آسیب شناسی روش اجتهاد در گذر از فقه موضوعات به فقه نظامات/بخش چهارم

مناظره استاد میرباقری با استاد صرامی در روش شناسی اجتهاد
آیت الله میرباقری

ما با عدالت کار را تمام می کنیم، می گوئیم امام جماعت باید عادل باشد، ولی این که در حین نماز در دلش چه می گذرد و این که آیا ریا می کند یا نه، به ما مربوط نیست، این امور مربوط به خود او است! ما فقط باید عدالت را احراز کنیم. در باره فقیه هم همین طور است، باید عدالتِ در حد افتاء را احراز کنیم. فقیه در درون خودش یک حجیتی تمام می کند که شاخصه اش برای ما  عدالت است، شما می گوئید اگر عدالت نباشد فتوای فقیه حجّت نیست، چرا؟...

شیوه جریان پیش فرض های ایمانی در قواعد عقلی و عقلائی
اما نکته ای که سرورم در مورد بحث ایمان فرمودند مبنی بر این که آیا دخالت ایمان در اجتهاد به معنای این است که ایمان برای قواعد یک امر پیشینی است یا نه؟ دخالت ایمان در اجتهاد یک قسمش همین طور است که فرمودند یعنی ارتکازات ایمانی تان بستری برای برخی از قاعده ها می شود، فرض کنید اگر معتقدید که ائمه علیهم السلام معصوم هستند و فرمایش های اول و آخرشان متهافت نیست، بنا بر این سخن عامّی که امیرالمؤمنین ع گفتند می تواند با سخن خاصی که امام صادق ع فرموده است تخصیص بخورد و یا بالعکس، این یک پیش فرض ایمانی است و اگر شما از یک آدم سکولار بپرسید اگر کسی بر اساس پیش فرض چنین ایمانی این قاعده را داشته باشد آیا این قاعده درست است؟ می گوید درست است. به تعبیر دیگر این گونه قاعده ها عقلی و عقلایی است و یا گاهی عقلی و گاهی عقلایی است که مبتنی بر یک مفروضات ایمانی است، این یک بخش است.
خود این بخش یک نکته بسیار مهمی دارد کهبه این شرح که چه وقت این قاعده تأسیس می شود؟ آیا اگر کسی مؤمن نباشد اصلاً چنین گمانه ای می تواند بزند؟ بله، وقتی مؤمنی مبتنی بر ایمان خودش گمانه ای زد و آن را به قاعده تبدیل کرد، می تواند با دیگران هم تفاهم کند، می گوئیم بر فرض صحّت این ایمان آیا این قاعده درست است؟ می گویند درست است. پس بخشی از قواعد دخالت ایمان در استنباط در جایی است که ایمان تبدیل به قواعد می شود و قواعد را هم مبتنی بر مفروضات ایمانی تفاهم می کنید. ولی کسی که این مفروضات را قبول ندارد و می گوید این مفروضات بی اساس است و - العیاذ بالله - قرآن هم یک پدیده مادی است که یک نابغه آن را ایجاد کرده و زبانش هم زبان اسطوره ای است شما مفروضات او را قبول ندارید و او هم مفروضات شما را قبول ندارد. ولی اگر مفروضات خودتان رابه او گفتید، (حتماً) خواهد گفت مبتنی بر این مفروضات این قاعده درست است. این قاعده مبتنی بر ظرفیتی خاص از ایمان یک قاعده عقلی و عقلایی است. عرفی هم که در این جا گفته می شود به معنای عرف عام نیست بلکه منظور عرف متخصص است، یعنی اگر کسی را مجتهد شد قاعده انقلاب نسبت را از شما قبول می کند، و الا عرف بازاری اصلاً نمی تواند انقلاب نسبت را تصور کند. یعنی عرف متخصص مبتنی بر آن مفروضات قاعده را قبول می کند و اگر قبول نکرد باید از قاعده رفع ید کند.
ایمان در تأسیس این قواعد دخیل است! مثلاً فلسفه صدرایی مربوط به یک ظرفیت ایمانی است تا آن ظرفیت ایمان نباشد تأسیس نمی شود، یکی از پایگاه های آن ظرفیت ایمان است هر چند خاستگاه اجتماعی هم دارد.
کار دیگری که غیر از این در اجتهاد اتفاق می افتد فعل خود فقیه است، این را هم باید مقنن کنیم. اگر فعل فقیه مقنن شد هم خود فقیه می تواند کار خودش را در ترازو اندازه بگیرد که آیا کار من درست بود یا غلط؟ در قدم اول یعنی مقام گمانه زنی، فقیه باید جسارت و تهوّر عاشقانه داشته باشد و چیزی و کسی او را مقید نکند، ملاصدرا این را گفته اند، شیخ طوسی این را فرمودند! اگر گمانه زنی قید خورد تولّی به دین قید خورده است، مثلاً هرچند شیخ طوسی شخصیت بزرگی است اما نباید تولی به دین با شیخ طوسی مقید شود. در مرحله بعد یعنی مقام استظهار فقیه باید حالت ابتهال داشته باشد، در مقام جمع بندی انظار باید یک استظهار عاقلانه داشته باشد، اگر این ها را به قاعده تبدیل کردید آرام آرام شاخصه ها به دست فقیه می آید و اگر این ها به آثار تعریف شد، دیگران هم می توانند داوری کنند، همان طور در روانشناسی حالات انسان با وجود این که روانی است اندازه گیری می شود، شاخصه برایش تعریف می کنند و گاهی هم داروی شیمیایی می دهند. در روان شناسی حالات روانی در درجه اول برای خود فرد قابل اندازه گیری می شوند.
قواعد اصولی برآمده از یک ظرفیت و ارتکاز ایمانی است. وقتی فقیه استنباط می کند غیر از آن که همه این ها را باید به کار بگیرد باید یک حالت تهوّر، ابتهال، تضرّع و استظهار هم در او باشد، اگر این حالات را مقنن کنید و برایش شاخصه بدهید، هم خود فقیه می تواند کار خودش را اندازه گیری کند و هم دیگران باید بتوانند اندازه گیری کنند، وقتی شاخصه برای آثارش معین کردید دیگری هم می تواند بگوید این استنباط به درد می خورد یا نمی خورد، آیا در این مورد ابتهال در مقام گزینش بود یا نبود.
ممکن است بگویید بر چه اساسی و چگونه؟ می گویم روان شناس ها چگونه برای حالات روانی شاخصه دادند؟ یک روانشناس مگر حالات روانی من را اندازه نمی گیرد؟ برایم نسخه می دهد، یک علائمی را می گیرد و این علائم را اندازه گیری می کند، بعد می گوید حالات روانی اش چنین و چنان است، افسردگی دارد، بیش فعالی دارد و بحث هایی که در روانشناسی مطرح است. عرض من این است که چرا به حالات ایمانی که می رسد ما مطلقاً رهایش می کنیم؟ می گوئیم حال را رها کنید چون قابل اندازه گیری نیست، می شود آن را مقنن کرد، برای خود فقیه در یک مقیاس می شود مقنن کنیم، حجّت برای خود آدم تمام می شود، می گوید من به اندازه توانم ابتهال کردم، واقعاً من به نظرم می آید یک فقیه وقتی می خواهد احوط را به اولی تبدیل کند اگر حالت ابتهال نداشته باشد، فقط بگوید چهار تا روایت است که می خواهم جمع بندی کنم، قطعاً فتوایش حجت نیست و به درد نمی خورد، اگر صرفاً جمع بندی روایت بود به یک یهودی همین کار را می تواند بکند! یک نرم افزار کامپیوتری درست می کنیم و روایات را داخلش می گذاریم تا فتوا بدهد، دارای حجّیت نیست! چرا؟ به خاطر این که آن «حال» موضوعیت دارد.
در ولایت فقیه هم همین طور است، ولایت فقه نیست، اراده او در مجموع حجّت است، این اراده ظرفیتی از ایمان دارد، ظرفیت ایمان اوست که ظرفیت رهبری جامعه را دارد و ظرفیت ایمان اجتماعی را رشد می دهد، و الا یک نرم افزار بسازید روایات را هم به آن بدهید حکم را برایتان استنباط می کند، آیا آن استنباط حجت است؟ مثل استخاره های کامپیوتری! این ها اصلاً استخاره نیست، اصل استخاره تضرع و حال انسان است که در مقام استخاره است، آن حال حقیقت را جاری می کند و الا کامپیوتر هم برای تان می خواند، این فن است و استخاره نیست! البته ممکن است حال خود مستخیر اثری داشته باشد. برای فتوا نمی شود یک نرم افزار درست کرد و بعد روایات، فتاوای فقها و قواعد اصولی را داخلش ریخت. آیا می شود از آن تقلید کرد؟ چرا نمی شود؟ اگر شما اجتهاد را یک فن بدانید باید بشود، مگر به خاطر تعبّد بگوئید به دلیل دستور شارع، نمی شود! در طب این طور نیست، می گوئید اگر برای طب نرم افزار داروشناسی و تشخیص بیماری درست کنم، به کامپیوتر می دهم و نسخه ای می نویسد، از این آقای طبیب هم خیلی محترم تر است، ولی در اجتهاد شما نمی توانید این کار را انجام دهید، چون این استظهار، ایمان و اراده فرد است که پایگاه حجّیت است.
علی ای حال یک جاهایی ایمان در تأسیس قاعده حضور دارد که این قاعده باید به تفاهم برسد، و یک جاهایی در عملیات استنباط حضور دارد که عملیات استنباط فقط ذهنی نیست. همه سخن من همین نکته است. ممکن است عملیات استنباط را در مقیاس ذهن تعریف می کنید، گاهی آقایان اجتهاد را به نحوی تعریف می کنند به طوری که به نظر می رسد استنباط فقط یک فرآیند ذهنی دارد، در حالی که فهم، فرآیند روحی- ذهنی - عینی دارد، این فرآیند حجت است. فرآیند روحی اجتهاد یک تحولات و حالات روحی است که در استنباط اتفاق می افتد، البته باید مقنن و تبدیل به قاعده شود و حتی قابل اندازه گیری بشود، این ها را من قبول دارم.
استاد صرامی: اگر به این شکل که می فرمایید که قابل اندازه گیری شود ، چرا در آن نرم افزار کامپیوتری قرار نگیرد ؟
استاد میرباقری: حال واسطه است و نمی توانید حال را که حذف کنید، جای قاعده می توانید نرم افزار بگذارید، جای حال من نمی توانید قاعده بگذارید.
استاد صرامی: سؤال این است که این ابتهال یا حالی که می فرمایید یک امر قابل اندازه گیری است یا نه؟
استاد میرباقری: بله.
استاد صرامی: اگر قابل اندازه گیری و قاعده مند باشد مثل قواعد ریاضی و بقیه فرآیند های ذهنی خواهد بود پس باید بتوان آن را کامپیوتر منتقل کرد.
استاد میرباقری: حال واسطه است. حال حجّت است، یعنی در جای خودش بحث معرفت شناسی داریم که آیا فهم در مجموع امری است متقوم به روح و ذهن و حس، یا برخی از قسمت های آن به طور جداگانه مربوط به روح است و یک قسمت هایی هم به طور جداگانه مربوط به حس و همین طور برای ذهن است. به نظر ما فهم های ذهنی هم متقوم به هر سه است، منتهی سهم تأثیرها متفاوت است.
بحث دوم این است که آیا آن چه که شارع به آن حجیت می دهد حال و ابتهال فقیه است یا فتوا به عنوان یک قاعده؟ به نظر ما حال دارای حجیت است و موضوعیت دارد، کما این که در سرپرستی موضوعیت دارد، ما به قاعده تولی پیدا نمی کنیم بلکه در ولایت فقیه به اراده ها تولی پیدا می کنیم، یعنی سرانجام اراده ها هستند که در اراده های ما دون جاری می شوند و کل را می سازند نه نرم افزارها. نرم افزار باید در خدمت اراده باشد، در استنباط هم همین طور است، لذا به نظر می آید حال فقیه است که موضوعیت دارد، این است معنای دخالت ایمان. البته همان طور که فرمودید نباید یک چیز خیلی غیرقاعده مندی بشود و این را هم قبول دارم که تا آخر کار هم ظرفیت ابتهال، قاعده مندی تمام را نمی پذیرد (نمی توان حال را به طور کامل قاعده مند کرد)، همان طور که روانشناسی همیشه با این مشکل مواجه بوده است. هر چه به قواعد نزدیکتر می شوید قاعده مندی بیشتر می شود و هر چه به امور باطنی نزدیک می شوید قاعده مندی کمتر می شود. لذا روانشناسی وقتی به لایه های ناخودآگاه می رسد قاعده مندی اش بسیار دشوار می شود، این مطلب را قبول دارم. ولی در هر صورت حال حضور دارد و داری موضوعیت است. لذا بخشی از حجیت استنباط هم به کار خودِ فقیه برمی گردد.
ما با عدالت کار را تمام می کنیم، می گوئیم امام جماعت باید عادل باشد، ولی این که در حین نماز در دلش چه می گذرد و این که آیا ریا می کند یا نه، به ما مربوط نیست، این امور مربوط به خود او است! ما فقط باید عدالت را احراز کنیم. در باره فقیه هم همین طور است، باید عدالتِ در حد افتاء را احراز کنیم. فقیه در درون خودش یک حجیتی تمام می کند که شاخصه اش برای ما  عدالت است، شما می گوئید اگر عدالت نباشد فتوای فقیه حجّت نیست، چرا؟ چون اگر مقوّم اجتهاد را حال روحی بدانید عدالت معنا دارد، برای آن حال روحی را شاخصه می دهید و می گوئید عدالت شاخصه است. این که خودش چطور این عدالت را اعمال می کند؟ برای خودش در درون یک شاخصه ای دارد.
استاد صرامی: عدالت شرط اثباتی است.
استاد میرباقری: به نظر ما عدالت شرط ثبوتی است چون در معرفت شناسی حال روحی یکی از مقومات فهم است. یک یهودی هر قدر هم تلاش کند تا قواعد اصولی را اعمال کند نمی تواند عاجزانه و با تضرع احکام را استنباط کند و استنباط او حجت نیست.
مجری: معمولاً در باره فقیه مجتهد جامع الشرایط دو بحث مطرح می شد: یکی در حوزه استنباط فقهی و یکی در مورد حجّیت افتاء و یا حجیت نظرش برای مقلّد. به صورت سنّتی این گونه می گفتیم که حجّیت نظرش برای مقلد مشروط به عدالت است، حالا حضرت استاد میرباقری می گویند عدالت به یک معنا بازتاب ایمان در عمل اوست. همه می گویند که تقلید از مجتهد یهودی یا مسیحی جایز نیست و به ادله ای هم استناد می کنند، ولی جناب آقای میرباقری می گویند کسی که ایمان ندارد اجتهادش هم درست نیست، یعنی ایمان را در اجتهاد دخیل می دانند و می گویند برای اجتهاد علاوه بر شروطی مانند استفراغ الوسع و فحص ایمان هم شرط است. مثلاً این آقا که مرجع تقلید است آن جاهایی که با وضو اجتهاد کرده، مورد قبول است، ولی فرض کنید اگر که آن ایمان را نداشت، یا در فرآیند اجتهاد ابتهال نداشت، حجّیتش متفاوت خواهد بود. آن طوری که من متوجه شدم ایشان در مورد ایمان و جایگاهش این طور می فرمایند، در مورد سرپرستی هم تقریباً مطلب شبیه همین است.

ادامه دارد...

Share