با واژه هایی از نسل گریه
درست سرِ ساعت اتفاق، سرخ ترین ضجه ها برمی خیزد.
شیون پدید می آید و جهان با دهمین موقعیت غم بار از امامت روبه رو می شود و زمین چون سرگشته ای مویه کنان، می گردد.
امروز را، لباس های سیاهِ بر تن، خوب می فهمند. پارچه های عزای بر دیوار درک می کنند که چه نوری از میان ما پر زده است.
آسمان نیز با ابرهای گریه زا، شعله وری خویش را عیان کرده است و با این نهضت جهانی مصیبت، هم سو شده است.
غمی در دل ها روییده که اگر بر همه اشیا تقسیم کنند، باز وسیع تر است.
در دستان امروز، مرثیه های طولانی به چشم می خورد. سوگ سرودهایی که چنین می گویند: عزیزِ دیگری نداشته ایم که از دست برود. پس باید خون گریست در این اندوه. در رثای دهمین پیشوای پارسایان، شعرها همه از نسل گریه اند؛ گریه های سپید که گِرد مزارش حلقه ماتم زده اند. در سینه ما غم است.
دهمین پرچم مشکی، نشانه ای از عزا است بر سردرِ بستان سرای امامت.
امروز، روز وداع با بهار هدایت گری است، پاییز پُر زخم در مسیر زندگی.
باید نشست و مطابق رسم غم، چکید. باید نشست و به شیوه متداول غصه، بارید. [1]
با جامعه کبیره
خورشید ادعیه، گرم از نگاه تو، در لحظه های اُنس می تابید.
تو، پنجره های پر از نگاه را به سوی «زیارت جامعه کبیره» گشودی.
امروز، هر که در رثای تو بیشتر اشک بریزد، آسمان عشق را، بزرگی نور را، وسعت معنویت را بهتر دریافته است.
دستمال های خیس از جامعه کبیره، مأنوس چشم های سوگمندند. زائران بغض آلود آمده اند و در محضر عباراتی که آورده ای، خطاب به تو آن را اشک می ریزند.
جامعه کبیره، یادگاری است که کوچ خونرنگ امروز تو را تداعی می کند.
با جامعه کبیره، لحظه های گمراه، به سوی واژه های خوش طینت آفرینش هدایت شدند. امروز، غروبی غمگین در رگ های کلمات جامعه کبیره جریان دارد. [2]
با سامرّا
انگار که پاره های آتش، بر جگر سامرا گذاشته باشند! انگار که شهر، یک باره غرق در دریای اندوه شود!
خبر سهمگین، این گونه اثر می گذارد.
سامرا را امروز باید نشناخت که از این داغ ناگهان، شکسته شده است.
سامرا، همه جانبه، وقف اشک ریزی است و در کوچه هایش، آهنگ دلگیر کوچ موج می زند.
سامرا، مونسی جز غم ندارد. همدمی جز بغض های مانده در گلو ندارد.
شهر، با معصومیت از دست رفته، در خویش فرو می ریزد.
امروز، هیچ شاعری نیست که همراه شعرش، از حسّ غربت سامرا سرشار نباشد. تنها حرکتی که از سامرا، با رفتن دهمین رهنمای روشن گر، زاده سخی ترین مردمان، هادی دوران سر می زند، بر سر زدن است و گریستن. [3]
پی نوشت:
[1] ماهنامه اشارات 98 (تیر 1386)
[2] ماهنامه اشارات 98 (تیر 1386)
[3] ماهنامه اشارات 98 (تیر 1386)