علم غیب

حاج شیخ جعفر ناصری
سیر وسلوک

شلمغانی یکی از دشمنان شیعیان بود. او در یکی از توقیعات از جانب امام زمان علیه السلام لعن شد؛ اما دست بردار نبود. به حسین بن روح، نائب خاص امام زمان علیه السلام پیغام فرستاد: بیا با هم مباهله کنیم. حسین بن روح به آن فرد واسطه گفت: به او بگو مباهله نمی خواهد. هر کدام از ما دو نفر که زودتر مرد، به جهنم  می رود و هر کدام از ما که عمرش طولانی تر از دیگری بود، اهل سعادت و بهشت است»

در قرآن علم غیب را مختص به حق تعالی می کند؛[۱] ولی چرا بعضی افراد در خواب، مسائلی را می بینند و در بیداری همان خواب، اتفاق می افتد؟ آیا این همان علم غیب نیست؟
در جواب باید گفت: بر فرض که خوابی هم صحیح باشد، به آن، علم غیب گفته نمی شود. اگر کسی علم غیب داشته باشد، باید یک مورد هم خطا نداشته باشد. مسائلی را که بعضی خبر می دهند، غالبا ظن است و خیلی از مواردش نیز از پایه مشکل پیدا می کند.
نمونه ای از علم غیب در توقیعات امام زمان علیه السلام وجود دارد. آن حضرت علیه السلام در توقیعی می فرمایند:
«یا علی بن محمد سمری، تو تا شش روز دیگر از دنیا می روی. کسی را برای این جایگاه معرفی نکن».
راوی می گوید: این توقیع را نوشتیم و رفتیم. بعد از شش روز که برگشتیم، دیدیم علی بن محمد سمری در حال احتضار است. یک نفر از او پرسید: وکیل بعد از شما چه کسی است؟ گفت: «لِلَّهِ أَمْرٌ هُوَ بَالِغُهُ»؛ یعنی هر چه خدا خواست. این جمله را گفت و به رحمت خدا رفت.[۲]
نمونه دیگر داستان قاسم بن علاء است. او کسی بود که امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام را ملاقات کرده بود. او در هشتاد سالگی نابینا شد و چند روز قبل از وفاتش بینایی اش را بازیافت. جریان او از این قرار است که توقیعی از امام زمان علیه السلام صادر شد که چهل روز دیگر قاسم بن علا خواهد مرد. قاسم دوستی داشت به نام عبدالرحمن از اهل سنت که علاقه داشت این دوستش را به مذهب حق راهنمایی کند؛ به همین دلیل او را از جریان توقیع حضرت علیه السلام آگاه کرد. عبدالرحمن در جواب قاسم گفت: از این عقیده که دارى به خدا پناه ببر؛ زیرا تو مردى هستى که از لحاظ دیانت بر دیگران برترى دارى و عقلت را از دست نداده‏اى. خداوند می فرماید:
وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ؛‏[۳]
هیچ کس نمی داند فردا چه خواهد کرد، و هیچ کس نمی داند در کدام زمین خواهد مرد.
همچنین می فرماید:
 عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً؛[۴]
خداوند داننده غیب است و هیچ کس را بر غیب خود مطلع نمی گرداند.
 قاسم خندید و گفت: بقیه آیه را بخوان که خدا مى‏ فرماید:
 إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ؛[۵]
‏ مگر فرستاده‏اى که مورد رضایت خدا باشد.
 مولاى من هم مورد رضایت خداست! سپس قاسم گفت: من می دانستم که تو چنین خواهى گفت؛ ولى تاریخ امروز را نگاهدار. اگر من بعد از آن تاریخى که در این نامه است زنده ماندم، بدان که اعتقاد من درست نبوده؛ اما اگر وفات یافتم درباره معتقدات خود تجدید نظر کن. عبدالرحمن تاریخ روز مقرر را یادداشت کرد و از هم جدا شدند.
چند روز بعد، قاسم سخت بیمار شد. او شروع به گفتن این کلمات کرد: «یا محمّد یا علىّ یا حسن یا حسین! یا موالى کونوا شفعائى الى اللَّه عزّ و جلّ». سه بار این کلمات را تکرار کرد. بعد مژگانش به حرکت آمد، حدقه چشمش ورم کرد، آستین خود را روى دیدگان می کشید و آبى از چشمانش بیرون آمد. آن گاه روى به جانب اطرافیان خود کرد و با چشمانی سالم و بینا همه را نگاه کرد.
بالأخره خبر او در میان خلق شایع شد و دسته دسته از مردم مى‏ آمدند و او را می نگریستند و برخی بینایی او را امتحان می کردند. مردم با حالت تعجب بیرون می رفتند و جریان او را براى دیگران نقل می کردند. چون روز چهلم شد، قاسم وفات یافت. در آن موقع عبدالرحمن با سر و پاى برهنه فریاد می کرد و می گفت:
وا سیداه! اى واى که آقایم از دنیا رفت! مردم این وضع را از عبدالرحمن بسیار بزرگ شمردند و می گفتند: چه شده که چنین می کنى؟ عبدالرحمن می گفت: ساکت باشید من چیزى دیدم که شما ندیده‏اید. سپس قاسم را تشییع کرد و از عقیده سابق خود برگشت و شیعه شد و بسیارى از املاک خود را وقف امام زمان علیه السلام نمود.[۶]
نمونه دیگر از علم غیب جریانی است که بین حسین بن روح و شلمغانی اتفاق افتاد. شلمغانی یکی از دشمنان شیعیان بود. او در یکی از توقیعات از جانب امام زمان علیه السلام لعن شد؛ اما دست بردار نبود. به حسین بن روح، نائب خاص امام زمان علیه السلام پیغام فرستاد: بیا با هم مباهله کنیم. حسین بن روح به آن فرد واسطه گفت: به او بگو مباهله نمی خواهد. هر کدام از ما دو نفر که زودتر مرد، به جهنم  می رود و هر کدام از ما که عمرش طولانی تر از دیگری بود، اهل سعادت و بهشت است».
اگر کسی جای پایش محکم نباشد، نمی تواند چنین ادعایی کند. بعضی از اهل بغداد، نگران بودند؛ اما بعد از مدتی، دولت وقت، شلمغانی را اعدام کرد.[۷]
منظور این که جریان هایی در زندگی نواب اربعه، وجود دارد که ظاهرش کوچک است و به چشم نمی آید؛ ولی باطنش کراماتی بزرگ است.
———————————————
پی نوشت:
[۱]. سوره جن، آیه ۲۶.
[۲]. کمال الدین و تمام النعمه، ج‏۲، ص۵۱۶.
[۳]. سوره لقمان، آیه ۳۴.
[۴]. سوره جن، آیه ۲۶.
[۵]. سوره جن، آیه ۲۷.
[۶]. الغیبه للطوسی، ۳۱۲.
[۷]. بحار الأنوار، ج‏۵۱، ص۳۲۳.
---------------------------------------
منبع : بنیاد هاد

 

مطالب مرتبط: 
Share