عطار و عالم شوریدگی
گاهی سخنم به صد جنون بنویسند
گاه از سرعقل ذوفنون بنویسند
گر از فضلایند به زر نقش کنند
ور عاشق زارند به خون بنویسند
مختارنامه
چکیده:
بطور کلی، دیوانگی از تکنیک های عشق است؛ شرط عرفان دیوانگی است.
با دو عالم عشق را بیگانگی
اندرو هفتاد و دو دیوانگی
سخت پنهان است و پیدا حیرتش
جان سلطانان جان در حسرتش
غیر هفتاد و دو ملت کیش او
تخت شاهان تخته بندی پیش او
مطـرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع
پس چه باشد عشقِ دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
بندگی و سلطنت معلوم شد
زین دو پرده عاشقی مکتوم شد(1)
دیوانگان و مجانین، افرادی هستند که از فرط عقل خود را به جنون زده اند و این جنون به خاطر این است که کارهایی بکنند که مردم شک ننمایند.
دیوانه ای که می رمد از سنگ کودکان
بیرون کنش ز شهر که کامل عیار نیست
در ادبیات فارسی، مجنون به عنوان یکی از مقدّمان و پیشروان دیوانگان عاشق، حکایت هایی بس دلکش از او به جا مانده است. ماجراهای لیلی و مجنون سمبول و نماد داستان های جنون عاشقانه است؛ یعنی سرنوشت هر عاشقی مانند این دو است.
به طور کلی سه خصوصیت در داستان های مجنون مشاهده می گردد.
1-بریدن از مقام و جاه
2-اجتناب از عوام، پیروی از سنت های عوام برای عارفان ننگ است.
3-جنون و عشق، چرا که مردم فکر می کنند که او دیوانه است.(2)
در بررسی های به عمل آمده از دیوانگان عطار، این سه خصوصیت در تمامی آنان دیده می شود، یعنی اغلب آنان از جاه و مقام دنیوی بریده اند. پیروی از سنت های عوام را ننگ می شمارند و پیوسته در صدد شکستن این بت ها هستند و دیگر این که جنون و دیوانگی آنان برای عوام محرز و آشکار است، مردم فکر می کنند که اینان دیوانه هستند.
واژه های کلیدی: رمز، داستان، سمبل ها، دیوانه، طنز.
رمزیابی حکایت های دیوانگان عطار
یکی از ویژگی هایی که در زبان صوفیان دیده می شود استفاده از رمز است. بسیاری از مفاهیم و جهان بینی های صوفیان با آن چه که در باور مردم عامی و معمولی است، متفاوت می باشد. بنابراین برای آنان روشن شده بود که بیان صریح و بی پرده ی این باورها بی گمان آنان را در گرفتاری و دردسر خواهد انداخت. از این روی سخنان خود را مرموز بیان می کردند و در پیچیده کردن آن رمزها تا آن جا که ممکن بود می کوشیدند، تا کسی نتواند به فکر و تصور خود، از آن سخنان چیزها بفهمد. این آثار و نوشته های مرموز را جز خودشان کس دیگری نمی توانست بفهمد و نیز باورها و پیام های خود را در ضمن داستان ها و افسانه های منظومی که می ساختند، بیان می کردند. بعضی از این داستان ها را از زبان حیوانات و پرندگان بیان کرده و برخی را به اشخاص معروف و مورد احترام مردم نسبت داده اند. اما در واقع منظور آن ها داستان سرایی نبوده است؛ بلکه هدف آن ها این بود که پیام خود را در خلال آن امثال و داستان ها بیان کنند، تا مخالفان مدعی نتوانند منظور آن ها را بفهمند. آن ها که اهل بودند و از راز و رمز های صوفیانه باخبر بودند، مطلب را فهمیده و پیام را دریافت کردند. اما اغیار و مدعیان نا اهل، که معمولاً مردم عادی بودند، هم چون کودکان، تنها به خواندن داستان ها کفایت نموده و می پنداشتند که همه ی مطلب همین است. از آن جایی که این داستان ها معمولاً بر ساخته ی ذهن خود صوفیان بود، احتمال وقوع چنان ماجراها کمتر می رفت، از این روی عامه مردم گاهی اوقات دچار حیرت شده و به صورت و ظاهر داستان ایراد می گرفتند.(3)
داستان های دیوانگان عطار نیز بدین گونه اند و عطار بیشترین اهداف معنایی خویش را در قالب این داستان ها با زبان رمز آورده است. ما دیوانگان عطار را بیشتر در گورستان ها و بر سر گورها و بر روی پل و در ویرانه ها مشاهده می کنیم. آیا این مکانها رمزهایی را تداعی می نمایند؟
گورستان؛ در بین حکایت های دیوانگان عطار، بیشتر، این دیوانگان را درگورستان و بر سر گورها مشاهده می کنیم. گورستان نماد و رمز این است که سرانجام کشتی تن خواهد شکست و انسان چون به این نقطه رسد کار او تسلیم است و جز تسلیم چاره ای ندارد. گورستان نقطه ی جدا شدن جان از جسم و تعلقات مادی است. این مرحله، برای دیوانه ی عطار مرحله ای با ارزش و دوست داشتنی است. چرا که جان او که از تعلقات مادی به دور بوده است، تنها در این مرحله است که به سوی جانان پرواز خواهد کرد. دیوانه ی عطار معتقد است حتی از گورستان به سوی شهر رفتن، کار بیهوده ای است؛ چرا که سبب درازی راه و مسیر بازگشت خواهد شد. مگر نه این است که عاقبت این جا باید برگشت و مگر نه این است که این نقطه، سکوی پرواز به سوی جانان است.
دیوانه ی عطار به دور از تعلقات و وابستگی ها، در این نقطه، منتظر نشسته است.
آن یکی دیوانه بر گوری بخفت
از سر آن گور یک دم می نرفت
سائلی گفتش که تو آشفته ای
جمله ی عمر از چه این جا خفته ای
خیز سوی شهر آی، ای بی قرار
تا جهانی خلق بینی بی شمار
گفت این مرده رهم ندهد به راه
هیچ می گوید مرو زین جایگاه
زانکه از رفتن رهت گردد دراز
عاقبت اینجات باید گشت باز
شهر یاران چون به گورستان راه
من چه خواهم کرد شهری پرگناه
چون همه خواهند این جا آمدن
می نشاید عزم کردن در شدن
می روم گریان چو میغ از آمدن
آه از رفتن، دریغ از آمدن(4)
پُل: و نیز در بیشتر حکایت ها ما با دیوانگان بر روی پل نشسته، رو به رو می شویم. پل در این گونه حکایت ها سمبول و رمز این دنیای فانی است، که هرگز بر آن، ایمن نتوان بود.
بهلول روزی از شراب عشق، مست بر سر راهی بر روی پلی نشسته بود؛ هارون از آنجا می گذشت، به او گفت: ای بهلولِ مست، خیز از این جا چون توان بر پل نشست؟
بهلول جواب می دهد:
این با خویشتن گوای امیر
تا چرا بر پل بماندی جای گیر
جمله ی دنیا پل است و قطره است
بر پلت بنگر که چندین منظره است
گر بسی بر پل کنی ایوان و در
هست آبی زان سوی پل در گذر
گردنت را خانه بر پل چیست غُل
کی شود با مرگ این بیرون به پل
تا توانی زیر پل ساکن مباش
چون شکست آورد پل ایمن مباش...
پاک شو از جیفه ی دنیا تمام
ورنه چون مردار می مانی به دام(5)
مردم گریزی؛ نویسندگان و شعرایی که در آثار خود به وصف احوال دیوانگان پرداخته اند، عموماً از یک صفت خاص در ایشان یاد کرده اند و آن مردم گریزی است. آنان به مردم و جامعه پشت و مردم نیز آنان را از خود طرد می کرده اند. اگر گاه گاهی به میان مردم می آمدند، مورد استهزا و اذیت و آزار قرار می گرفتند. در بسیاری از داستان ها و اخبار دیوانگان، وقتی از رابطه و نسبت ایشان با خلق سخن به میان می آید، این حالت مردم گریزی و انزوا در آنها دیده می شود. عطار نیز در داستان های خود به این صفت اشاره کرده است. دیوانگان او اساسا به جامعه تعلق ندارند اما عطار نسبت دیوانگان و مردم را، به نحو خاصی در نظر می گیرد.(6)
دیوانگان عطار همیشه تنهایند و از عوام اجتناب دارند و از سنت های آنان دوری می جویند چرا که آن ها گرفتار عادات هستند و از اصل دور گشته اند. دیوانه ی عطار کسی را مردم و انسان می شمارد، که غم امروز و فردا نداشته باشد،غم درویشی و روزی نداشته باشد. او کمال خوشی را درناخوشی می بیند.
یکی دیوانه در بغداد بودی
که نه یک حرف گفتی نه شنودی
به او گفتند ای مجنون عاجز
چرا حرفی نمی گویی تو هرگز
چنین گفت او،که حرفی با که گویم
چو مردم نیست! پاسخ از که جویم
به او گفتند، خلق کاین زمانند
نمی بینی که جمله مردمانند
چنین گفت او، نداند این قوم مردم
که مردم آن بود کو از تعظم
غم دی و غم فرداش نبود
ز کار بیهوده سوداش نبود
غم نا آمده هرگز ندارد
ز رفته خویش را عاجز ندارد
غم درویشی و روزیش نبود
به جز یک غم شبان روزیش نبود
که غم در هر دو عالم جز یکی نیست
یقین است این که می گویم شکی نیست
گرت امروز از فردا غمی هست
به نقد امروز عمرت دادی از دست
مخور غم چون جهان بی غمگسار است
وگرنه غم می خوری هر دم هزار است
خوشی در ناخوشی بودن کمال است
که نقد دل خوشی جستن محال است
در این منزل که طوفان غرور است
که را یک لحظه امکان سرور است(7)
دیوانگان عطار اغلب در سر راه ها که محل عبور در سر راه ها که محل عبور و مرور افراد است و یا در روزهای شلوغ مانند روزهای عید و یا روز جمعه نمایان می کردند. جنون آن ها در بهار شدت می یابد. و همراه با زنده شدن طبیعت گوئیا که جنون و دیوانگی آن ها نیز از نو زنده گردیده و از درون آن ها چون آتشفشان، گدازه های عشق و دوستی و محبت را به فوران در می آورد.
دیوانه ی عطار آینه در دست، در روز جمعه بعد از نماز حاضر می گردد، آینه را روبه روی مردم می گیرد؛ امّا آنان غرق در عادات خویش هستند و لحظه ای به چهره ی خود در آینه نمی نگرند. دیوانه در خشم می شود و آینه بر زمین می زند؛ چرا که آنان هرگز نگاهی دقیق به خود نمی اندازند و پروای خود ندارند تا چه رسد که پروایی از حضرت حق داشته باشند.
هر که را پروای خود نبود دمی
هرگزش پروای حق باشد همی
ای تو را هر لحظه تلبیس دگر
در بن هرمویت ابلیسی دگر!
در حقیقت رو، ز عادت دور باش
نی ز ابلیسی به خود مغرور باش
سوار شدن بر چوب؛ سوار شدن بر چوب توسط دیوانگان که اغلب این چوب، نی گفته شده است، سمبل و رمز تاخت تاز در این دینای فانی است. سمبول و رمز «من» و «ما» کردن های این دنیا است، که سرانجام شرمسار با جامه و روی خونین از این میدان بدر خواهند آمد. دیوانه ی عطار معتقد است حال که فرصت هست باید نصیب خویش را مردانه برداشت.
یکی دیوانه چوبی بر نشسته
به تک می شد چو اسبی تنگ بسته
دهانی داشت همچون گل ز خنده
چو بلبل شور در عالم فکنده
یکی پرسید از او کای مرد در گاه
چنین گرم از چه می تازی تو در راه
چنین گفت او که در میدان عالم
سواری را بخواهم کرد یک دم
که چون دستم فرو بندند ناکام
نجنبد یک سر مویم بر اندام
اگر هستی در این میدان تو در کار
نصیب خویشتن مردانه بردار
چو از ماضی و مستقبل خبر نیست
به جز عمر تو نقد ما حضر نیست
مده این نقد را تو نسیه بر باد
که بر سینه کسی ننهاد بنیاد(9)
گفتار دیوانگان عطار، آن گاه که مضمونی عاشقانه نیست و یا از خرافات برنمی خیزد، به نوعی روشن فکر نمایی تبدیل می گردد؛ از این رو دیوانه ی عطار یاد آور هزّالی است که از روی بصیرت امّا با تلخ کامی سخن می گوید.
مواردی هست که دیوانگی اش کسانی مانند سلطان محمود غزنوی، نظام الملک طولی(10) و امام محمد غزالی (11) و ... را نیز در بر می گیرد. این دیوانگی، دیوانگی است که آن سوی جان آدمی و روح جامعه را می نگرد. گونه ای بی اعتنایی به فرزانگی است. گویی دیوانه می داند که عقل در فرزانگی خلاصه نمی شود. در نهایت شیرین کاری ها و سوار بر اسب چوبین شدنش. راز دنیا و اشیاء حتی راز عشق، که جنون؛ تکنیک و وسیله ی راه یافتن بدان است، را به طور ضمنی باز می نماید. «دیوانگان وسیله ای هستند در دست عطار تا تمام مطالب انتقادی خویش را نسبت به دستگاه آفرینش، پادشاهان متکبر، زاهدان خودکامه و ریاکاران، بیان دارد.»(12)
دیوانه ی عطار شوخ طبعی و پندهای حکیمانه اش به دستاورد شاعران، اشارت عارفان، نیش خند اندیشمندان، گستاخی شادخواران و حتّی به وعظ واعظان می پیوندد. اینان همه از زوال اشیا و دنیا و از حقارت خواست های آدمی سخن می گویند.
دیوانه ی عطار به عنوان یک عارف راستین بر جوش و خروش کسانی که اصل را فراموش کرده اند، به چشم حقارت و انکار می نگرد. فریاد بر پراکندگی آنان می زند:
یکی دیوانه ای استاد در کوی
جهانی خلق می رفتند هر سوی
فغان برداشت این دیوانه ناگاه
که از یک سوی باید رفت و یک راه
به هر سویی چرا باید دویدن
به صد سو هیچ جا نتوان رسیدن
تویی با یک دل ای مسکین و صد یار
به یکدل چون توانی کرد صد کار
چو در یک دل بود صد گونه کارت
تو صدباشی اندرعشق یارت(13)
دیوانه ی عطار کسی است که جام حکمت را تا دُرد آن سرکشیده است؛ حکمتی مشخص که پیمان عشق و تصویر معشوق را بر دل و جانش نقش زده است و دل و گِل او، همه در حضرت جانان گم گردیده است:
بی دل دیوانه ای در حال شد
پیش دکان یکی بقال شد
گفت بر دکان چرا داری نشست
گفت تا آید مرا سودی بدست
گفت چبود سود گفت آن که زود
گر یکی داری دو گردد اینت سود
گفت کورست آن دلت کو ماحضر
گر یکی گردد تو را سود این شمر
کار تو بر عکس این افتاد نیک
نیستت توحید در شرکی و لیک
چون دل و گل هر دو در حق گم شود
آن گهی مردم به حق مردم شود(14)
دیوانه ی عطار، جبرگرایی است که به اسباب و علل ثانوی اعتقادی ندارد. او معتقد است که دولت او از عالم بی علتی است، لاجرم در خوشی جاودان به سر می برد.
بود خوش دیوانه ای در زیر دلق
گفت هر چیزی که در وی ماند خلق
علتست و من چو هستم دولتی
می رسم از عالم بی علتی
از ره بی علتیم آورده اند
در جنون دولتیم آورده اند
لاجرم کس را بسرم راه نیست
از جنونم هیچ جان آگاه نیست
هر که در بی علّتی حق فتاد
در خوشی جاودان آگاه نیست
هر چه دید هر چه بر وی رفت نیز
خوش شمرد آن جمله چون جان عزیز
دیوانه ی عطار، به سوی کسانی که آزارش می دهند، سنگ پرتابش می کنند، روان نمی شود؛ اغلب باید در ویرانه ها، گورستان ها که پناهگاه تنهایان است، به دیدار او شتافت. یاد جانان و آرزوی وصال او، که جان او را ملتهب ساخته است و او را به عزلت کشانده و از جامعه بیرون افکنده است، تنها چیزی است که می تواند از آن سخن بگوید.
دیوانه ی عطار، هم چون عارف راستین، از وحدت فکری شگفتی برخوردار است؛ چندان که هیچ انگیزه ای نمی تواند او را از یاد جانان باز دارد. آن گاه که مجنون را پدر به سوی کعبه برد، تا دعا گوید و شاید شفا یابد و به او گفت از خدا بخواه که عشق لیلی را بر دلت سرد گرداند، تا من آمین بگویم، تلاش پدر سودی نداشت. زیرا که راه مجنون را بازگشتی نبود؛ «آن را که خبر شد خبری باز نیامد»:
دست برداشت آن زمان مجنون مست
گفت یارب عشق لیلی زآنچه هست
می توانی کرد و صد چندان کنی
هر زمانم بیش سرگردان کنی(16)
جنون و دیوانگی به همان اندازه طبیعی است که عشق؛ اما دیوانه ی عطار به شخص معینی اوبسته نیست. مجنون هرگز برای در کنار بودن لیلی آشفته نبود. در چنین موقعیتی است که دیوانه ی عطار بیناتر و آگاه تر می شود، زیرا که یاد معشوق او را تعالی بخشیده است.
آن یکی در خواند مجنون را ز راه
گفت اگر خواهی تو لیلی را بخواه
گفت هرگز، می نباید زن مرا
بس بود این زاری و شیون مرا
گفت: او را چون نمی خواهی برت
این همه سودا برون کن از سرت
یاد خوش تر، گفت از لیلی مرا
سرکشی او را و واویلی مرا
مغز عشق عاشقان یادی بود
هرچه بگذشتی از این بادی بود
می نیم زان عاشق شهوت پرست
تا کنم خالی ز یاد دوست دست(17)
دیوانه ی عطار کاملاً بر احوال و افکار خود آگاه است،ولی چون مردم او را دیوانه می پندارند قادر است در پناه آن دیوانگی اندیشه های عمیق و ژرف را ارائه نماید، دیوانه ی عطار قادر است در پناه این دیوانگی خرده ها بر نظام آفرینش بگیرد، از زاهدان ریاکار و پادشاهان فرعون صفت انتقاد نماید؛ چرا که دیوانگی، او را در مقابل ملامت ها! سرزنش ها! بر دار رفتن ها! روئین تن نموده است.
ما در جای جای این گفتار، اصطلاح و ترکیب «دیوانه ی عطار» را به کار برده ایم و دیوانه را بر عطار مقدم آورده ایم؛ اما به قول استاد بزرگوار دکتر اشرف زاده «آیا در پشت فکر هر دیوانه ای نمی توان قیافه ی تفکر آمیز عطار را با نیش خند طنز آلودش دید؟»(18)
------------------
منبع: پایگاه نور- ش18
------------------
پی نوشت ها :
*عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد گرگان
1-جلال الدین مولوی؛ مثنوی معنوی، به تصحیح رینولدالین نیکلسون، تهران، بهزاد،چاپ سوم. 1371. ص 541، دفتر سوم.
2-از تقریرات استاد دکتر جواد برومند سعید در درس مثنوی.
3-جواد برومند سعید، زبان تصوّف، تهران،پاژنگ،1370، ص 183.
4-شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، مصیبت نامه، به اهتمام نورانی وصال، تهران، زوار،1364،ص90.
5-همان،ص 210
6-نصرالله پور جوادی، بوی جان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1372، ص 40
7-شیخ فریدالدین عطار نیشابوری،الهی نامه، به تصحیح فواد روحانی، تهران، زوار،چاپ چهارم، 1364، ص 98.
8-مصیبت نامه، ص 121.
9-الهی نامه، ص 190.
10-ن.ک به مصیبت نامه، ص 130.
11-ن.ک به الهی نامه، ص 134.
12-رضا اشرف زاده، تجلی رمز و روایت درشعر عطار نیشابوری، تهران، اساطیر، 1373.ص1.
13-شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، اسرار نامه، به تصحیح سید صادق گوهرین، تهران، صفی علی شاه،1355.ص 103
14-مصیبت نامه، ص223.
15-همان، ص119.
16-همان، ص 275.
17-همان، ص 69.
18-تجلی رمز و روایت در شعر عطار نیشابوری، ص 63.
افزودن دیدگاه جدید