شناخت زمينه ها و علل صلح امام حسن(علیه السلام)/ بخش سوم

موضوع نوشتار: 
علامه شهيد مطهرى(رحمة الله علیه)؛
امام حسن مجتبی علیه السلام

مواد قرار داد

حال من مقدارى از مواد قرار داد را برايتان مى خوانم تا ببينيد وضع قرار داد چگونه بوده است.مواد قرار داد را به اين شكل نوشته اند :
1.حكومت به معاويه واگذار مى شود(7)بدين شرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاى شايسته عمل كند.
در اينجا لازم است مطلبى را عرض كنم : اميرالمؤمنين يك منطقى دارد و آن منطق اين است كه مى گويد من به خاطر اينكه خودم خليفه باشم يا ديگرى، با اينكه خلافت حق من است قيام نمى كنم، آن وظيفه مردم است، من آنوقت قيام مى كنم كه آن كسى كه خلافت را بر عهده گرفته است كارها را از مجرا خارج كرده باشد، در نهج البلاغه است : | و الله لاسلمن ماسلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة |(8).يعنى مادامى كه ظلم فقط بر شخص من است كه حق مرا از من گرفته اند، و منهاى اين ساير كارها در مجراى خودش است، من تسليمم، من آنوقت قيام مى كنم كه كارهاى مسلمين از مجرا خارج شده باشد.
اين ماده قرار داد اين است و در واقع امام حسن اينچنين قرار داد مى بندد : مادامى كه ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم كرده اند ولى آن غاصب متعهد است كه امور مسلمين را در مجراى صحيح اداره كند من به اين شرط حاضرم كنار بروم.
2.(پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه اى پيش آمد متعلق به حسين(.اين جمله مفهومش اين است كه اين صلح يك مدت موقتى دارد، نه اينكه امام حسن گفت ديگر ما گذشتيم و رفتيم، اين تو و اين خلافت، تا هر وقت هر كار مى خواهى بكن، نه،(تا معاويه هست(، اين صلح تا زمان معاويه است، شامل بعد از زمان معاويه نمى شود، پس معاويه حق ندارد براى بعد از زمان خودش توطئه اى بچيند :(و معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند(.
3.معاويه در شام لعن و ناسزاى به اميرالمؤمنين را رسم كرده بود.اين را در متن صلحنامه قيد كردند كه بايد اين عمل زشت موقوف باشد :(معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين ولعنت بر او را در نمازها ترك كند و على را جز به نيكى ياد ننمايد( كه اين را هم معاويه تعهد و امضاء كرد.اينها روى على تبليغ مى كردند، مى گفتند على را ما به اين دليل لعنت مى كنيم كه - العياذ بالله - او از دين اسلام خارج شده بود.آدمى كه اينجا امضا مى دهد، لااقل اين مقدار اتمام حجت بر اوشده كه تو اگر على را يك آدمى مى خوانى كه واقعا مستحق لعن است پس چرا متعهد مى شوى كه او را جز به نيكى ياد نكنى، و اگر مستحق لعن نيست و آنطور كه متعهد شده اى درست است پس چرا اينطور عمل مى كنى ؟ ! كه بعد، اين را هم زير پا گذاشت و تا نود سال اين كار ادامه پيدا كرد.
4.(بيت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و(تسليم حكومت( شامل آن نمى شود و معاويه بايد هر سالى دو ميليون درهم براى حسن بفرستد( اين قيد را كرده بودند براى همين كه مى خواستند نياز شيعيان را از دستگاه حكومت معاويه رفع كنند كه اينها مجبور نباشند، و بدانند اگر نيازى داشته باشند مى شود خود امام حسن وامام حسين مرتفع كنند.(و بنى هاشم را از بخششها و هديه ها بر بنى اميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدايى كه در كنار اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفين كشته شده اند تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج(دارابجرد( تأديه شود(.دارابجرد در اطراف شيراز است كه خراج و ماليات اين نقطه را به بنى هاشم اختصاص دادند.
5.(مردم در هر گوشه از زمينهاى خدا، شام يا عراق يا يمن و يا حجاز، بايد در امن و امن باشند و سياهپوست و سرخپوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد لغزشهاى آنان را ناديده بگيرد( مقصود كينه توزيهايى است كه به گذشته مربوط مى شود، چون اينها اغلب كسانى بودند كه در گذشته با معاويه در صفين جنگيده اند(و هيچكس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نكند و مردم عراق را به كينه هاى گذشته نگيرد.اصحاب على در هر نقطه اى كه هستند در امن و امان باشند و كسى از شيعيان على مورد آزاد واقع نشود و ياران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه اى بر آنان وارد نسازد، و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود.به قصد جان حسن بن على و برادرش حسين و هيچيك از اهل بيت رسول خدا توطئه اى در نهان و آشكار چيده نشود( اين مواد، مخصوصا ماده 5 و ماده 3 - كه مسئله لعن اميرالمؤمنين است - اگر چه از همان شرط اول تأمين شده زيرا وقتى كه او متعهد ميشود كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاى را شدين عمل كند، طبعا اينها در آن مستتر است، ولى معذلك اينها را كه مى دانستند مورد توجه خاص معاويه است و بر خلاف عمل مى كند، براى اينكه بعدها هيچگونه تأويل و توجيهى در خصوص اين كارها به كار نبرد، به طور خصوصى در مواد قرار داد گنجاندند(و در هيچيك از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهديدى نسبت به آنان انجام نگيرد(.خواستند نشان بدهند كه ما از حالا به روش تو بد بين هستيم.
اينها بود مجموع مواد اين قرار داد.معاويه نماينده اى داشت به نام عبدالله بن عامر.او را با نامه اى كه زير آن را امضا كرده بود فرستاد نزد امام حسن و گفت شرايط همه همان است كه تو مى گويى، هر چه تو در آن صلحنامه بگنجانى من آن را قبول دارم.امام حسن هم اين شرايط را در صلحنامه گنجانيد.بعد هم معاويه با قسمتهاى خيلى زيادى كه من خدا و پيغمبر را ضامن قرار مى دهم، اگر چنين نكنم چنان، اگر چنين نكنم چنان، همه اين شرايط را گفت و اين قرار داد را امضا كردند.
بنابراين به نظر نمى رسد كه در صلح امام حسن، در آن شرايطى كه امام حسن مى زيست ايرادى باشد، ومقايسه كردن ميان صلح امام حسن در مسند خلافت با قيام امام حسين به عنوان يك معترض، با اينهمه اختلافات ديگرى كه عرض كردم مقايسه صحيحى نيست، يعنى به نظر اينجور مى رسد كه اگر امام حسن در آنوقت نبود و بعد از شهادت اميرالمؤمنين امام حسين خليفه شده بود، قرار داد صلح امضا مى كرد، و اگر امام حسن تا بعد از معاويه زنده بود، مثل امام حسين قيام مى كرد، چون شرايط مختلف بوده است.

پرسش و پاسخ

سئوال : اگر اميرالمؤمنين بجاى امام حسن مى بود آيا صلح مى كرد يا نه؟ حضرت على مى فرمود من حاضر نيستم يك روز حكومت معاويه را تحمل كنم، چگونه امام حسن راضى به حكومت معاويه شد؟
جواب : اين سئوال را كه اگر حضرت امير در جاى حضرت امام حسن بود صلح مى كرد يا نه، به اين شكل نمى شود جواب داد، بله، اگر شرايط حضرت على مثل شرايط حضرت امام حسن مى بود صلح مى كرد، اگر بيم كشته شدنش در مسند خلافت مى رفت.ولى مى دانيم كه شرايط حضرت امير با شرايط امام حسن خيلى متفاوت بود، يعنى اين نابسامانيها در اواخر دوره حضرت امير پيدا شد، ولهذا جنگ صفين هم جنگى بود كه در حال پيشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمى كردند مسلم اميرالمؤمنين پيروز شده بود.در اين جهت بحثى نيست.و اما اينكه شما فرموديد چرا اميرالمؤمنين حاضر نيست يك روز حكومت معاويه را قبول كند ولى امام حسن حاضر مى شود ؟ شما اين دو را با همديگر مخلوط مى كنيد.حضرت امير حاضر نيست يك روز، معاويه به عنوان نايب او و به عنوان منسوب از قبل او حكومت كند، ولى امام حسن كه نمى خواهد معاويه را نايب و جانشين خود قرار دهد، بلكه مى خواهد خود كنار برود.صلح امام حسن كنار رفتن است نه متعهد بودن.در متن اين قرار داد هيچ اسمى از خلافت برده نشده، اسمى از اميرالمؤمنين برده نشده، اسمى از جانشين پيغمبر برده نشده، سخن اين است كه ما كنار مى رويم، كار به عهده او، ولى به شرط آنكه اين كه شخصا صلاحيت ندارد، كار را درست انجام دهد، و متعهد شده كه درست عمل كند.پس اين دو خيلى تفاوت دارد.اميرالمؤمنين گفت من حاضر نيستم يك روز كسى مثل معاويه از طرف من و نايب من در جايى باشد.امام حسن هم حاضر به چنين چيزى نبود، و شرايط صلح نيز شامل چنين چيزى نيست.
سئوال : آيا اميرالمؤمنين راجع به چگونگى برخورد با معاويه، وصيتى به امام حسن كرده بودند ؟
جواب : يادم نمىآيد كه تا به حال برخورد كرده باشم در وصيتهاى حضرت امير كه چيزى راجع به اين جهت گفته باشند، ولى ظاهرا وضع روشن بوده، اگر در متن تاريخ هم نمانده باشد وضع روشن بوده است.اميرالمؤمنين خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاويه بود و حتى همان اواخر هم كه وضع اميرالمؤمنين نابسامان بود باز چيزى كه اميرالمؤمنين را ناراحت مى داشت وضع معاويه بود و معتقد بود كه بايد با معاويه جنگيد تا او را از ميان برد.شهادت اميرالمؤمنين مانع جنگ جديد با معاويه شد.آن خطبه معروفى كه در نهج البلاغه است كه حضرت مردم را دعوت به جهاد كرد و بعد از اصحاب با وفايش كه در صفين كشته شدند ياد كرد و فرمود : | اين اخوانى الذين ركبوا الطريق و مضوا على الحق، اين عمار ؟ و اين ابن التيهان ؟ و اين ذوالشهادتين ؟ | (9) و بعد گريست، اين خطابه را در نماز جمعه خواند، مردم را دعوت كرد كه حركت كنند، ونوشته اند هنوز جمعه ديگر نرسيده بود كه ضربت خورد و شهيد شد.امام حسن هم در ابتدا تصميم به جنگيدن با معاويه داشت، ولى آنچه كه از اصحابش ظهور و بروز كرد از عدم آمادگى و اختلافات داخلى، تصميم امام حسن را از جنگ منصرف به صلح كرد، يعنى امام حسن ديد اين جنگيدن يك جنگيدن افتضاح آميزى است، با اين مردم جنگيدن، افتضاح و رسوايى است.در(ساباط( اصحاب خودش آمدند با نيزه به پاى او زدند.
يكى از امتيازات بزرگ جريان امام حسين اين است كه امام حسين يك هسته نيرومند ايمانى به وجود آورد كه اينها در مقابل هر چه شدايد بود مقاومت كردند.تاريخ نمى نويسد كه يك نفر از اينها به لشكر دشمن رفته باشد، ولى تاريخ مى نويسد كه عده زيادى از لشكر دشمن در همان وقايع عاشورا به اينها ملحق شدند، يعنى در اصحاب امام حسين كسى نبود كه ضعف نشان دهد مگر يك نفر(يا دو نفر)به نام ضحاك بن عبدالله مشرقى كه از اول آمد به امام حسين گفت من با شما مىآيم ولى يك شرطى با شما دارم و آن اين است كه تا وقتى كه احتمال بدهم وجود من به حال شما مفيد است هستم، ولى از آن ساعتى كه بدانم ديگر ذره اى به حال شما نمى توانم مفيد باشم، مرخص شوم.با اين شرط حاضر شد، امام هم قبول كرد.آمد و تا روز عاشوراو تا آن لحظات آخر بود، بعد آمد نزد امام و گفت من طبق شرطى كه كردم الان ديگر مى توانم بروم چون حس مى كنم كه ديگر وجود من براى شما هيچ فايده اى ندارد.فرمود مى خواهى بروى برو.يك اسب بسيار دونده عالى يى داشت، سوار اين اسب شد و چند شلاق محكم به آن زد كه اسب را به اصطلاح اجير وآماده كرده باشد.اطراف محاصره بود.نقطه اى را در نظر گرفت.يكمرتبه به قلب لشكر دشمن زد ولى نه به قصد محاربه، به قصد اينكه لشكر را بشكافد و فرار كند.زد و خارج شد.عده اى تعقيبش كردند.نزديك بود گرفتار شود.اتفاقا در ميان تعقيب كنندگان شخصى بود كه از آشنايان او بود، گفت كارى به او نداشته باشيد، او كه نمى خواهد بجنگد، مى خواهد فرار كند.رهايش كردند، رفت.ولى غير از اين، هيچكس ضعف نشان نداد، اما اصحاب امام حسن ضعف و رسوايى نشان دادند.اگر حضرت صلح نمى كرد يك كشته شدنى بود براى امام حسن مقرون به رسوايى از طرف اصحاب خودش.پس اينها با همديگر تفاوت دارد.
غرض اين است كه اميرالمؤمنين باز هم تصميم به جنگ داشت و امام حسن هم در ابتدا تصميم به جنگ داشت ولى امورى كه از مردم كوفه ظهور و بروز كرد مانع شد كه امام به جنگ ادامه دهد.حتى امام لشكرش را به همان مقدار كمى هم كه آمدند بيرون ازشهر زد، گفت برويد در نخليه كوفه، خودش هم خطبه خواند، مردم را دعوت كرد، و وقتى هم كه خطبه خواند يك نفر جواب مثبت نداد تا عدى بن حاتم بلند شد و مردم را ملامت كرد و بعد گفت من خودم كه راه افتادم، و خودش راه افتاد، يك هزار نفرى هم داشت، بعد ديگران راه افتادند، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخليه كوفه، ده روز آنجا بود، فقط چهار هزار نفر جمع شدند.بار دوم حضرت آمد مردم را بسيج كرد.اين بار جمعيت زياد آمدند، ولى باز در همانجا ضعف نشان دادند، به يك عده از رؤسايشان پول دادند، شب فرار كردند ورفتند، يك عده به شكل ديگر، ويك عده به شكل ديگر، حضرت ديد زمينه ديگر زمينه جنگيدن افتخار آميز نيست.
سئوال : اينكه فرموديد اگر امام حسن صلح نمى كرد تاريخ او را ملامت مى كرد كه چرا با اين كه مى توانستى شرايط خود را در صلحنامه بگنجانى اين كار را نكردى درست به نظر نمى رسد، زيرا مردم فرستادن كاغذ سفيد امضاء براى امام حسن را يك نيرنگ تلقى مى كردند چرا كه اين كار بدين معنى است كه تو هر چه مى خواهى بنويس، من كه حرفهاى تو را قبول ندارم.معاويه را مردم در زمان حضرت امير شناخته بودند...
جواب : اتفاقا در آن سفيد امضاء، معاويه مى توانست نيرنگ ديگرى به كار ببرد و آن اين است كه ببيند شرايطى كه امام حسن مى نويسد يك شرايط اسلامى است يا شرايط غير اسلامى ؟ چون معاويه از نظر وضع و موقعيت خودش - از نظر واقعيت هم همينطور - مى خواست روشن شود كه امام حسن چه مى خواهد ؟(هم امام حسن مى خواست اين كار بشود و هم معاويه)آيا شرايط او به نفع خودش است يا به نفع مسلمين ؟ ما ديديم همه شرايط به نفع مسلمين بود، و غير از اين، امام حسن نه مى توانست بكند و نه مى كرد.شما مى گوييد كه مردم اين را نيرنگ تلقى مى كردند.اتفاقا مردم مى گفتند چه آدم خوبى است ! و به امام حسن مى گفتند حرفهايت را بزن، ببينيم آخر تو چه مى خواهى ؟ آيا حرفت فقط اين است كه من بايد خليفه باشم يا حرف ديگرى دارى ؟ اگر حرف ديگرى دارى، اين كه حاضر است كه واقعا مسلمين را به سعادت برساند.
شما بعد فرموديد كه معاويه را مردم در زمان حضرت امير شناخته بودند.اتفاقا قضيه اينطور است كه مردم معاويه را بد آدمى شناخته بودند و خوب حاكمى، و اين كه مردم كوفه سست شدند يكى به همين خاطر بود، مى گفتند درست است كه معاويه آدم بدى است ولى با رعيت خيلى خوب است، ببين با شاميها چگونه رفتار مى كند ! چقدر شاميها از او راضى هستند ! آنهايى كه معاويه را شناخته بودند به اين صورت شناخته بودند كه درست است كه آدم بدى است اما حاكم خوبى است، اگر او حاكم شود هيچ فرقى ميان مردم كوفه و غير كوفه نخواهد گذاشت.مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردبارى.معاويه يك حلم سياسى ئى داشت ومورخين به او عيب گرفته اند كه نتوانست حلم سياسى خود را در مورد كوفه عملى كند، و اگر مى كرد از نظر معنوى هم پيروز مى شد.معاويه معروف بود به حلم سياسى.مردم مى رفتند به او فحش مى دادند، مى خنديد و در آخر پول مى داد و آنها را جلب مى كرد.مى گفتند براى حكومت بهتر از اين ديگر نمى شود پيدا كرد، حالا آدم بدى است آدم بدى باشد.امام حسن هم بر همين اساس تصميم به صلح گرفت، و گويى به مردم مى گفت بسيار خوب، ما اين آدم بد را آورديم كه كارها را خوب انجام دهد، حال ببينيد آنطور كه شما انتظار داريد كه اين آدم بد كارها را خوب انجام دهد انجام خواهد داد يا انجام نخواهد داد.هرگز معاويه به عنوان يك حاكم جائر شناخته نشده بود، به عنوان يك مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بيش از آن.معاويه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند، از نظر اينكه چگونه حاكمى است.
سئوال : آيا امام حسين هم صلحنامه را امضاء كرده اند يا خير ؟ و آيا ايشان به صلح امام حسن اعتراضى داشته اند يا خير ؟
جواب : من جايى نديده ام كه امام حسين هم صلحنامه را امضا كرده باشد، از باب اينكه ضرورتى نداشته كه امام حسين امضا كند، چون امام حسين، آنوقت به عنوان يك نفر تابع بود و تسليم امام حسن، و هر چه كه امام حسن مى كرد آن را قبول داشت و متعهد بود.حتى يك عده اى كه با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسين كه ما اين صلح را قبول نداريم، آيا بياييم با تو بيعت كنيم ؟ فرمود نه، هر چه برادرم امام حسن كرده من تابع همان هستم.از نظر تاريخ مسلم اين است كه امام حسين صد در صد تابع صلح امام حسن بود، يعنى كوچكترين ابراز مخالفتى از امام حسين نسبت به اين صلح ابراز نشده، و ديده نشده كه جايى اعتراض كند كه من با اين صلح موافق نيستم، و بعد كه ببيند امام حسن مصمم به صلح است تسليم شود، نه، هيچ اعتراضى از او ديده نشده است.

 

منبع: تاريخ اسلام در آثار علامه شهيد مطهرى(رحمة الله علیه) - جلد دوم
----------------------------------------
پی نوشت ها:
7.تعبير اينجا(حكومت( است كه اين، تعبير فارسى آن است ولى عبارت عربى(تسليم امر( است، يعنى كار به او واگذار مى شود.
8.نهج البلاغه، خطبه 74.
9.نهج البلاغه، خطبه 182.

Share