امام حسن عسکری(علیه السلام) از چند منظر/بخش دوم

موضوع نوشتار: 
امام حسن عسکری

۳-حمایت و پشتیبانی مالی از شیعیان،  بویژه یاران خاص خود و نیز تربیت علویان
امام حسن عسکری و علویان هم عصر

در این باره نیز مواردی را می توان به دست داد که به اختصار به برخی اشاره می شود:
یکی از مشایخ قم که ابوالحسن حسین پسر حسن بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل پسر امام صادق (علیه السلام) در قم بود، آشکارا شراب می نوشید. روزی برای نیازی به در سرای احمد بن اسحاق اشعری که وکیل اوقاف قم بود رفت و اجازده دیدار خواست که احمد اجازه نداد و ابوالحسن با ناراحتی و انده برگـشت. چندی بعد احمد بن اسحاق رهسپار حج شد.همین که به سامرا رسید اجازه خواست که خدمت ابومحمّد حسن عسکری (علیه السلام) مشرف شود اما حضرت او را اجازه نداد، احمد شگفت زده شده و سخت گریست. گریه و خواهش طولانی او سبب شد تا امام اجازه دیدار دهد. چـون خدمت آن حضرت رسید عرض کرد: «ای پسر رسول اللّه ! برای چـه مرا از تشرف به خدمت خود منع کردی، حال آنکه من از شیعیان و موالیان توام.» فرمود: «زیرا تو پسر عموی ما را از در منزل خود برگردانیدی! احمد گریست و سوگند یاد کرد به خداوند تعالی که این کار را کردم شاید از شراب نوشی دست بردارد.»فرمود: «راست گـفتی اما باید در هر حال به ایشان اکرام و احترام کنی و آنها را کوچک نشماری و چون منتسب به ما هستند به ایشان اهانت ننمایی که اگر چنین نشود تو از زیانکاران خواهی بود.»آنگاه که احمد به قم برگشت، بزرگان به دیدن او آمدند. حسین نیز با ایشان بود چـون احمد، حسین را دید، از جای خود برجست و به پیشواز او رفت و بسیار او را بزرگ شمرد و او را در بالای مجلس جای داد. اما حسین این کار را از ابن اسحاق دور می دانست و شگفت زده شد از این رو دلیل کار را پرسید.احمد نیز داستان را باز گو کرد. حسین چون آن را شنید از کارهای خود پـشیمان شد و توبه کرد و به خانه برگـشت و همه شرابها را ریخت و ظرفهایش را شکست. و همواره اهل مسجد و از معتکفین مسجد شد و از متقیان شهر گشت تا از دنیا رفت و در نزدیکی مزار حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد[۱۰].

گفتنی است شبیه همین داستان با اندکی تفاوت در شخصیت و زمان حادثه، از قاضى ابو الحسین قاضى الحرمین نقل شده که گفت: از على بن عیسى الوزیر رحمه الله شنیدم که او گفت: من پیوسته به علویان احسان مى‏کردم و به بغداد هر یکى را در سال وظیفه‏اى مجرى کرده آن قدر که به طعام و کسوت هر یک را کفایت بودى، و در ماه رمضان این وظایف و رسوم هر یک برسانیدمى، و از جملت ایشان پیرى بود از فرزندان موسى بن جعفر رضى الله عنه، و من او را هر سال پنج هزار درم جرایت فرموده بودم. در میان زمستان این پیر را یک روز دیدم مست در خیابانی مى‏آمد و قى کرده و جامه به گل آلوده و او را به حالى هر چه زشت‏تر یافتم. با خود گفتم که چنین فاسقى را هر سال پنج هزار درم چرا دهم تا در معصیت خداى تعالى خرج کند. امسال البته هیچ بدو ندهم.

پس چون ماه رمضان در آمد آن پیر به طلب وظیفه آمد و بر در سراى بایستاد تا من برسیدم. سلام کرد بر من و تقاضاى وظیفه کرد. من گفتم: لا و الله، به تو چیزى دهم تا در معصیت خداى تعالى خرج کنى، ترا در زمستان بدان حال دیدم، امروز هیچ به تو ندهم، و او را گسیل کردم و گفتم: نباید که بعد از این اینجا آیى. پس آن شب چون بخفتم رسول را علیه السلام در خواب دیدم و مردم بر او جمع شده بودند. من فرا رفتم و سلام کردم. روى از من بگردانید.

من گفتم: یا رسول الله، من این همه احسان با فرزندان تو مى‏کنم و این همه صلوات بر تو مى‏دهم و تو مکافات من بدین مى‏کنى که روى از من مى‏گردانى. رسول علیه السلام گفت: چرا فلان فرزند مرا از در سراى نا امید باز گردانیدى و آنچه هر سال به وى مى‏دادى باز گرفتى. من گفتم از براى آنکه او را بر آن حالت دیده بودم گفتم که اگر چیزى بدو دهم او را بر معصیت یارى داده باشم. رسول علیه السلام گفت: تو چیزى بدو مى‏دادى از براى من مى‏دادى یا از براى او؟ گفتم: از براى تو. گفت: من هرگز شراب نخوردم و چه بودى اگر تو بر او ستر نگاه مى‏داشتى از براى آنکه او از فرزندان من بود. من گفتم: کرامه و عزازه و از خواب‏ در آمدم و بامداد کس فرستادم و شیخ را طلب کردم و آن وظیفه بدو دادم، و چون از دیوان باز آمدم او را در پیش خویش خواندم و بفرمودم تا غلام ده هزار درم در دو کیسه پیش او نهاد و بسیار تقرب بدو نمودم و گفتم: اگر محتاج شوى به چیزى دیگر مرا اعلام کن تا بدهم. پس پیر علوى چون چنان دید الحاح کرد که از چیست که آن روز مرا خائب باز گردانیدى و امروز این همه کرامت و لطف فرمودى. پس قصه با او بگفتم. پیر بگریست و گفت: توبت کردم که آنچه کردم دیگر نکنم و جد خویش را محتاج نگردانم که با تو عتاب کند از جهت من، و بعد از آن توبتش سخت نیک بود.[۱۱]

داستان دیگر در این رابطه را این گونه نقل کرده اند که: محمد بن ابى زعفران از مادر امام حسن عسکرى علیه السّلام روایت کرده که گفت: یکى از روزها امام عسکرى بمن فرمود: در سنه (۲۶۰) اذیّتى بمن خواهد رسید که میترسم مرا دچار رنج و مشقت‏ نماید، من بناى جزع و فزع و گریه و زارى را نهادم، امام بمن فرمود: امر خدا باید اجراء شود، جزع و فزع منماى. وقتى که ماه صفر سنه (۲۶۰) هجرى فرا رسید آن بى‏بى دچار اضطراب و ناراحتى شد، گاهى از اوقات از مدینه خارج میشد و خبر میگرفت، تا آن موقعى که به او خبر رسید: معتمد آن حضرت را با برادرش جعفر بدست على بن جرین زندانى کرده. معتمد عباسى دائما از امام عسکرى علیه السّلام بوسیله زندان‏بان خبر میگرفت، زندان‏بان میگفت: امام عسکرى روزها روزه میگیرد و شبها نماز میخواند. یکى از روزها معتمد از زندان‏بان سراغ امام عسکرى را گرفت؟ زندان‏بان همان جواب را گفت، معتمد گفت:الساعه برو و سلام مرا بآن حضرت برسان! و بگو: بجانب منزل خود برگردد. على بن جرین میگوید: من درب زندان آمدم، الاغ زین کرده‏اى را دیدم، خدمت آن حضرت رفتم دیدم که نشسته و کفش و عبا و دستار خود را پوشیده، وقتى که مرا دید از جاى خود بلند شد، من پیغام معتمد را بآن بزرگوار رسانیدم، آن حضرت سوار شد، وقتى که سوار شد مقدارى توقف کرد، من گفتم: براى چه توقف کردى؟ فرمود: براى اینکه جعفر هم خارج شود، گفتم: معتمد مرا دستور داده که فقط ترا آزاد نمایم، فرمود: برو نزد معتمد و بگو: من و جعفر از یک خانه خارج شدیم، اگر من برگردم و جعفر با من نباشد عیبى دارد که بر تو مخفى نیست، زندان‏بان رفت و برگشت، گفت: معتمد میگوید: جعفر را هم براى خاطر شما آزاد کردم، زیرا من‏ جعفر را بجهت جنایتى که در حق خود و شما کرده بود و آنچه را که درباره شما میگوید زندانى کردم، جعفر هم آزاد شد و با امام عسکرى بخانه آن حضرت آمد.[۱۲]

۴-تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه در برابر مشکلات؛
امید به آینده و پیشگویی های امیدوار کننده

داود پسر قاسم بن إسحاق بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب معروف به أبا هاشم الجعفری مى‏گوید: از ابو محمد علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود:«بهشت دروازه‏اى دارد به نام معروف، که جز اهل خیر و نیکوکاران از آن دروازه وارد نشوند.»من با شنیدن این سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم که احتیاجات مردم را برآورده مى‏سازم، امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و فرمود: «آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى که نیکوکاران در دنیا و در آخرت ،اهل خیر به شمار مى‏آیند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ایشان قرار دهد و بیامرزد»[۱۳]

ب) محمد بن حسن بن میمون مى‏گوید: طىّ نامه‏اى که به خدمت مولایم امام عسکرى (علیه السلام) نوشتم از تنگدستى خود شکایت کردم، آنگاه با خود گفتم ؛ مگر امام صادق (علیه السلام) نفرموده است: «تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و کشته شدن با ولایت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما».جواب نامه من چنین آمد: «همانا خداى عزوجل، وقتى که گناهان دوستان ما زیاد مى‏شود، به وسیله تنگدستى، گناهان ایشان را محو مى‏کند؛ و بسیارى از گناهان را مى‏بخشد، آرى همان طور که در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى که ما پشتیبان کسى هستیم که به ما پناه آورد و نوریم براى هر که از ما روشنى خواهد و پناهیم براى کسى که به ما پناهنده شود، هر که ما را دوست بدارد در مراتب عالیه با ماست و هر که از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مى‏افتد…»[۱۴]

ج)ابو جعفر هاشمى مى‏گوید: من به همراه عبد اللّه خدوری، حسین بن محمّد عقیقی، حمزه غراب، و محمّد بن إبراهیم قمی در زندان جبیس، در جوسق واقع در قصر سرخ زندانی بودم، که ابو محمد (علیه السلام)نیز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت کردیم و من صورت امام حسن (علیه السلام) را بوسیدم و او را روى فرشى که زیر پایم بود نشاندم، جعفر نیز در نزدیکى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردى از قبیله جحم نیز همراه ما در زندان بود که مى‏گفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (علیه السلام) نگاهى به ما کرد و فرمود: «اگر در میان شما نبود آن کسى که از شما نیست، هر آینه به شما اطلاع مى‏دادم و چیزهایى مى‏آموختم تا وقتى که خداوند وسیله نجات شما را فراهم کند.»امام (علیه السلام)با این فرمایش به آن مرد جحمى اشاره کرد و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا که درمیان لباسهایش کاغدى هست که هر چه مى‏گویید براى خلیفه مى‏نویسد، یکى از زندانیان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى کرد پس آن نوشته را یافت که آن جمع را متهم کرده و نوشته بود که آنها مى‏خواهند زندان را سوراخ کرده و از زندان فرار کنند.[۱۵]

د) احمد بن محمد نقل کرده، مى‏گوید: به خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) – موقعى که مهتدى عباسى شروع به کشتن شیعیان کرده بود – نامه‏اى نوشتم و عرض کردم: مولاى من! سپاس خدا را که این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم که او شما را هم به قتل تهدید مى‏کرد و مى‏گفت: به خدا سوگند که بزودى او را تبعید خواهم کرد! امام (علیه السلام) در پاسخ من، به خط مبارک خود نوشت:

«عمر او کوتاهتر از آن است که به این کار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى که خواهد دید، کشته مى‏شود…»[۱۶] و همین طور شد.

۵-آماده سازی شیعیان برای دوران غیبت فرزند خود، امام دوازدهم.
زمینه سازی برای ظهور
نقل است که امام هادی (علیه السلام)  بجز برخی از یاران خود از بیشتر شیعیان غایب بود. موقعى که امر امامت به امام حسن‏ عسکرى (علیه السلام) واگذار شد آن حضرت با شیعیان خصوصى خود و غیر آنان از پشت‏ پرده‏ صحبت میکرد مگر وقتى که میخواست به خانه پادشاه برود.

علت اینکه آن حضرت و پدر بزرگوارش این عمل را انجام میدادند این بود که مقدمه غائب شدن امام زمان را فراهم کرده باشند تا گروه شیعیان با این موضوع مأنوس شوند و منکر غائب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت کنند.[۱۷]

همچنین علی بن احمد بن مهزیار، از احمد بن ابراهیم گفته آورده است: «به سال ۲۸۲ به مدینه نزد حکیمه خواهر امام هادی (علیه السلام) شدم، از پشت پرده از دین ایشان پرسیدم، او ائمه را برای من نام برد تا به پسر امام حسن عسکری رسید، گفتم:« شما او را دیده اید یا شنیده خود را نقل می کنید؟» گفت: «من از امام عسکری نقل می کنم که او در نامه ای که از سامرا برای مادرش در مدینه نوشت نام امام بعدی ذکر شده بود». گفتم این فرزند اکنون کجاست؟ گفت:« اکنون پوشیده و پنهان است». ادامه دادم :«شیعیان به چه کسی مراجعه کنند؟» گفت:«به مادر امام عسکری رجوع کنند». گفت:« به چه حسابی باید به یک زن رجوع کرد». ادامه داد: « به همانگونه که امام حسین پس از شهادتش به حضرت زینب وصیت کرد، البته در این ظاهر بود اما در واقع ایشان دستورات حضرت سجاد را عمل می کردند، تا حادثه ای برای ایشان روی ندهد». در پایان افزود: « شما خود اهل حدیثی مگر نشنیده ای که نهمین فرزند از نسل امام حسین در حالی که زنده است، میراثش تقسیم می شود».[۱۸]

نقل دیگر آن است که ابو غانم با این سلسله سند (حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْفَزَارِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَدَائِنِیُّ ) روایت کرده که: از امام عسکرى علیه السّلام شنیدم می فرمود: در سنه شصت‏ [دویست و شصت] بین شیعیان ما تفرقه خواهد افتاد. [۱۹]این در حقیقت پیشگویی امام از زمان شهادت ایشان و  آغاز غیبت امام زمان بود.

نیز از ابو هاشم روایت شده که گفت: من در حضور امام حسن عسکرى علیه السّلام بودم، آن حضرت فرمود: وقتى که امام قائم علیه السّلام ظهور کند دستور میدهد تا منبرهائى که در مسجدها وجود دارند خراب کنند من با خود گفتم: چه معنى دارد که امام قائم این کار را میکند؟! امام عسکرى فرمود: معنى این عمل آنست که آن منبرها بعد (از نبى و حجّت) بنا نهاده شده‏اند، لذا بدعتى هستند که پیغمبر و امامى آنها را بنا نکرده. [۲۰]

از احمد بن اسحاق روایت شده که گفت: من به حضور امام حسن عسکرى علیه السّلام رفتم، آن حضرت بمن فرمود: حال شما با این شک و تردیدى که مردم دارند چگونه است؟ گفتم: موقعى که خبر ولادت مولاى ما (صاحب الزمان؟) بما رسید هیچ مرد و زن و بچه‏اى که بحد فهم رسیده باشد نبود مگر اینکه بحق قائل شد، امام عسکرى فرمود: آیا نمیدانید که زمین از حجّت خدا خالى نخواهد ماند؟[۲۱]

 

*****************************************

منبع: پایگاه خانه شیعه

****************************************

پی نوشتها:
[۱۰]– حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، صص ۲۱۱-۲۱۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۲۳. سید جلال الدین طهرانى‏ این خبر ضعیف می داند و چنین بدست می دهد:«در اسلام بقدرى مساوات در احکام شرعیه منظور شده است که غلام حبشى و سیّد قرشی را یکسان دانسته، دین مقدس اسلام بقدرى منور و منزه است که این گونه امتیازات را در مقابل احکام لغو کرده است چه بموجب اصل بزرگ اسلام که إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ الله أَتْقاکُمْ ۴۹: ۱۳ باشد هر که پرهیزکار ترست محترم ترست و بعد هر که عالم ترست مقدم تر و بعد هر که از حیث نسب و شرافت خانوادگى بیشتر پیشتر است، وقتى که پیغمبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم قبل از رحلت خود از مردم رضایت میطلبد که اگر از من بکسى رنجى و تعبى رسیده حاضرم در امروز با من همان معامله کند میرساند مساوات و تساوى در مقابل احکام شرعیه را، زمانى که امیر المؤمنین على علیه السّلام که رئیس مسلمین است و با اقتدار زمان خلافت در صدر اسلام حاضر میشود که در مقابل دعواى حقوقى بمحکمه شرعیه که قاضى او بدون امضاى امیر المؤمنین نمیتواند قضاوت نماید تن در دهد و با مدعى بمحکمه میرود و موافق موازین شرعیه محاکمه مینماید میرساند تساوى مسلمین را در مقابل احکام از این قرار هیچ گاه ما نباید دین اسلامى را که این قدر منزه و مبرى است بدین گونه موضوعات ببالاییم، اشخاص مغرض و جاهل هر وقت میخواهند باسلام حمله کنند بدین گونه اخبار ضعیفه که از مجعولات دشمنان باطنى اسلام است استدلال میجویند و آنچه در تواریخ و کتب اخبار بیابید که موافقت با عقل سلیم نمیکند و قبیح است مربوط باسلام نیست چه کلُّ ما حَکَم به الشّرعُ حَکَمَ به الْعَقْلُ ما را هدایت بدین موضوع مینماید.»
[۱۱]– شرف النبى، ابو سعید واعظ خرگوشى (م ۴۰۶)، تحقیق محمد روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش، صص ۵۰۵- ۵۰۴.
[۱۲]– مسعودی، اثبات الوصیه، ص ۲۵۳.
[۱۳]– الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ج‏۲، ص۱۰۸۲.

Share