ذکر مصیبت رحلت پیامبر اکرم

محمد رسول الله

ذکر مصیبت رحلت پیامبر اکرم
نبی در بستر و زهرا کنارش                عزیز قلب او شد بی قرارش
بگوید دخترم کمتر نوا کن                   برای رفتن بابا دعا کن
زهجران تو اشک من روان شد             زبان درد من آه و فغان شد
تو رفتی و پس از تو ای پدرجان            علی تنهاترین مرد جهان شد
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان         غم ما را تماشا کن پدر جان
همه پشت و پناه ما تو هستی            نظر بر حال زهرا کن پدر جان
شب رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و شب یتیمی جهان اسلام است.  امشب همه ی جهان اسلام عزادار و در واقع مصیبت دیده اند .  از همه بیشتر ،  بر تنها یادگارش زهرای مرضیه سلام الله علیها سخت بود.  بر امیرالمؤمنین علیه السلام و بر نوادگان پیغمبر علیهم السلام ،  حسن و حسین علیهما السلام و زینب کبری سلام الله علیها و ام کلثوم سلام الله علیها سخت بود.  چون یک اُنس عجیبی بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و فاطمه ی زهرا سلام الله علیها بود.  فاطمه ی زهرا پنج سال داشت که مادرش را از دست داد.  فاطمه برای پیغمبر هم دختری کرد و هم مادری.  پیامبر اکرم خطاب به فاطمه می فرمود: اُم ابیها؛ تو مادر من هستی.
یک روز شخصی در کنار مسجدالحرام شکمبه ای روی پیغمبر انداخت،  بدن و لباس آن حضرت قدری کثیف شد، پیامبر منزل آمدند{ پیغمبر خیلی رئوف بود، خیلی صبور بود، خیلی مهربان بود، همه ی آنها را با این جرم هایشان بخشید} فاطمه ی زهرا همین که این وضع را مشاهده کرد بلافاصله پدر را تطهیر کرد، لباسی برای او آورد.  پیغمبر لباسش را عوض کرد و فرمود: انت اُمّ ابیها؛ تو مادر پدرت هستی.  پیامبر این تعبیر را چند جا به کار برده است.  روزی که پیغمبر مدینه بود و فاطمه را نمی دید به او خیلی سخت می گذشت،  حتماً باید زهرا را می دید.  پدر و دختر خیلی ارتباط شان با هم صمیمی بود؛خانه شان نزدیک هم بود حتی بعد از ازدواج، رفت و آمد می کردند.  اما این دو سه روزی که پیغمبر حالش خوب نبود دیگر فاطمه خانه ی خودش نرفت، خانه ی پیامبر ماند.
نوشته اند همین که پیامبر حالش بد می شد و رنگش تغییر می کرد؛ زهرا گریه می کرد و می فرمود:  وَاکَرْباهُ لِکَرْبِکَ یا اَبَتاهْ؛( آه وفغان ازرنج ومصیبت تو ای پدرجان) 1 همین که پیغمبر متأثر می شد،  اشک فاطمه جاری می گشت.  خیلی این پدر و دختر صمیمی بودند.  با این ارتباط وسیعی که با هم داشتند.  فاطمه امشب و فردا از بالای سر بابا تکان نخورد،  نشسته بود و صورت بابا را نگاه می کرد{ یا بقیة الله،  ان شاءالله یک شب ِ بیست و هشتم،  مدینه ی منوّره عرض ارادت کنیم} فاطمه ی زهرا، امیر المؤمنین، امام حسن و حسین علیهم السلام همگی دور پیغمبر بودند.
در نهج البلاغه آمده است: امیرالمؤمنین فرمود:  لَقَد قُبِضَ رسولُ اللهِ و اَنَّ رأسَهُ علی صَدری؛2 پیامبر در حالی جان دادن که سرش روی سینه ی من بود.  در حالی جان داد که سرش را به سینه چسبانده بودم،  در این حالت از دنیا رفت. پیغمبر در خانه غسل داده شد، کفن شد، ولی تشییع نشد، در همان خانه ی خودش به خاک سپرده شد.
اَنس بن مالک می گوید:  وقتی پیغمبر را به خاک سپردیم، سنگ لحد را چیدیم و قبر را پوشاندیم،  من از حجره بیرون آمدم، دیدم یک خانم کنار دیوار ایستاده و گریه می کند.  از صدای گریه اش فهمیدم فاطمه است.  شب بود، تاریک بود، جلو آمد، عرض کرد: اَنَس پیغمبر را به خاک سپردید؟ عرض کردم بله خانم.  فرمود: چه طور طاقت آوردید جسم پیغمبر را زیر خاک کنید؟! چه طور گُل مرا زیر گِل قرار دادید؟ چطور خاک بر بدنش فشاندید؟3 اتاق را خلوت کردیم،  فاطمه وارد اتاق شد،  فرمود:  بابا بلند شو،  دخترت تنها مانده است.
صُبَّتْ عَلَیَّ مصائِبُ لَو اَنَّها           صُبَّتْ عَلَی الاَیّام صِرْنَ لَیالِیا4
بابا،  روز ِ فاطمه شب شد.  بابا، خوشی فاطمه تمام شد. بابا، احترام فاطمه پایان پذیرفت. بابا بلند شو ببین آماده شده اند به خانه ی دخترت حمله کنند. بابا بلند شو ببین دخترت تنها مانده. یا فاطمة الزهراء طاقت نیاوردی بر بدن بابا خاک بریزند. شما را احترام کردند.  وارد اتاق شدی کنار قبر پیامبر اشک ریختی. اما نبودی ببینی چگونه جلوی چشم قاسم بن الحسن، جنازه ی بابا را تیر باران کردند! به خدا امام حسن غریب است. امام غریب زیست و غریب مُرد. امروز هم قبرش زائر ندارد.
یا فاطمةالزهرا، جلوی چشم صغیرهایش بدن را تیر باران کردند.  فاطمه جان، طاقت نیاوردی خاک بر بدن بابا بریزند.  شما هم یک دختری و دختر اباعبدالله هم یک دختر است.  وارد قتلگاه شد، دید بابا سر در بدن ندارد، بدن قطعه قطعه، خودش را روی بدن بابا انداخت.  خانم شما را کنار قبر بابا آزاد گذاشتند که اشک بریزید، گریه کنید، اما دختر اباعبدالله را با تازیانه از بدن بابا جدا کردند!
ساحرم خوانده‌اید و جادوگر             بـر سـرم ریختیـد خاکستر
گـاه کـردید سنـگ بـارانم               گـه شکستید درِّ دنـدانم
مثل مـن از منافق و کفار               هیـچ پیغمبری نـدید آزار
حال چون می‌روم از این دنیا           اجر و مزدی نخواستم ز شما
جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان             حرمت و طاعـت و محبتتان
حسن لطفی:
دخترم گریه ی تو  پشت مرا می شکند                   بیش از این گریه مکن قلب خدا می شکند
چه کنی بر دل خود آب شدی از گریه                      بغض سر بسته از این حال و هوا می شکند
تا که نشکسته ای از غصه کمی راه برو                  که قد و قامت تو زیر بلا می شکند
باز بوسیدم از این دست که زد شانه مرا                 حیف یک روز کسی دست تو را می شکند
تو سیه پوش من و شهر به همدردی تو                  حرمت شیر خدا را همه جا می شکند
کودکانت همه در پشت سرت می لرزند                  که درِ خانه به یک ضربه ی پا می شکند
می دوی پشت علی تا که رهایش نکنی                ضربه ای می رسد و آینه را می شکند
بس که دنبال علی روی زمین می افتی                 دل جدا،  سینه جدا،  دست جدا می شکند

------------------------------
منبع : کتاب مقتل" روضه های  استاد رفیعی " ص15-13
-------------------------
پی نوشت:
1-مستدرک ج2، ص451، بحارالانوارج22، ص458، منتهی الآمال، ص148
2-نهج البلاغه، خطبه197، غررالحکم، ص120، ح2103
3-سوگنامه آل محمد، ص23
4-بحارالانوار، ج79، ص106؛مناقب ج1، ص242؛مسکن الفؤاد، ص112

Share