4. در محضر درس هایی از آقا مجتبی تهرانی:
4-1. مرگ در کلام مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی
وقتی در شدت گرفتاری قرار گرفته ای، خیال می کنی که همه راه ها به سوی تو مسدود است. این به خاطر آن است که تو خودت محدود هستی، لذا خیال می کنی راه ها مسدود است. در حالی که این طور نیست. وقتی به بالا رو کنی و سراغ آن موجودی که محدود نیست و لایتناهی است بروی، خواهی دید که هیچ راهی برای او مسدود نیست.
آیت الله مجتبی تهرانی در سخنان ماه رمضان امسال ایراد کردند، درباره دعا و تقاضای نادرست مسائلی را مطرح کردند. از جمله مسائلی که توسط ایشان ذکر شد، آرزوی مرگ کردن برای خود بود. آنچه در زیر می خوانید سخنان ایشان در این باره است:
روایت می گوید: از خدا، برای خودت، درخواست مرگ نکن! این بالاترین ضرر است که بگویم: خدایا! مرگم را برسان!
البته این دعا یک وقت جنبه تعارفی دارد، که به آن کاری نداریم. در این جنبه اراده جدی ای نیست. در چنین افرادی اراده استعمالی وجود دارد، این ها هیچ وقت حاضر به مرگ نیستند. می گوید: خدایا! مرگم بده؛ اما اراده جدی ندارد، ما به این ها کاری نداریم. آن هایی که اراده جدی دارند را مطرح می کنم.
آرزوی مرگ نکن:
«رُوِیِ عَن رَسُولِ الله(ص) قال: لا یتَمَنَینّ أحَدُکُمُ المَوتَ لِضُرٍّ نَزََّلَ بِه»، حضرت فرمودند: هیچ گاه احدی از شما برای ضرر، حادثه و گرفتاری ای که، «نَزَل بِه»، به سوی او فرود آمده درخواست و تمنا و آرزوی مرگ نکند!
تو محدودی؛ راه ها محدود نیست: وقتی در شدت گرفتاری قرار گرفته ای، خیال می کنی که همه راه ها به سوی تو مسدود است. این به خاطر آن است که تو خودت محدود هستی، لذا خیال می کنی راه ها مسدود است. در حالی که این طور نیست. وقتی به بالا رو کنی و سراغ آن موجودی که محدود نیست و لایتناهی است بروی، خواهی دید که هیچ راهی برای او مسدود نیست. به خصوص آن هم در شب های ماه مبارک رمضان که گفتم همه حجاب ها برطرف شده است. دقت کنید!
گره از کارم باز کن!
این روایت از پیغمبر اکرم است که می گوید: وقتی گرفتار شد و ضرری متوجه تو شد، عصبانی نشو تا اینکه بگویی: خدایا! مرگم را برسان! اصلاً و ابداً چنین چیزی نگو برو به خدا بگو: خدایا! گره را باز کن!
آرزوی مرگ، قطع کننده مسیر:
در اینجا به چند روایت اشاره می کنم؛ هرچه همه را بازگشت به یک چیز می کند. از پیغمبر اکرم است که دارد: «رُوِی عَن رَسولِ الله(ص) لا یتَمَنّینّ احَدٌ مِنکُمُ المَوتَ إمّا مُحسِنًا فَلَعَلَّهُ أن یَزدادَ خیرًا و إمّا مُسِیئًا فَلَعَلّهُ أن یستَعتِبَ»، هیچ کدام از شما درخواست و آرزوی مرگ نکند، چرا؟ چون یا از افراد نیکوکار محسوب می شود و چون آدم نیکوکاری است اگر در اینجا بماند، مرتّباً کار نیک می کند و بر نیکی هایش افزوده می شود. پس چرا بمیرد؟ نیکی کند، خوبی کند، تا به خوبی های خود اضافه کند، «و إمّا مُسِیئًا فَلَعَلّهُ أَن یَستَعتِبَ»، نعوذبالله! و اگر از کسانی که نیکی کردن ملکه اش باشد نیست و به اصطلاح بدکاره و گناه کار است، در اینجا یک احتمال وجود دارد که اگر بماند می تواند توبه کند و برگردد. در روایتی که از پیغمبر اکرم بود چند حالت را بیان فرمودند و یکی هم همین بود.
آرزوی بازگشت به دنیا:
روایت دیگری از پیغمبر اکرم است که: «لا تَمَنِّوُا المَوِتَ فَانّهُ یقطَعُ العَمَلَ و لا یرَدٌ الرّجُل فَیستَعتِبُ»، نگاه کنید! حضرت اینجا علت را چیز دیگری بیان می کنند، البتّه با آن هم سو است، اما به بیان دیگر. حضرت می فرماید: هیچ کدام از شماها آرزو و تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ چون اگر بمیری، دیگر نمی توانی کاری انجام دهی، «فَانَّهُ یقطَعُ العَمَل»، تمام شد، «وَ لا یرَدُ الرّجُل»، و بازگشتی هم نیست، «فَیستَعتِب»، می خواهی برگردی و جبران کنی، اما دیگر راه بازگشت بسته شده است. این همان است که در آیه قرآن هم می آمده است که وقتی هنگام مرگ می رسد و حُجب کنار می رود، ملکات و اعمال خود را که نگاه می کند به وحشت می افتد، «رَبِّ ارجِعُونِ* لَعَلِّی أعمَلُ صالِحًا فیما تَرکتُ». آنجا آرزوی بازگشت به دنیا می کند. به خدا می گوید: خدایا! «رَبِّ ارجِعُونِ»، من را به دنیا برگردان. شاید عمل صالح انجام دهم. اما جواب چه می آید؟ «کَلّا»، راه بازگشتی نیست. این همان است که در اینجا می فرماید.
مواظب باش، چه دعایی می کنی!
چه آرزویی می کنی؟ درصدد این باش که خودت را اصلاح کنی! در روایت دیگری از پیغمبر اکرم است این ها غالباً از پیغمبر است. «لا تَمَنِّ المَوتَ فَاِنّ هَولَ المُطّلَعِ شَدید وَ إنّ مِنَ السَعادَة أن یطوُلَ عُمرُ العَبد وَ یرزُقَهُ الله الإنابَه»، تقاضای مرگ نکنید، چرا؟ صحنه قیامت سخت وحشتناک است، «فَاِنّ هَولَ المُطّلَع شَدید»، از سعادتِ شخص است، یعنی از سعادتمندی عبد است که طول عمر پیدا کند، برای اینکه موفق بشود خداوند انابه را روزی او گرداند؛ یعنی رو به سوی خدا کردن را نصیبش کند.
بیانات حساب شده در روایات: من فکر می کنم که حضرات ائمه در بعضی از روایات طرف های سؤال کننده را برانداز هم می کردند و این جملات را می گفتند. هر کدام از بیانات به گونه ای حساب شده است و هر کدام با بیانی دیگر و علّت را در قالب دیگری ریخته است.
نمی دانی چه چیزی برای آن دنیا فرستادی!
«لا یتَمَنّ اَحَدُکُم المَوت فَإنّهُ لا یدری ما قَدّم لِنَفَسی»، هیچ کدام از شما درخواست مرگ نکند، چرا؟ چون نمی دانی که چه چیزی جلوتر برای خودت را پیش فرستادی! هیزم جهنم فرستادی، یا نهال های زیبا برای بهشت؟ کدام یک از این ها است؟
آیا برای رفتن به جهنم شتاب می کنی؟
در یک روایت دارد: «لا تَِمَنّ المَوتِ فَإن کُنتَ مِن أهلِ الجَنّة فَالبَقاءُ خَیرٌ لَک وَ إن کُنتَ مِن أهلِ النّار فما یعجِلُکَ إلَیها»، چرا درخواست مرگ می کنی؟ اگر اهل بهشت باشی بمانی بهتر است، چرا؟ چون کارهای بهشت ساز بیشتر انجام می دهی؛ اما اگر اهل آتش باشی، چرا برای رفتن به جهنم شتاب می کنی؟ حالا اگر جهنمی باشی مقداری دیرتر بروی بهتر نیست؟ نگاه کنید! با هر کسی یک طور صحبت می کنند.
بمانی و اطاعت خدا کنی، بهتر است یا با معصیت بمیری؟
روزی کسی خدمت امام صادق(ع) آمد، «جَاءَ رَجُلٌ إِلَی الصّادِقِ(ع) فَقَالَ قَد سَئِمتُ الدُنیا»، و گفت: از این دنیا خسته شدم، «فَأَتَمَنّی عَلَی اللهَ المَوتَ»، جنابعالی برای من از خدا درخواست مرگ بکنید! «فَقَالَ(ع) تَمَنّ الحَیاةَ لِتُطِیعَ لَا لِتَعصِی»، حضرت فرمودند: برو و از خدا عمر بخواه که اطاعت خدا کنی، نه اینکه او را معصیت کنی، «فَلأن تَعِیشَ فَتُطِیعَ خَیرٌ لَکَ مِن أَن تَمُوتَ»، تو اگر بمانی و اطاعت خدا کنی برای تو بهتر است، تا اینکه بمیری، «فَلَا تَعصِی وَ لا تُطِیع»، چون وقتی مردی، نه اطاعتی وجود دارد و نه عصیانی. هیچ کدام نیست! این خوب است یا اینکه بمانی و اطاعت خدا کنی؟ شکی نیست ماندن و اطاعت خدا کردن بهتر است!
هلاکت ابدی از خدا نخواه!
موسی بن جعفر(ع) شنید که شخصی از خدا تقاضای مرگ می کند، «سَمِعَ مُوسی(ع) رَجُلاً یتَمَنّی المَوتَ فَقَالَ لَهُ هَل بَینَکَ وَ بَینَ الله قَرَابَةٌ یحَامِیکَ لَهَا؟»، حضرت فرمودند: بین تو و خدا خویشاوندی ای وجود دارد تا از تو پشتیبانی کند؟ «قَال لا»، گفت: نه! قوم و خویشی با خدا ندارم، «قَالَ فَهَل لَکَ حَسَناتٌ قدمت ها تَزِیدُ عَلَی سَیئَاتِکَ؟»، آیا حسناتی داری که پیش فرستاده باشی تا بر گناهانت غلبه کنند؟ «قَالَ لَا» گفت: نه! ندارم، «قَالَ فَأنتَ إذا تَتَمَنّی هَلَاکَ الأبَدِ»، حضرت فرمود: پس تو هلاکت ابدی از خدا می خواهی، آدم عاقل که این طوری نمی کند!
جذب ائمه به سوی رحمت و سعادت الهی:
من این روایت را مطرح کرده و دسته بندی نمودم. در علّت ها هم علت تکراری نیاوردم، چنانچه هر کدام از آن ها یک تعبیر و یک قالب جدا داشت. اما تمام این ها در یک چیز مشترک هستند؛ حتی آن هایی هم که نسبت به غیر باشد، همین طور است که همه با هم هم سو هستند و آن این اصلی است که عرض می کنم؛ ائمّه می خواهند افراد را به سوی سعادت بکشند. آیا شما غیر از این را می فهمید؟ نه! واقعاً همین است که می خواهند بندگان را به سوی سعادت و رحمت خدا بکشند. این جذب است، جذب به سوی سعادت و رحمت. نمی خواهند آن ها روی گردان شوند. می خواهند جلوی روی گردانی این ها را بگیرند. توجه کنید! آن ها در یک چیز مشترک اند و آن اصل جذب به سوی رحمت خدا و سعادت ابدی است. آن ها دنبال این هستند. ائمّه هیچ کس را نمی خواهند مأیوس و رد کنند. یک جا نمی بینیم که این طور باشد.
این بحث هایی که می کنم، تقریباً بحث های ریشه داری است و کمتر کسی هم به این سبک بحث کرده است. اما توجّه داشته باشید که اینجا با جایی که «تقاضای شهادت» می کنند، اشتباه نشود! بین این دو فرق بگذارید! کما اینکه در قبل، در بحث لعن و نفرین، گفتم که این بحث راجع نباید به مؤمن و مشرک و کافر خلط شود. مشرک و کافر را قرآن هم لعن کرده، آن ربطی به این ها ندارد، این ها را با هم خلط نکنید!
دعای تقاضای شهادت:
شما در دعاها ببینید! این را به ما آموخته اند که شما تقاضای شهادت کنید! این هم مرگ است، اما مرگ فی سبیل الله. بگذارید از ماه رمضان بگویم. در دعاهای شب های ماه رمضان این را می خوانید:
«وَ لَیلَةً القَدرِ وَ حَجَ بَیتِکَ الحَرَامِ وَ قَتلاً فِی سَبِیلِکَ فَوَفِّق لَنا»، این دعای ماه رمضان است که در هر شب می خوانیم. این را به عنوان نمونه گفتم که در دسترس ما است. تقاضا می کند: «قَتلاً فی سَبیلِکَ فَوَفِّق لَنا»، این موت عین سعادت است؛ یعنی چه؟ یعنی شهادت عین سعادت است.
دعا برای شهادت:
لذا چون عین سعادت است، در ادعیه ما ترغیب شده است که نسبت به شهادت دعا کنید! چون این عین سعادت است؛ لذا معصومین(صلوات الله علیهم اجمعین)، هم می بینیم که در ادعیه، دعا نسبت به شهادت را مطرح کرده اند و هم در عمل دعوت به شهادت کرده اند. از این طرف در ادعیه دعا نسبت به شهادت را بیان کرده اند و هم در نسبت به دعوت، دعوت کردن مردم به شهادت را گفته اند.
رفتار همیشگی حسین(علیه السلام) دعوت به شهادت بود:
البته بگویم که این کار، کار همیشگی حضرت در حرکتش از مکّه به سوی کربلا بود؛ یعنی دعوت به شهادت و از هیچ کس هم پنهان نمی کرد.
دعوت حسین(ع) از حبیب برای شهادت:
می گویند: همین که وارد کربلا شد به شخصی در کوفه نامه نوشت: «مِنَ الحُسَین ابنِ عَلی مِنَ الرَّجُلِ الفَقیه حَبیب ابنِ مَظاهِرِ الاَسَدی»، و اما بعد، «فَإنّا قَد نَزلنا کَربَلا وَ اَنتَ تَعلَم قِرابَتَنا مِن رَسُولِ الله فَاِن اَرَدتَ نُصرَتَنا فَقدِم اِلَینا عاجِلا»، از حسین به حبیب. حبیب! ما وارد کربلا شدیم. تو هم قرابت ما با پیغمبر را می دانی و جایگاه ما را خوب می شناسی، اگر می خواهی ما را یاری کنی، دعوتت می کنم. «فَاقدِم اِلَینا عاجِلاً»، سریع خودت را برسان و الّا عقب می مانی. او را دعوت به شهادت می کند. هم با زبان دعوت می کرد و هم با نوشته.
4-2. روح را چگونه مداوا کنیم؟
همان طور که از جسمت مراقبت می کنی و پیشگیری می کنی تا بیمار نشوی، از روحت هم مراقبت کن؛ اگر هم بیمار شدی، زود برو و از طریق توبه روحت را مداوا کن!
حدیث نورانی امام حسن (ع): «عَجَبٌ لِمَن یَتَفَکّرُ فِی مَأکُولِهِ کَیفَ لا یَتَفَکّرُ فِی مَعقُولِهِ فَیُجَنِّبُ بَطنَهُ مَا یُؤذِیهِ وَ یُودِعُ صَدرَهُ مَا یُردِیه». [بحار الانوار، ج1، ص 218]: یعنی من در شگفتم از کسی که درباره غذایی که می خواهد بخورد فکر می کند که چه بخورم که مفید باشد و مضرّ نباشد، ولی «لا یتفکر فی معقوله»؛ یعنی برای جسمش فکر می کند که چه چیزی را وارد معده ام کنم، اما برای روحش فکر نمی کند که چه مطلبی را دارم گوش می کنم و در دل و روحم جایگزین می کنم.
اسلام می گوید: همان طور که از جسمت مراقبت می کنی و پیشگیری می کنی تا بیمار نشوی، از روحت هم مراقبت کن؛ اگر هم بیمار شدی دستور می دهد که زود برو و از طریق توبه روحت را مداوا کن. حالا همان گونه که در باب جسم معمولاً بیماری ها از راه تغذیه و تزریق وارد پیکره انسان می شود و کارشناس جسم که طبیب است می گوید: «این چیزها را بخوری، این مرض ها را می آورد؛ این چیزها را بخوری، جسم را تقویت می کند؛ مراقبت کن که بیمار نشوی و...»، اسلام هم همین را می گوید؛ اسلام می گوید: آن مفاهیمی که وارد ذهن تو می شود، تغذیه روح تو است. هر مفهومی که وارد شود، در ذهن و روحت جایگزین می شود. پس مراقب باش که چه می خواهی وارد ذهنت کنی. مراقب باش که ویروس همراهش نباشد که سلامتی روحت را از بین می برد. هم پیشگیری اش را گفته که چگونه از ورود بیماری ها به روحت جلوگیری کنی، هم تقویتی اش را گفته که چه مفاهیمی را در روحت وارد کن تا سلامتی روحت حفظ شود، و هم بیماری اش را گفته است که اگر بیمار شدی چگونه معالجه کن.
حدیث نورانی امام کاظم(ع): «مَن اَرَادَ الغِنَیِ بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ القَلبِ مِن الحَسَدٍ وَ السّلامَةَ فِی الدّینِ فَلیَتَضَرّع إلَی الله فِی مَساَلَتِهِ به ان یُکمِلَ عَقلَهُ» [بحار الانوار، ج1، ص 139]: در باب غنا این طور است که دو نوع غنا داریم: یک: غنای بالمال، دو: غنای عن المال. که در مورد دومی اینجا جایش نیست و آنچه مردم دنبالش هستند، غنای بالمال است. یعنی چه؟ یعنی می خواهند با پول، برای خودشان آرامش روانی درست کنند. خیال می کنند پول هر چه افزوده شود، آرامش روانی برایشان پیدا می شود و حال اینکه اشتباه می کنند. اتّفاقاً یک غنای عن المال داریم، یعنی روح، احساس بی نیازی می کند. چون غنا، بی نیازی است. مردم دنبال این هستند که با پول خودشان را بی نیاز کنند و حال این که اشتباه می کنند. بی نیازی امر روانی است. در غنای عن المال انسان از نظر روانی احساس می کند که پول احتیاج ندارد. اما در غنای بالمال انسان خیال می کند هر چه پولش زیادتر شود، این احساس درونش پیدا می شود که دیگر احتیاج به پول ندارم، خیال می کند که هر چه بیشتر پول روی هم بگذارد، بیشتر احساس بی نیازی می کند.
حضرت می فرمایند: اوّل؛ اگر کسی بخواهد احساس بی نیازی کند، امّا نه بر اثر مال؛ دوم؛ «وَ رَاحَةَ القَلبِ مِنَ الحَسَدِ» و دلش از بیماری کشنده حسد آسوده گردد، چون حسد یکی از بیماری های روانی است و همین آدم را بی چاره می کند و حسد انسان را رنج می دهد و او را تا سر حد مرگ می برد. سوم: «وَ السّلَامَةَ فِی الدِّینِ»، و اگر کسی بخواهد دینش را هم حفظ کند و سالم بماند؛ این را خوب دقّت کنید که روایت سه مورد را می گوید که: غنای بدون پول، راحتی دل از بیماری کشنده حسد، سلامت در دین. اگر کسی این سه را می خواهد: «فَلیَتَضَرّع إلَی الله فِی مَساَلَتِهِ به ان یُکمِلَ عَقلَهُ»، باید در خواسته ای که از خدا دارد تضرع کند، نه فقط دعا کند، بلکه تضرّع کند چون تضرّع بالاتر از دعا است. تضرع یعنی خواسته ای که همراه با سوز و ناله و سوزش دل باشد. لذا می گویند: تضرّع همیشه را با زاری همراه است. «فَلیَتَضَرّع إلَی الله فِی مَساَلَتِهِ »، در خواسته اش تضرّع کند، چه بخواهد در سؤالش؟ «به ان یُکمِلَ عَقلَهُ»، از خدا بخواهد به او عقل بدهد. می فهمی یعنی چه؟ بخواهد خدا عقلش را کامل کند. معلوم می شود منشأ هر سه موردی که آقا فرمودند جهل و نفهمی و بی شعوری است. کسی که دنبال پول می رود تا خودش را بی نیاز کند، بی شعور است. کسی که حسد می ورزد، بی شعور است. عقلش کم دارد.
کسی که ضربه به دینش می زند، آن هم از نظر عقلی کم دارد. دین ما دین شعور است. هر چه سطح شعور بالاتر برود، از نظر دینی و همه این جهات، این ها هم همه بالا می روند. حتّی در بهشت، مقامات بهشتی بر محور عقل و شعور است. هر چه معرفت و شعور بالاتر، درجه اش در بهشت بالاتر. در روایتی است که ارزش یک رکعت نماز آدم با معرفت پیش خدا بیشتر است از هزار رکعت نماز انسان بی معرفت دارد.
3-4. جایگاه شیعه دروغگو کجاست؟
انسان هر چقدر از ایمان دور شود، به همان نسبت به کفر نزدیک تر می شود و نعوذبالله زمانی که به وادی جهنّمی کفر سقوط کرد، قرین و همدم شیطان می شود، و هر کس که شیطان قرین و همدم او شود، دچار قرین و همدم بسیار بدی شده است.
رُویَ عَن یَزِیِدِ الصّائِغ قالَ: قُلتُ لاَبی عَبدِاللهِ عَلَیهِ السّلامُ: رَجُلٌ علی هذا الاَمِرِ إنَ حَدّثَ کَذَبَ وَ إن وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِن أئتُمِنَ خَانَ. ما مَنزِلَتُهُ؟ قالَ عَلیهِ السّلامُ: هِیَ اَدنی المَنازِلِ مِنَ الکُفرِ وَ لَیسَ بِکافِر.
ترجمه حدیث: یزید صائغ می گوید به امام صادق(ع) عرض کردم: شخصی شیعه است، ولی این صفات را دارد که وقتی سخن می گوید دروغ می گوید؛ آن هنگام که وعده ای داده و قراری می گذارد، خُلف وعده می کند؛ وقتی که چیزی نزد او به امانت بگذارند، خیانت در امانت می کند. جایگاه ایمانی این مرد چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: جایگاه و منزلت او در ایمان در نزدیک ترین محل به جایگاه کفر است، ولی هنوز کافر نشده است.
شرح حدیث: در روایات، این تعبیر کنایی است و وقتی نمی خواستند بگویند چه کسی است، این تعبیر را کرده و می گفتند: «رجل علی هذا». با اینکه این شخص شیعه است و شما را به امامت قبول دارد، ولی سه عمل را به راحتی انجام می دهد: ترسی از دروغ گفتن ندارد؛ همان موقع که وعده ای می دهد، قصد عمل به آن وعده را ندارد، و به امانتی که نزد او گذاشته شده است چه مالی و چه غیر آن باشد، خیانت می کند. چنین انسانی نزدیک ترین جایگاه به کفر را دارد . این اعمالی که به نظر مهم نمی آید، ایمان را فرسایش می دهد، به گونه ای که اگر ایمان بماند آن قدر به کفر نزدیک است که با یک حرکت از ایمان خارج شده و در نتیجه به کفر می رسد. پس انسان هر چقدر از ایمان دور شود، به همان نسبت به کفر نزدیک تر می شود و نعوذبالله زمانی که به وادی جهنّمی کفر سقوط کرد، قرین و همدم شیطان می شود، و هر کس که شیطان قرین و همدم او شود، دچار قرین و همدم بسیار بدی شده است. «... وَ مَن یَکُنِ الشّیطانُ لَهُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً».
منبع مقاله: ماهنامه دین، شماره 185، اسفندماه 1391