نوحه روز عاشورا (1)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
غریب مادر حسین مظلوم چگونه بر تو عزا بگیرم
توقفی کن کـه جای اکبر رکاب اسب تو را بگیرم
دلـم می کشد پـر بـه سویت برادر
مرو مرو مرو تا ببوسم گلویت برادر
حسینم، حسینم، حسینم، حسینم
مـرو بـرادر کـه بــار دیگـر به قـامت تو کنم نظاره
بـده اجـازه ز اشـک دیـده نثار راهت کنم ستاره
دعا کن دعا کن که زینب نباشد
ز هجر تو صورت به ناخن خراشد
حسینم، حسینم، حسینم، حسینم
مـرو بـه سـرعت کـه همرهت من دویـدم و از نفس فتادم
بـرس بـه دادم ز پـا فتـادم دو دست خـود را به سر نهادم
به دنبــال اسبت دویدم برادر
فتادم شکستم خمیدم برادر
حسینم، حسینم، حسینم، حسینم
اجــازه ام ده کـه پیـش رویــت روان بکــام خطــر شــوم من
به حفظ جانت به پیش شمشیر و تیر و نیزه سپر شوم من
دعا می کنم از دل پرشراره
الهی به خیمه بیایی دوباره
حسینم، حسینم، حسینم، حسینم
نوحه روز عاشورا (2)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
اهل حرم قرآن بخوانید از دیده خون دل فشانید
فاطمه را خون در دو عین است
وداع آخر حسین است
گشته به پا شور قیامت دخت علی سرت سلامت
فاطمه را خون در دو عین است
وداع آخر حسین است
ای بلبل وحی مدینه خدا دهد صبرت سکینه
فاطمه را خون در دو عین است
وداع آخر حسین است
به جای زهرای شهیده ریزید آب از اشک دیده
فاطمه را خون در دو عین است
وداع آخر حسین است
واویلتـــا الله اکبـــر یک تن و یک دریای لشکر
فاطمه را خون در دو عین است
وداع آخر حسین است
جز اهل بیت بی پناهش در کربلا نبود سپاهش
فاطمه را خون در دو عین است
وداع آخر حسین است
ماتم به پا کن یا محمّد او را دعا کن یا محمّد
فاطمه را خون در دو عین است
وداع آخر حسین است
نوحه عاشورا (3)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
قرآن شده نقش زمین یا رسول الله جسم حسینت را ببین یا رسول الله
الله اکبر محشر به پا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
شمـر آمـده در قتلگـاه آه واویلا زهـرا کنـد او را نگــاه آه واویلا
الله اکبر محشر به پا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
آوای قـرآن از سـر نیزه هـا آمد بر اهل عالم خبـر از کربـلا آمد
الله اکبر محشر به پا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
سرت سلامت فاطمه دخت پیغمبر افتاده در خون یوسفت با تن بی سر
الله اکبر محشر به پا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
زینب بیـا در قتلگـه کــن عزاداری از حنجر خشک حسین گشته خون جاری
الله اکبر محشر به پا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
سکینه ازخون پدر چهره گلگون کن نفرین زسوز سینه بر شمر ملعون کن
الله اکبر محشر به پا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
از چشم اهل آسمان خون دل ریزد از سنگ هـای کربلا این ندا خیزد
الله اکبر محشر به پا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
امام در آغوش یار (روز عاشورا)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
صبـح محشـر پیش تـر از روز مـوعـود آمدی آفـتـــابـا تیــره تـــر از چشـمـــۀ دود آمــدی
آسمــان از کـار مـاندی رنگ خود را باختی فـــاش بـرگـو جـان احمـد را کجــا انـداختی
ســــورۀ زلـــزال آیـــــات عــــذاب آورده ای ذوالجنـاح از قتلگـه خــون جـای آب آورده ای
شعلـه بـر فـرق زمین از بـام گردون ریخته وای بـر مـن از سـم اسبـان چرا خون ریخته
یـا محمد نـوک نـی خورشید تـابـان را ببین زیــر سـم اسب هـا سـی جـزءِ قرآن را ببین
پیکـر تـــوحید پـــامـال ســواران می شــود جــان شیـریـن محمـد تیــربــاران می شـود
بــاز اولاد سقیفـــه از پیمـبـــر مـــی بُــرند نــازنین ریحــانه اش را از قفــا ســر می برند
یامحمد با سرشکت عرش را در خون بکش خــارهـا را از تــن ریحـــانه ات بیــرون بکش
گــرگ هـا بـر پیکـر تـوحید چنــگ انــداختند جـــای گــل در دامن گـودال سنگ انداختند
گشتـه از شــرم گـلــوی تشنـه او آب، آب
آفتــاب اینقــدر بــر ایــن پیکــر عـریان متاب
تیـرگی در دامـن صحـرا تلاطـم کرده است اسب بی صـاحب مسیـر خیمه را گـم کرده است
یـک تـن صد چاک و یک صحرای لشکر قاتلش زخــم روی زخــم بـر زخـم تن و زخم دلش
آنکـه تنهـا خیمه هـا را داد دیشب پاس کـو
کــودکـی آتــش گـرفته دامنش عبـــاس کو
کـربلا گلخــانـۀ خــونیـن زهـــرایی شــده حنجـر ســـرخ علـی اصغـر تمـاشایی شده
شیرخوار شیر داور شیر می خواهد چه کـار حرمله یک حلق نازک تیر می خواهد چه کار
یابن زهرا خون اصغر را به اشکت پــاک کن تــا نـرفته زیـــر ســم اسـب او را خـاک کن
دسـت سـردار ولایـت قطـع از پیکـر شـــده لالــۀ لیــلا ز نیــش خـــارهـــا پــرپـر شده
جسم صدچاکش یکی گردیده با پیراهنش زخــم پیکـر بیشتـر از حلقه هـای جوشنش
نیــزه هــا و سنــگ هــا و تیــغ هـا و تیـرها آمــدنـد از چـــارســو بــر یـاری شمشیرها
از سقیفـه هیــــزم آوردنـد بـــاز افــروختند خیمه های وحی را چـون بیت زهرا سوختند
ای قیامت قامتان خوش روی خاک افتاده اید پـــاره پـاره قطعـه قطعـه چـاک چاک افتاده اید
بــار دیگـــر از رگ بیــداد خــون جاری کنید طــایـران بـــوستـان وحــــی را یــاری کنید
لالــه رویـــان تنــگ افتـــادنـد بیـن خــارها دیــده انـد از چـار جـانب مـرگ خـود را بـارها
یا محمد حمزه کو عباس کو جعفر کجاست زینب مظلومه را کشتند پس حیدر کجاست
طــایـری بشکستـه از تیــر حــوادث بـال او همچـو شــاهین لشکـری انـداخته دنبال او
تــازیانه بــر بــدن هـا کعـب نـی بر دوش ها پــاره گشتــه از بـــرای گــوشـواره گوش ها
ای شرار خیمه های وحی عـالم را بسوز
شاخه ها و برگ بار نخل «میثم» را بسوز
میدان رفتن امام
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
ای ملایـک ز جگــر آه شرربار کشید
آسمان را همگان در شرر نار کشید
نـــالــه وای حسینــا ز دل زار کشید
لطمه بر رخ زده فـریاد دگر بار کشید
آسمان ها! همه در آتش دل دود شوید
آن چنــان نــاله بـــرآرید کـه نابود شوید
وقت آن است که از جسم جهان جان برود
نــــالـه بـــــر عـــرش ز هـــر آیـــۀ قرآن برود
در شبستــان عـــــدم عــــالـم امکــان برود
نگـذاریــد کــــه شــــه جـــانـب میـدان برود
یـا بیـایید و سـرراه بگیرید بر او
یا ز دل ناله برآرید و بمیرید براو
ملـک نـار سـرآورده به فرمان حسین
ملـک آب به فکر لب عطشان حسین
ملک بـاد شده سر به گریبان حسین
ملک خاک شده خاک بیابان حسین
آسمان سوخته و شعله به عرش افتاده
یـا کـه از اوج فلک عرش بـه فرش افتاده
فـاطمه آمــده از خلـد بــه استقبالش
مــردها کشتـه و زنها همگان دنبالش
نه عجب گرکه خدا فخر کند بر حالش
الـــف قــــامـت ذریـــــۀ زهـــــرا دالش
داغ ها دیــده ولــی بـــا دل مســرور آید
تیغ ها گوش به فرمان که چه دستور آید
نیــزه دسـت عـــدو منتظـــر فـــرمانش
تیــرهـا یکســره در بنـد کمـان گریانش
تیــغ هـا عــاشـق زخــم بــدن عـریانش
سنگ ها لاله و نسرین و گل و ریحانش
مرگ، پروانه صفت دور سرش گردیده
داغ دلــدادۀ زخــم جگــرش گــردیده
انبیا بسته صف از بهر فداکاری او
همه گشتند علم بهر علمداری او
بـاز گشتند بــه دنیـا ز پی یاری او
او فروشنده، خدا گرم خریداری او
روح جبریل زند بال به دور سر او
ملک الموت شده بندۀ فرمانبر او
شد سراپا سپر و منت شمشیر کشید
بهــر هــر زخــم ز دل نعــرۀ تکبیر کشید
عشـق را بـر تـن مجروح به تصویر کشید
از پـی تیــر دمــــادم جگـــرش تیر کشید
تیــــرهــا در خــط پـــرواز پــر و بــالش بود
دیده سوی حرم و دل سوی گودالش بود
حـق نـدا داد که ای مقتل تو دامانم
مــانده تــا لحظـۀ آخـر به سر پیمانم
دوست داری ز عدو داد تو را بستانم
همـه یـاران تـو را خود به تو برگردانم
تا صف حشر فراموش، قیامت نشود
ذره ای بـر در مـا کـم ز مقامت نشود
گفـت ای وقــف تــو از روز ولادت ســـر من
رب مـن صــاحب مــن خــالق مـن داور من
این تو این قاسم و این اکبر و این اصغر من
گـو دو صـد مرتبـه صدپــاره شـــود پیکر من
خوش ترین لحظۀ من لحظۀ سر باختن است
پیـش دشمن سپــر من سپر انداختن است
دوست دارم نبود نقطۀ سالم بـه تنم
زخـم پیـوسته شود مرهم زخـم بدنم
پیـرهن پــاره، تنــم، پـــاره تر از پیرهنم
سر گرفتم به کف و ذبح عظیم تو منم
سینۀ خویش به شمشیر بلا کردم باز
تـو مـرا خواسته ای کشته ببینی زآغاز
بـــود بــر سجــدۀ تسلیــم رخ چــون قمـــرش
نیــزه هـا بـود کــه می رفــت فـــرو در جگــرش
در همان حال که لب تشنه جدا گشت سرش
اشک می ریخت به رخسار خود از چشم ترش
سر جدا شد ز تن و ذکر حقش بر لب بود
چشمش از دامن قاتل به سوی زینب بود
ای خـداونـد بــه زخـم تـن عـــریان حسین
به تن غرقه به خون و لب عطشان حسین
بـه فــــداکــــاری و ایثــــار جــوانان حسین
بــه نمــــاز سحــــر و نغـمـــۀ قـرآن حسین
تو کز این غم زده ای شعله دل عالم را
شــرری زن که بسوزی جگر «میثم» را
وداع روز عاشورا
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
ای وقــف خـاک راهـت اشک امیدواران گل کرده زخم داغت بر قلب داغداران
اطفــال بی پنــاهـت تـــا دور قتلگــاهت کـردند مقدمت را بـا اشـک لاله باران
گفتی به صبر کوشم فریاد خود بپوشم بنگـر فکنـده آهـم آتش به کوهساران
عـزم قتال کردی دشمن فزون تو فردی تــرسم پیــاده گــردی با نیزۀ سواران
تـو مـی روی به میدان از بهـر دادن جان مــن بی قرار مـاندم در جمع بی قراران
بگذار تـا بگریم چـون ابـر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هجــرت بلای جانم وصلت دوای دردم بگـذار تـا چــو خورشید دور سرت بگردم
بی تــو چـو شمـع محفـل سـوزم در آتش دل در دیده اشک خونین درسینه آه سردم
ای قبلــۀ مــرادم بــاشد هنـــوز یــادم تو گریه بر سکینـه مـن گریه بـر تو کردم
بـا اشـک بی صدایم پشت سـر تو آیم جـای نفـس ز نـایم خیـزد شراره هر دم
بی تو شکیب سخت است داغ حبیب سخت است بــا صبـر خـو گــرفتم با خویش در نبردم
بگذار تـا بگریم چـون ابـر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
دل مـی دود بـه دنبـال چشمم بـود به سویت هم رفته دل زدستم هم مانده آرزویت
بگـذار تــا بســوزم بــا آه سینـه سـوزم بگـذار تــا بمــویـم از تــــارتـــار مـــویـم
بگـذار تـــا بیفتــم بــر روی خــاک پایت بگــذار تـــا بگیـرم یـک بوسه از گلویت
گفتم رخت ببوسم دیدم ز تشنه کامی تاول زده است لبها گشته کبود رویت
قسمت نشـد کـه خـونم ریـزد به خاک راهت فرصت نشد کـه با اشک گرد از رخت بشویم
بگذار تـا بگریم چـون ابـر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
ای از مدال زخمت برسینه ام نشانه از تــارتـــار مــــویم آتــش کشــد زبانه
بگـذار تـا چـو اکبـر رزمنـدۀ تـو باشم بگذار تا چو عبـاس گیرم علم به شانه
سرتا قدم خروشم من چون به صبر کوشم وقتی ز سینۀ سنگ داغــت زند جوانه
ای کـاش با تو می شد در خون خود بغلطم ای کــاش بی تو از مــن می سـوخت آشیانه
تیـغ فــراق باشد برنده تر ز شمشیر داغ عـزیــز بــــاشـد بـــدتـــر ز تــازیانه
بگذار تـا بگریم چـون ابـر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
گودال قتلگاه (1)
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
ای کشتۀ صدپاره تن وای حسین وای حسین
آیا تویی حسین من؟ وای حسین وای حسین
حسین من! حسین من! (2)
زخــم بـــدن، پیــرهنت غبـــار صحـــرا کفـنت
بــرهنه مــانده بـدنت چرا نداری سر به تن؟
حسین من! حسین من! (2)
نیزه شکسته سایه ات به سینه ات جای سنان
بـا تـو چـه کـرده ساربان ای مـه صدپـاره بدن؟
حسین من! حسین من! (2)
موی سفید و تن سیـه آمده ام به قتلگه
ز حنجـر بریده بـا خــواهر خـود حرف بزن
حسین من! حسین من! (2)
همسفر شهید من! امیـد من! امید من!
سخـن بگـو سخن بگو، بگو دلم را نشکن
حسین من! حسین من! (2)
مصحـف پـاره پـاره ام! مــاه پـر از ستـاره ام!
سنگ شده نثار تو به جای یاس و نسترن
حسین من! حسین من! (2)
به قلب داغدیده ات جسم به خون تپیده ات
ز حنجــر بریـده ات بگــو سخـن بگــو سخـن
حسین من! حسین من! (2)
گودال قتلگاه (2)
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
قتلگـه گشتـــه دارالـــزیـاره
زینــب و حنجــر پــــاره پــاره
ماه من گشته غرق ستاره
واحسین واحسین واحسینا
روز آل محمّـــد شــــب آمد
جـان اهــل حرم بـر لب آمد
از حرم اسب بی صاحب آمد
واحسین واحسین واحسینا
مقتـل و مــاه در خـون نشسته
جمله اعضایش از هم گسسته
سـایبان سنـگ و نیزه شکسته
واحسین واحسین واحسینا
وامصیبــت کــــه آن پیکــــر پـــاک
غـرقه در خـون و افتـاده در خـاک
چون گل نسترن گشتـه صدچاک
واحسین واحسین واحسینا
پـــرده هــای حیــا را دریـدند
از کتـــاب خـــدا سـر بریدند
خیمه ها را به آتش کشیدند
واحسین واحسین واحسینا
دامـن از اشـک غـم باغ لاله
گم شده یک یتیم سه ساله
می کشـد از جگـــر آه و ناله
واحسین واحسین واحسینا
نوحۀ عاشورا (2)
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
محشر کبری یا روز عاشوراست
قتـــل فـــرزنـد صدیقۀ کبـراست
یا رسول الله آجرک الله
خون ثارالله در قتلگاه جاری است
زهرا در گودال گرم عزاداری است
یا رسول الله آجرک الله
ذبـح اعظــم را آخـر فــدا کــردند
با لب عطشان سر را جدا کردند
یا رسول الله آجرک الله
کـربـلا غــرق شیـــون و آه آمـد
اسب بی صاحب در خیمگاه آمد
یا رسول الله آجرک الله
یــک بــدن زیـر سـم ستـوران است
سر به نوک نی در صوت قرآن است
یا رسول الله آجرک الله
نوحۀ عاشورا (3)
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
حسین در یـاری قـرآن فـدا شـد سرش از تن به ده ضربت جدا شد
واویلا یا محمّد(2)
عــدو حـــق ذوی القــربـا ادا کـرد ســر فـرزنـد زهــرا را جـدا کرد
واویلا یا محمّد(2)
امیرالمؤمنین! یــا شـاه مــردان حسینت کشته شد باکام عطشان
واویلا یا محمّد(2)
قیامت در همه عالم عیان است سر فرزنـد زهـرا بر سنان است
واویلا یا محمّد(2)
دوقرآن از علی نقش زمین است دو دسـت زادۀ ام البنیــن اسـت
واویلا یا محمّد(2)
رخ توحید از خون لاله گون است تمـام کربـلا دریـای خـون است
واویلا یا محمّد(2)
یتیمـی راسـت بـر دامـن شراره کشیدند از دو گوشش گوشواره
واویلا یا محمّد(2)
خون خدا
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
سیـد و ســـالار تمــام شهدایی حسین!
با لب عطشان به لب آب، فدایی حسین!
تشنه لبی؛ تشنه لب کرب وبلایی حسین!
بـا بـدن بی ســر خـود شـافـع مایی حسین!
خون خدایی حسین! هستی مایی حسین!
سـلام مـا سـلام ما بر تـن عریـان تو
سلام ما سلام ما بر لب عطشان تو
سـلام مــا بــه زخــم پیکــر جوانان تو
بـا گلــوی تشنــۀ خــود آب بقــایی حسین!
خون خدایی حسین! هستی مایی حسین!
سلام ما سلام ما بـه خون پیشانی ات
سلام مــا بـه لاله گـون صورت نورانی ات
سلام مـا بـه نـازنیـن کــودک قربانی ات
سـلام مـا بر تو که خود روح دعایی حسین!
خون خدایی حسین! هستی مایی حسین!
ســلام مـا سـلام مـا بـه گـــریـۀ زینبــت
سلام مـا بــه ظهــر امــروز تــو و امشبت
سلام ما به شیهه های اسب بی صاحبت
تـو از ستم کشتۀ بی جرم و خطایی حسین!
خون خدایی حسین! هستی مایی حسین!
کعبـۀ مـن، قبلـه مـن، نمــاز من کیست؟ تو
قلـب مــن و راز مـن و نیـــاز من کیست؟ تو
اشک من و سوز من و گذار من کیست؟ تو
ای که تو هم قبله و هم قبله نمایی حسین!
خون خدایی حسین! هستی مایی حسین!
زیارت قبول
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
بهــار گــل بـه جــراحــات پیکــرت پیداست
چقــدر زخــم بـر انـدام بی ســرت پیداست
بــه مـادر تــو «زیـــارت قبــول» بـــاید گفت
که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست
تــو راسـت قــامت تــاریخی و خمیده قدت
خمیــدگیـــت ز داغ بــــــرادرت پیــــداسـت
اگــرچـه گـم شده ای در هجـوم کثرت زخم
بــه پـــاره هـای جگـر داغ اکبــرت پیـداست
مگــر کــه فـــاطمـه الان کنــار مقتــل بــود
که روی سینه،گلِ اشک مادرت پیداست؟
مگــر نشـــان سنان هــا بـه پیکـرت کم بود
که جــای سیلی بر روی دخترت پیداست؟
تبسمــی کـــه زدی بــر فـراز نی می گفت
کــه در نگــاه تــو لبخنـد اصغـــرت پیداست
هنــــوز مـی بــــری از زخـــم کشتگانت دل
هنــــوز خنـــدۀ گـــل های پــرپرت پیداست
بــه خــواهــر از گلـــوی پــاره پاره حرف بزن
کـــه روح در نفــــس روح پـــــرورت پیداست
شـــرار نالـۀ «میثـم» ز آتـش دل توست
همیشه در نگهش زخم پیکرت پیداست
عاشورا
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
نفـس صبح، شرار است، شرار است، شرار آسمـان کــوه غبـار است، غبار است غبار
کــوه ها سـوخته چون سینۀ خورشید، همه دودشـان مــانده بـه آیینـۀ خورشید، همه
قـدسیان سـوخته بال و پرشان چون دلشان عــرشیان خیمـۀ انــدوه شــده محفلشان
بـر دل ختــم رسل، بار غمی سنگین است گیســوی فـاطمه از خون خدا رنگین است
عـــرش اعــلا بـــه روی خــاک زمیـن افتاده یـا که جان دو جهــان از ســر زیـن افتاده؟
ســی هــزار ابــرهـه بـر جنــگ خـدا آمده اند در پــــی قتــــل امــــام شهـــدا آمــده اند
ناخلف های سقیفه همه شمشیر به دست نیــزه داران همـه بی رحم تر از زنگیِ مست
گشتـه آمیختــه بــا بغـض محمّــد گلشـان کینـۀ آل علــی تلــخ تــریـن حـــاصلشـان
قصـد معــراج تمـــاشـای خـدا کرده حسین کثــرت تیــر ببیـن بــــال در آورده حسیــن
سنـگ هـا! یک سـره از سوز درون گریه کنید بر تن غرقه به خونش همه خون گریه کنید
آب هـا! در شـــــرر خجـلت خــود آب شــوید بــاید از داغ لبــش در تـب و در تــاب شوید
هـــدف تیـــر بــلا ســـورۀ رحمــان ای وای ســم اسـب و ورق پــــارۀ قــــرآن ای وای
کــاش خـورشید نمی تــافت بـه کوه و صحرا ره گــــودال ببنــدیـــد بـــــه روی زهـــــرا
مصطفـی سـوخت سـراپا و علی جامه درید شمـــر در محضـــر مــادر سـرِ فــرزند برید
سـر کـه گردید جدا، قـاتل خونخواره گریست تیــغ قــاتل هـم بـر آن گلـوی پاره گریست
خضـر، لـب تشنـه فـدا گشـت بگــو یــا زهرا سـر بــه ده ضــربـه جدا گشت بگو یا زهرا
دوستــان! وای مـــن و وای مـن و وای شما بــــه خـــدا آب نــدادنــد بــه آقــــای شما
بـه خـدا گـــرگ صفـت بــر بدنش چنگ زدند بـــه خــــدا آب نـدادنـــد ولــی سنگ زدند
حـــق پیغمبـــر اســــلام ادا شــــد دیـدید؟ سـر تــوحید، لب تشنـه جــدا شد دیـدید؟
تسلـیت فـــاطمـه! نـــور بصـــرت را کشتند بـه خـدا اهـــل سقیفـه پسـرت را کشتند
بـــــاغ آمـــــال سکینــه همـه پـرپـر گشته اسـب بی صــاحب بــابـا بـه حرم برگشته
اشــک بـــا یـــاد لـــب تشنـــه لبــان آورده در حـــرم خــون، عـــــــوض آب روان آورده
بـــا تپش هــای دلــش روضـۀ مقتـل خوانده شیهه هـــایــش جگـــر فــاطمـه را لرزانده
بـــاز بیـــدادگــران آتـــش کیـــن افشـاندند بــــاز بیــت الحــــرم فـاطمـه را ســوزاندند
سپــه کـفـــر بــــه ســـــوی حـــرم آل آمد کعـب نـی بــود کـه بــر شانـۀ اطفــال آمد
کـــه دهــــد فـــاطمـۀ فـاطمـه را دلـداری؟ بشتابید که خـون گشتـه ز گوشش جاری
دو کبـــوتـر بـــه بیـابـان ز عطش جان دادند بنــویسید کــه در چنـــگ عقـــاب افتـادند
بنـــویسیـد کــه ســــر در دل خــاری بردند بنــویسید کـه از تـــرس بــه صحــرا مردند
دامــن هر دو پر از آتش و دود است هنوز
بنـویسید تـن هــر دو کبــود اسـت هنوز
مقتل خون (نوحه پانزدهم)
فانوسهای اشک 3 – غلامرضا سازگار
گل من! گل من! گلابم بده ز رگهای خونین جوابم بده
امان از جدایی حسینم کجایی
برادر حسین برادر حسین
به گودال خون، جستجویت کنم ز اشک بصر، شستشویت کنم
به مقتل رسیدم صدایت شنیدم
برادر حسین برادر حسین
نیفتـاده نـامت دمـی از لبم بدون تو طی شد نماز شبم
رکوع و سجودم به یاد تو بودم
برادر حسین برادر حسین
به زخم درونم نمک می زنند چرا دخترت را کتک می زنند
گلت را دعا کن ز نعشت جدا کن
برادر حسین برادر حسین
مــرا ظالمانـه صـدا می کنند به کعب نی ازتو جدا می کنند
شده، ای حبیبم اسیری نصیبم
برادر حسین برادر حسین
حوادث شکسته پر و بال من کنند اشتران گریه بر حال من
به سوزِ دلِ من زند خنده دشمن
برادر حسین برادر حسین
ز محمل کنم بر تو دائم نگاه دلم مانده در گودی قتلگاه
تمام امیدم حسین شهیدم
برادر حسین برادر حسین
پیرهن کهنه (نوحه اول)
فانوسهای اشک 3 – محمود شریفی
وقت خداحافظی است ،می روم ای خواهرم
ســرم کـه بــر نیـزه رفـت، جـان تو و دختـرم
تنــم بـه خـاک بلا سرم به دنبال توست
ز کربلا تا به شام شاهـد احـوال توست
یاد لب خشک من، رسیده جان بر لبت
مــرا ز خـاطـر مبـر، وقـت نمـــاز شبــت
پس از شهیدان عشق دلـم ز دنیـا گرفت
کـه دست گلچین ظلم بـاغ گلم را گرفت
ای که گرفته زمین، ز اشک تو آبرو
پیرهن کهنه ای، که مادرم داده کو؟
زیــر گلــوی مـرا بـوسه مکرر زدی
که بر بوسه گاهِ تیـر و خنجر زدی
مرو یا حسین علیه السلام (نوحه دوم)
فانوسهای اشک 3 – محمود شریفی
کجــا می روی ای امیـد حــرم
بلای تو را من به جان می خرم
فـروغ مـدینه به جان سکینه مرو یا حسین
چنین سوی میدان شتابان مرو
تـن خستـه ام را تـویی جان مرو
ببین جان زینب رسیده است بر لب مرو یا حسین
ز مـن پیـرهن را طلـب کرده ای
که روز دلم را چو شب کرده ای
گلِ مادر من چنین از بر من مرو یا حسین
دعا کن که زینب بمیرد حسین
نباشد کـه ماتـم بگیـرد حسین
الهی بمیرم که داغت نبینم مرو یا حسین
بوی هجران (نوحه سوم)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری
این وداع آخرین است، یا شب هجران زینب
شد کمـانی قـامتم با رفتنت ای جـان زینب
الوداع ای نور دیده موسم هجران رسیده
شد خـزانی نو بهارم، ای گل گلـزار هستی
رفتی و با رفتن خود، قلب زینب را شکستی
الوداع ای نور دیده موسم هجران رسیده
این لب خشکیده خواهد بوسه ز آن خنجر بگیرد
یــا کــه نیـــروی بــــریـدن از دم خنجــــر بگـیــرد
الوداع ای نور دیده موسم هجران رسیده
با غریبان من چه سازم در شب شام غریبان
مـی زند آتــش بــه جــانـم شعلـــۀ آه یتیمـان
الوداع ای نور دیده موسم هجران رسیده
آخرین وداع (نوحه چهارم)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری
گر چه ای زینبم بی تو جان بر لبم
لیـک بـوَد عهد خدایی (2)
رسیده موسم جدایی (2)
مهــربان خواهرم بیــاور از کـــرم
تـو یادگار مـادر من (2)
پیرهن کهنه بَرِ من (2)
زینب ای مه لقا! گـر ببینـی مـرا
تنم به زیر سمِّ اسبان (2)
پاره ز غم مکن گریبان (2)
غربت زینب سلام الله علیها (نوحه پنجم)
فانوسهای اشک 3 – غلامرضا سازگار
کـــربلا پـــر شـــد از رنگ و بوی حسین(2)
خاک آن خورده خون از گـلــــوی حسـیــــن
یاحسین یاحسین یاحسین یاحسین (2)
قلب زینب شکافت، رنــگ زهــرا پـرید(2)
شمـــر دون از قـفا، رأس شـــه را بــریـد
یاحسین یاحسین یاحسین یاحسین (2)
زیر خنجـر، حسین نـاله اش بر لب است(2)
یـک طـرف فـاطمه یـک طـــرف زینـب است
یاحسین یاحسین یاحسین یاحسین (2)
گـــودی قتلـگـاه دارد ایـن زمزمه(2)
تسلیـت فـاطمه تسلیــت فــاطمـــه
یاحسین یاحسین یاحسین یاحسین (2)
می دود روی خار مهــربان مادری(2)
شعلـه افتـاده بر دامـــــن دختــــری
یاحسین یاحسین یاحسین یاحسین (2)
اینکــه آیـــد ز دور اسب بی صاحب است(2)
شیهـه اش قاصـد مـــــــاتـــم زینـــب اســت
یاحسین یاحسین یاحسین یاحسین (2)
زنجیر طاقت (نوحه ششم)
فانوسهای اشک 3 – میرزا عبدالجواد جودی
محبّت پیشه گان وقت فغان شد عزای خسروِ لب تشنه گان شد
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
کنــار علقمـه، بهـر کفی آب جدا بازوی عبّاسِ جوان شد
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
چو تیر آمد به حلق خشک اصغر ز بار غـم، قد حیدر، کمـان شد
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
به پیش چشم لیـلا قدَّ اکبر به خون غلطان ز تیغ کوفیان شد
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
دل زهرا به جنت گشت غمگین چو پهلوی حسین چاک از سنان شد
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
بُد آن دستی که دایم در مناجات جـدا از تیـغِ جـورِ سـاربان شـد
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
فلک را پاره شد زنجیر طاعت چو زینب بسته بر یک ریسمان شد
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
موکب شاهی (نوحه هفتم)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری
موکب شاهی ناله سر کرده خبــــر قتــــلِ راکــــب آورده
ذوالجناح آمد، یکه و تنها
آه و واویلا آه و واویلا
ذوالجناح ازچه اشک خون باری؟ خبـر از قتــل بـــاب مـــا داری
از چه گردیدی، دیده خون پالا
آه و واویلا آه و واویلا
لالۀ خونین، قلب کلثوم است غوطه ور درخون،شاه مظلوم است
وای اگر بیند دیدۀ زهرا
آه و واویلا آه و واویلا
دیدۀ زینب، مات قاتل شد تل خاکی از اشک او گل شد
لبهای خنجر بوسد حنجر را
آه و واویلا آه و واویلا
شاه مظلومان، از نفس افتاد پیش چشمانِ خواهرش جان داد
چکمۀ پا و سینۀ مولا
آه و واویلا آه و واویلا
تلاوت قرآن
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
وامصیبت یــا الله، شمــر آمده در قتلگـاه
می بُرد سر ازحسین، زهرا کند او را نگاه
تسلیت انصارالله قد قتل ثارالله
خون قرآن می جوشد از حنجر پاک حسین
اشـک زهرا می چکد بر حنجر پاک حسین
تسلیت انصارالله قد قتل ثارالله
دختــر زهرا، زینب آید به بالین حسین
تا زند بوسه بر رگ های خونین حسین
تسلیت انصارالله قد قتل ثارالله
ســر فــرزند زهـــرا قـــرآن تـلاوت می کند
سورۀ کهف از لب عطشان تلاوت می کند
تسلیت انصارالله قد قتل ثارالله
آسمان هم می لرزد تیره شده رنگ فضا
آمـده در مقتــل مـــولا علــــی مــرتضی
تسلیت انصارالله قد قتل ثارالله
زیر نیزه شکسته توحید و قرآن گم شده
آیــه ای از قــــرآن انـــدر بیابان گم شده
تسلیت انصارالله قد قتل ثارالله
یـــا محمد بیــا صحرای کربلا ببین
دخترت با کعب نیزه فتاده بر زمین
تسلیت انصارالله قد قتل ثارالله
ره اهل سعادت
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
حسین بن علی جان را فدا کرد
کنـــار قتلگــه مـــا را صـدا کرد
ره اهل سعادت جهاد است و شهادت
تمــام مــردم عالم بدانند
به پیشانی ثارالله بخوانند
ره اهل سعادت جهاد است و شهادت
حسین از خون شده آغشته رویش
چنیـن بنـــوشت بـــا خـــون گلویش
ره اهل سعادت جهاد است و شهادت
گلــوی پـــاره پــاره داد می زد
سر از بالای نی فریاد می زد
ره اهل سعادت جهاد است و شهادت
چــو شـد بـا لشکـر دشمـن بـرابر
به رخسارش نوشت از خون اصغر
ره اهل سعادت جهاد است و شهادت
علمـدار حسیـن از خــون دیده
چنین بنوشته با خون دو دیده
ره اهل سعادت جهاد است و شهادت
شهادت از برای حفظ دین است
به قرآن مکتب قرآن همین است
ره اهل سعادت جهاد است و شهادت
حنجرت بوسم
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
ای یـــادگار فــــاطمه مهـلاً مهـلا پشـت و پنـاه مـا همه مهلاً مهلا
یااخا العطشان قدری آهسته دیده ام گریان، نفسم خسته
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
ای بـاغبـان بـاغ گل هـای مـدینه نگذار ریـزد بـر زمین اشک سکینه
در نظــر آور روی نیلــی را بوسه باران کن جای سیلی را
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
بگذار تا پشت سرت قـرآن بخوانم جای گلاب از دیده خون دل فشانم
کن توقف تا حنجرت بوسم عوض جـد و مادرت بوسم
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
آهسته رو! آهسته رو!یا سیدالناس زینب علمدار تو گردد جای عباس
یااخا گرچه خواهرت هستم زینبم؛ تنهــا یــاورت هستم
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
تـو می روی، اول دعا کن من بمیرم بگذار تــا روی ســـرت قـرآن بگیرم
پیش روی تـو مـادرت زهرا پشت سر اشک زینب کبری
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
تنها به میـدان می روی؛ یاور نداری عباس و عون و قاسم و اکبر نداری
می روی میـدان یکّـه و تنهـا بی کس و تنها بِین دشمن ها
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
جـان اخا! زینب کتاب محکم توست تاشام غم برروی دستش پرچم توست
تو بـه مقتـل، مـن یـار طفلانم تو سر نی، من خطبه می خوانم
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
تو می روی،من هستم و دامان صحرا دست خدا همـراهت ای فرزند زهرا
من چهل منزل باسرت هستم همه جـا یار و یـاورت هستم
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
وقتـی کنـــار قتلگــه آیـم بـه سویت گل بوسه می گیرم ز رگ های گلویت
جسم پـاکت را مثل گل بویم زخمت از اشک دیدگان شویم
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
میـــدان مــرو تــــا در وداع آخــرینم یــک بـار دیگـر ســرو قـدت را ببینـــم
کن نگه بر اشک عزای من من به تو گریم تو برای من
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
میـدان مـرو کــز علقمه عبــاس آید در عیــن بی دستی تو را یاری نماید
آه و واویــــلا آه و واویــــلا می روی میـدان بی گل لیلا
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
دیشـب میـان خیمه بودی در کنارم امشب میــان دشمنـان یــاری نــدار
یوسف زهـرا! خواهرت زینب بر تو می گرید در نماز شب
یاحسین مظلوم یاحسین مظلوم
محبوب و حبیب
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
ای حسیــن ای از ازل پـــابست مــا ای بــه دستت اختیـار هست مــا
در غــــریبـی آشنـــــای عــــــالمـی عبـد مــــایـی و خــــدای عـالمی
زخـــم، روی زخـم از مــا خـــواستی تــا شهـــادت را بـه خون آراستی
روز پیمـــان تــــو و پیــــونـد مـــاست چاک هر زخمت گل لبخند ماست
مـــا تــــو را بــــا زخــم تـن آراستیـم از تو در دریای خون،سر خواستیم
ای تــــو را الله، شـــــــاء ان یــــراک بالب عطشان و جسـم چاک چاک
پیشتـر زیـن چـــار مــام و هفت باب کـــربلا را بـــر تـــو کــردیم انتخاب
آسمــــانِ اوفتــــــاده بــــــر زمیــــن مقتـلت آغــــــوش رب العـــــالمین
مــا شـــراب از خـــم لایـت داده ایــم جـــام لبـــریـز از بـلایــت داده ایــم
مـــا تـــــو را در کــــربـلا آورده ایـــــم ما تو را در خویش، فانی کرده ایـم
زخـــم مـــا گـــردیده بر تن جوشنت خـــون مـا جــاری ست از پیراهنت
مــــا پسنـــدیـدیــم انصـــــــار تـــو را مــــا خــــریـداریــم ایثـــــار تــــو را
در منـــای مــــا فــدایـی گشتـــه ای مـا حسینی تـو خـدایی گشته ای
بـــال جــان را بــاز کـــردی یاحسین تـا خــدا پــــرواز کـــردی یاحسین
برشفاعت خون یک یارت بس است خنــدۀ حـــر گنهکـارت بس است
آسمـــانـا! بــــر زمیــــن افتـــــاده ای هستــی ات را در ره مــــا داده ای
دوسـت داری تــا کـه بی چون و چرا بـــــاز گـــــردانیـم یــــــاران تـــو را
بـا همیـن قـــدر و جـــلال و احتــرام زخـــــم هـایـت را ببخشیــم التیـام
ایـن تـــو و ایـــن لاله هـــای یــاس تو قـــــاسم و عبــــدالله و عبـاس تو
دشـت را بــر تــو گلستـان می کنیـم نیـــزه ها را سـرو بستان می کنیم
شـه کـه در دریــای خـون افتاده بود بـــاز بـــر زخـــم دگــر آمــــاده بود
در هجـــــوم آن همــــه بیـــــدادهــا خـــاست از هــر زخـم او فـریادها
کـــای رضـــایت مقصد و مقصـود من خـــالـق مـن! رب مـن! معبود من
زخــم تو شیرین تر از هر مرهم است هــرچـه زخمـم روی زخـم آیدتکم است
کـــــاش تــــا بـــــازت فــــدایی آورم بـــود هفتــــاد و دو یـــار دیگــــرم
کــــاش زخــــم نیـــزه هـا و تیــــرهـا بــاز می شـد طعمــۀ شمشیرهـا
کـــاش گـــرگـان بـاز چنگـم می زدند در همیـن گــودال سنگم می زدند
در منـــای ســرخ خــون کـردم وقوف گشتــه لبیکـم خـذینـی یــاسیوف
سنــگ ها مــی خـــورد بــر آیینـه اش زانــوی قــاتل بــه روی سینــه اش
خــون و روی حــــی سبحــان آه! آه پــای کفــــر و قلـــب قــرآن آه! آه
کــاش می مــردم نمی گفتــم سخن سـر به ده ضربت جدا شد از بدن
سر به رویِ دستِ قاتل،می گریست چشم زهرا در مقابل می گریست
قلـب دریــــا آب می شـد بــا حسین آب هــم فریـــاد مــی زد یاحسین
بس که «میثم!» گفتی و افروختی
ملـک نـــامحدود حــق را سوختی
خطاب امام با اهل کوفه
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
کـوفیـان! من پسـر فــاطمه؛ مصبــاح هـــدایم پســر خــون خــدا، خــون خدا، خون خدایم
گهـر بحــــر نبــــوت، ثمــــر نخــــــل ولایـــت ســومین حجـت و پنجــم نفـر از آل کسایم
روح ریحـان نبــی، نجــل علــی یــوسف زهرا پـای تــاسـر همــه قــرآن رسـول دو سرایم
شـرر قهـــر خــدا ســــرزنـد از آتــش خشمم رحمـت واسعـــۀ حـــــق، نفــس روح فزایم
خلق ناگشته جهان،دور سرم گشته شهادت خــوانده اند از شـب میــلاد، امــام شهـدایم
صاحب سِـر هــوالحق و هــوالحـی و هـــوالهو عبـــدم و آینــــۀ غیــــب خـــداونـد نمــایم
کعبه و حجــر و حطیـم و حــرم و ذکـر و طوافم نیت و رکن و مقام و حجر و سعی و صفایم
بـوده هـــر روز، نبـــی زائـــر اعضـــای وجودم بر سراپای زده بوسه به هر صبح و مسایم
چه ســراســر بگـــــذاریـد بـه خـاک قـدمم رو چــه بِبُــرّید در ایـن دشـت بلا سـر ز قفایم
بـه لــب آب، لــب تشنـــه بِبُـــرّیـد ســــرم را کـه بـه خــون، زنـــگ ز آیینــۀ قـرآن بزدایم
من به خود نامدم ای قوم، در این وادی سوزان نـه مگــر اینکـــه شما نـامه نوشتید بیایم؟
عجبا مــاه حـــرام است و حلال آمـــده خــونم بـه چه تقصیر خدا راچه بود جرم و خطایم؟
بـه سـویم راه نگیـــرید کــه مــن رهبـر دینـم بـه رویــــم آب نبنـدید کــه مهمـان شمایم
عهد و پیمـان من و دوسـت همیـن بــود از اول که به شمشیر شما سینۀ خود را بگشایم
گشته هــر زخــم تنـم یـک گل لبخند به پیکر بشتــابید کــه من عــاشق شمشیر بلایم
اگـر از چــرخ بـــریزد بـــه ســـرم شعلـۀ آتش یــا ببــارد بــه تـــن از چـارطرف تیر جفایم
اگـر از ســمّ ستـوران شکنـد سینــه و پشتم وگـــر از تیــــر، بـــدن بـال درآرد چو همایم
اگــر از نیـــزه شکـــافید دلـــم را، گلـــویـم را آن چنـــانی کــــه زنــد خون گلو موج ز نایم
اگـر از حنجــر ببـــریـده بــــــه دروازۀ کـــوفـه بشنــود از ســر نــی زینب مظلومه صدایم
ندهم دست به دشمن ندهم دست به دشمن گـــر دو صـد بار کنید از دم شمشیر، فدایم
پــــرورش یـــــافتــۀ دامـــن زهــــرای بتــولم مـــرگ، خـــوش تر بــود از بیعت فرزند زنایم
من و ذلت، من و خفت، من و خاری، من و خذلان؟ شرفم گفته که رخ جز به در دوست نسایم
به خـدا خـم نشـوم خـم نشـوم پیش ستمگر بــه خـــدا غیـــر خـــدا غیـر خدا را نستایم
بگــذاریـد کــه لب تشنــه شـــوم فانی فی الله بگـــذاریـد شــــود خـــــون گلـــو آب بقـایم
بگذاریـد کـــه زینــب بــــدنــم را نشنــــاسـد بگــــذاریـد بگــــریند عــــزیـــزان بــه عزایم
بگـذارید زنـد زخـــم تنــم خنــده بـه شمشیر بگـــــذاریـد کــه تــــا حشــــر بگریند برایم
گـرچـه فــریـاد کشیــدم، نـــرسیدید بـه دادم همـــه دانیـد کـــه مــن دادرس روز جـزایم
جگــر سوختـه و اشــک روان دادمش آری
تا که «میثم» برساند به همه خلق، ندایم
وداع
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
لب تشنـه می روی ز بـرم؛ صبر می کنم بگذار خـون شود جگرم؛ صبر می کنم
کــوه فــراق را به سر دوش می کشم هــرچند بشکنـد کمـرم صبـر می کنم
رگ هــای پــاره پـاره، تـن قطعه قطعه را در قتلگــاه می نگــــرم؛ صبــر می کنم
تسلیـم محضـم و بـه بلا دل سپرده ام غم، هرچه آورد به سرم صبر می کنم
در شام و کوفه چنگ زنان، هرکجا زنان تـوهین کنند بـــر پــدرم، صبر می کنم
ای همسفـر به جان تو حتی اگر کنند بـا قــاتـل تـو همسفرم، صبر می کنم
بـا یاد کام خشک تو تا صبح روز حشر گر خون رود ز چشم ترم صبر می کنم
بــاید کـــه از تــــو پیــــرهن پاره پاره ای از بهـــر مـــادرم ببـــرم؛ صبـر می کنم
«میثم!» بگو که لحظه به لحظه غم حسین
بـر جـــان و دل زنــد شـــررم؛ صبـر می کنم
کشته نگاه
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
گمـــان مـــدار بـــرادر! کـــه سد راه تـو هستم
تـــو شهـــریـار جهــانی و من سپــاه تو هستم
بــه جــان مـــادرمان تــا کـه جان بود به تن من
شریک درد و غم و سوز و اشک و آه تو هستم
بـــرو عـــزیــز دلــــم! خــــاطـرت مبـــاد پریشان
کـــه مــــن پیمبـــر گــــودال قتلگـــاه تو هستم
بــه پیــش کعـب نـی و سنـگ و تازیانۀ دشمن
قـــدم قـــدم سپـــر طفـــــل بی گنـاه تو هستم
کـــرم کـن از ســر نــی؛ گـاه گـاه یک نگهم کن
کــه مـــن اسیــر تـــو و کشتــۀ نگـاه تو هستم
خـــدا گــــواست کــه آنی جدا نمی شوم از تـو
ز هـــرطــــرف گـــذری، مـن کنــار راه تو هستم
نـه شام و کوفه؛ جهان است سنگر سخن من
منـــادی تـــو، طــــرفـدار تــــو، گـــواه تو هستم
نهـــم چــــو پــــای بــــه بیـدادگــاه شام، برادر
مبلّــغ تـــــو، وکیـــــل تـــــو، دادخواه توـ هستم
مقــــدر است کـــه رویـــم شود کبود در این ره
تــو آفتــــاب خــدا مــن گـــرفتـه مـاه تـو هستم
شــرارۀ دل مــا سرکشد ز سینـــۀ «میثم»
به حشر، شافع این عبد روسیـاه تو هستم
عاشورا
یک ماه خون گرفته 5 –غلامرضا سازگار
سیاه، چهرۀ خورشیـد و تیره ملک خداست چــه روی داده مگـــر روز محشــــر کبراست؟
چــه روی داده کــه قرآن فتاده در یم خون؟ چه روی داده که خـورشید نوک نی پیداست؟
چــه روی داده کـــه خلـق و خدا عزا دارند؟ چــه روی داده که ملک وجود، غرق عزاست؟
چــه روی داده کــه بینـم ز خــونِ خون خدا خضاب،موی رسول است وگیسوی زهراست؟
چــه روی داده کــه یـک نیـــم روز از دم تیغ بـه یـک منــا سر هفتاد و دو ذبیح، جداست؟
نگــه کنیـد خــدا را کـــه روی هـــر سنگی نوشتـه بــا خـط خـــون: روز، روز عاشوراست
نگـــه کنیـد کـــه خــــون خـــدا بــود جاری ز حنجـــری کــه پـــر از بـوسۀ رسول خداست
نگــــه کنیـد بـــه قـــــــرآن سینـــۀ احمــد کــه آیـه آیـه ز شمشیــر و تیـغ و تیر جفاست
میــان قلـــزم خـــون سینـه ای شـده پامال کــه نقطـه نقطـه بـــر آن جــای نیزۀ اعداست
سـری کـه از سر نی چشم دوخته به حرم ســر مقــــدس خـــونیـن سیــدالشهـداست
کنارعلقمه باخون، به دست و مشک و علم نـــوشته: ایـن بــــدن پـــاره پـــارۀ سقـاست
بــه زیــــــر کعــب نــی و تــازیانه دخترکی بـه دیـده اشک و به لب هاش بانگ یا ابتاست
گلـــوگــرفتـه، نفـس خستـه، زیـر لب گوید عمـو کجاست؟ برادرکجاست؟ عمه کجاست؟
بــه یـاد خـون گلـوی حسین تـا صف حشر نــه کـــربلا کـــه جهـــان وجود، کرب وبلاست
روان بـه خیمـه شـــده ذوالجناح بی صاحب صـــدای شیهـــۀ او واحسیـــن و واویــلاست
نـه تــا قیـــام قیـــامت، پـس از قیـامت هم همیشـــه پــــرچـم خـــونین کــربلا برپاست
چهارده صده، «میثم!» گذشته است و هنوز
شـــرار دامــن طفـــل حسین در دل ماست
روز عاشورا (نوحه اول)
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
قرآن زهرا را، به خاک و خون، کشیدند
با کام عطشان از حسینش سر بریدند
واشهیدا حسین واقتیلا حسین
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
یــــا رحمـــة للعـــالمین، حقّـــت ادا شد
رأس حسین،از تن،به ده ضربت جدا شد
کشته شد از جفا ذبیحاً من قفا
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
رنـگ از رخ صدیقـۀ کبــری پــریده
خون خدا جوشد، ز رگ های بریده
وای از این مصیبت فاطمه تسلیت
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
شمس ولایت سرنگون،از صدر زین شد
یا عـرش رب العـالمین، نقـش زمین شد
پیکرش، چاک چاک صورتش روی خاک
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
امــروز قـــرآن، در میـــــان نیــزه داران
هم سنگ باران می شود هم تیرباران
خیزد از سنگ ها این ندا یک صدا
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
عالم شده دریای خون الله اکبر
شمر آمد از مقتل برون الله اکبر
انس و جان یکصدا می دهند این ندا
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
در دامن قاتل،سری از خون،خضاب است
در حنـجـر خشکـش صــدای آب آب است
نگاهش به مادر دعایش به خواهر
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
یــک پیـکـر بــی ســر کنــــار قتلگــــاه است
یک اسب بی صاحب روان در خیمه گاه است
یال او، غرقه خون زین او واژگون
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
لشکر به خیمه زد قدم الله اکبر
بـــالا رود دود از حـــرم الله اکبر
کودکان در فرار داده از کف قرار
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
یک طفل کوچک دامنش آتش گرفته
می گـــرید و پیـــراهنـش آتش گرفته
بر تنش نشانه جای تازیانه
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
در کربلا پرپر شده یک باغ لاله
گم گشته زیر خارها طفل سه ساله
تشنه و خونْ جگر می زند بال و پر
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
خون جگر، از دیده کن، جاری سکینه
گــردیده هنگـــام عـــــزاداری سکینه
گریه کن بر پدر بگو با چشم تر
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
زینب کند در دامن مقتل، نظاره
زهــرا نگـاهش بر گلوی پاره پاره
عجب کربلایی عجب نینوایی
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
زینـب بـه بــالای بلنـدی ایستــــاده
قاتل به حلقوم حسین خنجر نهاده
امیرالمؤمنین حسینت را ببین
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
اسلام مثل مرغ بی سر می زند بال
قرآن به زیر سمّ اسبان گشته پامال
گریه کن آسمان الامان الامان
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
خورشید ختم المرسلین را سر بریدند
هفتاد و دو ستاره را در خون کشیدند
یک مه از فاطمه خفته در علقمه
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
بــاید دوبـاره روی حیدر را ببینیم
در علقمه سردار بی سر را ببینیم
زخم او بر جبین دست او بر زمین
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
آبروی اسلام از خون حسین است
آزادگی، منشور قانون حسین است
می دهد این پیام ای مسلمان قیام
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
خونی که از حلقوم ثارالله جوشید
پیوسته بر نـابودی ظالم خروشید
ولایت ولایت جهاد و هدایت
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
پیـــروزی اســــلام، مــرهـون حسیـــن است
هرکس که باشد شیعه،مدیون حسین است
ای دو عالم فدات قد اقمت صلوه
یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین
روز عاشورا (نوحه دوم)
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
روز شده به چشم زینب سیاه
شمــر بـــرون آمـــده از قتلگاه
وای حسین کشته شد
وای حسین کشته شد
بــر ســر قـــرآن مبیـن ریختنـد
خــون خــدا را بـه زمین ریختند
وای حسین کشته شد
وای حسین کشته شد
حـــقّ ولایــــت علـــی ادا شد
سر حسینش از بدن جدا شد
وای حسین کشته شد
وای حسین کشته شد
یـک بـدن افتـاده کنـار گودال
می زند از سوز عطش بال بال
وای حسین کشته شد
وای حسین کشته شد
نــگاه کــن نگــاه کــن سکینه
جای سم اسب به روی سینه
وای حسین کشته شد
وای حسین کشته شد
دامن یک سه ساله، افروخته
نـــالـه زنــد بــا جگـر سوخته
وای حسین کشته شد
وای حسین کشته شد
ظهر ولی تیره تر از شب شده
سـر حسین هلال زینب شده
وای حسین کشته شد
وای حسین کشته شد
روز عاشورا (نوحه سوم)
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
هستی فاطمه، هدیه بر خدا شد
که سر حسینش از بدن جدا شد
واقتیلا حسین واشهیدا حسین
زخم ها مثل گل مانده بر پیکرش
نــالــۀ آب آب آیـــد از حنجــــرش
واقتیلا حسین واشهیدا حسین
گشته دریای خون گودی قتلگاه
کشتن میهمان با کدامین گناه
واقتیلا حسین واشهیدا حسین
عصمتِ کبریا حضرت فاطمه
گه روَد قتلگاه گه روَد علقمه
واقتیلا حسین واشهیدا حسین
دست عباس کو نجل حیدر چه شد
علی اکبر کجاست علی اصغر چه شد
واقتیلا حسین واشهیدا حسین
شمـر دون، شرم کن از رسول خدا
سر مبر از حسین دستت از تن جدا
واقتیلا حسین واشهیدا حسین
تیـــغ هــا ســایه بـان، زخـــم ها پیرهن
خون شده آب غسل خاک صحرا کفن
واقتیلا حسین واشهیدا حسین
یا حسین علیه السلام
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
پــاره شــــود پیکـــرت ای آسمـــان خـاک زمیـن، بر سرت ای آسمان
یکســره نـــــابــود شــــوی آفتـــاب دود شــــوی، دود شــوی، آفتـاب
مـاه، فلـک، ستــارگان! خون شوید مـلایک از بهـشت بیـــرون شــوید
فـرشتگاه آسمــان فرشتگان، آه آه شمـر، روان گشتـه سـوی قتلگاه
فــاطمه سـر تـا بـه قـدم، سـوخته چشــم بـــه قتلـگـــــهِ او دوختــه
فـاطمه بــر حسین خـود، دعـا کن اشـــک فشـان خدا خدا خدا کن
دسـت گشــا و بــه ختتدا دل ببنـد آه بکـــش راه بــــه قــــاتـــل ببند
خنجـر قـــاتل، تـو چـه بی حیـــایی تشنــۀ خــــــونِ حجّـــت خــدایی
سنــگ کـجـــا؟ آینـــۀ جــــان کجــا چکمـه کجـــا؟ سینـــۀ قـرآن کجـا
خنـجــر قــاتل و دل سنــگ اوست محاسن حسین، در چنگ اوست
خــــاتـــم انبیـــا بگـــویم، چــه شد سیّــد اوصیـــا بگـــویم، چـــه شد
حضـــرت صـدّیقــه، خــدا خـدا کرد شمـر سـر حسیـن، را جـــدا کرد
گشتــه عیــــان، نشـــانـۀ قیـــامت اهــل حـــرم، ســر شما سلامت
صــدای «یـــا حسیـن» را بشنــوید همــه، مهیــــای اسیـــری شـوید
حنجــر تشنـه نهــری از خون شده شمـــر ز قتلگـــــاه بیـــرون شـده
فـاطمه، مــاهت قمـــر نیـزه هاست سـر حسینت، به سر نیزه هاست
سر به سر نیزه به تاب و تب است نگــاه او بـــه خیمـــۀ زینــب است
یک نگهش به مادرش فاطمه است یک نگهش به جانب علقمه است
صورتش ازخون جبین، خضاب است بـر لـب او صــــــدای آب آب است
بـر سـر نـــی، ذکـــر خــدا بـر لبش قتلگه است و اسب بی صاحبش
مـــردم کــوفه! چــه لئیـم و پستید همـه حقیقت کُـــش و زر پـرستید
پـــــردۀ حــــرمـت نبــی، دریـــدیــد ســــر از تـــن حسیـــن او بـریدید
چـــرا بـــه روی اســب ها نشستید سینـــۀ او را ز جفـــــا شکستیــد
چقــدر پســت و بـی حیــا و بــدیـد چــرا بـــه خیمه هـایش آتش زدید
اگـــــر شمــــا حسیــن را دشمنید چــرا سکینــه را کتــــک می زنیــد
در وسـط خیـمــــۀ افـــــــــروخـتـــه بـــه قــــول آن شــاعر دلْسـوخته
طفــل سـه سـاله کــه کتـک ندارد او کـــه قبـــالــــۀ فــــــدک نــدارد
فــاطمه را بــه خــویش، واگـــذارید بــه گـــوشواره اش چـه کـار دارید
وای خـدایـا! نفسـم، شـراره است هـدف اگــر غـارت گوشواره است
چـه شـد کـه گـوشواره را کشیدید گـــوش ورا، چـــو قلـــب او دریدید
«میثم» از این شعله که افروختی
جــان بنــی فــاطمه را ســـوختی
اتمام حجت امام با سپاه کوفه
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
روبـه صفتــان! مـن پسـر شیـرخـدایــم ریحـــانــۀ دامـــان رســـــول دو سـرایم
هم، در یم طوفان زده، کشتیّ نجاتـم هــم، در دل ظلمتکـده، مصبــاح هدایم
هــم سیّــد و آقــای جـوانـان بهشتم هــم رهبـر و مــولا و امـــــام شهــدایم
بـا شیـرۀ جـان، پـرورشم داده محمّـد بــوده ز سر انگـشت نبی، آب و غـذایم
گــر اهــل نمــازید شمـا، جــان نمازم ور اهـــل دعــــایید، همـــان روح دعایم
هـم حجـرم و هـم زمـزم و هم رکن و مقامم هـم کعبـه و هـم مــروه و هم سعی و صفایم
دانـنـدۀ اســــرار سمـــاوات و زمینــم فــرمـانده جیـش قـــدر و ملـــک قضایم
هـم ذبـح عظیم آمده در وصف مقامم هـم معنـی والفجــرم و هــم شمـس ضحایم
اسـلام شود، یکسـره سیراب ز خونم هـر چند کـه خود، تشنه لبِ کرب وبلایم
در مـاه حــرام از چه حلال آمده خونم مـن خـون خــدا و پســـر خـــون خدایم
صــدبــار مــــرا، داغ روی داغ نهـــادید یکـبـار نگفتیـد کــــه مهمـــان شمـــایم
والله! که یک لحظه، به ذلّت ندهم تن صــد بــــار ببــرّنــد اگـــر، ســر ز قفـایم
والله! کـه هـرگز ندهم دست به ظالم حتّــی بـه سـوی تیر، اگر سینه گشایم
دانشگــه مـن، دامن زهـراست بدانید عـــزّت، زده از روز ازل بــوسـه بــه پایم
سر دادن و بر اهل ستم دست ندادن تاحشر همین است،همین است،ندایم
هـر چند کـه در کــرب وبـلا یـــار ندارم بــاشد همـۀ ملـک خــدا، کـــرب وبـلایم
فــریاد خدا هست، بـه رگ های گلویم تـا حشـر رســد، از ســر ببْــریده ندایم
امـــروز نـــه، دیـــروز نــه، از روز ولادت جــان بـر کـف و سینـه سپــر تیـر بلایم
خـواندم ز پی یـاری دین، خلق خدا را تا خود، که دهد گوش، به فریادِ رسایم
غسل بدنم: خون، کفنم: خـاک بیابان بــا خـاکِ رهِ خویش، بـه هــر درد دوایم
من خود شجر نورم و بارم همه توحید ای مــردم کــوفـه نبــوَد سنـگ، سزایم
بـر زخـم دلـم، هـر چـــه توانید بخندید شیعه است که تاحشر کند گریه برایم
از چار طرف راه به سویم ز چه بستید والله قســم مــن بــه شمــا راهنمـایـم
حاشا که نگیرد کرمم دست ز میثم
کـو مـرثیه خـوانم بـوَد و مدح سرایم
روز عاشورا
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
روز عــاشوراست یـا آغـاز روز محشـر است آسمــان دود و زمیـن، مــانند کــــوه آذر است
جسـم هفتــاد و دو ثـــارالله، بـر روی زمین بـرفراز نیزه، چون خورشید تابان یک سر است
مــاه زهـــرا، می درخشـد بــر فـــراز نیزه ها یـا که خورشید است و یک نی از زمین بالاتر است
غـرق خـون، پیراهن یـک سیزده ساله پسر شعلـۀ آتـش، بلنـد از دامـن یــک دختـر است
یـک جوان، گــردیده جسمش، چاک چاک و ریزریز وای بر من،وای بر من، این جوان،پیغمبر است
نـه خـدایا این محمّد نیست، مـن نشناختم ایــن امیـد یــوسف زهـــرا، علـــیّ اکبر است
غنچـه ای بینـم بـــه روی شــانـۀ خـون خدا غنچـۀ نشکفتـه ای، کـز بــاغ گل، زیباتر است
از گــل لبخنـد و از خـــون گلـــویش یـــافتم مهر طومار حسین است این علی اصغر است
از کنـــار علقمــه آیـــد صــــدای فــــاطمـه در غـم عبـاس خود، گریان به جای مادر است
شاخۀ یاسی،دراین صحرا شده نقش زمین دست عبـاس است این یـا دست های حیــدر است
یکطـرف، بینـم دو دختـر، خفتـه زیــر خارها آن شبیـه زینـب، این زهـرای از پا تا سر است
ای جــوانان بهشتی، رو در ایـن صحرا کنید جـان بـه کـف یاری کنید، آقایتان بی یاور است
حـر، علـی، عباس، عبدالله، وهب، قاسم، حبیب حنجـر مولایتـان لـب تشنـه، زیــر خنجر است
لالــه هـا در خـــاک بــرگـردید یــا پرپر شوید لاله های فاطمه،هم غرقه خون،هم پرپر است
در کنــار قتلگـه بــا هــم زنـــی را می زننـد این همـان دخت علی، ناموس حیّ داور است
نیـزه ای در دست خولی، خنجـری در دست شمر یک بدن افتـاده، دورش یک بیابان لشکر است
خـــون زنـــد فـــوّاره از زخــم بریده حنجری روی هر زخمش،نشان بوسه یک خواهر است
میثم انصافت کجا رفته است بس کن، لال شو
هـــر کـلامت بــر دل زهـرا، شراری دیگر است
بوی گل (نوحه اوّل)
فانوسهای اشک - علی انسانی
مستــان همــه افتــاده و ساقــی نمانده
جـامــی بــرای مِـی کشـان بـاقـی نمانده
آمـد بـه منــزل بــارشان خوش گرم شد بازارشان
روز حسین است روز حسین است
زینب بـه مقتل دید از جانش اثـر نیست
بـوی گُلش مـی آید و از گُـل خبر نیست
از زیـر تیغ و نیزه هـا آمـد صـدا زینب بیـا
روز حسین است روز حسین است
یـک زن میـــان کُشته هــا تنهـا نشستـه
دارد دو دسـت خـود بـه پهلوی شکسته
گوید حسین من چه شد نـور دوعین من چه شد؟
روز حسین است روز حسین است
یک کودک امشب از صف طفلان جدا شد
یــــا آیــــه ای از ســــوره ی قـرآن جـدا شد
بـابش فدای حق شده دختر به او ملحق شده
روز حسین است روز حسین است
آب فــرات آزاد شد امّا چه سودی
دیگر به فکر تشنگی یک تن نبودی
اصغر گلویش چاک شد گهـواره ای او خاک شد
روز حسین است روز حسین است
ذوالجناح (نوحه دوّم)
فانوسهای اشک - جعفر رسول زاده (آشفته)
ذوالجنــاح بیقـــرار لحظـه ای بنگـر به حالم
دیده ات شد اشکبار در جواب این سئوالم
در کجا افتاده است آن وجـــود نـازنین؟
الظلّمیـه مـی کشی می زنی پا بر زمین
ساعتی نگذشته است رفته آن شیرین شمایل
بــا عـــزیـز مـــا چـه کـرد عـاقبت این قــوم قاتل
راکبــت ای ذوالجنـــاح تشنــه بــود آیـا بگو
کس به او رحمی نکرد کس نداد آبی به او
مرکـب افتــاد از نفـس در نگـاهش بیقـراری
یال هایش غرقه در خون گریه اش آئینه داری
نازنینان حرم گرد او شیــون کنـــان
کــربلای ناله بود حالت آن بی زبان
دلبر زهرا سلام الله علیها (نوحه سوم)
فانوسهای اشک
ای امیــر خفتــه در خـون، پـور حیدر
نـور چشمـان نبـی، ای جان خواهـر
شاه بی سر ای برادر
جای دارد ابر چشمانم اگر خـون ریـزد ای جان
کاش می شد شانه باشم بهر آن زلف پریشان
بر دو چشمانت قسم من غریب و بی کسم
کشتــۀ افتــاده در صحــرا حسینــم
بــی کفـن ای دلبــر زهــرا حسینــم
شاه بی سر ای برادر
مـی روم از پیشت اما مــانده قلـب مـن کنارت
بـر سـر نـی می دهـی آرامشم در این اسارت
خصم دونت گرچه برده خیمه گاهت را به غارت
کـرده یغمـا قلـب زینب را ولی چشـم خمـارت
من سـراپا حیـــرتم شعله ور شد غیرتم
ای امیــر خفتــه در خـون، پـور حیدر
نـور چشمـان نبـی، ای جان خواهـر
شاه بی سر ای برادر
نـــام تـو نقـش نگیــن خـواهــر تـوست
قلب منـ صد- چاک همچون پیکر توست
شاه بی سر ای برادر
حجله ی اشک (نوحه چهارم)
فانوسهای اشک - محمدجواد غفور زاده (شفق)
کمتر بزن سر بر سینه ای دل من با حسینم منزل به منزل
پیوسته بودم چون موج و ساحل
«وقتی بریدم من از حسین دل» «کامد به میدان شمـر سیه دل»
شد شامِ تاریک صبح سپیدم شـور قیـامت بی پرده دیدم
ناگه صدایِ پایی شنیدم
«او می دوید و مـن می دویدم» «او رو به مقتل من رو به قاتل»
من خانه بر دوش من دل به دستم بـار سفـر چـون از خیمـه بستم
بغض گلو را آنجـا شکستم
«او می نشست و من می نشستم» «او روی سیـنــه مـن در مقـــابـل»
وقتی من ازاشک صدحجله چیدم درخاک و خون بود عشق و امیدم
خون گریه کردم از آنچه دیـدم
«او مـی کشید و من مـی کشیدم» «او خنجـر از کین من ناله از دل»
مـن کــز صبـوری شــور آفـریدم جـــام بــلا را بــا جــان خــــریدم
پیراهن صبر بر تن دریدم
«او می بریــد و مـن مــی بریدم» «او از حسین سر من از حسین دل»
پرستو (نوحه پنجم)
فانوسهای اشک - علی انسانی
دل هر خیمه می سوزد، به احوال دل زینب
کـه بـر بـاد ستـم رفتـه، تمـام حاصل زینب
واویلا آه و واویلا واویلا آه و واویلا
زنـی نَبود کـه نـالان نیست، همـه در آه و واویلا
همه گریان در این صحرا، ولی مجنون شده لیلا
واویلا آه و واویلا واویلا آه و واویلا
ز بس سیلی زده دشمن، ببین بر طفل و، بر رویش
در ایـن صحـرا زِ غـم رویش، شده همرنگ با مویش
واویلا آه و واویلا واویلا آه و واویلا
مپرس از من ز کعب نِی که خصم تو چه با او کرد
ولـی سـربستـه می گــویم، کبـوتـر را پــرستو کرد
واویلا آه و واویلا واویلا آه و واویلا
خودم دیدم در این صحرا، گل من دست و پا می زد
سِنــان بـــر پهلــوی او بــود و زهــرا را صــدا می زد
واویلا آه و واویلا واویلا آه و واویلا
تو اینجایی و من بی تو، به سر عزم وطن دارم
ز هجده یوسُفم با خـود، فقط یک پیرهن دارم
واویلا آه و واویلا واویلا آه و واویلا
عاشورا (نوحه ششم)
فانوسهای اشک - جعفر رسول زاده (آشفته)
ای گریه امروز طاقت نداری که پاره های دل می شماری
جانهای عالم را مصیبت خانه کردی
بنیـان هستـی را مگـر ویرانه کردی
فوجی کبــوتر آمد بـه گودال آئینه بستند از خون پر و بال
تـا شــرح مظلـومیتش عــالم بداند
هر کس شنیده قصّه این غم بداند
خورشید نی شد رأس مطّهر لبــش نــدا کــــرد الله اکبـــر
از آسمان بارید و خون جوشید بر خاک
زهــرا تـن دلبند خــود را دیــد بـر خاک
نـاله بـر آمـد از عـرش اعـلا کـه سـر بریدنـد خون خدا را
داغ دل آل محمّـد تـــازه کـردند
با تیر قرآن را مگر شیرازه کردند
عصمت الله (نوحه هفتم)
فانوسهای اشک - علی انسانی
طعمه ی آتش، خانمان یکسو مادران یکسو، کودکان یکسو
چه کنـم من و گُلشن بی گل ز غـم گــل و غنچــه و بـلبـل
خدا خدا خدا خدا حسینم رفت
پیکــر بیمــار، بـی رمــق مــانده از کتـاب مـا، یـک ورق مانده
چـه کنـم من و گلشـن بی گل ز غــم گـــل و غنچـه و بلبـل
خدا خدا خدا خدا حسینم رفت
کس نمی نوشد می زپیمانه خفتـه در مقتــل پیـــر میخــانــه
نـه خمـی و نه میکده باقی نه سبو و نه مست و نه ساقی
خدا خدا خدا خدا حسینم رفت
عصمـت اللّهم دانـدی عــالم مــانـده ام تنهـــا بیــن نـــامحـرم
نـه خمی و نـه میکده بـاقی نه سبو و نه مست و نه ساقی
خدا خدا خدا خدا حسینم رفت
هرچه درخیمه بوده غارت شد از عَــدو بَر ما بَس جسارت شد
نـه خمــی و نــه میکـده باقی نه سبو و نه مست و نه ساقی
خدا خدا خدا خدا حسینم رفت
گل خورشید (نوحه هشتم)
فانوسهای اشک - محمدجواد غفورزاده (شفق)
بلند است از خیمه ها آتش در غروب غمگین عاشورا
غم هجران برندارد دست از گریبانم
ای حسین جانم
خودم دیدم یک چمن گل در دست تاراج باد پاییزی
ز اشکم بر گلشن زهرا گل می افشانم
ای حسین جانم
اگر چه بال و پرم رنگین شد ز خون سرخ شقایق ها
پرستارِ این پرستوهای پریشانم
ای حسین جانم
گل خورشیدم بیا تا در سایه ی محمل با تو بنشینم
شرار غم را مگر در این سینه بنشانم
ای حسین جانم
حضرت سکینه سلام الله علیها(کنار نعش پدر- نوحه نهم)
فانوسهای اشک - غلامرضا سازگار
اگر امشب قافله برود من بمانم و این لاله گون صحرا
کنـم گـریه از بـرای پـدر تـا سحـر بـه بـر مــادرم زهرا
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدرجانم
اگر دشمن روی نعش پدر، تازیانه زند بر تن زارم
ز رگهـای پـاره پـارۀ او، لحظه ای لب را بر نمیدارم
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدرجانم
کنـار ایـن پـاره پاره بـدن، من دل همه را غرق خون کردم
که با خون حلق خشک پدر روی نیلی خود لاله گون کردم
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدرجانم
اگـر دستـم شد جـدا ز تنـت دل جـدا نشـود از تـو ای بابا
روم کوفه تا به گرد سرت بشکند سرم از سنگ دشمنها
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدرجانم
عدو نگذاشت تا در این یم خون ناله سردهم و دربرت گیرم
روم پشـت خیمــه بــار دگــر بوسـه از گلــوی اصغـرت گیرم
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدرجانم
ببین بابا عـازم سفـرم خـون شده، جگرم از برای تو
بگو دشمن مهلتم بدهد تا که گریه کنم در عزای تو
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدرجانم
کنار مقتل (نوحه دهم)
فانوسهای اشک - محمدسعید میرزایی
بگـــو بچـــه هــا رو از کنـــــار مقتــــــل نبــــرن
چــه جـوری از ایـن گــلای سـر بـریده بگذرن؟
چــه جــوری بگــذرن ایـن دشـت جنونو نبینن؟
چــه جـــوری بگـــذرن ایـن دریـای خونو نبینن؟
چــه جــوری بگــذرن و همــش عمـوعمـو نگن
چــه جــــوری از اون همــه امیـــد و آرزو نگــن
چــه جـــوری بگــذرن و عمــو و بـابا رو نخوان؟
مگه میشه تشنه ها ساقی و سقّا رو نخوان؟
عبور از قتلگاه
کربلا زمزمه سی - عینی فرد زنجانی
جدیوون قالدی دینون اوستونده نعشی میداندا یابن العسکری
اَل نمازینـــدن چکمـــدی زینــب ایلـه طوفانــدا یا بن العسگـری
آجرک الله یابن ثارالله
جمع اولــوب لشگـر فرقــۀ کافـــر اُلـدوروب جـدّون تشنه چوللرده
فاطمـــه حاضــــر ایلیـــن کـوینـک اوخلانـوب غـارت اولـدی اللرده
نهضتــی قانــدور تربتـــی قانــدور کربـــلا آدی قالـــــدی دللــــرده
مکتب اسلام اولدی مستحکم
محـو اولـوب کِیـد قـوم عدوانـدا
سبــط طاهـانــــی روح قـرآنـــــی ایتدیلـر دعــوت کوفیان یکســر
سندیروب بیعت چوخلاری قاچدی ایلـــدی تهدیـــد حاکــم کافـــر
قویـــدولار تنهـــا شـــاه بطحــانی آغلادی زهرا گورسنوب محشر
قاننــه باتــدی خلقـی آغلاتـــدی
غرق اولوب جدّون عشقیلن قاندا
قتلگاهینـــدن سس گلــــور الان زنده بــاد اســلام زنــده بـاد قرآن
ایلـــــدون احیــــا امــــر قـرآنـــی تشنه لب ویردون نخل دینـه قان
یـا حسین سسلـور اُمت شیعه نهضتـــون ایلـــور عالمـــه اعــلان
زنده دور مکتب واردی چون زینب
صحبتی طوفـان سالـدی هر یاندا
عبور از قتلگاه
کربلا زمزمه سی - عینی فرد زنجانی
قارداش نیزه لرآلتندا حق اُستونده چخیب جانون
اِحیــا ایلـدی قرآنــی مقتلـده توکولــن قانــون
هنـوز آخورقانون سوسوز بوغازوندان
دیور مواظب اول بشـــر نمــــازوندان
یاتمــا قانلــی بیابانــدا باشسیـز پیکریلـن قارداش
پاره پاره اولـوب جسمـون تیـر و خنجریلـن قارداش
سینمام دشمنی سندیرّام قاره معجریلن قارداش
باشون آردیجا من گلّم قارداش دشت و بیابانون
بلــه اولـــور روشــن بـو انقلابونـدن
حفاظت ایتسین زن گرک حجابندن
سن تک جان ویرن عالمده نه اولدی نه اولار قارداش
هیچ گُل سن کیمی گلشنده نه صولدی نه صولارقارداش
سن تک ریشـۀ کفّــاری نه یولــدی نه یـولار قـارداش
چخمـاز یاددان آنـام جانی بو غوغا و بو طوفانون
وجودون عشق اولدی شرفلی انسـانه
حسیـن آدون ایلـــوب بو خلقی دیوانه
عاشق یازمارام ای زهرا اوغلی من سنی عالمده
عشق عاشقدی سنه قارداش الله خلق ایلین دمده
سن گوشـوارۀ عـرش اولـدون عـرش ربّ معظّمده
الله ایلیه جک رسـوا تحقیــر ایلسه کیـم قانون
بو قاره پرچملــر همیشه لق قالدی
یزیدیان سیندی حسینیـان قالدی
قاتل کسدی سوسوزباشون دریااولدی سرافکنده
قانــون آخــدی بیابانـدا صحــرا اولــدی سرافکنده
عریان یرده قالوب جسمـون دنیا اولدی سرافکنده
دین باشین اوجالاندیردون زیبا دوشدی بوپیمانون
بو کربلا دشتی اولوبدی دانشگاه
ئورکلره سالدی محبتــــــون الله
آدم خلــق اولونــان گونلــر دنیــاده سنـه آغلاردی
وجدانـی اولان انسانــلار اِخفــاده سنــه آغلاردی
موسی ده سنه آغلاردی عیسی ده سنه آغلاردی
ساخـلار زنــده بو عالمــده آدون خالق سبحانون
آدون قویان شیعه سنه حسین آغلار
سرشگینی دائم عــذارینه باغـــلار
بسته شدن راه فرات
کربلا زمزمه سی - سائل
قـزلار ابوالفضلـه پناهنــده دی
حیف اولایوخدور سویی شرمنده دی
تتـرور غضبدن – یـوخ اذن میدان
آغلور بشیکده – اصغـر سوسوزدان
****
غُصّـه ابوالفضلـی گتـوردی دیله
اِذن جهــادی گتــوره تــا الـه
گلدی حضور شه چوخ عجزیلـه
عرض ایلدی سیّدی گل لطف ایله
قـوی منـی چـاره ایلیوم مشگلـه
سـو گتـورم اذن فقـط سنـده دی
****
ای اولان الله ایوینــون محــرمی
واله ایدوم قـوی اوزومـه عالـمی
فتــح ایلیـوم قدرتیلـه علقمــی
نهـر فـرات اوسته ویروم پرچمی
شایـد آپاردیـم اورگیمـدن غمی
خیمه لـره گلسـه سـو ارزنـده دی
****
قوی منی سن مست می یار اولوم
دین خداونده بوگـون یـار اولوم
جنگه گیدوم حیـدر کـرّار اولوم
ال ویروم السیز من علمدار اولوم
رُتبـه تاپـوم جعفـر طیّـار اولوم
جعفـرین اوصافـی یقین منده دی
****
اهـل حرم چون منی سقّا بیلور
علت اودور خیمه مه بیربیر گلور
سو سوراقندا بـالا قـزلار ملـور
قلبنـی غـم تیـری ربابیـن دلور
هی بشیگون اصغرینون سیلکه لور
سـو تاپابلمـور آنـا درمانـده دی
بسته شدن راه فرات
کربلا زمزمه سی - عینی فرد زنجانی
سالسالار سو صحبتین عبّاسه آغلار گوزلریم
یـاد ایـدر شخصیّتین عبّاسه آغلار گوزلریم
****
کربـلا دشتینـده سالدی غُلغله سو صـحبتی
خیمه گاهه باغلاناندا سو چوخالـدی قیـمتی
اُلدوره سـوز عطش آز قالدی آل عـصمتی
یاد ایدور اول ساعتین عباسه آغلار گوزلریم
****
ساقی لـب تشنه گان باخدی سارالمش گللره
بوش قالوبدی مشگلر گلدی گران سرلشگره
آدی سقّادی، ولـی تاپمور سو دلسیز اصغره
قیل تصوّر غیـرتین عبـاسه آغـلار گوزلریم
****
بعضیسی ایلور سوسوزدان خیمه لر سمتنده غشّ
بعضیسی سسلـور منی یاندیردی بو سوز عطش
چـاره تاپمـور قـزلارا آغلور ولی اول ماه وش
درک ایدنده رقّتین عباسـه آغـلار گـوزلریم
****
ایوای عباسین آدی سقّـادی سقّـاده سـو یـوخ
بو سِمَت کرب و بلا سـردارینی آغلاتدی چوخ
العطش صوتی اونون قـلبین دلـوبدور مثل اوخ
آلدی صبر و طاقتین عباسه آغلار گـوزلریم
****
کیـم گـورور عبّـاسی تزتز لبلرینـده سـو دیور
آز قالور اُولسون سوسوزدان بیر سوری آهو دیور
قزلارین آخمش گوزی اولدوزکیمی سوسو دیور
غم ساراتمش صورتین عباسه آغلار گوزلریم
نوحۀ عاشورا
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
کـــربـلا دریـــای خــون خــدا شد رأس ثـــارالله از پیکـــر جــدا شد
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زیـن غـم عظمی
زیر خنجـر حسین دست و پا می زد زینـب از خیمــه او را صــدا مـی زد
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زیـن غـم عظمی
قــــرآن فــــاطمـه در دل گــــودال زیــر ســـمّ ستــوران شــده پـامال
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زیـن غـم عظمی
نیـــزه در سینـه و تیــر کیـن در دل تــن روی خـاک و سـر بر کف قاتل
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زیـن غـم عظمی
آتــش از خیمـه هــا رفتـه بـر گـردون کودکان در به در در دشت و هامون
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زیـن غـم عظمی
علقمـه بـاغ سـرخ گـل یاس است نقش خاک زمین دست عباس است
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زیـن غـم عظمی
مـی رود بــــر فلــــک نــــالـۀ لیــلا بــــس کـــه پــرپـر شـده لالــۀ لیـلا
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زیـن غـم عظمی
نوحه روز عاشورا
دودریا اشک1 -غلامرضا سازگار
ایـن سر ریحانه زهراست بالای سنـان
وامصیبت الامان
بالب عطشان جدا شد بر لب آبِ روان
وامصیبت الامان
اهـل عـالم بـوی خون می آید از خاک حسین
عاقبت نقش زمین شدجسمِ صدچاک حسین
نیــــزه قـــاتـل کجــــا و سینــه پـــــــاک حسین
می کنـد زهـرا تماشـا بـا دو چشم خـون فشان
وامصیبت الامان
مـادر سادات یا زهرا خدا صبرت دهد
بـاز آمد ظهر عاشورا خدا صبرت دهد
گشته بر پا محشر کبری خدا صبرت دهد
بـر حسینـت در کنـــار قتلگــه قرآن بخوان
وامصیبت الامان
اهــل عـالم لالــه لیلا کجـا پرپر شده
در کجا از هم جدا پیشانی اکبر شده
بی پسر در کربلا لیلای غم پرور شده
پیر شـد ریحـانۀ زهــرا ز داغ آن جوان
وامصیبت الامان
کودکی لب تشنه جان داده به زیر خارها
داده جـــان در زیــــر ضــرب تـازیانه، بارها
از چـه شـد بــا عتــرت پیغمبر این رفتارها
بهر آل مصطفی خون گریه کن ای آسمان
وامصیبت الامان
بعد از شهادت
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
دل هاسراسرآب شد،حتی دل سنگ بس کن دگرخاموش شوای آتش جنگ!
از آل عصمـت پـــردۀ حــرمت دریــدی ریحـانـۀ ختــــم رســـل را سـر بریدی
دیگرچه می خواهی ز جان اهل بیتش آتــش مـــزن بــــر آشیـان اهـل بیتش
ظلم سقیفـه!کشتن مـولا کمت بود؟ آتـش زدن بــر خـانه مـــولا کمت بود؟
قـــرآن کجـــا و لانــۀ آتـــش گــــرفتـه عتـــرت کجـــا و خــانۀ آتــش گــرفته
این شعله هـا از لالــه های گلشن کیـست؟ دودی کـه بـر گــردون رود، ازدامـن کیست؟
الله اکبـــر تیـــغ دشمـــن تیــزتر شـد جــــام بــــلا در کــــربـلا لبریزتـر شـد
دشمن به گلزار ولایت آتش افـروخـت دودش به چشم عرش رفت وآسمان سوخت
اطفـــال را فکــــر فـــــرار از آشیـــانـه دشمـن بــه استقبـــالشان با تازیانه
در بین دشمن برفلک فریادشان رفت باسوز آتش حرفِ آب از یـادشان رفت
چـون طایــر بی بــال و پـر از جا پریدند افتــان و خیـزان از حـرم بیرون دویدند
با آنکه دشمن گریه بر احوالشان کرد ازهر طرف با کعب نی دنبالشان کـرد
اینــان پیـــاده، آن جفــا جویان سواره دنبــــالشان کـــردند بهــــر گـوشواره
دو خسته طایـر سـر به زیر خار بردند از بیم دشمن در بیابان جـان سپردند
آثـار کعــب نیـــزه ها بـــر روی شـــانه گشتند نیلــی یـــــاس ها از تــــازیانه
دوکودک ازوحشت به صحراروی بردند لـب تشنـه زیــر بوته هــای خـار مردند
طفلی به زیرکعب نی ازحال می رفت طفلـی ســرآسیمه ســوی گـودال می رفت
تـا کعب نـی در دسـت خصـم خیـره سر بود بـر حفـظ جان کودکان، زینب سپر بود
زینب سپر شد تا که دین پاینده مانَد
خــط شهــادت تـا قیــامت زنده ماند
اسبِ بی سوار
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
بــر وسعت صحرا نگاهم خیره گشته خورشیدهم دیگربه چشمم تیره گشته
چیـزی نمـی بینـم در امـــواج تبــاهی غیر از سیاهی در سیاهی در سیاهی
گـویی چـراغ عمـرِ هستی گشته خـاموش خـورشید در خون گم شده، گـردون سیه پوش
در قعـر تــاریکی چو مرغ بی پر و بال یـک اسـب بی راکـب بـرون آمد ز گودال
بـر پیکـرش از تیـر دشمن بـال رُستـه پیشــانی از خــون رســول الله شُسته
اسبی کـه از مـرغ امیـدش پر بریدند درپیش چشمش صاحبش راسر بریدند
اسبی صدای شیهه اش براوج افلاک اسبـی طـواف آورده بــر یـک جسمِ صـد چاک
اسبی که از دریای آتش تشنه تر بود در تشنگـی سیـــراب از خـون جگـر بود
اسبـی کــه گــردون را ز دود دل سیـه کرد از صــاحب او ســــر بــریدند و نگـه کرد
اسبـی کـه همچـون کـوه آتش مشتعل بود سوی حرم می رفت و از زینب خجل بود
وقتـی صــدای شیهـۀ او را شنیــدند چشــم انتظــاران از حــرم بیرون دویدند
دیـــدند بــر پهلـــوش زیــنِ واژگـون را دیــدنـد بـــر پیشـانی او، رنـگ خــون را
دیدند اشـک خجـلتش از دیده جـاری است دیدند دور خیمـه گـرمِ سـوگواری است
اهــل حرم یکسـر بـه دورش صف کشیـدند جــای گریبـــان سینــۀ خـــود را دریـدند
بر گردنش انداخت دست دل سکینه کـــای همسفــر بـا راکب خود از مدینه
ای رفـرف معـراجِ خـون، پیغمبرت کو؟ ای آمـده از فتـــح خیبـــر، حیـدرت کـو؟
بـا مـن بگـو قـرآن احمـد را چه کردی بـا مـن بگـو جــان محمّــد را چـه کردی
ما هردو همچون طایربشکسته بالیم ای اسـب بی صـــاحب بیـا با هم بنالیم
خـوب از امام خویش استقبال کردند قــــرآن پــــاره پــاره را پـــامـال کـــردند
وقتـی کـه بوسیـدم لبـش را جـانم افروخت ازشدت هُرم لب خشکش لبم سـوخت
آیـــا تــــن بی تـــاب او را تـاب دادند؟ آیـا بـه آن لـب تشنــه آخــــر آب دادند؟
باب مــرا آب از دمِ شمشیـر دادند
او آب گفت و پاسخش با تیر دادند
و اینک آغوش یار
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
باآنکه هرعضوش ز هرعضوی جدا بود مقتـل بـر او آغـوش پـر مهر خـدا بود
تصویـــر وجـــه الله در آیینـــه اش بــود هرزخم اویک باغ گل برسینه اش بود
هستیش بـر دست و خریـدار بـلا بود عطـر بـهشتش هـم غبـار کربـلا بـود
مهمان خود را کوفیـان حرمت گـرفتند بـر قتـل او از یک دگر سبقت گـرفتند
برروی هر زخمش که چون زخم جگر بود زخمی دگر زخمی دگرزخمی دگربود
ازبس که زخم آمد زشمشیر عدویش انـدام او شـد مثـل رگ هـای گلویش
صیاد می خواهد ز زخمش خون بـرآرد صیـدی کـه گشتـه قطعه قطعه خون ندارد
دریـای خون و گوهر غلطان که دیــده زانــوی شمـر و سینة قـرآن که دیده
ای عون ای عباس ای جعفر کجایید؟ عبـدالله و قـاسم عـلی اکبر کجـایید؟
ای پاک بازان!یوسف زهرا غریب است هرزخم او یک آیۀ«امَّن یُجیب» است
ای خفته دردریای خون!از جای خیزید آخِــر شمـــا مـــردانِ میـدانِ ستیزید
این پیکــر صدچــــاک را در بـــر بگیرید از دست شمـر سنگدل خنجر بگیرید
ای آسمان بشنوصدای «یارب»اش را در خیمـه بـر گردان ز مقتل زینبش را
روی خـدا از خـون پیشانی شده رنگ قاتل گرفته موی او را سخت درچنگ
واویلتــــا قلـــــب محمّـــــد را دریـدنـد ریحانۀ او را به خـاک و خون کشیدند
فـرزند زهـرا بــا لـب عطشان فدا شد آخر ه ده ضربت سرش ازتن جداشد
تنهـا نـه وجـه کبریـا را سربریدند
اینجـا تمـام انبیـا را ســر بریدنــد
عالم در اختیار او بود، او تسلیمِ دوست
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
خیــل ملایــک لشکرش بودند آن روز شمشیـرها فرمــانبرش بــودند آن روز
با یـک اشارت حکم او را می شنیدند قـلب تمـــام شمرهـــــا را می دریدنـد
او جـان به کف تسلیم ذات کبریا بود سـر تــا قــدم قــربانی وصـل خدا بود
تـن را ز هــر جــانب نشان تیرها کرد رفـع عطـش زآبِ دمِ شمشیــرها کرد
شیـــرخـدا را روبهـــان تسلیـم دیدند از چـــار جــــانب بهــر قتــل او دویدند
بغـض درون و زخـم دل را چاره کردند قـــرآن ختــــتم الانبیـــا را پــاره کردند
اعضــای او از هـم جدا می شد به شمشیر زخــم تنـش را بخیـه می کـردند بـا تیر
تـــا بنگــرد بی پـرده بر رخسار جانـان هرزخم اوچشمی شدو هر تیر،مژگان
گـرچه عدو با تیـر، او را بـارها کشت تیری که زدبرقلب او،بیرون شدازپشت
بـا آن کــه رحمت از ســرانگشتش روان بود دوچشمۀ خون ازدو سوی او روان بود
برغربت اودشت و هامون گریه کردند شمشیرها وسنگ هاخون گریه کردند
باروی خونین کام عطشان جسم صدچاک
یــک لحظـــه عـــرش کبــریـا افتاد بر خاک
اتمام حجّت
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
ای اهل شام وکوفه من نجلِ رسولم پــــروردۀ دامـــــــان زهـــــرای بتـــولم
مـــرآت ذات خـــالقِ اکبـــر منــم مـن قــــرآنِ روی قلــب پیغمبـــر منــم مـن
فـــرموده در اوصـــاف، فخـر عـالمیْنم: مـردم! حسین است از من و من از حسینـم
مـن سیـّـدِ جمــــع جـــوانـان بهشتم روح کتـــاب الله و ریحــــــان بهشتـــم
مــن کــلِّ احمـد را ز احمـد ارث بردم من از سرانگشت محمّد شیر خـوردم
گهواره جنبانم همان روح الامین است بغضم همه کفر است و مهرم اصل دین است
مــن رکــن ایمــانم، اگــر ایمان بدانید مــن روح قــــــرآنم اگــر قـرآن بخوانید
مـن بــر تمـــام عـــالم خلقت، امـامم من حمد و تکبیر و تشهّد، من قیـامم
تطهیـر و قــدر و هل اتی و کوثرم من میـزان اعمــال شمـا در محشـرم من
بــوسیده احمـد عضـو عضـو پیکــرم را صـورت، گلو، لب، بلکه از پا تا سرم را
فُلـک نجـــات خلقــم و خـود نـاخدایم خوانـده رســول الله مصبـــاح الهـدایم
روحـــم روان رحمـة للعــــالمین است تیغـم همــان تیــغ امیرالمؤمنین است
لب هـــای ختـــم الانبیــا روی لبـم بود بــالله قســم دوش محمّد مـرکبم بود
ای قوم بی شرم و حیا پستید پستید بـــر قتـــل فــرزند پیمبــر عهـد بستید
کردید ازمن دعوت و عهدم شکستید حتــی بـــه روی اهـل بیتم آب بستیـد
باچشم خوددیدم که کشتید اکبرم را بـا تیــــر بگْرفتیــد از شیــر، اصغـرم را
بــاغ گـــل یـــاس مــرا از مـن گرفتید
لـب تشنــه عبـاس مـرا از من گرفتید
در لالــه زار سینــه جـز داغـم نمانـده یک لاله نه، یک غنچه در باغم نمانده
ماه حرام و عزمتان با من قتال است خـود با کدامین جـرم، خون من حلال است؟
بـا دیـن و قـرآن و شـرف کـردید بـازی ایـن است آیـا شیـوه مهمـان نـوازی؟
ایـن بـود رسم حرمت از پیغمبر و آل؟ اطفـال معصومش زنند از تشنگی بال
والله جــز مــن زادۀ پیغـمبری نیـست از خــاندان او حسیـن دیگـری نیـست
وقتی شرارخشم حق در حشر خیزد از چنگتــان خـــونِ مـــن مظلــوم ریـزد
منشـور پــر شـور مرا با هم بخوانید
اتمام حجـت بـا شما کردم، بدانید!
آخرین وداع
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
ای سنگ ها پیوسته بامن خون بگریید چــون ابـر در صحـرا و در هامون بگریید
ای اشک ها باران خون گردید درچشم ای بحـرها طوفان شوید از آتش خشم
طــوفان اشــک و سیـل خـون شـدسدِّ راهم خــورشیـد را ظلمت گرفت از دود آهـم
ای آسمــان کن گریـه چـون ابر بهاران مگــذار تــــا از هـــم جـدا گردنـد یـاران
بـــر یــوسف زهـــرا دگــر یـاری نمانده حتـــی عَـلـم، حتـی علمــداری نمانده
هفتـاد و دو آزاد مـرد افتــاده بـر خاک هفتاد ودو قرآن همه باجسم صدچاک
خیمه پرازفریاد و آه و اشکِ زن هاست پشت و پنـاه عـالمی تنهـای تنهـاست
هنگــام رفتن گشتـه مشتـی زن سپـاهش بیـن همـه گـردیده طفلـی سد راهش
از اشک خونین سـرخ کرده خاک ره را مـوی پـریشانش پریشان کـرده شه را
ازچشم حق بانرگس چشمش بَرددل دستـش به دست اسب و پایش مانده در گل
او در میــان جمـع پیـش از جمـع می سوخت آرام بودوبی صداچون شمع می سوخت
افتـــاده بــابـا را بـه رخسـارش نظـاره کز گریه می لـرزد به گوشش گوشواره
آزاد کــرد از حبـس دل ســـوز نهـان را
آهی کشید ازدل که آتش زد جهان را
کـای سوختــه ز سوز آهـت حاصلم را «لا تحـرقی قلبـی» مــزن آتش دلـم را
ای سدِّراهم سیل اشـک و دود آهـت کشتی مراهم با سکوتت، هم نگاهت
یک لحظه از هم باز شد بغـض سکینه فریــــاد آرامی کشیــد از ســوز سینـه
گفتـا بـه مـرگ سرخ تن دادی پدرجان بـر تیر دشمن سینه بگشادی پـدرجان
فرمــود چــون بـر تیـغ دشمـن رو نیارد یـــاری کــــه غیـر چنـد زن یــاری ندارد
آهـی کشیـد از سینـۀ سوزان سکینه گفــت ای پـــدر مــا را ببر سوی مدینه
تنهــای تنهــا رو بـــه کـام مـرگ بردی مارادراین صحرابه دست کی سپردی؟
فـــرمـود اینجــا جــز خــدا یــاری ندارم تنهــا بـــه لطـف او شمـا را می سپارم
بـــاید بــه صحــرا سـر نهیـد از آشیانه بــــاید سپـــر گـــردیـد پیـــش تـــازیانه
بــاید کـه گــم گــردید در دامـان صحرا گــــردید زیــــر خــــارهـا مهمـــان زهرا
آرام بــــاشید از عــــزیـزانم خــدا را
در کوچه های کوفه می بینم شما را
شور
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!
تو همان خون خدایی، همه انوار هدایی
تو شـه کـرب و بلایی، تو امام شهدایی
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!
تو همان فلک نجاتی،تو حیاتی،تو مماتی
تو قتیــل العبــراتی، هــدف تیــر جفـایی
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!
بدنت زخمی و عریان، کفنت خاک بیابان
به تنت زخــم فــراوان، هـدف تیر جفایی
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!
تویی آن عهد الستم،همه بودم،همه هستم
ز ازل دل بــه تــو بستــم، نکنـم از تـو جدایی
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!
بدنت چـون گل پـرپـر، ز دمِ نیـزه و خنجر
لب دریا، تن بی سر، گلوی تشنه چرایی
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!
تو صـلاتی، تو صیـامی، تو چراغ شب شامی
تو که خود ماه تمامی،زچه در طشت طلایی؟
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره!
همه ی صبر و قرارم! همه ی دارو ندارم!
نگهــی بــر دل زارم، کـه غمم را بفزایی
ثارالله و ابن ثاره! ثارالله و ابن ثاره !
بابی العطشان حتی قضا(نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
ای بر قضای حق رضا، پاشیده خونت بر فضا
دریا تو را اشک عزا یابن علیّ المرتضیٰ !
بِاَبی العطشان حتی قضا
بابی المهموم حتی مضا
ای کشته ی صد پاره تن، عریان و بی غسل و کفن
آیا تویی حسینِ من یا بدرِ صدرُ المصطفی؟
بابی العطشان حتی قضا
بابی المهموم حتی مضا
خورشید عاشورا سرت، خون خدا در حنجرت
گشته کفن در پیکرت، گرد و غبار کربلا
بابی العطشان حتی قضا
بابی المهموم حتی مضا
تو یار و یاور منی؟ آیا برادر منی؟
فرزند مادر منی، انت ذبیحاً بالقفا
بابی العطشان حتی قضا
بابی المهموم حتی مضا
قسم به جان مادرت، برگو سخن با خواهرت
از پاره های حنجرت، ای در تنت روح دعا
بابی العطشان حتی قضا
بابی المهموم حتی مضا
تو کعبه ای، من زائرت، گاهی به دور پیکرت
گاهی به دنبال سرت، از کوفه تا شام بلا
بابی العطشان حتی قضا
بابی المهموم حتی مضا
کعبه ی من، منای من، مروه ی من، صفای من
قرآن من، دعای من، ورق ورق شدی چرا؟
بابی العطشان حتی قضا
بابی المهموم حتی مضا
گودال (نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
رفتم از کنــار قتلگاهت خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
میگریم و میکنم نگاهت خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
داغ تو چه خاکی به سرم کرد جامـه ی اسیـری بـه برم کرد
با قاتل تــو هــم سفــرم کرد مانـده در دلــم شــرار آهــت
خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
رفتنم بـود بـه کوفــه مشکل مـی روم ولــی نمی رود دل
تو بر سر نیزه، من به محمل اشک خــود کنــم نثـار راهت
خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
ای واعطشـــا ترانـــه ی تــو مقتـل شــده آشیــانه ی تو
جان داده به روی شانه ی تو شش ماهه صغیر بی گناهت
خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
کـو قاســم و عـون و جعفر تو عبــــاس و علـــیّ اکبــر تـــو
گـر نیست سپـاه و لشگــر تو من یک تنه می شوم سپاهت
خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
افسوس کـه حـرمتت دریدند ننگ دو جهان به جان خریدند
لب تشنــه سـر تـو را بریدند رگ هــای گلــو بــود گواهت
خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
ای در یم خون نشست سفینه ای دستـه گـل تـو زخـم سینه
نیلـی شــده صــورت سکینـه از کینـه ی خصـم رو سیـاهت
خدا پشت و پناهت، خدا پشت و پناهت
گودال قتلگاه (نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
قــرآن پـاره پـاره گـم کــردم اینجا یک آسمان ستاره گم کردم اینجا
وای حسینم، نور عینم
خورشید آرزویم در خون نشسته گردیده سایبـانش نیـزه شکسته
وای حسینم، نور عینم
مـن زائــر غــریب خــون خـدایم از حنجـــر بریــده زنــد صـــدایم
وای حسینم، نور عینم
لاله ی پـرپـرم را می جویـم اینجا بااشک دیده او رامی شویم اینجا
وای حسینم، نور عینم
در زیــر تازیــانه بـا اشـک دیـده گلبوسه گیـرم از رگ هـای بریده
وای حسینم، نور عینم
بنشینـم و ببـوسم زخم تنت را کی برده یوسف من پیراهنت را؟
وای حسینم، نور عینم
رگ های گردنت را چرا بریدند؟ چــرا ســر تـــو را از قفـا بریدند؟
وای حسینم، نور عینم
زخمی که روی قلبت دهان گشوده گویا که جـای تیـر سـه شعبه بوده
وای حسینم، نور عینم
بین روی سینه یاس مدینه ات را در زیــر تازیــانه سکینـــه ات را
وای حسینم، نور عینم
گودال روز عاشورا(نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
حرمت زهــرا را دریدنـد
در قتلگه خنجر کشیدند
حسین او را سر بریدند
از این غم شد به پا شور قیامت
فاطمه فاطمه! سرت سلامت
رنـگ از رخ زینب پریـده
گردیده زهرای شهیده
زائـــر رگ هــای بریــده
از این غم شد به پا شور قیامت
فاطمه فاطمه! سرت سلامت
امت عجب شرم از خدا کرد
حـق محمـد را ادا کرد
سر حسینش را جدا کرد
از این غم شد به پا شور قیامت
فاطمه فاطمه! سرت سلامت
قاتل بــرون آمــد ز گودال
زهـرا رود او را بــه دنبال
حسین می زنـد پـر و بـال
از این غم شد به پا شور قیامت
فاطمه فاطمه! سرت سلامت
بیـن زنـان داغدیـده
یک اسب بی صاحب رسیده
از سوز دل شیهه کشیده
از این غم شد به پا شور قیامت
فاطمه فاطمه! سرت سلامت
صحرا پر ازآتش و دود است
صورت دختری کبود است
گناه او مگر چه بوده است
از این غم شد به پا شور قیامت
فاطمه فاطمه! سرت سلامت
صدپاره پیکرحسین است
بریده حنجرحسین است
ای وای این سرحسین است
از این غم شد به پا شور قیامت
فاطمه فاطمه! سرت سلامت
نعم الامیر (نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
به قلاده ی نفس گشتم اسیر شدم زار وشرمنده وسر به زیر
تهـی دستـم و بی نـوا و فقیـر مـرا کس نخـواند ذلیل و حقیـر
مقامم بُـوَد بس بزرگ و خطیـر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
حسیـن از کـــرم انتخــابم کنــد غــلام غـــلامش خطابــم کنــد
گــدای در خــود حســابم کنــد بهشتــم بَــرَد یـــا عذابــم کنــد
به عشقش اسیرم اسیرم اسیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
خیـــالش ز مــن دلربــایی کنــد غمش در دلــم خودنمــایی کند
نــوایش مـــرا نینــــوایی کنــــد ولایــش مـــرا کربــــلایی کنــــد
بداننـــد خلـق از صغیـــر و کبیـر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
منــم عــار او، او بــــود یـــار مــن ز لطــف و کــرامت، خریــدار مــن
نبـــودم کــه او بـــوده دلــدار من غمــش شـتـد انیــسِ دل زار من
از آن دم کــه مـادر مرا داده شیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
اگــر چــه گنــه کـار و آلـــوده ام به خاک مزارش جبین سوده ام
دمـی بــی ولایش نیــاسوده ام گرفتــار و دلـــداده اش بــوده ام
از آن دم که آب وگلم شـد خمیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
ز خـــون جگــر پــاکِ پــاکـم کنیــد سپس عاشق سینه چاکم کنیـد
بــه تیـــغ محـبت هــــلاکم کنیــد بــه صحــن ابوالفضـل خاکم کنید
که خاکم دهد بوی مشک و عبیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به زخـــم جبیــن پیمبــــر قســم به رخســار خــونین حیــدر قسم
به محسن،به زهرای اطهر قسم به سبطیـن و عباس و اکبر قسم
به هفتــاد و دو عـاشق بی نظیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
دریغا که شـد خـاک صحـرا کفن بر آن کشتــه ی پــاره پــاره بدن
تنــش پــاره پــاره تــر از پیـــرهن سرش نوک نی باخدا هم سخن
نگاهش سر نی به طفلی صغیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به ســــردار بــی لشگـــر کربـــلا به سرهــای لب تشنه از تن جدا
به قـــرآن زیـــــر سُــم اسب هـــا به خونـی که شد خونبهایش خدا
به جسمی که او راکفن شدحصیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به هر کوی و هر بزم و هر انجمن سرم خاک پـای حسین و حسن
پدر در دوگوشم سروداین سخن که ای نازنیــن طفــل دلبنــد من
حسینی بمـان و حسینـی بمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
انا مجنون الحسین(نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
تا خداییِ خداست، همه جا کرب و بلاست
روزها روز حسین، اشک ها اشک عزاست
انا مجنون الحسین
اشجع الناس کجاست؟ عشق و احساس کجاست؟
شاخه ی یاس کجاست؟ دست عباس کجاست؟
انا مجنون الحسین
یک طرف اشک پدر، یک طرف خون پسر
یک طرف زخم جگر، یک طرف یا ابتاست
انا مجنون الحسین
دل من سوختنی است، اشک من ریختنی است
عشق من سینه زنی است، رهبرم خون خداست
انا مجنون الحسین
دیده ام سوی حسین، کعبه ام کوی حسین
قبله ام روی حسین، کربلا قبله نماست
انا مجنون الحسین
مهر او در گل من، عشق او حاصل من
قبر او در دل من، سینه ام بزم عزاست
انا مجنون الحسین
منم و اشک دو عین، منم و وای حسین
گریه برمن شده دین، کار من سوز و دعاست
انا مجنون الحسین
خاک دلدار منم، دیده خونبار منم
تشنه ی یار منم، کوثرم جام بلاست
انا مجنون الحسین
شمرکافر زجفا، سر ارباب مرا
تشنه لب کرد جدا، تا زمین است و سماست
انا مجنون الحسین
نماز ظهر عاشورا (نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
ای اهل کوفه! موقع نماز است
اسـلام از نمــاز سرفــراز است
نمـاز حکـم ذات بی نیـاز است
الله الله نصر من الله
نمـاز مـرز بین کفـر و دین است
فریادیک صدای مسلمین است
پیغــام ثاراللّهیـان همیـن است
الله الله نصر من الله
از خــون پیشـانی وضـو بگیـرم
سینه سپـر پیش هجوم تیـرم
مـن بی نمــاز، را نمی پذیــرم
الله الله نصر من الله
نیــزه رَود در دل هــزار بـــارم
تیـر آیـد از یمین و از یســارم
مـن دست از نمــاز بـر ندارم
الله الله نصر من الله
تشهدو سلام مدیون ماست
آبــروی نمــاز از خـون ماست
تکبیرةالاحرام مرهون ماست
الله الله نصر من الله
سجده همیشه سرفرازمن است
سنگ بــلا مُهـر نمــاز مــن است
قنــوت مــن راز و نیــاز مـن است
الله الله نصر من الله
نمــاز را دهـم ز خونــم حیــات
نوشته درباره ی من این برات
اشهــد انّ قــد اَقَمــتَ الصـلاة
الله الله نصر من الله