در عصر ما مخالفت با تفكر و تعمق در مسائل ماوراي طبيعي رنگ جديدي به خود گرفته است: رنگ فلسفه ي حسي. چنان كه مي دانيم در اروپا روش حسي و تجربي در شناخت طبيعت بر روش قياسي پيروز شد.
پس از اين پيروزي، اين فكر پيدا شد كه روش قياسي و تعقلي در هيچ جا اعتبار ندارد و تنها فلسفه ي قابل اعتماد، فلسفه ي حسي است. نتيجه ي قهري اين نظريه اين شد كه الهيات به سبب خارج بودن از دسترسي حس و تجربه، مشكوك، مجهول و غير قابل تحقيق اعلام شود و برخي آنها را يكسره انكار كنند. اين جرياني بود كه در جهان غرب رخ داد.
در جهان اسلام سابقه ي موج مخالفت با هر گونه تفكر و تعمق از طرف اهل حديث از يك سو، موفقيت هاي پي درپي روش حسي در شناخت طبيعت از طرف ديگر، و دشواري تعمق و حل مسائل فلسفي از جانب سوم، گروهي از نويسندگان را سخت به هيجان آورد و موجب پيدايش نظريه يي تلفيقي در ميان آنها شد.
مبني بر اينكه الهيات قابل تحقيق است، ولي در الهيات نيز منحصراً لازم است از روش حسي و تجربي كه براي شناخت طبيعت مورد استفاده قرار مي گيرد، بهره گيري كرد.
اين دسته مدعي شدند كه از نظر قرآن تنها راه شناخت خداوند، مطالعه در طبيعت و مخلوقات با استفاده از روش حسي است و هر راهي غير از اين بيهوده است، زيرا قرآن در سراسر آيات خود در كمال صراحت، بشر را به مطالعه در مظاهر طبيعت ــ كه جز با روش حسي ميسر نيست ــ دعوت كرده است و كليد رمز مبدأ ومعاد را در همين نوع مطالعه دانسته است....
شك نيست كه قرآن به مطالعه ي حسي طبيعت دعوت مي كند و اصرار فراواني هم بر اين موضوع دارد؛ ولي آيا مطالعه ي طبيعت را براي حل تمام مسائلي كه خود طرح كرده است كافي می داند.
طبيعت شناسي قطعاً و مسلماً ما را به علم، قدرت و حكمت آفريننده ي جهان آگاه مي كند،
اما در همين جهت نيز حداكثر اين است كه ما را واقف مي سازد به اينكه آفريننده ي جهان به كارهايي كه در طبيعت انجام مي دهد آگاه و بر آنها توانا است: الا يَعلَمُ مَنْ خَلَقَ و هو اللطيفُ الخبيرُ (ملك/ 14). ولي در اين جهت نيز معرفتي بالاتر را از ما مي خواهد و آن اينكه او بر همه چيز بدون استثنا آگاه است و بر همه چيز بلا استثنا توانا است: و هو علي كل شي ءٍ عليمٌ (انعام/ 101)؛ فهو علي كل شي ءٍ قديرٌ (انعام / 17). چگونه از راه مطالعه در مخلوقات، كه به هر حال محدوداند، به علم و قدرت نامتناهي واقف مي شويم؟
حقيقت اين است كه مطالعه ي طبيعت ما را تا مرز ماوراي طبيعت رهبري مي كند. اين راه جاده يي است كه تا مرز ماوراي طبيعت كشيده شده است و در آنجا پايان مي يابد و فقط نشاني مبهم از ماوراي طبيعت مي دهد، يعني حداكثر اثر مطالعه ي طبيعت اين است كه بر ما روشن مي كند طبيعت مسخر و مقهور قوه يا قوه هاي مدير، مدبر، و شاعر است. اما اينكه خود آن قوه از جايي آمده است يا نه؟ آيا ازلي و ابدي است؟ آيا واحد است يا كثير؟ بسيط است يا متجزي؟ جامع همه ي صفات كمال است يا نه؟ علم و قدرتش متناهي است يا نامتناهي؟ آيا قدوس است و در حد اعلاي تنزيه است و هر گونه نقص از او مسلوب است يا نه؟ آيا به هر طرف كه برويم و به هر سو كه بنگريم به طرف خدا رفته ايم و به سوي او نگريسته ايم؟ آيا او اول همه و آخر همه است؟ و امثال اينها... كه در قرآن مطرح است پرسش هايي است كه پاسخ آنها را مطالعه ي در طبيعت نمي دهد... قرآن اينها را به عنوان يك سلسله درس ها القا كرده است و از طرف ديگر به تدبر و تفكر در آيات قرآني امر كرده است و از طرفي هم مطالعه ي طبيعت براي حل اين معماها كافي نيست؛ پس ناچار راهي ديگر براي فهم اين سلسله مسائل هست كه مورد تأييد قرآن است.
منبع : اصول فلسفه و روش رئاليسم. ج 5. ص 23 تا 27 الف