رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
میرحسن موسوی

نگاهی به زندگی و تحلیل مختصر از آثار و اندیشه عطّار نیشابوری/ بخش دوم

تاریخ انتشار:
گفتار ديوانگان عطار، آن گاه که مضموني عاشقانه نيست و يا از خرافات برنمي خيزد، به نوعي روشن فکر نمايي تبديل مي گردد؛ از اين رو ديوانه ي عطار ياد آور هزّالي است که از روي بصيرت امّا با تلخ کامي سخن مي گويد.
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری

رمزيابي حکايت هاي ديوانگان عطار[24]
يکي از ويژگي هايي که در زبان صوفيان ديده مي شود استفاده از رمز است. بسياري از مفاهيم و جهان بيني هاي صوفيان با آن چه که در باور مردم عامي و معمولي است، متفاوت مي باشد. بنابراين براي آنان روشن شده بود که بيان صريح و بي پرده ي اين باورها بي گمان آنان را در گرفتاري و دردسر خواهد انداخت. از اين روي سخنان خود را مرموز بيان مي کردند و در پيچيده کردن آن رمزها تا آن جا که ممکن بود مي کوشيدند، تا کسي نتواند به فکر و تصور خود، از آن سخنان چيزها بفهمد. اين آثار و نوشته هاي مرموز را جز خودشان کس ديگري نمي توانست بفهمد و نيز باورها و پيام هاي خود را در ضمن داستان ها و افسانه هاي منظومي که مي ساختند، بيان مي کردند. بعضي از اين داستان ها را از زبان حيوانات و پرندگان بيان کرده و برخي را به اشخاص معروف و مورد احترام مردم نسبت داده اند. اما در واقع منظور آن ها داستان سرايي نبوده است؛ بلکه هدف آن ها اين بود که پيام خود را در خلال آن امثال و داستان ها بيان کنند، تا مخالفان مدعي نتوانند منظور آن ها را بفهمند. آن ها که اهل بودند و از راز و رمز هاي صوفيانه باخبر بودند، مطلب را فهميده و پيام را دريافت کردند. اما اغيار و مدعيان نااهل، که معمولاً مردم عادي بودند، هم چون کودکان، تنها به خواندن داستان ها کفايت نموده و مي پنداشتند که همه ي مطلب همين است. از آن جايي که اين داستان ها معمولاً بر ساخته ي ذهن خود صوفيان بود، احتمال وقوع چنان ماجراها کمتر مي رفت، از اين روي عامه مردم گاهي اوقات دچار حيرت شده و به صورت و ظاهر داستان ايراد مي گرفتند.[25]
داستان هاي ديوانگان عطار نيز بدين گونه اند و عطار بيشترين اهداف معنايي خويش را در قالب اين داستان ها با زبان رمز آورده است. که در اینجا به چند نمونه از ديوانگان عطار اشاره می کنیم و نکاتی در مورد آنها بیان می  شود که این دیوانگان را بيشتر در گورستان ها و بر سر گورها، در ويرانه ها و گریزان از مردم، سوار بر چوب، آینه به دست، بر روي پل و معابر مشاهده می کنید. حال آیا اين اماکن چه رموزي را تداعي مي نمايند؟
گورستان نماد و رمز اين است که سرانجام کشتي تن خواهد شکست و انسان چون به اين نقطه رسد کار او تسليم است و جز تسليم چاره اي ندارد. گورستان نقطه ي جدا شدن جان از جسم و تعلقات مادي است. اين مرحله، براي ديوانه ي عطار مرحله اي با ارزش و دوست داشتني است. چرا که جان او که از تعلقات مادي به دور بوده است، تنها در اين مرحله است که به سوي جانان پرواز خواهد کرد. ديوانه ي عطار معتقد است حتي از گورستان به سوي شهر رفتن، کار بيهوده اي است؛ چرا که سبب درازي راه و مسير بازگشت خواهد شد. مگر نه اين است که عاقبت اين جا بايد برگشت و مگر نه اين است که اين نقطه، سکوي پرواز به سوي جانان است.
ديوانه ي عطار به دور از تعلقات و وابستگي ها، در اين نقطه، منتظر نشسته است.
آن يکي ديوانه بر گوري بخفت
از سر آن گور يک دم مي نرفت
سائلي گفتش که تو آشفته اي
جمله ي عمر از چه اين جا خفته اي
خيز سوي شهر آي، اي بي قرار
تا جهاني خلق بيني بي شمار
گفت اين مرده رهم ندهد به راه
هيچ مي گويد مرو زين جايگاه
زانکه از رفتن رهت گردد دراز
عاقبت اينجات بايد گشت باز
شهر ياران چون به گورستان راه
من چه خواهم کرد شهري پرگناه
چون همه خواهند اين جا آمدن
مي نشايد عزم کردن در شدن
مي روم گريان چو ميغ از آمدن
آه از رفتن، دريغ از آمدن[26]
پُل: در بيشتر حکايت ها ما با ديوانگان بر روي پل نشسته، رو به رو مي شويم. پل در اين گونه حکايت ها سمبول و رمز اين دنياي فاني است، که هرگز بر آن، ايمن نتوان بود.
بهلول روزي از شراب عشق، مست بر سر راهي بر روي پلي نشسته بود؛ هارون از آنجا مي گذشت، به او گفت: اي بهلولِ مست، خيز از اين جا چون توان بر پل نشست؟
بهلول جواب مي دهد:
اين با خويشتن گواي امير
تا چرا بر پل بماندي جاي گير
جمله ي دنيا پل است و قطره است
بر پلت بنگر که چندين منظره است...[27]
مردم گريزي؛ نويسندگان و شعرايي که در آثار خود به وصف احوال ديوانگان پرداخته اند، عموماً از يک صفت خاص در ايشان ياد کرده اند و آن مردم گريزي است. آنان به مردم و جامعه پشت و مردم نيز آنان را از خود طرد مي کرده اند. اگر گاه گاهي به ميان مردم مي آمدند، مورد استهزا و اذيت و آزار قرار مي گرفتند. در بسياري از داستان ها و اخبار ديوانگان، وقتي از رابطه و نسبت ايشان با خلق سخن به ميان مي آيد، اين حالت مردم گريزي و انزوا در آنها ديده مي شود. عطار نيز در داستان هاي خود به اين صفت اشاره کرده است. ديوانگان او اساساً به جامعه تعلق ندارند اما عطار نسبت ديوانگان و مردم را، به نحو خاصي در نظر مي گيرد.[28]
ديوانگان عطار هميشه تنهايند و از عوام اجتناب دارند و از سنت هاي آنان دوري مي جويند چرا که آن ها گرفتار عادات هستند و از اصل دور گشته اند. ديوانه ي عطار کسي را مردم و انسان مي شمارند که غم امروز و فردا نداشته باشد، غم درويشي و روزي نداشته باشد. او کمال خوشي را درناخوشي مي بيند.
يکي ديوانه در بغداد بودي
که نه يک حرف گفتي نه شنودي
به او گفتند اي مجنون عاجز
چرا حرفي نمي گويي تو هرگز
چنين گفت او،که حرفي با که گويم
چو مردم نيست! پاسخ از که جويم
به او گفتند، خلق کاين زمانند
نمي بيني که جمله مردمانند
چنين گفت او، نداند اين قوم مردم
که مردم آن بود کو از تعظم
غم دي و غم فرداش نبود
ز کار بيهوده سوداش نبود
غم نا آمده هرگز ندارد
ز رفته خويش را عاجز ندارد
...
که غم در هر دو عالم جز يکي نيست
يقين است اين که مي گويم شکي نيست
...
مخور غم چون جهان بي غمگسار است
وگرنه غم مي خوري هر دم هزار است
خوشي در ناخوشي بودن کمال است
که نقد دل خوشي جستن محال است[29]
ديوانگان عطار اغلب در معابرکه محل عبور و مرور افراد است و يا در روزهاي شلوغ مانند روزهاي عيد و يا روز جمعه نمايان مي گردند. جنون آن ها در بهار شدت مي يابد. و همراه با زنده شدن طبيعت گوئيا که جنون و ديوانگي آن ها نيز از نو زنده گرديده و از درون آن ها چون آتشفشان، گدازه هاي عشق و دوستي و محبت را به فوران در مي آورد.
ديوانه ي عطار آينه در دست، در روز جمعه بعد از نماز حاضر مي گردد، آينه را روبه روي مردم مي گيرد؛ امّا آنان غرق در عادات خويش هستند و لحظه اي به چهره ي خود در آينه نمي نگرند. ديوانه در خشم مي شود و آينه بر زمين مي زند؛ چرا که آنان هرگز نگاهي دقيق به خود نمي اندازند و پرواي خود ندارند تا چه رسد که پروايي از حضرت حق داشته باشند.
هر که را پرواي خود نبود دمي
هرگزش پرواي حق باشد همي
اي تو را هر لحظه تلبيس دگر
در بن هرمويت ابليسي دگر!
در حقيقت رو، ز عادت دور باش
ني ز ابليسي به خود مغرور باش[30]
سوار شدن بر چوب؛ سوار شدن بر چوب توسط ديوانگان که اغلب اين چوب، ني گفته شده است، سمبل و رمز تاخت تاز در اين ديناي فاني است. سمبول و رمز «من» و «ما» کردن هاي اين دنيا است، که سرانجام شرمسار با جامه و روي خونين از اين ميدان بدر خواهند آمد. ديوانه ي عطار معتقد است حال که فرصت هست بايد نصيب خويش را مردانه برداشت.
يکي ديوانه چوبي بر نشسته
به تک مي شد چو اسبي تنگ بسته
...
چو از ماضي و مستقبل خبر نيست
به جز عمر تو نقد ما حضر نيست
مده اين نقد را تو نسيه بر باد
که بر سينه کسي ننهاد بنياد[31]
گفتار ديوانگان عطار، آن گاه که مضموني عاشقانه نيست و يا از خرافات برنمي خيزد، به نوعي روشن فکر نمايي تبديل مي گردد؛ از اين رو ديوانه ي عطار ياد آور هزّالي است که از روي بصيرت امّا با تلخ کامي سخن مي گويد.
مواردي هست که ديوانگي اش کساني مانند سلطان محمود غزنوي، نظام الملک طولي[32] و امام محمد غزالي[33] و … را نيز در بر مي گيرد. اين ديوانگي، ديوانگي است که آن سوي جان آدمي و روح جامعه را مي نگرد. گونه اي بي اعتنايي به فرزانگي است. گويي ديوانه مي داند که عقل در فرزانگي خلاصه نمي شود. در نهايت شيرين کاري ها و سوار بر اسب چوبين شدنش. راز دنيا و اشياء حتي راز عشق، که جنون؛ تکنيک و وسيله ي راه يافتن بدان است، را به طور ضمني باز مي نمايد. «ديوانگان وسيله اي هستند در دست عطار تا تمام مطالب انتقادي خويش را نسبت به دستگاه آفرينش، پادشاهان متکبر، زاهدان خودکامه و رياکاران، بيان دارد.»[34]
ديوانه ي عطار شوخ طبعي و پندهاي حکيمانه اش به دستاورد شاعران، اشارت عارفان، نيش خند انديشمندان، گستاخي شادخواران و حتّي به وعظ واعظان مي پيوندد. اينان همه از زوال اشيا و دنيا و از حقارت خواست هاي آدمي سخن مي گويند.
ديوانه ي عطار به عنوان يک عارف راستين بر جوش و خروش کساني که اصل را فراموش کرده اند، به چشم حقارت و انکار مي نگرد. فرياد بر پراکندگي آنان مي زند:
يکي ديوانه اي استاد در کوي
جهاني خلق مي رفتند هر سوي
فغان برداشت اين ديوانه ناگاه
که از يک سوي بايد رفت و يک راه
به هر سويي چرا بايد دويدن
به صد سو هيچ جا نتوان رسيدن
تويي با يک دل اي مسکين و صد يار
به يکدل چون تواني کرد صد کار
چو در يک دل بود صد گونه کارت
تو صدباشي اندرعشق يارت[35]
ديوانه ي عطار کسي است که جام حکمت را تا دُرد آن سرکشيده است؛ حکمتي مشخص که پيمان عشق و تصوير معشوق را بر دل و جانش نقش زده است و دل و گِل او، همه در حضرت جانان گم گرديده است:
بي دل ديوانه اي در حال شد
پيش دکان يکي بقال شد
....
کار تو بر عکس اين افتاد نيک
نيستت توحيد در شرکي و ليک
چون دل و گل هر دو در حق گم شود
آن گهي مردم به حق مردم شود[36]
ديوانه ي عطار، جبرگرايي است که به اسباب و علل ثانوي اعتقادي ندارد. او معتقد است که دولت او از عالم بي علتي است، لاجرم در خوشي جاودان به سر مي برد.
بود خوش ديوانه اي در زير دلق
گفت هر چيزي که در وي ماند خلق
علتست و من چو هستم دولتي
مي رسم از عالم بي علتي
از ره بي علتيم آورده اند
در جنون دولتيم آورده اند
هر که در بي علّتي حق فتاد
در خوشي جاودان آگاه نيست[37]
ديوانه ي عطار، به سوي کساني که آزارش مي دهند، سنگ پرتابش مي کنند، روان نمي شود؛ اغلب بايد در ويرانه ها، گورستان ها که پناهگاه تنهايان است، به ديدار او شتافت. ياد جانان و آرزوي وصال او، که جان او را ملتهب ساخته است و او را به عزلت کشانده و از جامعه بيرون افکنده است، تنها چيزي است که مي تواند از آن سخن بگويد.
ديوانه ي عطار، هم چون عارف راستين، از وحدت فکري شگفتي برخوردار است؛ چندان که هيچ انگيزه اي نمي تواند او را از ياد جانان باز دارد. آن گاه که مجنون را پدر به سوي کعبه برد، تا دعا گويد و شايد شفا يابد و به او گفت از خدا بخواه که عشق ليلي را بر دلت سرد گرداند، تا من آمين بگويم، تلاش پدر سودي نداشت. زيرا که راه مجنون را بازگشتي نبود؛ «آن را که خبر شد خبري باز نيامد»:
دست برداشت آن زمان مجنون مست
گفت يارب عشق ليلي زآنچه هست
مي تواني کرد و صد چندان کني
هر زمانم بيش سرگردان کني[38]
جنون و ديوانگي به همان اندازه طبيعي است که عشق؛ اما ديوانه ي عطار به شخص معيني وابسته نيست. مجنون هرگز براي در کنار بودن ليلي آشفته نبود. در چنين موقعيتي است که ديوانه ي عطار بيناتر و آگاه تر مي شود، زيرا که ياد معشوق او را تعالي بخشيده است.
آن يکي در خواند مجنون را ز راه
گفت اگر خواهي تو ليلي را بخواه
...
مغز عشق عاشقان يادي بود
هرچه بگذشتي از اين بادي بود
مي نيم زان عاشق شهوت پرست
تا کنم خالي ز ياد دوست دست[39]
ديوانه ي عطار کاملاً بر احوال و افکار خود آگاه است، ولي چون مردم او را ديوانه مي پندارند قادر است در پناه آن ديوانگي انديشه هاي عميق و ژرف را ارائه نمايد، ديوانه ي عطار قادر است در پناه اين ديوانگي خرده ها بر نظام آفرينش بگيرد، از زاهدان رياکار و پادشاهان فرعون صفت انتقاد نمايد؛ چرا که ديوانگي، او را در مقابل ملامت ها، سرزنش ها، بر دار رفتن ها، روئين تن نموده است.
ما در جاي جاي اين گفتار، اصطلاح و ترکيب «ديوانه ي عطار» را به کار برده ايم و ديوانه را بر عطار مقدم آورده ايم؛ اما به قول استاد بزرگوار دکتر اشرف زاده «آيا در پشت فکر هر ديوانه اي نمي توان قيافه ي تفکر آميز عطار را با نيش خند طنز آلودش ديد؟»[40]

عشق در کلام عطار[41]

عطار، شاعری عارف و پاک نهاد و سالک طريق حقيقت، چون جماعت صوفيان، تنها وسيله وصال به ذات حقيقي را، عشق مي داند که لازمه آن داشتن دلي چون آينه که مرکز عشق است و موهبت الهي و کشش غيبي و ارداه شخصي مي باشد. شيخ عطار بر خلاف عارفان ديگر که عشق مجازي را پلي بسوي عشق حقيقي مي دانند، آن را مردود مي داند و طالبان و رهروان عشق را بسوي عشق حقيقي رهنمون مي سازد.
«عشق مجازي، ابتداء محبت و هوي و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشأ آن هوي و حب مجازي است و پس از مرتبه ي عشق، شغف است که سوزاننده ي قلب است.
عشق حقيقي، الفت رحماني و الهام شوقي است و ذات حق که واجد تمام کمالات است و عاقل و معقول بالذات است، عاشق و معشوق است. بالجمله عشق حقيقي، عشق به لقاء محبوب حقيقت است که ذات احديت باشد، و مابقي عشقها مجازي است»[42]
عشق مجازي و ظاهري، موقت و زودگذر و نقصان پذير است و عاشق بند رنگ و رخسار است. و «به قول عطار در خون و خلط است و آنگاه که رنگ رخسار و طراوت سيماي معشوق روي به زردي و پژمردگي گذاشت و زشت گرديد، هوس ها و عشق ها نيز رو به کمي و کاستي مي گذارد.[43]
عشق جمال جانان درياي آتشين است
گر عاشقي، بسوزي، زيرا که راهش اين است[44]
عطار، عشق را درياي آتشين با امواجي سهمناک که هر يک از امواجش گوهر اسراريست که سالک را بسوي حقيقت مي کشاند همانگونه که در قول جماعت صوفيان آمده است که عشق: «آتشي است که در دل عاشق حق مي افتد و جز حق را مي سوزاند»[45] و نيز دريايي که قعر و ساحل ندارد، معرفي مي کند و عشق را غير قابل توصيف و ذره اي از آن را غير قابل گنجايش در عالم مي داند.
مرا با عشق تو جان در نگنجد
چه از جان به بود؟آن در نگنجد
اگر يک ذره عشقت رخ نمايد
به صحن صد بيابان در نگنجد[46]

عشق عطار به اهل بیت علیهم السلام [47]

عطار در تذکرة الاولیا در ذیل نام امام جعفرصادق علیه السلام ، ایشان را با لقب هایی بلند، توصیف می کند:
آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صِدّیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن جگر گوشه انبیا، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، جعفرالصادق(علیه السلام)
و سپس می افزاید:
گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، کتابی جداگانه باید ساخت، این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بوده اند، اما به سبب تبرّک به صادق علیه السلام ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت علیه السلام بود و سخن طریقتْ او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است، کلمه ای چند از آنِ او بیاوریم که ایشان همه یکی اند، چون ذکر او کرده شود، از آنِ همه بُوَد...

آرامگاه عطار نیشابوری

آرامگاه عطار نیشابوری بنایی است تاریخی که در دوره تیموری توسط امیر علیشیر نوایی بر روی قبر عطار نیشابوری ساخته شد. در دوره های پهلوی دوم مرمت کامل و دهه ۷۰ نیز مرمت مختصر شد.
آرامگاه عطار را باید در خیابان عرفان واقع در نیشابور کنونی ببینید که در سده نهم هجری ساخته شده است. بنای کنونی آرامگاه دارای هشت ضلع و گنبدی کاشی کاری شده و چهار در ورودی است. در نمای بیرونی آن چهار غرفه کاشی کاری شده تعبیه شده و در وسط بقعه، قبر عطار و یک ستون هشت ترکی به ارتفاع ۳ متر وجود دارد.
عطار چنانکه از نامش پیدا است، در نیشابور دکان عطاری داشت و در حمله مغول به نیشابور کشته شد. او یکی از پرکارترین شاعران ایرانی بود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبه ای بالا برخوردار بوده است.
آرامگاه کمال الملک، نقاش بنام ایرانی هم درست رو به روی بنای آرامگاه عطار ساخته شده است که شکل و شمایل متفاوت و نیمه مدرن، نیمه سنتی دارد. طراح این بنای یادبود هوشنگ سیحون است و در مراسمی در 12فروردین ۱۳۴۲ خورشیدی رونمایی شد.

زادگاه عطار در هجوم خانمان سوز مغول

هنگامی که عطار 76 ساله بود، ایران میدان تاخت و تاز بی رحمانه مغول شده بود. این قوم وحشی، حمله های خود را از سال 616، آغاز کردند و مانند مور و موریانه از آسیای مرکزی به سوی ایران سرازیر شدند و هر بنایی را که سر راه خود می دیدند، ویران و هر جان داری را بی جان می کردند. در کتاب جهان گشای جوینی، درباره این واقعه می گوید:
از این وحشت ناک تر، واقعه نیشابور بود؛ زیرا در مدافعاتی که حصاریان این شهر انجام می دادند «تغاجار» داماد چنگیز کشته شده بود و به خون خواهی او، غیر از چهار صد تن پیشه ور که به اسارت بردند، همه اهل شهر را به قتل آوردند و فرمان رسید که شهر را از خرابی، چنان کنند که در آن جا زراعت توان کرد و هیچ کس حتی سگ و گربه را زنده نگذارند و بنا به مشهور در این واقعه، یک میلیون و نیم تن ره سپار دیار نیستی شدند.

غروب غم انگیز عطّار

در مورد پایان زندگی شیخ عطّار، روایات مختلفی وجود دارد. برخی شهادت او را به سال 607 و بعضی 617 و حتی عده ای 10 جمادی الثانی سال 627 هجری قمری ذکر کرده اند. مرحوم فروزانفر درباره چگونگی مرگ عطّار می نویسد: «قدیم ترین مأخذ درباره پایان کار عطّار، روایت ابن الفطوطی است که می گوید: او به دست یک مغول در منطقه شادیاخ نیشابور به قتل رسید که به موجب آن، معلوم می شود عطّار به مرگ طبیعی نمرده و شربت شهادت نوشیده و محل قتلش شهر نیشابور بوده است.
آن گاه که مغولان مردم نیشابور را می کشتند، عطار که پیری ناتوان بود، به چنگ مغولی اسیر افتاد. مغول وی را پیش انداخت و همراه برد، در راه کسی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست، تا چندین سیم از وی بستاند و شیخ را به وی ببخشد، اما شیخ روی به مغول کرد و گفت که بهای من نه این است. مغول پیشنهاد مرد نیشابوری را نپذیرفت. پس از اندکی، آشنایی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین زر از وی بستاند و شیخ را را به وی ببخشد، شیخ باز سخن خود را تکرار کرد. مغول نیز که می پنداشت، شیخ را به بهای گزاف از وی خواهند خرید، نپذیرفت و هم چنان با شیخ به راه افتاد. در نیمه راه، روستایی ای پیش آمد که خر خویش را می راند، شیخ را بشناخت و از مغول درخواست تا وی را رها کند، مغول از وی پرسید که در برابر آن چه خواهد داد و روستایی گفت یک توبره کاه، این جا شیخ رو به مغول کرد و گفت: بفروش که بهای من این است، مغول بر آشفت و در دم شیخ را هلاک کرد...

روایت مرگ عطار از زبان شیخ بهایی

شیخ بهائی در کتاب کشکول خود درباره مرگ عطار می نویسد:
... وقتی که خون از رگ او می ریخت و مرگش نزدیک شده بود، شیخ با انگشت خود از خون خود بر دیوار، این رباعی را نوشت:
در کوی تو رسم سرفرازی این است
مستان تو را کمند بازی این است
با این همه رتبه هیچ نمی یارم گفت
شاید که تو را بنده نوازی این است
مقبره عطار در شهر نیشابور، کنار آرام گاه حکیم عمر خیام و در جوار امام زاده محروق قرار دارد و زیارت گاه اهل دل است.[48]

attar-e_nishboori_rh_003.jpg

attar-e_nishboori_rh_005.jpg

attar-e_nishboori_rh_002.jpg

attar-e_nishboori_rh_001.jpg

پی نوشت:
[24] برگرفته از مقاله عطار و عالم شوریدگی عباس سعادتي.
[25] جواد برومند سعيد، زبان تصوّف، تهران،پاژنگ،1370، ص 183.
[26] شيخ فريد الدين عطار نيشابوري، مصيبت نامه، به اهتمام نوراني وصال، تهران، زوار،1364،ص90.
[27] همان،ص 210.
[28] نصرالله پور جوادي، بوي جان، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1372، ص 40.
[29] شيخ فريدالدين عطار نيشابوري،الهي نامه، به تصحيح فواد روحاني، تهران، زوار،چاپ چهارم، 1364، ص 98.
[30] مصيبت نامه عطار، المقاله الثامنه، الحکاية والتمثيل، ص 121.
[31] الهي نامه، مقاله چهاردهم، حکايت نمرود - قسمت دوم، ص 190.
[32] ن.ک به مصيبت نامه، ص 130.
[33] ن.ک به الهي نامه، ص 134.
[34] رضا اشرف زاده، تجلي رمز و روايت درشعر عطار نيشابوري، تهران، اساطير، 1373.ص1.
[35] شيخ فريد الدين عطار نيشابوري، اسرار نامه، به تصحيح سيد صادق گوهرين، تهران، صفي علي شاه،1355.ص 103.
[36] مصيبت نامه، ص223.
[37] همان، ص119.
[38] همان، ص 275.
[39] همان، ص 69.
[40] تجلي رمز و روايت در شعر عطار نيشابوري، ص 63.
[41] برگرفته از « انسانی آرمانی در غزلیات عطار نیشابوری» از دکترحسن احدي.
[42] فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، سيد جعفر سجادي، ص582.
[43] مسافر سرگشته، پوران شجيعي، ص101.
[44] دیوان، ص202.
[45] فرهنگ نوربخش، جلد 1،ص195.
[46] ديوان، ص246.
[47] برای مطالعه بیشتر ر.ک به «منقبت حضرت علی در آثار عطار» نوشته دكتر احمد رضايي، استاديار دانشگاه قم.
[48] شیخ بهایی، کشکول.

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا