روضه های شب اول محرم الحرام

محرم,عاشورا,امام حسین,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

السلام علیک یا مسلم ابن عقیل
یابن الحسن نوا به دل بی نوا بده                       بانور خود به دل محبان صفا بده
سر زد هلال ماه عزاداری حسین                        اذن ورود ماه محرم به ما بده
نامه های اهل کوفه همچون سیل، پی در پی به امام حسین علیه السلام می رسید که آن حضرت را بر حرکت به سوی آنان تشویق می کرد تا آنها را از ستم و خشونت امویان نجات دهد. و برخی از آن نامه ها، آن حضرت را در صورت تأخیر از اجابتِ درخواستشان، در برابر خداوند و امّت، مسؤول قلمداد می کرد....
نامۀ مسلم به امام علیه السلام:
وکان نصّ الرسالة: (أمّا بعدُ، فإنّ الرائد لایکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الاقبال حین یأتیک کتابی هذا، فإنّ الناس کلّهم معک! لیس لهم فی آل معاویة رأی ولاهوی، والسلام.).
متن نامه چنین بود:
«اما بعد، راهنما به کَسان خویش دروغ نمی گوید، هجده هزار تن از کوفیان با من بیعت کرده اند. همین که نامه ام به تو رسید در آمدن شتاب کن که مردم همه با شما هستند و به خاندان معاویه، نظر و تمایلی ندارند، والسلام.»(5) و این نامه 27روز قبل از شهادت مسلم بود. (6)
(البته تعداد بیعت کنندگان تا چهل هزار نفر هم نقل شده است. (7)
وضع اجتماعی محیط کوفه و بصره در حادثه کربلا: وضع اجتماعی و تشکیلات حکومتی کوفه و بصره در این تاریخ بسیار مبهم ونامنظم بوده زیرا پیوست مردم با دستگاه حکومت از طریق وضع عشایری بوده و سران قبیله وسیله ارتباط مردم با حکومت وقت بوده اند،به توسط همان سران بزرگ قبایل، حقوق و مستمری از دیوان حکومت میان افراد و خانواده ها تقسیم و به مسئولیت همان سران تکالیف حکومتی به افراد تبلیغ و تحمیل می شده است. (8)
روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد
در بامداد آن شب به فرموده ابن زیاد جارچی در شهر نداء کرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت کرد، مردم دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبیدالله گشته تا ببینند وی چه می گوید، پس از ساعتی آن ملحد کافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ایراد حمد و ثناء منشور ایالت فرمان حکومت خود را بیرون آورد و بر ایشان خواند و سپس آنها را به وعده های خوب و نویدهای مرغوب و مطلوب امیدوار ساخته و گفت: ای مردم امیرالمؤمنین یزید من را والی و حاکم این ولایت کرده که با رعیت انصاف نموده و جور و ظلم نکنم و من کسانی که مطیع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ایشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغیان و یاغیان از شمشیر تیزتر و از تازیانه کوبنده ترم، پیغام مرا به آن مرد هاشمی (یعنی جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه) رسانده و بگوئید ابن زیاد می گوید از غضب من بترس پیش از آنکه دچار آن شوی و تا زود است فرار کن والسلام. هنوز از منبر بزیر نیامده بود که نگهبانان و دیده بانان مسجد از در خرما فروشان آمده و خروش میکردند و می گفتند: مسلم بن عقیل آمد! عبید اللَّه بشتاب وارد قصر شد و درهاى آن را بست، و در میان قصر جز سى تن نگهبان و بیست تن از سران کوفه و خانواده و نزدیکانش کسى با او نبود، پس از قرار گرفتن در قصر رؤسای قبائل و طوائف کوفه را خوانده بر ایشان سخت گرفت و گفت:
باید نام های کارگذاران هر قوم و هر یک از خوارج و اهل خلاف را که در میان شما باشند بنویسید هر که آنها را نزد من آورد ذمه او بری باشد و اگر اسامی آنها را ننویسید باید ضمانت کنید که احدی علم مخالفت نیافراشد و آنها را که پنهان و مخفی کنند بر دار زنم و از عطاء محروم کرده و جان و مالشان بر من حلال گردد. ابن زیاد «کثیر بن شهاب» را (که از طایفه مذحج بود) خواست، و باو دستور داد بهمراه آن دسته از قبیله مذحج که فرمانبردار او هستند بیرون رود، و در میان شهر کوفه گردش کند و مردم را از یارى مسلم بن عقیل (به هر نحو ممکن است) باز دارد و از جنگ بترساند و از شکنجه دولت بر حذر دارد،
 مقتل ابی مخنف
ابن زیاد به جارچی امر نمود که جار زده و به مردم خبر دهد که لازم است در بیعت یزید ثابت قدم باشند و عنقریب لشگری خون آشام از شام آمده و مردان مخالفین را کشته و زنانشان را اسیر خواهند کرد.
مردم کوفه این صداها را می شنیدند و با یکدیگر می گفتند: ما را چه که خود را میان انداخته و مخالفت یزید را که خزینه و مال دارد نموده و با کسی که درهم و دینار ندارد بیعت کرده و بی جهت خویشتن را به مهلکه اندازیم.
مردم پس از شنیدن و دیدن تهدید ها شروع کردند بپراکنده شدن، زن بود که مى آمد و دست پسر و برادر خود را میگرفت و می گفت: بیا برو این مردم که هستند مسلم را بس است، و مرد بود که مى آمد پیش پسر و برادرش و می گفت: فردا است که مردم شام مى آیند، ترا با جنگ و آشوب چکار! بدنبال کار خود برو و او هم (با این سخن) می رفت، پس همچنان مردم پراکنده میشدند تا شب شد، و مسلم نماز مغرب را که خواند جز سى نفر در مسجد کسى با او نماند، چون دید که این گروه اندک با او بیش نمانده  اند، از مسجد بسوى درهاى قبیله کنده (براى بیرون رفتن) براه افتاد، هنوز بدرها نرسیده بود که ده تن شدند، و چون از در مسجد بیرون آمد یک نفر هم بجاى نماند که او را راهنمائى کند، باین سو و آن سو نگاه کرد دید یک تن هم نیست که راه را نشان او بدهد، و او را بخانه  اش راهبرى نماید، یا اگر دشمنى به او روى آورد از او دفاع کند. (9)
متن روضه :
سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ أَئِمَّتِهِ الْمُنْتَجَبِینَ عَلَیْکَ یَا مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَفَیْتَ  بِعَهْدِ اللَّهِ  وَ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَمَرَ بِقَتْلِکَ
به فرموده ی امام رضا علیه السلام از امشب تا عاشورا کسی خنده رو لبای بابام امام کاظم علیه السلام نمی دید. آخه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره ی سید الشهداء (علیه السلام) را ازعرش خدا رو به زمین آویزون می کنند، حزن وغم و اندوه همه ی عالم را فرا می گیره.
ای یار که در راهی و زینجا خبرت نیست                       در راهی و از کوفه و از ما خبرت نیست
در راهی و یک قافله گل پشت سر توست                    می آیی و ناموس خدا هم سفر توست
بر باد صبا گفته ام ای دوست پیامم                            شاید برساند به تو ای یار سلامم
گفتم به صبا حال من زار بگوید                                  از حال سفیرت به سر دار بگوید
گوید به تو در کوچه چه آمد به سر من                        گوید چسان بسته عدو بال و پر من
نقل می کنند : مسلم مانند شیر بوده وچنان نیرویی داشت که دست مردی را می گرفت و او را به پشت بام پرت می کرد. تا اینکه بکر ابن حمران ملعون ضربتی بر روی مسلم زد ولب بالا و دندان او را افکند اما باز ،مسلم به هر طرف رو می کرد کسی در برابرش نمی ایستاد. وقتی دیدند حریف مسلم نمی شوند رفتن بالای بامها سنگ و چوب بر او می زدند. نی ها را آتش می زدند و بر سر مسلم می ریختند. (12)
باسنگ، سر راه و لب بام نشستند                            آن سر که پر از عشق تو می بود شکستند
خفاش صفت، نیمه شب از جای پریدند                      آن لب که ثنا گوی تو می بود دریدند
ننموده حیا طایفه سنگ دل از تو                              من در عوض مردم کوفه خجل از تو
تقدیر من این است و ندارم گله ای دوست                  اما تو میاور پی خود قافله ای دوست(13)
مسلم نبودی ببینی اون روزی که قافله به کوفه نزدیک شده بود، ابن زیاد امرکرد سرهاى شهدا را پیش روى اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بیت علیهم السلام به شهر در آورند و در کوچه و بازار بگردانند. (سرهای مطهر شهدارا قبل از اسرا به کوفه برده بودند)
چون بى کسانِ آل نبى در به در شدند                     در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند
سرهاى سروران همه بر نیزه و سنان                      در پیش روى اهلِ حرم جلوه گر شدند
مسلم گچکارمی گه ناگاه صیحه و هیاهوئى عظیم از طرف محلاّت کوفه شنیدم ، وقتی رفتم ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان و حَرَم حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه دیدم که على بن الحسین علیهما السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از اثر زنجیر خون از رگ هاى گردنش جارى است.مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت علیهم السلام رقّت و ترحّم مى کردند و نان و خرما و گردو براى ایشان مى آوردند آن اطفال گرسنه مى گرفتند، امّ کلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان کودکان مى ربود و مى افکند، پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: یا اَهْلَ الْکُوفَة  ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَیْنا حَرامٌ؛
دست از بذل این اشیاء بازگیرید که صدقه بر ما اهل بیت علیهم السلام روا نیست. (14)
بى شرم امّتى که نترسید از خدا                      بر عترت پیمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت                هر دم نمک فشان به جفاى دگر شدند(15)


-----------------------------
منابع:
(5) حیاه الامام الحسین بن علی ج2 ص 339
(6) نفس المهموم ص 114
(7) حیاة الامام الحسین بن علی ج2 ص 347.)
(8) نفس المهموم ص117
(9) الارشاد(ج 2)، ص: 51 تا 54 .
(10) منتهی الامال ج1 ص656
در مورد پذیرش امان نامه از طرف مسلم دو قول است.1-یک بار ابن اشعث او را امان داد ولی مسلم در جوابش گفت:قول شما کوفیان را اعتماد نشاید واز منافقان بی دین وفا نمی آید. اما وقتی بر اثر جراحات فراوان ضعف وناتوانی براو غالب گردید به ناچار تن در داد.2-به روایت سید ابن طاووس هر چند به او امان دادند قبول نکرد تا آنکه جراحات زیادی بر داشت و نامردی از عقب نیزه بر پشت او زد و او را به روی انداخت آن کافران هجوم آوردند و او را دستگیر کردند.
(11)نفس المهموم ص145
(12) نفس المهموم ص145
(13)ادامه اشعار
(14)منتهی الامال ج1 ص833
(15)محتشم

Share