درس هفدهم: دفعى و تدريجى در افعال الهى

درسهاى معارف قرآن كريم؛
افعال الهى

خدا وقتى جهان را آفرید چیزى بر ذات خدا به نام خالقیت افزوده نشد. جهان هم وقتى تحقق پیدا کرد غیر از خود وجود جهان، یک چیز دیگرى به نام مخلوقیت نداریم که چهار چیز داشته باشیم. یکى خدا، یکى خالقیت؛ یکى جهان و یکى هم مخلوقیت. در خارج خدا داریم و جهان. خالقیت و مخلوقیت و آن رابطه بین اینها که عبارت است از خلق؛ اینها مفاهیمى هستند انتزاعى.

«بسم الله الرحمن الرحیم»
یکى از مباحثى که درباره افعال الهى مطرح مى شود این است که آیا خدا کار خودش را تدریجاً و در طول زمان انجام مى دهد و یا این که کارهاى خدا دفعى و آنى است. ممکن است منشا این سؤال استظهارى باشد که از آیات مختلف مى شود. زیرا ظاهر بعضى از آیات این است که افعال خدا (یا دست کم بعضى از افعال) تدریجاً تحقق پیدامى کند. مثل آیاتى که درباره خلقت تدریجى آسمان و زمین و خلقت تدریجى انسان از نطفه تا جنین کامل و مانند آنها در قرآن آمده است.
و از طرفى دیگر دسته اى از آیات داریم که مفادش این است که خدا هر کارى را بخواهد انجام دهد، هر موجودى را بخواهد بیافریند به آن مى گوید باش، آنهم تحقق پیدا مى کند که ظاهر این آیات این است که آفرینش و ایجاد انجام یک کار دفعى است و احتیاجى به زمان ندارد: انما امره اذا اراد ... ان یقول له کن فیکون؛ چندین آیه در قرآن بدین مضمون موجود است که هنگامى خدا اراده کارى را کرد، خواست که چیزى به وجود بیاید مى گوید باش: «کن»؛ آن موجود هم تحقق پیدا مى کند.
این دو دسته از آیات را چگونه مى بایست با هم جمع کرد؟ با توجه به این دو دسته آیات این سؤال مطرح مى شود که آیا کارهاى خدادفعى است یا تدریجى، یا بعضى دفعى است و بعضى تدریجى؟ بسیارى از مفسرین شکل سوم را انتخاب کرده اند که اگر موجود، موجود تدریجى باشد، چیزى باشد که در ظرف زمان تحقق پیدا مى کند و اندک اندک به رشد و کمال خود مى رسد، فعل الهى هم در مورد آن تدریجى است؛ مثل انسان که سیرش از نطفه تا جنین کامل قریب نه ماه طول مى کشد تا به حد کمالش برسد. خدا هم فعلش نسبت به چنین موجودى نه ماه ادامه دارد. و اگر متعلق این فعل امرى دفعى باشد یا چیزى خارج از ظرف زمان باشد؛ یعنى اگر موجودى که مى خواهد لباس خلقت بپوشد از موجودات و مخلوقات زمانى نباشد، خلقت آن هم در ظرف زمان تحقق پیدا نمى کند و طبعاً تدریجى هم نخواهد بود. گو این که آن جا دفعى و آنى بلکه خود شى مجرد که بریده از هر رابطه اى مى گردد. مثل کوشش و کوشیدن که در مفهوم کوشش استناد به فاعل یا استناد به یک موضوع نخوابیده. اما کوشیدن یک حیثیت استناد به فاعل دارد. کسى است که مى کوشد و با توجه به او مفهوم کوشیدن «انتزاع»؛ مى شود. همچنین است آفرینش و آفریدن.
وقتى مى گوییم خلق یا خلقت تدریجى است یا دفعى، باید روشن کنیم که منظورمان آفریدن است یا آفرینش؟ آفرینش عبارتست از همین جهان با وصف این که آفریده شده و با قطع نظر از این که چه کسى آن را آفریده است. اما آفریده؛ یعنى آن حیثیت استناد به فاعل. وقتى دقت کنیم مى بینیم این معناى مصدرى از یک امر حقیقى حکایت نمى کند بلکه امرى است «انتزاعى».
توضیح مطلب: انجام یک کار به دو رکن متکى است:
1- ذات فاعل که این یک امر عینى است یعنى در خارج تحقق دارد.
2- آن کارى که تحقق مى یابد و صادر مى شود و به وجود مى آید. که آن هم ممکن است یک امر عینى باشد. خوب به مثال خودمان برگردیم. خدا که جهان را مى آفریند. حقیقتى است عینى که عینیت بخش همه اشیا است، عینى تر از خدا وجودى نیست. (البته توجه داشته باشید که منظور از عینى، مادى نیست، بر خلاف آنچه که مادیین وانمود مى کنند، عینى مساوى با مادى نمى باشد، بلکه عینى یعنى امرى که صرف نظر از اعتبار ما و از فکر ما، خودش وجود دارد امرى است، حقیقى و خارج از اندیشه ما که دوامش به فکر و اعتبار و اندیشه ما نیست، چه ما باشیم و چه نباشیم، او هست.) روى این حساب خدا امرى است عینى.
2- جهان هم که آفریده مى شود، آنهم امرى است عینى. زیرا وقتى که خدا جهان را آفرید و جهان در خارج تحقق یافت جهان یک امر ذهنى نخواهد بود.
3- اما آفریدن چطور؟ آیا آفریدن هم یک امر عینى است؟ یعنى آیا همچنان که خود فاعل و نیز مفعول (متعلق فعل) از امور عینى هستند، آفریدن هم یک امر عینى است؟ آیا ما مى توانیم یک چیزى هم در خارج به نام آفریدن بیابیم؟ و یا این که آفریدن مفهومى است که «عقل»؛ انتزاع مى کند؟ یک نسبتى است که «ما»؛ بین دو چیز در نظر مى گیریم (البته به لحاظ خاصى)؟ شکى نیست که چیزى به نام «آفریدن»؛ در خارج نداریم آنچه در خارج تحقق دارد، فاعل است و فعل به معناى مفعول (معناى اسم مصدرى)، اما فعل به معناى مصدرى و حیثیت انتساب به فاعل، این دیگر یک امر عینى نیست. بلکه نسبتى است که ما بین فاعل و متعلق فعل در نظر مى گیریم ما وقتى چیزى مى نویسیم، نامه مى نویسیم، خود ما امرى هستیم عینى؛ نامه هم امرى است عینى؛ آن حرکت دست من هم امرى است عینى؛ قلم و کاغذ هم امرى است عینى؛ اما غیر از اینها نوشتن، از لحاظ آن حیثیت صدور و انتساب به نامه نویس، چیز دیگرى است غیر از شخص نویسنده و دستش و حرکت دستش و قلم و کاغذ و اینها .....
پس نوشتن یک مفهومى است که از اینها انتزاع مى شود دستى که به اراده فاعل روى کاغذ حرکت مى کند و نتیجه اش این مى شود که خطى روى کاغذ ظاهر مى شود از اینها یک عنوانى انتزاع مى کنیم به نام نوشتن. دیگر نوشتن خودش یک چیزى در کنار اینها نیست. مفاهیم مصدرى این جور هستند. امورى انتزاعى هستند که از نسبت بین فاعل و متعلق فعل انتزاع مى شوند.
پس ما در مورد آفرینش جهان سه چیز نداریم؛ یکى خدا، یکى آفریدن و یکى هم آفریده؛ خالق داریم و مخلوق. خلق به معناى آفریدن، امرى است انتزاعى. وقتى این جهت را عقل لحاظ مى کند که عالم خود به خود به وجود نیامده و خدا آن را به وجود آورده آنوقت مى گوییم خدا خالق است، عالم هم مخلوق است، حیثیت انتساب مخلوق به خدا و صدور عالم از خدا (به یک معنا) که صدور، لفظ جالبى هم نیست، این آفریدن خداست. امور انتزاعى تابع طرفین انتزاع هستند یعنى آن مفهومى که ما از نسبت بین دو چیز به دست مى آوریم تابع طرفین نسبت است.
مثالى بزنیم: از مفاهیم اضافى روشن، مفهوم برادرى است. خدا به شما یک فرزندى مى دهد تا این فرزند تک هست نمى شود گفت این فرزند، برادر است. برادر چه کسى؟ وقتى خدا پسر دومى به شما داد آنوقت مى گویید این فرزند، برادر آن فرزند است حسن برادر حسین است. این برادرى چیزى غیر از خود حسن و حسین نیست. در خارج یک حسن و یک حسین داریم و یک چیز سومى به نام برادرى نداریم. برادرى یک مفهومى است اضافى، نسبى. نسبتى است بین دو چیز یک امر حقیقى نیست عینیت ندارد آنچه عینیت دارد حسن و حسین هست. شما سه تا فرزند که ندارید تا آن هم یکى از آنها را هم برادر یا برادرى باشد. آنچه در خارج است حسن و حسین. حسن تا تنها بود هنوز برادر نبود وقتى حسین هم به وجود آمد آنوقت مفهوم برادرى هم پیدا شد. حسن برادر حسین شد؛ حسین هم برادر حسن شد. آیا وقتى حسین به وجود آمد، به وجود حسن هم چیزى افزوده شد؟ حسن یک چیزى را پیدا کرد به عنوان صفت برادرى که در وجود خودش نداشت؟ نه، وجود این هیچ تغییرى نکرد بلکه وقتى یک انسان دیگرى هم در کنار او از این پدر و مادر متولد شد، یک مفهومى شما انتزاع مى کنید؛ مى گویید این برادر او شد. مفاهیم اضافى این جورى هستند، مفهومى هستند که بین دو چیز صدق مى کنند بدون این که چیزى بر آن افزوده شود.
خالقیت و مخلوقیت هم همین طور است. خدا وقتى جهان را آفرید چیزى بر ذات خدا به نام خالقیت افزوده نشد. جهان هم وقتى تحقق پیدا کرد غیر از خود وجود جهان، یک چیز دیگرى به نام مخلوقیت نداریم که چهار چیز داشته باشیم. یکى خدا، یکى خالقیت؛ یکى جهان و یکى هم مخلوقیت. در خارج خدا داریم و جهان. خالقیت و مخلوقیت و آن رابطه بین اینها که عبارت است از خلق؛ اینها مفاهیمى هستند انتزاعى.
«زمانى و غیر زمانى»
آن جایى که طرفین این نسبت امرى زمانى باشند. این مفاهیم انتزاعى هم به تبع طرفین، زمانى خواهد بود. یعنى وقتى شما مى گویید من نامه نوشتم، وجود شما یک موجود زمانى است، چون در ظرف ماده و متعلق به ماده است. نامه اى که نوشته مى شود امرى است زمانى چون در دقایق خاصى نوشته مى شود، آنهم امرى است زمانى. نویسندگى شما (آن رابطه بین شما و نامه که اسمش نوشتن هست و مصدر جعلیش نویسندگى مى شود) این هم طبعاً یک امر زمانى مى شود. نوشتن هم در زمان تحقق پیدا مى کند. چون نویسنده در زمان است نوشته شده هم در زمان است. این امر انتزاعى و اضافى هم در زمان مى شود. ولى آن جا که طرفین این نسبت، غیر زمانى باشند طبعاً آن نسبت هم غیر زمانى خواهد بود چون این نسبت از خودش که استقلالى ندارد وقتى نباشد طرفینش که منشا انتزاع این مفهوم هستند زمانى نباشند خود این مفهوم هم زمانى نخواهد بود. تا این جا جاى اشکالى نیست هر کس درست مفاهیم مسأله را تصور کند تصدیق خواهد کرد که مطلب همین طور است.
اما اگر بین یک موجود غیر زمانى با یک موجود زمانى نسبتى برقرار شد مثل این که نسبت خالقیت و مخلوقیت بر قرار مى شود، بین خدا که غیر زمانى است و جهان یا انسان که زمانى است، این مفهوم انتزاعى که مشتمل بر نسبت و اضافه است از یک طرف به یک موجود غیر زمانى که خداست مربوط مى شود و از طرف دیگر به یک موجودى که زمانى است مربوط مى شود. و آن «جهان وانسان»؛ است. آیا این نسبت خودش چه کاره خواهد بود؟ آیا تابع آن طرف غیر زمانى است یا تابع این طرف زمانى است؟ طبعاً دو لحاظ دارد. این بستگى دارد به این که شما چگونه لحاظ کنید. به لحاظ تعلقش به آن موجود غیر زمانى، غیر زمانى است و به لحاظ تعلقش به موجود زمانى، زمانى؛ ولى اصولاً ما با موجودهاى غیر زمانى آشنا نیستیم و اساساً نمى توانیم درست تصور کنیم موجودى را که در ظرف زمان موجود نباشد، با زحمت باید بر عقلمان و بر ذهنمان فشار بیاوریم تا آن را تصور کنیم این برهان عقلى است که ما را به این جا مى کشاند والا خود به خود ما نمى توانیم موجودى را که در ظرف زمان نیست تصور کنیم. چنانکه نمى توانیم تصور کنیم که موجودى در ظرف مکان نباشد، خوب که بحث مى کنیم فکر مى کنیم؛ ناخودآگاه مى پرسیم پس کجاست؟ شاید در خود تا کنون یافته باشید که وقتى در کشاکش بحث مجردات هستید چیزى به ذهن شما فشار مى آورد که چگونه یک موجود مجرد و غیر مادى مى تواند نیاز به مکان نداشته باشد. با این که «کجا»؛ مال موجودى است که جایى داشته باشد اما اگر موجود مکانى نباشد نمى شود گفت کجا؟ و یا از دهانمان مى پرد که پس چه موقع این کار شد؟ یا این که «چه وقت»؛ مربوط به چیزى است که زمان داشته باشد. اگر فعلى زمان ندارد کسى هم در آن معنا ندارد. ولى ذهن ما این طورى است. بقول شیخ الرئیس: فطرت وهم بر این است که ما چیزها را در ظرف زمان و مکان درک مى کنیم و چیزى را بى زمان و بى مکان نمى توانیم درک و تصور کنیم. بهرحال بعد از آن که از راه برهان عقلى دانستیم خدا در زمان نیست بلکه زمان آفرین است. در مکان نیست بلکه مکان آفرین است، اما اشیاى این جهان در ظرف زمان و مکانند. آیا آن «نسبتى»؛ که بین خدا و اشیاى زمانى و مکانى تحقق پیدا مى کند این نسبت خودش نسبت زمانى است یا غیر زمانى؟ عرض کردیم دو لحاظ دارد به لحاظ انتساب با فاعل غیر زمانى است و به لحاظ انتساب به مخلوق زمانى است، ولى ذهن ما چون نمى تواند چیز غیر زمانى و غیر مکانى را درست درک کند این است که همیشه به آن جهت انتساب به مخلوق به ذهن ما مى آید که زمانى است و به صورت نسبت زمانى هم بیان مى کنیم.
نکته دیگرى که باید به آن توجه کنیم این است که ما در زبان خودمان و مانند بسیارى از زبانهایى که اطلاع دارم در معناى فعل (در مقابل اسم و حرف) نسبت به زمان را لحاظ مى کنیم یعنى مى گوییم فعل یا فعل ماضى است یا فعل مضارع که آن هم شامل حال و آینده مى شود به عبارت دیگر در فعل خبرى وقتى مى خواهیم از یک چیزى خبر بدهیم، یا مى گوییم «هست»؛ که دلالت مى کند بر زمان حال و یا مى گوییم بود که دلالت مى کند بر زمان گذشته و یا مى گوییم خواهد بود که دلالت مى کند بر زمان آینده.
اما فعلى که زمانها در آن لحاظ نشده باشد در زبان خودمان که ظاهراً نداریم در عربى هم تا آن جایى که اطلاع دارم چنین چیزى نداریم. اما زبانهاى دیگر را هم من مسلط نیستم ولى تا حدى که آشنا هستم آنها هم همین گونه اند؛ اصلاً خاصیت فعل دلالت بر زمان است، یا زمان گذشته یا حال یا آینده. حالا اگر خواستیم ما یک رابطه اى را بیان بکنیم مربوط به چیزى که زمان ندارد این را با چه فعلى مى توانیم بیان کنیم؟ مى خواهیم بگوییم خدایى که زمان ندارد موجودى را آفرید که آنهم زمانى نیست، وقتى مى خواهیم بگوییم آفرید با چه فعلى مى توانیم بگوییم؟ با فعل ماضى، باید بگوییم آفرید؟ آفرید یعنى چه؟ یعنى در زمان گذشته. کلمه آفرید دلالت بر زمان مى کند و حال این که فرض ما این است که نه خدا زمان دارد و نه آن موجودى که او خلق کرده است (یک یک از مجردات که زمانى نیست) این را چگونه بیان کنیم؟ بگوییم خدا یک مخلوقى را آفرید که زمانى نیست؟ خود خدا هم که زمانى نیست این نسبت را به چه صورتى بیان کنیم؟ لفظ نداریم. چون در وضع همه افعالى که دلالت بر انستاب یک چیز به فاعلى مى کند انتساب به زمان لحاظ شده است. فعل «اقتران به احد ازمنه ثلاثه»؛ دارد. طلبه ها مى گویند هر فعل معینى باید مقرون به یکى از زمانها باشد.
حال با چه لفظى بیان کنیم که یک موجود غیر زمانى از خداى غیر زمانى صادر شده؟ لفظ نداریم باید از همین چیزهایى که در مورد اشیا زمانى از خداى غیر زمانى صادر شده؟ استفاده کنیم. ادباء این جا یک تعبیر جالبى دارند و مى گویند گاهى افعالى که به خدا نسبت داده مى شود منسلخ از زمان است. مثلاً «کان الله علیما و حکیما»، این کان را مى گویند منسلخ از زمان است. کسانى که با کتابهاى عربى و صرف و نحو عربى آشنا هستند شاید با این تعبیر آشنایى داشته باشند. این معنایش همین است، یعنى خود کلمه به مقتضاى وضعش اقتضا مى کند که دلالت بر زمان داشته باشد. اما این جا جایش نیست.
این جا زمانى مطرح نیست، باید این حیثیت زمان را از آن حذف کنیم. مى گوییم این فعل منسلخ از زمان است؛ یعنى زمان از آن کنده شده و حذف شده است. یعنى فعل ماضى منهاى زمان گذشته؛ اصل انتساب به فاعل لحاظ شده است ولى زمان در آن مطرح نیست. چون جا ندارد. به دلیل این که نه آفریننده اش زمانى است و نه آفریده شده اش. پس رابطه هم، زمانى نخواهد بود. اما وقتى خدا چیز زمانى را خلق مى کند، آنچه خلق مى شود در ظرف زمان خلق مى شود ولى خدا که در ظرف زمان نیست. او محیط است بر همه زمان ها، نسبتش به گذشته و حال و آینده مساوى است. او خودش بُعد زمانى ندارد تا اسیر و مقید در یک زمان خاصى بشود او احاطه بر همه زمان ها دارد. وقتى مى خواهیم فعلِ زمانى را، به خداى بى زمان نسبت بدهیم، فعلش چه خواهد بود؟ آیا دلالت بر زمان دارد یا ندارد؟ به لحاظ انتساب به خدا بى زمان است و منسلخ از زمان و به لحاظ انتساب به مخلوق، داراى زمان است براى تقریب به ذهن یک رشته یا نخ یا ریسمانى را تصور کنید که یک سرش به ماوراء طبیعت بند است که آن جا زمانى مطرح نیست و یک سرش به عالم طبیعت بند است که این جا زمانى است. گو این که این طرح نمى تواند درست حقیقت را مجسم کند ولى به هر حال در حد مثال بد نیست. یا فرض کنید مثل یک مخروطى که قاعده اش در بى نهایت است و راس این مخروط روى یک چیز مشخص و محدودى قرار گرفته انسان مى تواند توهم این چنین چیزى را بکند. آن جهتى که انتساب با بى نهایت دارد. حد ندارد؛ نقطه مشخص ندارد؛ زمان مشخص هم ندارد اما آن راس مخروط که ارتباط با عالم محدودها پیدا مى کند ناچار روى یک نقطه خاصى قرار مى گیرد آن جا مرز، مشخص مى شود؛ زمان پدید مى آید؛ مکان مشخص مى شود. افعال خدا دو جهت دارد: در یک جهت خداى بى نهایت وجود دارد و در جهت دیگر مخلوق محدود و مقید در حدود زمان و مکان. بنابراین دو لحاظ در آن هست: به یک لحاظ انتساب به ثبات، عالم ابدیت، عالم بى نهایت، و عالم الهى دارد؛ از یک طرف انتساب به عالم محدودات، مقیدات، امور زمانى و محدود.
پس مى توانیم بگوییم تمام افعال الهى که متعلق به چیزهاى زمانى و مادى هست دو لحاظ در آن هست. از آن لحاظ که از خدا صادر مى شود، یعنى آن نقطه اى که این رشته را به خدا مى پیوندد در زمان نیست. کار او از آن لحاظى که از او صادر مى شود، در زمان واقع نمى شود. اما این رشته وقتى به این عالم تعلق پیدا مى کند زمانى، خواهد بود. البته خود این رشته امرى است انتزاعى. خود این رشته امر حقیقى نیست. تصور کردیم که یک رشته اى بین خدا و خلق موجود باشد. بنابراین از آن جهتى که انتساب به خدا دارد در زمان نیست و از آن جهتى که انتساب به مخلوقات دارد در ظرف زمان واقع مى شود. پس مى شود فعلش را هم گفت یک فعلى است بى زمان و غیر تدریجى، و هم مى شود گفت فعلى است زمانى. چرا؟ براى این که از خدایى صادر شده که در آن جا تدریج مطرح نیست. تدریج توأم با زمان است. به این لحاظ مى گوییم تمام چیزها حتى چیزهاى مادى را خدا بى زمان مى آفریند. زمان مال این آفریده شده (مخلوق) است، نه این که آفریدن خدا زمان دارد آن جا که مربوط به اوست فقط یک کن است؛ یک اراده است؛ اراده خدا که تعلق گرفت به این که جهانى تحقق پیدا کند؛ انسانى موجود شود. این اراده خدا در زمان واقع نمى شود. خدا هم که احتیاج به حرکت دادن دست و پا و اینها ندارد (العیاذ بالله) که این دستش را باید مدتى بیاورد و ببرد تا چیزى به وجود بیاید؛ خدا که دست جسمانى ندارد، عضوى ندارد، تجزیه اى در وجود خدا نیست. غیر از ذات خدا، ذات بسیط احدى چیزى در ذات خدا نیست. پس خدا وقتى مى خواهد چیزى را بیافریند. آنچه از او سر مى زند همان اراده تحقق اشیا است. آنوقت چه چیز تحقق پیدا مى کند؟ چیزى که همراه خودش زمان دارد؛ یعنى چیزى که داراى بُعد زمانى است (بخصوص اگر این مسأله براى ما حل بشود که زمان یک بُعد موجود جسمانى است همان طور که طول بعد موجود جسمانى است؛ عرض یک بعد جسمانى است؛ زمان هم یکى از ابعاد موجودات مادى است. و هر چیزى زمان مخصوص به خودش دارد همان طورى که طول مخصوص به خودش دارد؛ عرض مخصوص به خودش دارد.
این مطلب کاملاً روشن خواهد شد. این مسأله اى که صدرالمتالهین شیرازى (رضوان الله علیه) حل کرده حتى غیر از آن مسأله اى است که انیشتین قائل هست که مزان بعد چهارم است. این فراتر از آن است ـ که البته حالا جاى بحثش نیست ـ اگر این مسأله براى ما حل شود که اصلاً زمان بعد خود عالم است. نه ظرفى است که عالم در او قرار گرفته. زمان با خود عالم پدید مى آید. آن وقت مى فهمد که فعل خدا در زمانى واقع نمى شود چون هنوز زمانى نیست با آفریدن جهان زمان پیدا مى شود. کما این که طول و عرض جهان با آفریدن جهان پیدا مى شود. خدا وقتى یک چیز مادى را مى آفریند طول و عرضش کى پیدا مى شود؟ قبل از خودش یا بعد از خودش؟ اصلاً این شى یعنى چیزى که طول و عرض دارد. آفرینش این شى یعنى؛ آفرینش طولش و عرضش وعمقش. اصلاً اینها از هم مجزا نیستند. وقتى فهمیدیم که زمان هم یک بعدى از ابعاد این موجود است، به این نتیجه مى رسیم که آفریدن آن چیز یعنى؛ آفریدن زمانش؛ زمان چیز مجزایى از اشیا نیست وقتى این مسأله براى ما حل شود.
مطلب هم روشن تر مى شود که فعل خدا از آن جهتى که انتساب به خدا دارد در ظرف زمان نیست. وقتى یک چیز زمانى را آفرید، زمانش هم با خودش آفریده مى شود، زیرا یک بعد خود آن است. چنانکه نمى شود بگویند وقتى میز ساخته شد طولش هم با خودش ساخته مى شود؛ اصلاً میز یعنى چیز طول دار وقتى میز ساخته شد حجمش هم ساخته مى شود. حجم یک ساختن جداگانه اى ندارد؛ حجم، مال خود میز است. اگر میز هست حجم هم هست. زمان هم همین طور است. بنابراین آفرینش جهان از آن جهتى که جهان، زمانى است آفرینش آن هم زمانى مى شود. اما از آن جهتى که از خداى غیر زمانى صادر مى شود آفرینش آن غیر زمانى است پس خوب، چگونه؟ فقط خدا به عالم مى گوید باش، عالم موجود مى شود. اما چه عالمى موجود مى شود؟ عالمى که یک میلیارد سال زمان دارد. کما این که فرض کنید یک میلیارد کیلومتر هم طول دارد. آیا وقتى خدا مى خواهد طول عالم را خلق کند خودش هم باید همراه طول برود؛ یعنى خودش هم در یک طرف مثل یک مهندس مى خواهد خط بکشد باید همراه خطش برود؛ یعنى در طول باید واقع شود؟ خدا که هیچ وقت مکان پیدا نمى کند. وقتى خدا یک چیز زمانى خلق مى کند همراه زمان نباید برود، مقارن با زمان نمى شود، اصلاً وقتى که او چیزى را مى آفریند که در آن چیز زمان هست، حجم هست، طول و عرض و عمق هست. لازمه اش این نیست که خود خدا هم طول و عرض و عمق پیدا کند یا حجم پیدا کند یا مکان پیدا کند و یا زمان پیدا کند. نه خدا زمان دارد و نه فعل خدا، از آن جهت که انتساب به خدا دارد. از آن جهت که انتساب به مخلوق زمانى دارد فعل هم منسب به زمانیت مى شود.
پس اگر این جهت انتساب به خدا را در نظر گرفتیم هیچ یک از کارهاى خدا زمان ندارد: انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون؛ چه امرى؟ هر گونه امرى باشد؛ مادى باشد یا مجرد: اذا اراد شیئا؛ هر چیزى، پس آنچه بعضى از مفسرین فرمودند که این مربوط به چیزهاى غیر مادى است با اطلاق این آیه سازگار نیست. قرآن نمى فرماید وقتى خدا چیز غیر مادى را خواست خلق کند به او مى گوید: «کن»، مى گوید: اذا اراد شیئا؛ هر چیزى را خدا اراده کرد به او مى گوید: کن؛ به وجود مى آید. این به لحاظ این نیست که خدا در زمان نیست وفعل هم از لحاظ این که انتساب به خدا دارد زمانى نیست. اما مخلوق چطور مخلوق زمانى است. مخلوقات مادى همه شان زمانى هستند. بعد زمانى دارند. به لحاظ این که این فعل تعلق مى گیرد به چیزى که دارى حجم هست، فعل هم فعل حجم دارى مى شود به لحاظ این که تعلق مى گیرد به چیز زمان دارى، فعل هم زمان دار مى شود. مى گوییم خلقت آسمان و زمین در شش دوره زمانى تحقق یافته: خلق الله السموات و الارض فى سته ایام؛ یا خلقت انسان در نه ماه انجام گرفته، نه این که خدا همراه این خلق در طول زمان قرار گرفته که یک زمان خدا نطفه است. بعد وارد زمان علقه مى شود و بعد وارد زمان مضغه مى شود و همینطور با زمان پیش مى رود. نه خدا همراه زمان حرکت نمى کند. احاطه بر همه زمان ها دارد. پس چگونه خلقت خدا در نه ماه انجام مى گیرد؛ یعنى خدا چیزى را مى آفریند که آن چیز نه ماه بعد وجودیش است. کما این که حجم خاصى هم دارد. طول و عرض و عمق خاصى هم دارد.. با توجه به توضیحى که دادم این آیه به اطلاق خودش در تمام اشیاء صدق مى کند. حتى چیزهایى که میلیاردها سال آفرینششان طول مى کشد. صحیح است؛ بگوییم به آنها خدا گفت: کن فیکون؛ خدا گفت به وجود بیا آنها هم به وجود آمدند. وقتى مى گوید به وجود بیا یعنى چى؟ یعنى اى موجود 6 میلیون ساله به وجود بیا، چى به وجود مى آید؟ موجودى که شش میلیون سال ادامه دارد نه این که خدا هم با این 6 میلیون سال حرکت مى کند همراهش مى رود از این نقطه به آن نقطه (نقطه زمانى)؛ آن جا که این عالم 6 میلیون ساله به او ارتباط پیدا مى کند آن جا زمان نیست. زمان این طرف است. وقتى جهان پیدا شد زمان هم پیدا مى شود پس او فثط با یک کن مى آفریند. چى مى آفریند آن چیزى که بعد زمانى دارد کوتاه یا بلند. یک ثانیه یا یک میلیون سال نورى. براى او فرق نمى کند. هر چه را امر کند که به وجود آید همان به وجود مى آید. چیزى به وجود مى آید که یک میلیون سال وجودش ادامه دارد یا تحولاتش در طول یک میلیون سال ادامه پیدا مى کند. نه این که خدا تدریجاً قدم به قدم با زمان پیش مى رود؛ این مخلوق است که بعد زمانى دارد. چنانکه اگر خدا چیزى را در مکانى خلق کند خودش نمى آید در آن مکان. او که هیچ وقت در مکان واقع نمى شود. مخلوق در مکان واقع مى شود. او مى گوید تو موجود شو در فلان مکان. نه این که خودش هم بیاید در مکان و آن جا او را بیافریند. انتساب به مکان مال مخلوق است. انتساب به زمان هم همین طور است.
پس افعال الهى از آن جهتى که از او صادر مى شود، چون در ذات الهى زمان نیست بعد زمانى ندارد و از آن جهت تمام موجودات مادى وقتى تحقق پیدا کنند داراى بعد زمان هستند فعلى هم که به آنها تعلق مى گیرد به این لحاظ داراى صفت زمانى است. خدا آسمان و زمین را کى خلق فرمود؟ در همان زمانى که آفریده شد. حسن را در چه روزى خلق فرمود. در روز 21 ماه مبارک رمضان سال 1402 در این روز خدا خلق فرموده. نه این که خدا در زمان آمده و این موجود را این جا آفریده. خدا بر همه زمان ها احاطه دارد؛ در زمان نمى آید.
دستش را هم نمى آورد توى زمان. خدا که دست جسمانى ندارد. پس چطور این موجود در این زمان آفریده شد نه در زمان دیگر؟ این بعد وجودى این موجود است. همان طور که طول و عرض و عمق خاصش، ویژگیهاى خاص این موجود است. این زمان خاص هم ویژگى این موجود است. آن موجود یعنى آن چیزى که این حجم را دارد و این زمان را، این هم یک بعدش است. این مقدمه که در این جا براى توضیح این آیات ذکر کردیم در بسیارى از جاهاى دیگر هم از آن استفاده مى کنیم که در جلسه بعد انشاءالله توضیح خواهم داد.

مطالب تکمیلی:
درس اول : مقدمه معارف
درس دوّم : تقسيم بندى معارف قرآن

درس سوم : خداشناسی
درس چهارم : خداشناسى استدلالى، دليل عقلى بر وجود خدا در قرآن
درس پنجم : خداشناسى فطرى است
درس ششم : توحيد فطرى
درس هفتم : نصاب توحيد/ بخش اول
درس هشتم : نصاب توحيد/ بخش دوم
درس نهم : نصاب توحيد/ بخش سوم
درس دهم : نصاب توحيد/ بخش چهارم
درس يازدهم : توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى
درس دوازدهم: خدا را تا چه اندازه مى توان شناخت؟
درس سيزدهم : نصاب توحيد بخش پنجم
درس چهاردهم : كليات افعال الهى
درس پانزدهم : اصل عليت در قرآن بخش اول
درس شانزدهم : اصل عليت در قرآن بخش دوم
------------------
منبع  mesbahyazdi.ir : 

Share