رفتن به محتوای اصلی

اشعار ویژه میلاد امام محمدباقر(علیه السلام)

تاریخ انتشار:
اشعار مناسبتی

مجموعه اشعار به مناسبت میلاد حضرت امام محمدباقر علیه السلام


آفتابِ فضل

شاعر: طايي شميراني

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پديد 

روز عيد شادماني را هلال آمد پديد 

آفتابِ فضل، تابان گشت از كوه شكوه 

ظلمت شب هاي هجران را وصال آمد پديد 

روز، روزِ شادي و وقت نشاط آمد از آنك * 

بهترين روزهاي ماه و سال آمد پديد 

اختري گرديد از برج ولايت جلوه گر 

كز جمالش آيتي فرخنده فال آمد پديد 

آسمان علم را تابنده ماه آمد عيان 

گلستان شرع را خرم نهال آمد پديد 

در سپهر عزّ و شوكت آفتاب آمد فراز 

بر هماي دين و دانش پر و بال آمد پديد 

دشمنان را مايه درد و الم شد آشكار 

دوستان را دافع رنج و ملال آمد پديد 

اي مسلمان ديده ات روشن كه از لطف خدا 

هادي الامّه شه احمد خصال آمد پديد 

عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عيان 

جان و تن را موجبات اتّصال آمد پديد 

ركن دين بحر سخا غيث كرم، غوث امم 

نور حق شمس الضحي، فضل الكمال آمد پديد 

عالمي فضل و تعالي، قلزمي علم و كمال 

بر سرير جاه و اورنگ جلال آمد پديد 

شوكت و جاه و سعادت را محيط آمد عيان 

حكمت و علم و فضيلت را جمال آمد پديد 

جلوه ديگر به خود بگرفت عالم بهر آنك 

بر رخ زيباي خلقت خط و خال آمد پديد 

هر چه خواهي از خدا «طايي» بخواه امروز چون 

بهر حاجت خواستن نيكو محال آمد پديد

*****************
کبوتر دل

شاعر : فولادی

اى بوسه گاه جن و ملك، خاك پاى تو

جان تمام عالم خاكى فداى تو

اى اختر سپهر ولایت كه تا ابد

عالم منور است به نور لقاى تو

ای شهریار كشور دانش كه در جهان

نشناخت كس مقام تو را جز خداى تو

اى ریزه خوار سفره علمت جهانیان

خورشید علم، كرده طلوع از سراى تو

اى باقر العلوم كه هنگام مكرمت

باشد هزار حاتم طایى گداى تو

پنجم ولى و حجت خلاق عالمى

لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو

در عرصه وجود نهى قبل از آنكه پاى

داده سلام احمد مرسل براى تو

هر كس تو را شناخت دل از دیگرى برید

بیگانه گشت با همه كس آشناى تو

چندین هزار عالم و دانشور فقیه

آمد برون زمكتب و دانشسراى تو

اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع

پر مى‏زند كبوتر دل، در هواى تو

فولادى است پیر غلام شكسته دل

چشم امید بسته به لطف و عطاى تو

*****************

سپهر ولایت

شاعر : فولادی

اى بوسه گاه جن و ملك، خاك پاى تو
جان تمام عالم خاكى فداى تو

اى اختر سپهر ولایت كه تا ابد
عالم منور است به نور لقاى تو

ای شهریار كشور دانش كه در جهان
نشناخت كس مقام تو را جز خداى تو

اى ریزه خوار سفره علمت جهانیان
خورشید علم، كرده طلوع از سراى تو

اى باقر العلوم كه هنگام مكرمت
باشد هزار حاتم طایى گداى تو

پنجم ولى و حجت خلاق عالمى
لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو

در عرصه وجود نهى قبل از آنكه پاى
داده سلام احمد مرسل براى تو

هر كس تو را شناخت دل از دیگرى برید
بیگانه گشت با همه كس آشناى تو

چندین هزار عالم و دانشور فقیه
آمد برون زمكتب و دانشسراى تو

اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع
پر مى‏زند كبوتر دل، در هواى تو

فولادى است پیر غلام شكسته دل
چشم امید بسته به لطف و عطاى تو

*****************

بوی نسیم

شاعر : فائز شوشتری

فصل بهار آمد و عالم معطر است

بوى نسیم صبح بسى روح پرور است

گویا زخلد مى‏وزد این باد مشكبیز

كاین سان دماغ ابر ز بوى خوش ‏تر است

هم این زمین مرده شده احیا زفیض او

هم این جهان پیر، جوان بار دیگر است

نرگس گشوده چشم تماشا به روى گل

سوسن به صد زبان، پى مدحش ثناگر است

با صد نوا به شاخ گل ارغوان، هزار

طوطى به نغمه بر سر شاخ صنوبر است

نور خدا، امام هدى، باقرالعلوم

هادى دین و وارث علم پیمبر است

بابش على و جدّ كبارش بود حسین

زین العباد را پسر و باب جعفر است

در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عّز و جاه

در زیر بال طایرى از كویش اندر است

هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت

هم در طریق، هادى خضر و سكندر است

مفتاح قفل گنج سعادت، به دست اوست

بر پا از او بناى شفاعت، به محشر است

كى با شهان، گداى درش را مثل زنم

چون بر در گداى درش، صد چو قیصر است

*****************

طلعت رخشنده

شاعر : حبیب چایچیان

از روشنی طلعت رخشنده باقر
شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر

در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز
گردید عیان ماه تمام از رخ باقر

منشق شده از نور «علیّ بن حسین» است
این نور که نورانی از او گشته ضمائر

بر «فاطمه‌ی بنت حسن» بس بُوَد این فخر
کاورده پدید این مه تابنده باهر

باقر» لقب و کنیه «ابو جعفر» و او را
بوده است لقبهای دگر، هادی و شاکر

از هر بدی و عیب و زلل اوست مبرّ
جان و تنش از «یُذبَّ عنکم» شده ظاهر

دریای علوم است و زُداینده اوهام
گفتار حکیمانه او زیب منابر

از یک نفسش زنده کند صد چو مسیحی
از یک نظرش دیده اعمی شده باصر

یاد آمدش از چهره تابان محمّد
با چشم بصیرت نگهش کرد چو «جابر

عالم همه شد روشن از آن نور خدائی
شد بارور از او شجر دین و شعائر

خوش باد، زمینی که هم آغوش شد او را
خوش آنکه به سوی حرمش گشته مسافر

دیگر غمی از محنت ایّام ندارد
هرکس به حرمخانه او گشت مجاور

وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند
چون، قصّه بلند است و زبان، الکن و قاصر

*****************

خورشید پنجم

شاعر : جواد محدثی

گرامی وارثِ محمودِ احمد
امام باقری، نامت محمّد

فروزان اختری برتر ز انجم
تو فخر عترتی، خورشید پنجم

امامی، حجّتی، دریای علمی
کرامت گستری، زیبای حلمی

امام و حجّت اهل یقینی
فروغ آسمان، مهر زمینی

گشادی بال دانش بر سر ما
گشودی راه دین در باور ما

از آن موجی که از علم تو برخاست
شریعت زنده و اسلام برجاست

ز دریای تو خیزد موج دانش
درخشد نام تو بر اوج دانش

چشد هرکس نم از دریای علمت
سر ایمان نهد بر پای علمت

کدامین حوزه بی ابر تو بارد؟
فقاهت هرچه دارد، از تو دارد

فضیلت، جرعه نوش و مست جامت
حقیقت، سر خوشِ صهبای نامت

*****************

بحر دانش

شاعر : ژولیده نیشابوری

دلم پر مى ‏زند امشب براى حضرت باقر
كه گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر

ندیده دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا
كسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر

ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده
سلاطین جهان یكسر گداى حضرت باقر

زبان از وصف او الكن، قلم از مدح او عاجز
كه جز حق كس نمى ‏داند بهاى حضرت باقر

نزاید مادر گیتى ز بهر خدمت مردم
به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر

به ذرات جهان یكسر بود او هادى و رهبر
كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر

برو كسب فضیلت كن چو مردان خدا اى دل
ز بحر دانش بى منتهاى حضرت باقر

اگر گردد شفیع ما بنزد خالق یكتا
بهر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر

*****************

بهار طوبی

شاعر : محمد رضا براتی

قوام هستی محیط امکان
بلوغ خلقت شکوه ایمان

فروغ توحید دلیل سرمد
بیان وحدت لسان برهان

بهشت رحمت صفای جنت
بهار طوبی جمال یزدان

امام باقر که فیض وافر
دهد کلامش به علم و عرفان

که را شناسد جهان تحقیق؟
که برتر از او کشیده ایوان

بدست سبزش ریاض دین را
نموده خرم چنان گلستان

بداده قولش کلام حق را
هزار تفسیر هزار عنوان

پناه قرآن ز کفر و باطل
ز کفر و باطل پناه قرآن

ولادتش را عنایتی دان
به اهل تقوی به اهل ایمان

به شا د باش دل پیمبر
دلی نباشد که نیست شادان

مرا ز شوق است نوای شادی
چنانکه بر شاخ هزار دستان

ترانه خیزد ز تار پودم
قصیده ریزم ز جوهر جان

به هر که بینم چو نای مطرب
بود خوش آوا بود عزاخوان

موالیان را بشارت این روز
معاندان را عذاب نیران

به یمن میلاد و زاد روزش
نوای شادی رسد به کیوان

به مدح پنجم ولی مطلق
من این قصیدت برم به پایان

*****************

بوی بهشت

شاعر : یوسف رحیمی

ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو
آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو

مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها
کی می رسد به درک کمال تو بیت ها

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!
از مرز عقلهای زمینی فراتری

هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد
خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد

محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی
جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد

چشم مدینه مات سلوک دمادمت
بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت

محو خودت تمام سماوات می کنی
از بسکه عاشقانه مناجات می کنی 

آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد

مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم
با چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا
آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا

شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی
احیا کننده‌ی کلمات محمدی

نور علی و فاطمه در تار و پود توست
شور حسین و حلم حسن در وجود توست

قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست
تفسیر بی کران معانی حدیث توست

قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است
هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است

روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات
وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود
علمش به جز زیان و تباهی نمی شود

هر قطره که به محضر دریا نمی رسد
سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود

بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات
اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود

جابر شدن زراره شدن با نگاه توست
آقای من اگر تو نخواهی نمی شود

کون و مکان اداره شود با اراده ات
عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات

فردوس دل اسیر خیال تو می شود
آئینه محو حسن جمال تو می شود

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا
وقتی که بی قرار وصال تو می شود

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا
تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است
دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می کنی بس است
اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است

قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد
دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه
شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است

به سر می‏ پرورانم من هوای حضرت باقر

شاعر : سید عبدالحسین رضایی

به سر می‏ پرورانم من هوای حضرت باقر
به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر

ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی‏ داند
که نبود چاره ساز من سوای حضرت باقر

بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب
که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر

چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر
که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر

پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را
سلام از من رسان آنکه برای حضرت باقر

سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی
جوابش را شنید از گفته‏ های حضرت باقر

مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولای حضرت باقر

شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی
به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر

بر ستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر
برو در سایه ظل همای حضرت باقر

فرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور
کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر

جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را
نمی‏ داند کسی غیر از خدای حضرت باقر

(رضائی) ایستاده بر در دولتسرای او
چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر

*****************

درّ دریای حقیقت

شاعر : صغیر اصفهانی

اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن
و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن

همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد
فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن

گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار
غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن

اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى
هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن

نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک
صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن

چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر
بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن

کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح
ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من

بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر
با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن

در مدیح صادر اول امام پنجمین 
کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن

شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان
مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن

حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا
حامى شرع رسول الله هوادار سنن

جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى
روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن

دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل
بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن

بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر
لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن

کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین
اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن

هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین
هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن

من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش
درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟

*****************

خوشتر از دم عیسی

شاعر : غلامرضا سازگار

مه رجب، مه تسبیح، ماه صدق و صفاست                          مه نماز، مه روزه، ماه ذکر و دعاست

مه عبادت پروردگار حیّ ودود                                           مه محمد و ماه علی، مه زهراست

نسیم صبحگهش خوب تر ز بوی بهشت                              فضای شامگهش بهتر از نسیم صباست

طلوع این مه نورانی از شب اول                                       ولادت وصی پنجم رسول خداست

امام پنجم شیعه، محمد دوم                                           که خاک درگهش این چار امّ و هفت آباست

تمام دانش در لوح سینه اش محفوظ                                 تمام قرآن در مصحف رخش پیداست

اگر به ذره نظر افکند شود خورشید                                   وگر به قطره نگاهی کند همان دریاست

محمدی که محمد سلام داده بر او                                   که خود سلام محمد سلام ارض و سماست

سلام را چو جواب سلام باید گفت                                    شفای دیده جابر جواب آن مولاست

قیام علمی او چون قیام سرخ حسین                                پیام زنده او انقلاب کرب و بلاست

کلام اوست شکافنده تمام علوم                                      علوم را نفسش خوشتر از دم عیساست

دُری ز مخزن علمش به دست شیعه بود                            که نام آن دُر مکنون دعای عاشوراست

به کور چشمی ناباوران تیره درون                                     مزار و بارگهش در مدینه دل هاست

به بزم شام که بیش از چهار سال نداشت                         علیه پور معاویه ناگهان برخاست

بسان رعد خروشید آن چنان که هنوز                               بنی امیّه به هر دور و هر زمان رسواست

گشود لب که یزیدا به قوم خویش مبال                             که نسل شان ز حرام است و اصل شان ز خطاست

دهد به کشتن آل رسول رأی کسی                                که او ز پشت پدر نبود و ز نسل زناست

گهی بسان رعیت گرفته بیل به دوش                              گهی به نور هدایت به خلق راهنماست

روا بود که به افلاک سر بلند کنیم                                   ندا دهیم محمد امام پنجم ماست

هنوز دشمنش از عفو مانده شرمنده                               هنوز خُلق خوشش روح بخش اهل ولاست

هنوز کرسی درسش بود به شانه عرش                           هنوز شعشعه دانشش به اوج سماست

هنوز علم به دنبال او روانه بود                                        هنوز سائل درس و تعلّمش دنیاست

هنوز زمزمه قصه عزیز و عُزیز                                          از آن ولیّ الهی شنیدنش زیباست

خدا گواست جدا از خدا و قرآن است                               هر آن کسی که مسیرش ز اهل بیت جداست

مدینه دل شیعه بقیع دیگر اوست                                   از آن جهت دل مۆمن، همیشه عرش خداست

*****************

میلاد همایون محمد

شاعر : سید هاشم وفایی

بیا به پای دل خود سفر کنیم امشب
ز کوچه های مدینه گذر کنیم امشب

خدا به زین عبادش عطیه ای بخشید
بیا تمام جهان را خبر کنیم امشب

بیا سلام و درود و تهیت خود را
نثار این پدر و این پسر کینم امشب

در آسمان ولا مهر و مه هم آغوشند
بیا نظاره شمس و قمر کنیم امشب

دگر به دیدن باغ بهشت حاجت نیست
اگر به باغ ولایت نظر کنیم امشب

برای این که بگیریم عیدی از زهرا
سزد ارادت خود بیشتر کنیم امشب

بپاس مقدم دریا شکاف علم و کمال
زاشک شوق نثارش گهر کنیم امشب

شب ولادت او در مدینه جشنی نیست
بیا ز غربت او دیده تر کنیم امشب

تمام فرصت ما وقف خدمت بر اوست
چه حاجت است که کار دگر کنیم امشب

اگر که چشمه ای از معرفت شود پیدا
نهال مهر ورا بارور کنیم امشب

کنار خرمنی از عشق او بیا بنشین
که فکر توشه راه سفر کنیم امشب

بگو به خلق(وفائی) زجای برخیزد
لباس خدمت بر او به بر کنیم امشب

*****************

حاصل زوج علوی، مرهم زخم مؤمنین

شاعر : ناشناس

فرشته‌ها ز عرش حق آمده‌اند بر زمین
دسته گلی داده خدا به دستِ زین العابدین

لاله و یاس و یاسمن، گلِ شقایق و چمن
برای دیدنِ رخش، چشمِ همه کرده کمین

گاه همه به زاری و گاه همه به شادی‌اند
گریه به خنده زد گره، خنده به گریه شد عجین

این که به آسمانِ دل در شبِ تیره روشن است
ماه امام باقر است، ماهِ امامِ پنجمین

شد پدرش پورِ حسین، مادر او دختِ حسن
حاصلِ زوج علوی، فخرِ وجود نازنین

بیند اگر به کودگی رنج و مصیبت فزون
وارثِ کربلاست این دشمنِ ظلمِ ظالمین

پای بنه به کوی او از سرِ عشق و معرفت
ذکرِ توسلش شده، مرهمِ زخمِ مؤمنین

*****************

با حلول ماه رجب سلاله زهرا رسید

شاعر : احسان جاودان

در آسمون واشد و ستاره‌ای از را (راه) رسید

با حلول ماه رجب سلاله زهرا رسید

بی قرار باز مدینه                مهر گردون رو زمینه

گل عذار و مه جبینه

نواده اربابه و عشق زین العابدینه

هفتمین سپهر ایزد                  پنجمین امام سرمد

دومین محمد

*****

اوج حلمه و صابره اونی که ماه امشبه

آخه از همون کودکیش توی دامن زینبه

اسم پاکش روبرومه                    یک نگاهش آرزومه

تا که باشه غم کدومه

خوب میدونه عالم این رو آقام باقر العلومه

هفتمین سپهر ایزد                     پنجمین امام سرمد

دومین محمد

*****

شب طلوع عشقه و ستاره ها چشمک زنون

تکیه زده بین فلک باز دوباره رنگین کمون

دنیا یکسردر تماشاس                    مات نور روی آقاس.

پور حیدر مثل زهراس

خطا نداره تیر آقا که داره بوی عباس

هفتمین سپهر ایزد                پنجمین امام سرمد

دومین محمد

*****************

بهار چهارده فصل

شاعر : رحمان نوازنی

روی بال فرشته های خدا                          همصدا با دعای ماه رجب

بفرستید با ملائک عرش                           صلواتی به وسعت امشب

شب میلادهایمان مثل                             شب دلدادگی، شب وصل است

این بهاری که از خدا داریم                         یک بهار چهارده فصل است

آری امشب که جشن می گیریم                شب میلاد فصل پنجم ماست

گل بریزید روی خاک بقیع                          که بقیعش بهشت مردم ماست

اسمتان مثل اسم پیغمبر                         در میان نوشته های خداست

نامتان هم همیشه در همه جا                  ذکر خیر فرشته های خداست

چارمین میوه ی دل حیدر                          چارمین نور چشمی مادر

جابر آورده پیش محضرتان                         اشتیاق سلام پیغمبر

از پدر هیبت حسینی را                           در رگ و خون و جان و تن دارید

از طریق سیادت مادر                              سیرت و صورت حسن دارید

آب یعنی که روشنایی علم                       علم یعنی که نور پاک شما

پس عصا را شما زدی بر آب                      تا گذر کرد حضرت موسی

حرف حرف کلامتان آقا                             روی دلها طبیب می ریزد

قوم جابر به شوق می آید                        از درختی که سیب می ریزد

نامتان را به زیر لب می برد                       که به آتش پرید ابراهیم

گوشه ای از شکوه نور شماست               ملکوتی که دید ابراهیم

بی ولای علی و مهر شما                       فایده ای نمی کند ایمان

دین چه چیزی است جز ولای شما            یا چه چیزی است جز محبتتان

وقتی از کوچه ها عبور کنید                     کوچه از شوق می شود دریا

بسکه در وصفتان به هم گفتند                 اشبه الناس به رسول خدا

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا