن هم به صورت مفهومي، از هر كسي ساخته است، چه امام باشد و چه امام نباشد و چه ذاتاً به حقايق راه يافته باشد،و چه از طريق غير هدايت يافته‌‌  باشد. پس مرادِ آيه از هدايت به حق، به معني ايصال به مطلوب است و اين مي‌‌ رساند تنها راهي كه انسان بتواند با حقايق تماس بگيرد راهي است كه اهل بيت ارائه مي‌‌ دهند و لذا حضرت باقر در مورد آيه فوق فرمودند:«آن كسي كه به حق هدايت مي‌‌ كند محمد وآل او هستند...»و حضرت سجاد در مورد آيه فوق فرمودند: «نَزَلتْ فِينَا»آيه درباره ما نازل شده است. چون اين‌‌ ها با خودِ حق مرتبط‌‌ اند و نه با مفهوم حق. فرهنگي كه حق را مي‌‌ يابد مي‌‌ تواند از همان طريق،جان بقيه را در مقامي قرار دهد که حق‌‌ بين شوند. همان فرهنگي كه در آن فرهنگ علي مي‌‌ فرمايند:«مَا رَأيْتُ شَيئاً اِلاّ وَرَأيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه»من هيچ‌‌ چيز را نديدم الاّ اين‌‌ که قبل ازآن چيز، با آن چيز، و بعد ازآن چيز، خدا را ديدم.

[48]- آن‌‌ چه مقصد و مقصود همه‌‌ ی موحدین است، رجوع إلی‌‌ الله می‌‌ باشد، منتها انسان‌‌ های بصیر متوجه‌‌ اند اگر بخواهند از طریق قلب به خداوند رجوع کنند باید او را در آینه‌‌ ی مظاهر بنگرند، آن‌‌ هم مظاهری که تمام اسماء الهی را بنمایانند و چون رجوع به خداوند بدون رجوع به انسان‌‌ های معصوم، جنبه‌‌ ی انتزاعی دارد و نه جنبه‌‌ ی قلبی حضرت باقرu می‌‌ فرمایند:«مَنْ سَرَّهُ أَنْ لا يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى يَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ يَنْظُرَ اللَّهُ إِلَيْهِ فَلْيَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ يَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ يَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه‏»(المحاسن، ج‏1، ص: 60)هركه مي‌‌ خواهد كه بين او و خدا حجابى نباشد تا خدا را بيند و خداوند او را مشاهده كند بايد آل محمّدhرا دوست بدارد و از دشمنانشان بيزار باشد، اگر در چنين شرايطي قرار گرفت خداوند به او نظر مي‌‌ کند و او نيز به خدا مي‌‌ نگرد.

حضرت امام خمینی«رضوان‌‌ الله‌‌ علیه» در رابطه با آیت کبری‌‌ بودن امامان معصوم می‌‌ فرمایند: انسان كامل مثل اعلاى الهى و آيت كبراى او و نباء عظيماست و اوست كه بر صورت حق آفريده شده و كليد معرفت خداوند است. هر كس ‍ او را بشناسد، در حقيقت خداى سبحان را شناخته است، زيرا انسان كامل با هر يك از اوصاف و جلوه‌‌ هاى وجودى خود آيتى از آيات الهى است.(شرح دعای سحر، ص 1

.........................................................

 

Share