نگاهی به بحث شهادت و مبانی آن / ارتباط شهید با تولی و انتظار/بخش اول

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

متن پیش رو سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در آن به بحث جایگاه شهداء و مفهوم شهادت پرداخته اند و طی جلسه به پرسش های حضار جواب داده اند که متن به شکل سخنرانی کامل بازنویسی شده است. در این بحث به ابعاد مختلف شهادت و مقام شهید و ارتباط آن با ابتلای انسان و نور ولایت و بهره برداری از معصوم(علیه السلام) پرداخته شده است و در انتها ایشان به ارتباط شهید و جریان ظهور اشاره کرده اند. در همین پایگاه گزارشی از بحثی در همین رابطه منتشر شده است که می توانید برای مشاهده آن از لینک بالا استفاده کنید.

انسان خدای متعال را در سلوك خود «انتخاب» می كند، یعنی از بین محبوب ها و معبودها، رو به خدای متعال می آورد و به سمت اوحركت می كند. و در قدم اول با سرمایه هایش، با فكر و روحش و با ریاضت ها، مراقبه ها، محاسبه هایی كه می كند، در طریق دستیابی به هدفش - خدای متعال- حركت می كند. او با این گام ها به دركی از حقیقت، حضرت حق، دنیا و ما سوی الله می رسد كه در این مرحله، همه مسیرها را بن بست می بیند و تنها راه را همان راه خدای متعال می بیند. بی قراری ها و اشتیاق ها برای چنین انسانی، امكان بازگشت به دنیا و با دنیا و با دیگران زندگی كردن از بین می رود و دیگر نمی تواند در دنیا قرار بگیرد که «لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی‏ كَتَبَ‏ اللَّهُ‏ عَلَیهِمْ‏ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب‏»(1)

انسانی كه به این مقام می رسد در عین حال كاملاً متوجه است كه با توان و سرمایه خود امكان رسیدن به محبوب را ندارد؛ نه راه معرفت به او و نه راه وصول به او. او می فهمد كه راه ها برای سلوك تنگ هستند. شهود، تجربه، عقل، ریاضت، راه هایی نیستند كه ما را به كمال محبوب برسانند چرا که همه ریاضت ها و بقیه راه های ما به اندازه خود ما و ظرفیت ماست و این برای چنین راهی کارگشا نیست. حتی احساس می كند كه همه اهل سلوك در دامنه این قله های بلند زمین گیر شده اند. پس طبیعی است که آن چه را  كه طلب می كند این است «فَاسلُك بِنَا سُبُلَ الوُصُولِ اِلَیكَ وَ یسِّرنَا فِی الطُّرُقِ الوُفُودِ عَلَیكَ. عزد عَلینَا البَعید و سِّهل عَلینا العَسیر الشدید»(2)

مسیر پر بلای سالکین الهی

تعبیری در مناجات خمس عشر که انسانی كه به این جایگاه می رسد قاعدتاً آن چیزی كه دست او را می گیرد جذبه های الهی است که معمولاً این جذبه ها در متن بلا متوجه سالك می شوند، یعنی از این به بعد سالك با «بلای الهی» سیر می كند که ظاهرش بلا است و باطن اش جذبه های محبت خدا که: «البلاء للولاء». ریشه بلا در محبت خداوند متعال است. شاید این تعبیر را بتوان اینگونه معنا كرد که رشته ولاء خداوند است كه این بلا را رقم می زند و انسان های سالكِ طالب، آنچنان به اضطرار می رسند که فریاد استغاثه شان بلند می شود و با جذبه های بلای الهی به سمت خدای متعال حركت می كنند. این جاست كه آن انسان هایی كه واقعاً اهل راه و طالب هستند، محبت الهی در دل آنها شعله ور شده و آنها را بی قرار كرده است، به مقام «طلب بلا» می رسند. یعنی مشتاق بلا می شوند چرا که در باطن بلا آن جذبه ها و نردبان سلوك را می بینند و می فهمند كه فقط با این مَركب می توان به طرف خدای متعال حركت كرد، لذا مشتاق و طالب بلا می شوند.

گرچه به ما گفتند که از خداوند عافیت بخواهید، اما كسی كه به این مقام می رسد در یك منزلتی قرار می گیرد كه دیگر مشتاق بلا می شود و آرزوی بلا می كند. بلایی كه او را ازخودش عبور بدهند واز موانع و سدها و مراحل گذر بدهند و او را به وصال برساند. این ها هستند كه مهمان بلای خدا می شوند و با این مركب به سوی خدا حركت می كنند. برای آنها رنج ها پیام محبت دوست و پیام دعوت دوست به سوی خود «او» است. در متن بلاها جذبه ها و محبت ها را و الطاف پنهانی را و رحمت الهی را مشاهده می كند؛ بلاهایی همچون بیماری، فقر، گرفتاری، از دست دادن امكانات که «و لنبلونكم بشیء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات»(بقره/155). این بلاها نردبان سلوك هستند و لذا «فبشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون»

یعنی اگر نتوانستند در سلوک ابتدایی رجوعی به سمت حق داشته باشند، در متن بلا می توانند به سوی خداوند متعال رجوع كنند آنهایی كه ظرفیت رجوع در بلا دارند آنها صابر هستند و در بلا، رجوع به سوی حضرت حق را پیدا می كنند. لذا بشارتی که در ادامه آیه است برای ایشان است که «اولئك علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون»

بنابراین وقتی انسانی اولاً در مسیر سلوك حركت می كند و ثانیاً به مقام طلب واحد می رسد، تركیب این دو مقام «اضطرار» خواهد بود. این اضطرار او را به روی آوردن، اعتصام به حضرت حقه، مطالبه دستگیری او، استغاثه می کشاند و طبیعتاً پس از آن نیز به استدعای بلا و درك بلا و بعد درك رحمتی كه در متن آن بلاست می رساند. همه اهل بلا و بلاكشان این گونه بوده اند.

مقام شهادت نصیب سالکین بلا

شهادت یكی از اقسام بلاهایی است كه اهل سلوك را سالك می كند که «ان الجهاد باب من ابواب الجنه»(3). البته بر طبق معانی که از آیات و روایات برداشت می گردد، جنت همان درجات قرب است پس جنت نیز دارای درجاتی است و جهاد دربی است که به یکی از این درجات می رسد و البته این درب برای همگان نیست که «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصّه اولیائه» این ها آن اولیائی هستند كه به مقام ولایت رسیدند و باب این بلا به رویشان گشوده شده است. وقتی به آیات قرآن در مورد داستان جنگ های سنگینی همچون احد نظاره می کنیم مشاهده می شود که داستان بلا و ابتلاء الهی راه بری کرده است. «و لیبتلی الله ما فی صدوركم و لِیمَحِّصَ ما فی قلوبكم»(آل عمران/154) شما با این جنگ (احد) و با این صحنه سنگین، قلب هایتان زیر و رو شد و شما راه یافته ها و انتخاب شده ها به تمحیص قلب رسیدید.

جهاد یك بابی است كه ظاهرش باب بلا است و به سوی اولیائی كه به چنان مرحله ای می رسند گشوده می شود و آن كسانی كه اهل راه هستند و جذبه های خدای متعال را از این راه آورده است از این در سالك می شوند و وارد وادی بلا می شوند.

از طرف دیگر حقیقت شهادت، آن عهدی است كه انسان سالك باخدای متعال بسته است عهدی که «و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعكم الذی بایتهم به»(توبه/111) عهدی که بسته است تا از خود عبور كند تا بتواند وارد این میدان - و به تعبیر بزرگان- وارد نار عبودیت شود و در این نار بسوزد و از او هیچ چیز نمایند جز محبوب!

در روایات عالم میثاق است که وقتی میثاق ها گرفته شد، خدای متعال آتشی ایجاد کردند و فرمود که وارد شوید. اصحاب یمین وارد شدند و اصحاب یسار نپذیرفتند و این آتش برای اصحاب یمین به گلستان بدل گردید. این همان نار عبودیت است كه بعضی گفتند عبودیتی كه ظاهر آن آتش است و باطنش سوختن انانیت، تفرعن، حجابها و درك حقیقت و رسیدن به قله وصال.

بنابرین اهل شهادت محور عبور از خود در راه رسیدن به محبوب هستند. شهادت عهد تحمل این بلاست، اما با بلاهای دیگری همچون بیماری، فقر، گرفتاری و ... تفاوتهایی دارد. اول اینکه معمولاً اهل شهادت اهل اختیار هستند. که به  گمان من می توان از برخی از ادله برای توضیح آن استفاده کرد که ریشه این موضوع در عوالم قبل است. بر اساس تصریح منابع روایی ما برخی از شهادت ها پیمان هایی هستند که در عالم قبل بسته شده اند. یعنی عده ای عهدی داده اند و با اختیار خود وارد به این میدان بلا شده اند. اینگونه نیست که این بلایی که در دنیا به آن مبتلا میگردند از قبل در انتخاب آن تاثیر گذار نبوده اند حالا باید بر آن صبر کنند تا به مقام آن بلا برسند. بلکه عهدی است که پیش از این بسته اند و قراری است که پیش از این گذاشته اند و حالا در این دنیا به این قرارها در این دنیا عمل می كنند. پس شهادت یك عهد اختیاری است.

دوم اینکه شهداء نردبانِ سلوك دیگران هستند. شهادت یك ضلع و یك بعدش این است كه انسان سالك می خواهد قربانی شود و از خودش عبور كند تا او را دریابد. اما ضلع دیگری نیز وجود دارد! در عهد شهادت او عهد می بندد که خود نیز وارد به این میدان بلا شود. این غیر بیماری است كه انسان حاضر می شود 20 سال بیماری را تحمل كند تا با بیماری سالك شود و گرفتاریها و موانع او را به سوی راه عبور دهند. شهید به مقامی می رسد که به آن چنان تعلقی به محبوب می رسد كه می خواهد برای اعلام نام او از خود نیز عبور كند. مسئله فقط نثار خودش نیست، او آنچنان غیرتی نسبت به محبوب در وجودش شعله ور شده است كه می خواهد خودش نباشد تا نام او باشد. او می خواهد که این موانع، حُجُب و ظلمت هایی که اراده های باطل و ظلمانی انسانهای طاغی ایجاد کرده اند و یک نظام باطل ایجاد کرده اند، نباشد تا حجاب ظهور حقیقت برداشته شود. آن غیرتی كه پیدا می كنند موجب می شود كه حاضر شوند وارد این میدان شوند، این بلا را تحمل كنند و ازخود عبور كنند تا نام محبوبش احیا شود. لذا این بلا از این زاویه از بلاهای دیگر ممتاز است.

شهادت عهدی است كه یك انسان به مقام محبت رسیده می بندد. مسئله این نیست كه می خواهد خودش به وصال برسد بلكه می خواهد نام محبوب او، یاد او زنده باشد و حجاب ظهور حقیقت برداشته شود. بنابراین تفاوت این عهد با  عهد دیگر اینچنین است.

مقام حیات ازلی شهداء

اما انسانی که از خود عبور كند باقی خواهد بود. چرا که «ما عندكم ینفد و ما عندالله باق»(نحل/96) و نیز داریم که «كل شیء هالك الا وجهه».(قصص/88) انسان تا تبدیل به وجه نگردد باقی نخواهد ماند چرا که بر اساس روایات، انسان تا متوجه خود است باقی نیست، اما انسانی كه از خود عبور می كند متوجه او می گردد و همه وجودش ذكر گردید این حقیقت باقی خواهد بود.

البته قدم بعد آن است که وجه الله، اولیای معصوم هستند و انسانی كه فانی در آستان ولایت آنها می شود به مقام بقا می رسد. بنابراین اگر بقایی هست یک حیاتی باقی است، در سایه عبور از خود و نفسانیات است. البته گفته شد که بالاترین درجه عبور از خود، از آن شهداست. چرا که گاهی یك انسان از خود عبور می كند تا به محبوب برسد، گاهی نیز از خود عبور می كند تا نام محبوب زنده بماند. آدمی در قدم اول می گوید «چرا من نباشم كه او می باشد؟» در حالیکه این همان حجاب انانیت است و تا از این عبور نكند نخواهد فهمید كه چرا من نباشم كه او باشد. وقتی از خود عبور كرد خواهد فهمید که اصلاً خیال می كرد كه منی هست. اصلاً من در كار نیست و هر چه هست اوست. انسان تا وقتی از خود عبور نكرده است می گوید «چرا بگویم بأبی انت و امی؟» تا این انانیت هست نه وصولی هست و نه درك آن حاصل می شود كه «چرا بابی أنت و امی و نفسی؟». بت نفس نمی گذارد كه انسان بگوید كه چرا او باشد و من نباشم، اما وقتی از خود عبور كرد می فهمد كه اصلاً خبری نبوده و این طرف یك توهم بود و شیطنت.

در هر صورت شهید تفاوت هایی كه با بقیه بلا كش ها دارد این است كه عهدی كه با خدا بسته است، عهدیست كه از یكسو عهد عبور از خود برای رسیدن به محبوب است. شهید حقیقتاً انسانی است كه طالب رسیدن به شهود است. او می خواهد به شهود حقیقت برسد و این غیر از با عبور از خود ممكن نیست. پس حاضر می شود، این صحنه های سنگین را تحمل كند و میدان جنگ و عبور از عزیزان و همه تعلقات را پشت سر بگذارد تا بتواند به شهود برسد و حقیقت را دریابد. وقتی که رسید واقعاً شهید می شود، یعنی شاهد حقیقت می شود.

ممکن است سوال شود که «آیا بابی أنت و أمی در زیارت عاشورا مرحله ای پایین تر از عرفان است؟ به نظر میرسد که در این جمله هنوز منیت و انانیتی هستی که اوج عرفان و فناء فی الله نیست. آیا در این جمله زیارت عاشورا هنوز انانیت وجود دارد؟ عارف، عرفان نمی بیند، بلکه هر چه می بیند معروف است. پس اینجا بأبی انت و امی اوج عرفان نیست؟»

در جواب باید دانست که این ها مراحل درك در سیر مراحل سلوك است. انسان در یك مرحله ای همه چیز خودش را پای آنها فدا می كند تا به آنها برسد. سالك در سیر و سلوك خود و توجه به ولی خدا به مرحله ای می رسد كه از همه چیز خودش عبور می كند می شود مستشهد؛ یعنی می خواهد همه چیز را بدهد تا به شهود حقیقت ولایت برسد.

اما اگر سوال شود که «دو نفر می روند جبهه یكی زخمی می شود دیگری شهید می شود و هر دو به یك نیت می روند آیا این به دست خوشان نیست؟» باید گفت که معلوم نیست که کاملا به دست خودشان باشد! چرا که اولاً همیشه یك طرف کار تقدیر است و ما از باطن امور بی خبریم. دوماً ممكن است آدم در یك حالتی قرار بگیرد كه قبض روح شود اما هنوز تعلقاتی دارد كه با آنها تسویه حساب نكرده است. او به آن ثواب شهادت نرسیده است اما ممکن است فضیلت های دیگری برده باشد و بعدها فضیلت های دیگری ببرند كه ممكن است از آن هم بالاتر باشد. ممكن است قدم های بالاتری برایش رقم خورده باشد. مثلاً بزرگان نیز گفته اند که هر مؤمنی یك موت دارد و یك شهادت. که این البته سخن از درجات یک امر است همانطور که خود شهادت نیز دارای درجات است

***********************************

پی نوشت ها:
(1) مكارم الأخلاق، ص: 476
(2) زاد المعاد - مفتاح الجنان، ص: 411
(3) الكافی (ط - الإسلامیه)، ج‏5، ص: 4

Share