رويکردی معرفت شناسانه به علم ديني/بخش اول

گفتگوی استاد میرباقری و استاد رشاد در همایش علم دینی؛
استاد میرباقری

متن زیر پیاده و تنظیم شده میزگردی علمی است با حضور اساتید بزرگوار میرباقری و رشاد که در تاریخ 9 خردادماه سال 92 در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شده است. این جلسه در همایش با عنوان «علم دینی» برگزار شده و محور مناظره، گفت و گو درباره تفاوت نظريه «تطابق» در معرفت شناسي با نظريه «تناسب» است که استاد ميرباقري از آن دفاع مي کند. در اين گفت و گو، آثار اين مباني معرفت شناسانه، در بحث علم ديني به اجمال روشن مي گردد.

استاد رشاد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. از دوستان در برگزاري اين جلسه تشکر مي کنم. در ابتدا توضيحي درباره بعضي از پرسشها كه فرمودند عرض مي كنم، سپس از صحبت هاي آقاي ميرباقري بهره مند مي شويم. اينكه آيا ما علم را مي توانيم كه موصوف كنيم به ديني و سكولار، يا احياناً بخش سومي هم متصور است، علم هم ديني باشد هم سكولار و همين پرسش را در خصوص ديگر حوزه ها مطرح مي كنند، علم هم كه مي گوييم گاه علم به معني الاعم مي گوييم، همه آنچه را كه دانستني است يا دست كم دستگاه معرفتي هست، معرفت دستگاه وار است را شامل شود، حتي شامل فلسفه هم بشود طبيعيات هم بشود، احياناً علوم انساني و نيز علوم خاص موسوم به علوم ديني هم مثل فقه و اصول هم بشود، اين پرسش را راجع به اينكه فلسفه اسلامي يا غيراسلامي داريم يا نداريم را هم مطرح مي كنم، كه از پرسش هاي بسيار ديرين و كهن حوزه معرفتي هست و در آراي فراواني هم مطرح شده است. پاسخ حقير در قبال اين پرسش مثبت است، طبعاً من معتقدم كه علم ديني و علم سكولار داريم و بسا بشود گفت كه وجه سومي هم شايد عملاً محقق نشود و يا نظراً هم صحيح نباشد، چرا كه وقتي مي گوييم علم، اگر دقيق به اين مقوله و آنچه كه علم به آن اطلاق مي كنيم نگاه كنيم علم تنها آن عبارت نيست از مجموعه قضايا و گزاره هايي كه در يك مكتوبي فراهم آمده و تدوين شده، و نه پيشينه اي دارد، نه پسينه اي دارد، نه كاركردي دارد، نه غايتي دارد، نه مباني اي دارد، بلكه علم در حقيقت قضاياي و گزاره هاي فراهم آمده يك مباني اي است، زاده يك منطقي است، براي غايتي علم پديد آمده. قضايا و گزاره ها حاكي از حقايقي هستند، آنگاه كه قضايا از نوع گزارشي اند يا به تعبير شايع توصيفي اند، و به تعبير دقيق وصفي اند، و حتي آنها كه از نوع توصيه اي و تزويجي اند، آموزه اي اند، نيز در پس قضاياي آموزه اي گزاره هاي آموزه اي حتماً گزاره هاي گزارشي و وصفي وجود دارد. علم اين گونه پديد مي آيد، پسيني دارد پيشيني دارد و مباني اي دارد، غاياتي دارد، آن مباني و غايات حتماً رنگ دارند علاوه بر اين كه خود قضايا و گزاره هايي كه تحت عنوان مسائل از آنها ياد مي كنيم نيز داراي هويتي هستند و ماهيتي. و به طور اجمال اين مي شود كه بر اساس معيارهاي كاملاً قابل تشخيص و قابل تعريفي مي تواند علم ديني باشد مي تواند سكولار باشد، ديني و سكولار بودن هم مي تواند ذومراتب باشد، بسته به اينكه علم بر چه مباني اي مبتني باشد، مباني متافيزيكي، مباني معرفت شناختي، مباني انسان شناختي، علم چه چيزي باشد، از چه جنسي باشد. داراي چه هويتي باشد ِآيا بر جهان شناسي و انسان شناسي ديني و اسلامي مبتني باشد، از آنها برخواسته باشد برآمده باشد؟ متكي بر جهان شناسي ، انسان شناسي و چهارچوب هاي معرفت شناختي الهي باشد؟ طبعاً اين علم رنگ الهي مي گيرد و صورت ديني مي يابد و وصف ديني پيدا مي كند. يا اينكه ما از چه منابعي قضايا و گزاره ها و مسائل يك علم را اخذ كرده باشيم، آن منابع آيا ديني باشند يا نباشند، از لحاظ ديني معتبر باشند يا نباشند، قابل اعتماد باشند يا نباشند؟ باز وصف علم تغيير مي كند، روشي كه ما در توليد علم به كار مي بريم و در حل مسائل، آيا آن روش، روشي است مورد تأييد دين يا مورد تأييد دين نيست/ اگر مورد تأييد دين بود آن قضيه، آن مسأله يا آن دانشي كه در مجموعه دستگاه دانشي كه تحت تأثير آن روش توليد مي شود و آن مسأله اي كه حل مي شود به مدد روشي كه مورد تأييد دين است، آن مسأله ديني است و آن دانش ديني خواهد بود. تا اينكه قضايا حاكي از چه باشند و تا اينكه غايت دانش چه باشد، براي چه چيزي دانش توليد شده باشد، كاربرد و غايت و فايده دانش چه باشد، غايت و فايده دانش آيا الهي باشد يا الحادي باشد، طبعاً در هويت دانش تأثير مي گذارد، من در يك مقاله اي در مورد معيارهاي علم ديني هشت معيار را پيشنهاد دادم از اين دست، منتها برخي از آن معيارها در واقع معيارهاي ماهيت سازند، برخي از آنها هويت سازند، مراد من از معيارهاي ماهيت ساز آن دست از معيارهايي است كه ذات دانش را مي سازد، معيارهاي هويت ساز را به آن عناصر موثر در دانش يا مرتبط به دانش اطلاق مي كنم كه درواقع جهات سويي و ساختاري دانش را مي سازد. مثلاً اينكه دانشي در بستر تمدني ديني توليد شده، طبعاً و احياناً فيزيكي است و يك قضيه است كه آن قضيه احياناً به مثابه يك قضيه، چون ما ممكن است قضاياي صحيحي در دستگاه هاي علمي مختلف كه در هر دستگاهي كه اين قضيه قرار بگيرند صحيح قلمداد شوند صواب انگاشته شوند داشته باشيم و داريم، اينكه مثلاً علم غربي را ما امروز طرد مي كنيم، دستگاه علم را طرد مي كنيم، اما اين نيست كه هرآنچه آنها مي گويند در غالب قضايا و مسأله ها هر گزاره يا همه گزاره هايي كه آنها مطرح كردند و ادعا مي كنند غلط است، دستگاهشان غلط است، بسا در خلال دستگاه دانشي و معرفتي كه آنها پديد آوردند قضاياي صحيحي هم باشد، چنانكه هست. به اين ترتيب ممكن است يافته اي در بستر تمدني ديني اسلامي يا از سوي يك متفكر و دانشمند ديني توليد شده باشد به اين اعتبار اين گزاره به اين دستگاه معرفتي بگوييم ديني است، اين يك نوع انتساب است. شبيه چيزي كه گاهي در پاسخ به اين پرسش كه فلسفه هاي اسلامي غيراسلامي دارد يا فلسفه اسلامي صحيح است يا فلسفه مسلمين، برخي اصرار دارند بگوييم فلسفه مسلمين. مي گويند كه اين فلسفه جز تمدن ماست، نه تدين ما، جناب آقاي حكيمي چنين تعبيري مي كند، اين تعبير ذوقي است البته، جز تدين ما نيست، جز تمدن ماست. اين يعني اينكه هويت ديني دارد، نه ماهيت ديني. بشكافيم كلام را اين مي شود. و بسا، ماهيتاً ذاتا، اين مقوله با آموزه هاي ديني سازگارنباشد، اما خب در يك جامعه ديني در بستر تمدن ديني توسط يك متدين و مسلم توليد شده، به اين اعتبار مي گوييم اسلامي است و در حقيقت مي خواهيم بگوييم مسلماني است، نه اسلامي است، اينها را مي گوييم هويت، علي اي حال، اولاً درست است كه دين، علم ديني و سكولار دارد، ثانياً معيارهايي براي سكولار و ديني بودن علم، مي توان ارائه كرد و معيارها متنوع است، آنگاه كه همه اين معاني، همه اين معيارها در يك مصداق علمي فراهم بوده باشد تماماً و صد در صد ديني خواهد بود، و الا نسبتش به دين به صورت نسبي و تشكيكي خواهد بود، اين راجع به مطلب اول كه فرموديد.

استاد ميرباقري: ابتدا يكي دو نكته را عرض بكنم، اولاً كه از عزيزان و سروراني كه اين فضا را فراهم كردند كه ما در خدمت شما بزرگواران و اساتيد باشيم، و استفاده كنيم تشكر مي كنم، و شادماني خود را ابراز مي كنم كه اين جلسه پررونق علامت اين است كه دوران جديدي آغاز شده است که اگر آغاز نشده بود اين جلسات بي معنا بود. به گمان من امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ مظهر اسمي بود كه يك دگرگوني قدسي در دوران ما ايجاد كرد و تمدن آينده از آن امام (رض) است؛ و اين محافل همه هم ناشي از اوست و اينكه هم دشمن و هم دوستاني كه تعبير دشمن نمي شود از آنها كرد اما طرفدار پروپا قرص تمدن غرب هستند، سكولارهاي دنياي اسلام با مطرح شدن علم ديني و شكسته شدن مشروعيت يك دست غربي به شدت مقابله مي كنند ناشي از همين هراسي است كه از اين تحول عظيم پيدا کرده اند. بنابراين من جداً خوشحال هستم از اينكه جمعي در دانشكده علوم اجتماعي حول اين موضوع بحث مي كنند، به خصوص با رويكرد معرفت شناختي، كه تقريباً هيچ ارتباطي به مباحث جامعه شناسي ندارد، چون مي شود ارتباط جامعه شناسي هم با اين بحث برقرار كرد ولي بيشتر رويكرد معرفت شناختي است، و به خصوص از استاد بزرگوار حضرت آقاي رشاد كه پذيرفتند در اين جلسه شرکت کنند، ايشان از نخبگان اين ميدان هستند كه نه تنها خودشان مي انديشند؛ بلكه در هدايت اين حوزه هم سهم جداً مؤثر و قابل توجهي دارند. و من هم بيشتر آمدم استفاده كنم، عنوان مناظره را هم اگر عنوان فرهنگي اش مقصود است قبول دارم ولي اگر عنوان سياسي رايجش باشد، به هيچ وجه قابل قبول نيست، ما آمديم استفاده كنيم؛ يك گفت و گويي باشد براي اينكه گره هاي بحث ايشان در واقع باز بشود، تقريباً آنچه استاد فرمودند را همه يا اغلب ان را من قبول دارم ولي بحث را از يك زاويه ديگري مطرح مي كنم، كه در واقع به يك معنا بسط همان بحثها است. يكي از زوايايي كه در بحث قابل طرح است، بحث معرفت شناسانه و رويكرد معرفت شناختي است، و يكي رويكرد كاركردشناسانه است، يكي هم رويكرد جامعه شناختي، بلكه فلسفه تاريخي است، كه من تلقي ام اين است كه جناب آقاي دكتر عبدالكريمي گاهي به اين رويكرد فلسفه تاريخي مراجعه مي كردند، و مي گفتند تحول تاريخي كار ما نيست و ما نبايد در اين وادي دخالت كنيم، و خودمان را جاي خدا ننشانيم، گرچه اين توصيه را ايشان اگر به سردمداران تجدد مي كردند قاعدتاً رنسانس پيدا نمي شد، چون مي گفتند شما خدايي نداريد و مدعي تمدن نباشيد. علي اي حال، همه اين رويكردها محترم و قابل بحث است؛ مي شود از منظر فلسفه تاريخي بحث كرد كه آيا واقعاً ما در يك مرحله جديد تاريخي متناسب با انديشه فلسفه تاريخي خودمان قرار داريم كه به دنبال ايجاد يك تمدن جديد، در مقياس جامعه جهاني باشيم؛ يا هنوز آن دوران فرا نرسيده و ما بايد در انتظار آن حادثه عظيم باشيم، كه قاعدتا از افق افعال ما هم خارج است، و دامنه اختيار ما به آنجا پر نمي كشد، اين يك بحث است. بحث دوم بحث جامعه شناختي اش است كه واقعاً از منظر جامعه شناختي علم چگونه پيدا مي شود، و اگر بخواهيم فقط تحليل جامعه شناسانه كنيم، در جامعه شناسي معرفت مي شود به علم ديني قائل شد كه از زواياي بحث استاد بود. يكي هم بحث معرفت شناسانه است كه با كدام رويكرد معرفت شناسانه مي شود وارد علم ديني شد، آيا با نظريه اكتشاف به ويژه، كه رئاليزم خام مي خواهد مي شود مدعي علم ديني شد، يا در آن نگاه همه علوم يا ديني اند يا نه ديني اند و نه غيرديني، و اصلاً تقسيم علم به ديني و غيرديني مبتني بر نظريه اكتشاف محض (كه از جمله منطق هايي كه آن روش را دنبال مي كند، منطق پوزيتيويستي است،) قابل پذيرش نيست علوم نه ديني اند و نه غيرديني اند. علوم به جهل و علم تقسيم مي شوند يا با واقع منطبق اند يا با واقع منطبق نيستند، اين هم يك بحث است كه ببينيم با كدام رويكرد معرفت شناسانه مي شود، اين بحث را طرح كرد، و به ديگر كاركردي است. من از همين آخري شروع مي كنم. ببينيد اگر فرض كنيم كه ما همه آن بحث هاي قبلي را بپذيريم، بگوييم علم يك مسير معيني در تاريخ داشته و آن مسير را هم طي كرده و علم هم معطوف به واقع هست و كشف واقع مي كند، باز هم به لحاظ كاركردي مي توانيم قائل به علم ديني و غيرديني بشويم، به اين معنا كه نظام نيازمندي هايي كه در دنياي اسلام، در يك فرايند رو به هدف پيش مي آيد، اين نظام نيازمندي ها با يك جامعه غيرديني متفاوت است، و كاركرد علم قاعدتاً بايد حل نيازمندي هاي اجتماعي باشد، والا ما دانش را براي دانش كه نمي خواهيم، به خصوص دانش هايي از نوع علوم متداول و متعارفي كه بعد از رنسانس توليد شدند اينها بيشتر معطوف به حل نيازمندي هاي اجتماعي هستند، حتي دانش هايي كه مربوط به افق اعتقادات هم هستند، نيازمندهاي اعتقادي جامعه را مي خواهند حل كنند. اگر فرايند تكامل نياز اجتماعي در جهان فرايندي يگانه باشد يعني بگويد بشر يك سلسله نيازهاي مشترك دارد، اين نيازمندي هاي مشترك هم در يك مسيري رو به تكامل و پيچيده تر شدن هست و دانش هم عهده دار حل آن نيازمندي هاست، يعني نيازمندي ها را هم جهاني بدانيد بله ما دانش مان جهاني خواهد شد. ولي اگر گفتيم دانش معطوف به نيازمندي هاست و نظام نيازمندي هاي دنياي اسلام و مسلمين غير از نظام نيازمندي هاي كفار هست، قائدتا نظام دانشي شان هم نظام دانشي ديگري خواهد شد، ولو معطوف به واقع باشد. به تعبير ديگر حل هر نسبتي از نسبت هاي واقع و هر معادله اي كه ناظر به واقع باشد همه كارآمدي ها اين را ندارد، هر معادله اي كارآمدي اي دارد. اگر نظام نيازمندي هاي يك جامعه متفاوت با جامعه ديگري بود، نيازمند دانش ديگري است، خواهان نظام معادلات كاربردي ديگري هستند. بنابراين اگر شما منظومه نيازمندي هاي يك مؤمن و يک كافر را در نظر بگيريد، و اينها به صورت جزيره هايي از نيازمندي ها و سلول هاي متشتت نبينيد، بگوييد انسان يك منظومه واحدي از نيازمندي است و اين منظومه هم مي تواند در محور تكامل و افزون شدن ارضا نياز مادي باشد و هم مي تواند بر محور تكامل معنويت باشد؛ در اصل دو نوع نياز يا دو سنخ نظام نيازمندي انسان مؤمن و كافر و يا جامعه مؤمنين و كفار پيدا مي شود كه نظام معادلاتي حل اين نيازمندي ها متفاوت است، حتي اگر معطوف به واقع باشند، حتي اگر با انديشه رئاليستي و پوزيتويستي با آن مواجه شويد دو دسته دانش مي شود: دانش هاي تجربي معطوف به نيازهاي مؤمنين و دانش هاي معطوف به نيازهاي غيرمؤمنين؛ فقط يك مسأله اينجا مطرح مي شود و آن نيازمندي هاي مشترك هست كه ممكن است بگويند اينها دانشي مشترك را اقتضا مي كند؛ آن هم نيازمند اين است كه نيازمنديها را جزيره اي مطالعه بكنيد، والا اگر نيازمنديها را به صورت يك پيوستار و در حال بهينه حل نياز ببينيد هرچه مؤمن به بهينه نيازمندي هاي خودش نزديك مي شود، عناصر مشتركش با دستگاه مخالف كمتر مي شود، ميل به صفر مي كند. من مثال ميزنم، شما يك عارفي مثل مرحوم آيت الله العظمي بهجت را با يك آدمي كه متعلق به دنياست و در يك زمان متولد شده اند. اگر نظام نيازمندي هايشان را نگاه بكنيد كم كم نيازشان به اكل و شرب هم متفاوت مي شود، يعني واقعاً آنچه كه او مي خورد براي اين فرد مناسب نيست، الگوي مصرفش، حتي در حوزه همان نيازهاي مشترك متفاوت مي شود؛ پس اگر شما نظام نيازمندي ها را به صورت يك پيوستار ببينيد الگوي حل نياز را مورد مطالعه قرار بدهيد و ثانياً نظام نيازمنديها را در حال بهينه شدن ببينيد نظام نيازمندي هاي جامعه مؤمنين بر محور اين معنا كه «حتي تكون اعمالي و اورادي كلها ورداً واحداً و حالي في خدمتك سرمدا»، نياز به قرب حتي در اكل و شرب مي شود، يعني الگوي پوشاك و خوراك و زندگي مادي اش هم الگوي تقرب هست، قاعدتاً نظام نيازمندي ها متفاوت مي شود و بنابراين علمي كه عهده دار حل اين نظام نيازمندي هاست هرگز نمي تواند نظام نيازمندي هاي ديگري را حل كند؛ بنابراين به لحاظ کارآمدي دو نوع علم نياز داريم؛ علمي كه كارآمدي اش مي تواند در خدمت توسعه دنياپرستي قرار بگيرد و علمي كه كارامدي اش مي تواند در خدمت تعالي انسان باشد. كه من گاهي تعبير مي كنم دانش در خدمت توسعه به مفهوم امروزينش و دانش در خدمت تعالي؛ اين دو نظام دانشي است، ولو اينكه هر دو معطوف به واقع باشند.

نکته دوم اينکه به لحاظ معرفت شناختي، اگر نظريه نظريه اكتشاف مطلق باشد؛ يعني بگوييد ما واقع را آنچنان كه هست به معناي تطابقي مي فهميم (كه نظريه غالب در حكمت يونان هست،) قاعدتاً دانش ما يا معطوف به واقع است يا جهل است، ديگر معني ندارد بگوييم ديني است و غيرديني. اگر يك فيلسوف بزرگواري مدعي شود كه هر دانشي از آن جهت كه كشف نظام تكوين و فعل الهي است، ديني است، اين يك نام گذاري است؛ ديگر دانش تقسيم به ديني و غيرديني نمي شود، دانش مطابق با واقع و غيرمطابق با واقع تقسيم مي شود، نمي شود بگوييد ديني است. دانش يا مطابق با واقع است يا مطابق با واقع نيست و ديگر معنا ندارد، كسي كه اينگونه مي انديشد بگويد دانش پارادايميك و مبتني بر يك مفروضات فلسفي؛ است، ما در جهان مبتني بر مفروضات فلسفي و پيشينه هاي خودمان مي فهميم. اگر مبتني مي فهميم معنايش اين است كه ما دو گونه فهم داريم و هر دو فهم ارتباطي با واقع و نسبتي با واقعيت برقرار مي كند، و احياناً علاوه بر نسبتي كه با واقعيت برقرار مي كنند. كارآمد هم هستند؛ كه ما به اين معتقديم؛ يعني ما معتقديم علم غيرديني كارآمد است، چون دستگاه شيطان هم، امداد مي شود. «كلاً نمد هولاء و هولاء» بنابراين اگر ما قائل به نظريه تطابق محض شديم و گفتيم فيلسوف عهده دار است كه تطابق را تفسير كند، نه فهم جهان را، و خيال كرديم در معرفت شناسي ما بايد عهده دار تفسير تطابق محض باشيم، قاعدتاً علم ديني و غيرديني بي معناست. ما علم و جهل داريم، يا مطابق با واقع است دانش، يا مطابق نيست. اگر مطابق نبود، هر كجا بود جهل است و اگر مطابق باشد هر كجا باشد علم است. قاعدتاً ديگر فرق هم نمي كند كه عالمش مسلمان باشد يا كافر باشد، مسلم هم ممكن است فهم مطابق با واقع پيدا كند فهم مخالف با واقع و پيدا کند. ممكن است كافر هم فهم مطابق يا مخالف پيدا كند، انديشه هايي مي توانند به لحاظ معرفت شناختي مدعي علم ديني بشوند كه خود را مدعي تفسير فهم بدانند، نه تفسير تطابق محض، و البته فهم حتماً بايد نسبتي با واقعيت برقرار كند، والا اگر فهم نسبتي با واقعيت برقرار نكند فهم نيست، و اما من معتقدم كه حكمت متعاليه همين كار را مي كند، فهم واقع را و نه كشف تطابقي واقع را تفسير مي کند.

اگر علم تطابق محض نيست؛ بلكه تناسب است، آن وقت كم كم اين بحث مطرح مي شود كه اين تناسب ها چگونه شكل مي گيرد. اگر شما براي اختيار انسان (در معرفت شناسي) در كيفيت فهم تأثير قائل مي شويد، نه در موضوع فهم، در انتخاب موضوع نه، در فرايند فهم و در كيفيت فهم، اي فهم اختيار انسان اعم از اختيار فردي يا اجتماعيش، يعني آنجايي كه دانش اجتماعي است، و نوعي ـ به اصطلاح ـ اطلاع اجتماعي حاصل مي شود آنجا هم براي اختيارات اجتماعي در كيفيت فهم اجتماعي تأثير قائل باشيم، آن وقت انسان معطوف به اختيارش مي تواند متفاوت بفهمد؛ يعني فرايند فهم را يك فرايند عليتي و جبري ندانيم، يك فرايندي كه اختيار در آن حضور پيدا مي كند و لذا منطق تصحيح فهم هم، فقط منطق عليتي ديگر نخواهد بود، منطق تنزيه نظام اختيار انسان هم خواهد بود. و قاعدتاً بايد مكملي براي منطق ارسطويي و منطق هاي جديد تعريف كنيد، كه بتواند منطق بهينه اختيار در فهم باشد. اگر اين را گفتيد طبيعتاً فهم مي تواند به حق و باطل تقسيم بشود. و علاوه بر اينكه نسبتي با واقع پيدا مي كند، كه از ناحيه آن نسبت به صدق و كذب متصف مي شود، نسبتي هم با حسن اختيار و سو اختيار انسان برقرار مي كند كه به حق و باطل منتسب مي شود، همين طوري كه فعل ما مي تواند حق باشد و مي تواند باطل باشد تأملات نظري ما و كيفيت تأمل ما و متد تأمل ما و مديريت انديشه در جامعه به صورت اجتماعي و دانش اجتماعي و دانش فردي مي تواند متصل به حق و باطل بشود. و اينجاست كه فقط معيار سنجش دانش معيار صدق و كذب نيست معيار صحت توسعه پيدا مي كند به معيار حقانيت.، بر اين اساس ما معتقديم كه اگر نظام دانش معطوف به اختيار بندگي باشد، نه بندگي در نماز شب و نافله شب و ساير شئون زندگي، بندگي در نفس فهم يعني همين طور كه چشم مناسك دارد، عقل هم مناسك دارد، اگر عقل خضوع مي كند و در مقام خضوع متناسب با مناسك بندگي مي فهمد اين علم، علم ديني است ولو عقل در آن دخالت بكند، تجربه هم همين طور است. اگر دانش تجربي معطوف به بندگي است، يعني در عمل تجربه ورزي مناسك عبوديت جاري است، اين دانش دانش ديني است، و الا دانش ديني نخواهد بود؛ لذا معيار، اتصال به حق و باطل است، بحث فرايند تاريخي و جامعه شناختي اش هم بحث ديگري است كه ـ ان شاء الله ـ اگر فرصت بود، عرض مي كنم. من عرايضم را مكمل فرمايشات حضرت استاد مي دانم، ـ و عرض كردم ـ كه نوع فرمايشات ايشان را قبول دارم.

آقاي مجري: بسيار متشكر. خدمت شما عرض كنم كه در يك جمع بندي خيلي كوتاه جناب آقاي استاد ميرباقري يك انتقاد كاركردگرايانه داشتند. گفتند اگر ما ولو اينكه در نظام معرفت شناسي كاملاً پوزيتيويستي نگاه كنيم ولي تغيير و مقايرت نيازها و خلاصه چرخه نيازها و پاسخ نيازها دو علم متفاوت ايجاد مي كند، در گام بعد همين پيش فرض را زير سؤال بردند، يعني گفتند در نگاه معرفت شناسي هم ما نمي توانيم پوزيتيويست باشيم؛ بلكه نوع نگاه ما، نوع ايمان ما، نوع نگاه ما به هستي تقسيم مي كند فهم ما را خود داخل فرايند فهم واقع مي شود.

خب جناب استاد خدمت شما عارض كه اگر نكته اي داريد من پيشنهاد مي كنم كه از همين هم مدخلي بزنيم با توجه به اينكه سؤال بعدي اين بود كه ما به هر حال الان صدراييوني داريم، نظام ابن عربي داريم اگر اجازه بدهيد يك مقدار تمركز بيشتري هم روي نظام صدرايي داشته باشم. ظاهراً از لحاظ سنتي صدراييون با اين نگاه معرفت شناسانه خيلي موافق نيستند؛ يعني همچنان ما كما بيش در معرفت شناسي ذيل تطابق داريم كار مي كنيم. اگر ما تطابق را بپذيريم ظاهراً ديگر نمي توانيم اينگونه تقسيم كنيم و فهم را به فهم جهت دار و حق و باطل توصيف كنيم، اين فهم يا مطابق بر واقع هست يا نيست. آيا اين تعارضي با دستگاه نظام صدرايي دارد يا نه؟ اين يك سؤال جزئي و سؤال كلي تر هم البته اينكه ما اكنون در جامعه ايراني كه داريم زندگي مي كنيم، نسبت اين علم ديني كه مي خواهيم بسازيم با آن مواريث گذشته مخصوصا حكمت صدرايي چيست؟ قابل استفاده هست نيست، قابل اصلاًح است، ما بايد طرد كنيم نظام ديگري را جايگزين كنيم؟

استاد رشاد: خيلي استفاده كرديم از تبيين بيان آقاي استاد ميرباقري، من تصور مي كنم كه دو سه نكته را بشود ذيل تبيين جناب آقاي ميرباقري عرض كنيم، هم براي وضوح بيشتر بيانات ايشان است و احيانا اگر نقطه نظري داشته باشم ذيل فرمايشاتشان عرض كرده باشم. يكي اين هست كه من فكر كنم بين معيار تطابق و تقسيم معرفت، معرفت به معني اعم اخذ مي كنيم كه احياناً معرفت غيرسائل را هم شامل بشود، به فرض آن چنان كه بحث اطلاق مي كنند. بين اينكه ما بايد تطابق را اصرار بورزيم و تطابق و عدم تطابق را شاخص علم و غيرعلم بدانيم، با اينكه مبنا را ببريم روي حق و باطل و ديني و غيرديني بودن قابل جمع است. به اين معنا قابل جمع است كه ما مي گوييم دين واقع نماست، قضايايي كه حاكي از فعل الهي هستند اينها واقعيت را نشان مي دهند و از طريق حجتي كه خداوند متعال جعل فرموده كه عقل از جمله آنهاست، حججي كه خدا جعل فرموده و نوعي حق حجيت به آنها داده، درك شده، واقع او مي نمايد، اينها مطابق با واقع اند از اين جهت صادق هستند. در عين حال بگوييم كه آنچه صادق است، ديني است و دين آن را تأييد مي كند دين حق را تأييد مي كند، صدق را تأييد مي كند و به اعتبار و به تلقي عامي كه عرض كردم با معاني مختلف و سطوح مختلف مي توانيم اين بحث و نسبت را به علم بدهيم ديني بودن و غيرديني بودن را، به اين ترتيب درواقع جمع كنيم، منافاتي ندانيم و منافي نانگاريم آن معيار را با اين معيار. اگر واقعاً مطلبي كاذب است ديني هم نيست، نمي شود كه...

Share