اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام
نوحه حضرت عباس علیه السلام (1)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
سقـای بنی فاطمـه سـردار سپاهم بودی به صف کرب وبلا پشت و پناهم
عباس اباالفضل
ای اهل حرم دست علمدار جدا شد سقای حرم با دو لـب تشنه فدا شد
عباس اباالفضل
گلخــانـه تــوحید گــل یـــاس نتدارد دیگــر پسـر فــاطمه عبـاس ندارد
عباس اباالفضل
در علقمه افتاده تن حضرت عباس زهــراست کنـار بـدن حضرت عباس
عباس اباالفضل
ای اهـل حـرم سـر به بیابان بگذارید دیگر به حـرم حضرت عباس ندارید
عباس اباالفضل
افسوس که پیشانی عباس شکسته در چشم نگهبان حرم تیر نشسته
عباس اباالفضل
این دست رشید پسر ام بنین است بـا پیکر بی سر بدنش روی زمین است
عباس اباالفضل
نوحه حضرت عباس علیه السلام (2)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
الله اکبـر شـد جـدا دسـت علمدارم تنهاترین یارم
ماه بنی هاشم چراغ چشم خونبارم تنهاترین یارم
ای دست بی دست حسین در بین دشمن ها
بـــــودی تـمــــام لشکــر مــن بـــا تــن تنـهـــا
خــون دل و اشــک غمـت شـد وقـف دامن ها
بـی تــو چگـــونــه یـــا اخـــــا رو در حــــرم آرم
تنهاترین یارم
نقـش زمیـن مُقطـع الاعضا شدی عباس
با زخم تن در موج خون زیبا شدی عباس
مثـل زیــــارت نـــامـه زهــرا شدی عباس
بــایـد ز زخــــم پیکــــرت گلبــوسـه بردارم
تنهاترین یارم
قــــرآن آیــه آیـــه ام روی زمیـــن افتاد
در زیــر دسـت و پــا گـل ام البنین افتاد
مــاه مـن از ضــرب عمــود آهنیـن افتاد
چون در میان دشمنان جسم تو بگذارم
تنهاترین یارم
عبـــاس مــن تنهــا تــو یـار و یاورم بودی
ســـردار لشکـر ســـاقـی آب آورم بـودی
تنهـا بــرادر نـه کـه جـان در پیکـــرم بودی
بودی در این صحرای خونین یار و غمخوارم
تنهاترین یارم
ای بسته چشم از خون سر چشمی به من واکن
عــرض سـلامـی از لـــب خـــونیـن بـــه زهـــرا کن
قـــــد خمیــــــدۀ امــــــــامـــت را تـمـــاشـــــا کن
رفــتـــــی ز دسـتــــــم ای صفـــــابـخــش دل زارم
تنهاترین یارم
نوحه حضرت عباس علیه السلام (3)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
ای نـازنین بـرادرم یا ابوفاضل
سقای بی آب حرم یا ابوفاضل
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
تـو دسـت من بـودی بگو از چه بی دستی
در پیش چشم من چرا چشم خود بستی
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
اسیری آل علـی گشته احساسم
افتاده از تن بر زمین دست عباسم
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
اگــر بـه کربـلا نبود مادر زارت
زهرا کنار علقمه شد عزادارت
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
مشک و علم روی زمین خیمه ها بی آب
گــردیده از سـوز عطـش اصغرم بی تاب
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
ای از لبـت آب فـرات گشته شرمنده
من بر تو می گریم عدو می زند خنده
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
افتاده در دریای خون پیکرت عباس
عمود آهنین زدنـد بر سرت عباس
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
بوسۀ تیر
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
مـــاه انجمــن نــدیــده اسـت بـه زیبـــایی تو
دل بَــــــرد از قـلــــــم صـنــــع دل آرایـــــی تو
صلــواتـی کـــه خـداوند فــرستد بــه رســول
بــه لــب خشـــک تـــــو و دیـــدۀ دریــایی تو
تیــر جــای پـــدرت بــوسه بــه چشمـانت زد
مشک هم اشک فشان گشت به سقایی تو
جــان گـرفتی بـه کـف و دور امــامت گشتی
ای بــه قـــربـان تــــو و طینـــت زهـــرایــی تو
آب تــا حشـــر بــــه دور حــــرمـت می گـردد
بـحـــر حیــــــرت زدۀ صبــــر و شکیبــــایـی تو
پـــا بــــه دریــــــا زدن و تشنــه بـرون آمدنت
تــا صـــف حشـــر بــــود شـــاهد آقـــایی تو
رو بــه ســـوی کــف العبــاس نهــــادم دیدم
دست هــــای تـو کنـد گـــریـه بـه تنهــایی تو
جلــوه در علقمــه مـی کـــرد بـه چشـم زهرا
از پـــس پــــردۀ خـــــون روی تمــاشــایی تو
ادب و عـــاطفـه و عشــــق و وفـــــا و ایثــار
جــــان گــــرفتند ز انـفـــــاس مسیحــایی تو
«میثـــم» از قـــول همـه هـاشمیان می گوید
نیـست بــر بــــام فلـــک مـــاه بــه یکتایی تو
تو عباسی
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
تـو وجــــه الله را وجـهـی تــو ثـــــارالله را جــانـی
تـو در عیـن عطـش دریـای سـر تـا پـا خروشانی
تـو بــا زخــم تنـت ســر تـــا قـــدم آیـــات قـرآنی
تو هم سردار بی دستی و هم سقای عطشانی
تـو بـاب حـاجتی بـاب المرادی اشجع الناسی
تو عباسی تو عباسی تو عباسی تو عباسی
تــو مــــانـنـد علـــی کــــرار امــــا غیــــر فـراری
تـو بـا بی دستـــی ات دســت ولــی الله داداری
تو هم فرمانده هم سقای طفلان هم علمداری
علــم بــر شـــانـه ات بیـن علـم ها شد علم آری
شهـــادت آبــــرومندت ادب، ایثــار، فرزندت
رشادت سایۀ قامت شهامت طفل دلبندت
تـو آن مـاهی که در هر دل هزاران انجمن داری
تو آن شمعی که تا محشر هوای سوختن داری
تـو از سـر تـا قـدم قــدر و جــلال پنـج تــن داری
تــو آن شیـری که روح شیر حق را در بدن داری
تـو خورشیـد سپهـر دامـن ام البنیـن استی
تو دست حق تو بازوی امیرالمؤمنین استی
به چون تو عبد صالح ذات رب العالمین نازد
بــه آییـن علمـــداریت ختـم المـرسلین نازد
علی روز قیامت هم به فرزندی چنین نازد
بـه دسـت از بـدن افتــاده ات ام البنین نازد
سلام الله بر جسمت سلام الله بـر روحت
زیارت نـامه زهـــرا شده اندام مجروحت
تو در اوج عطـش هـم نـاز بـر آب روان کردی
تو در دریای خون سیر هزاران آسمان کردی
تو صدهـا کــوه آتـش در دل دریا نهان کردی
تو هنگـام جهــاد نفس خود را امتحان کردی
به دریا هم ادب هم استقامت را نشان دادی
سـراپـا سـوختی امــا چـه زیبـا امتحان دادی
تعـالی الله چنـان سیلـی زدی بـر صـورت دریا
کز آن سیلی به جوش آمد سراپا غیرت دریا
نشد وصـل لـب خشـک تـو آخر قسمت دریا
در اینجا کاسۀ خون گشت چشم حیرت دریا
تو تا شام ابد از چشم دریا خواب را بردی
تو تــا صبــح قیـــامت آبــــروی آب را بردی
تو آن سقای بی دستی که شد دریا گرفتارت
بــه دور قبــر تــــا روز جــــزا آب اســت زوارت
بــه دریــــا آب دادی از یــــم چشــم گهربارت
بــه روی آب مـــانده تـــا قیـامت نقـش ایثارت
نگــاهت تـا بـه آب افتـاد دیــدم تشنه تر گشتی
عطش را نوش جان کردی ز دریا تشنه برگشتی
ز نیـش تیـرها نــوش وجــودت زخم کاری شد
تنـت سـر تا قدم چون باغ گل های بهاری شد
علم افتاد و دست افتاد جان در بی قراری شد
بـرای غـربتت بـر خاک اشک مشک جاری شد
تمــام هســت و بــــود خـــویـش تقــدیــم خـدا کردی
که در یک لحظه جان و چشم ودست و سرفدا کردی
تـو در دریـا نهـادی پــا و دل بـر تشنگی بستی
تو سقایی و از جام عطش تا حشر سرمستی
تو بـا بی دستی ات دست خـدا را تا ابد دستی
تو تـا روز قیـامت همچنـان بــاب الحسین استی
نـه تنهـا روز عــاشورا امیــر جیـش داداری
تو روز حشر هم پشت سر حیدر علمداری
تو عباسی که جبریل امین بوسیده دستت را
بـه یـاد کـــربلا ام البنیـن بـــوسیده دستـت را
چـه می گویم امیرالمؤمنین بوسیده دستت را
بــه وقـت دفن زین العابدین بوسیده دستت را
ببــوســم پــــــای زوار حـــریـم بــاصفـــایت را
کرم کن تا که«میثم»سجده آرد خاک پایت را
حضرت عباس علیه السلام
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
تـو شیـر شیر خـداوند اکبـری عباس تـو دسـت و بـازو و شمشیـر حیـدری عباس
علی است نفس پیمبر به گفته قرآن تــو نیــز نفـــس عـزیـز پیمبـری عباس
حسین را همه جا سیدی صداکردی مگـر نـه اینکـه تــو او را برادری عباس
نبـی است شهـر علـوم و درش علــی آری تـو شهـر خـون خداوند را دری عباس
اگـرچـه داده ای از دست، دست و مشـک و علـم همیشه میر و علمدار لشکری عباس
فتــاده از بدنت دست و بــاز می بینم پی فـدا شـدن دسـت دیگـری عباس
بـه دست های اباالفضلیت قسـم آقـا کـه تو همیشه اباالفضل پروری عباس
چگـونه بـا چـه زبـان منقبت سرات شوم
حسین گفت که عباس من فدات شوم
تـو نفـس زادۀ پیغمبـری بنفسـی انت تــو آفتـاب خـدا منظــری بنفسی انت
تــــو استــــوارتـــریـن آیـــۀ مقــاومتی تـو یـک نفـر نه تـو یک لشکـری بنفسی انت
اگــرچـه فـاطمـه ام البنین تــــو را زاده تو نجل فـاطمه و حیدری بنفسی انت
بـه قـد و قـامت و فضـل و کمـال و علم و ادب خـدا گـواست کـه تـو محشـری بنفسی انت
نه از حسین نـه از مجتبی نه از حیدر دل ازرسول خدا می بری بنفسی انت
به آن خداکه مرا مدح گستری بخشید ز مــدح بــرتر و بـــالاتری بنفسی انت
مدیحه خوان تو تنها خدا و خون خداست
کتـاب منقبتت قلـب سیــدالشهـداست
بـه خلق احمـد مختار بـر تو می نازد بـه رزم حیــدر کــــرار بـــر تـو می نازد
غلـط نگفتـه ام این نکته را اگــر گویم کــه ذات خــالـق دادار بـر تو می نازد
یگـانـه مصحـف حــرّیـت و وفـــاداری حسـیـن رهبـــر احــرار بـر تو می نازد
فقط نه دوست به رزم تو آفرین گوید کـه خصـم در صف پیکار بر تو می نازد
بـه لحظه هـای علمداریـت قسـم آقا که هرکه هست علمدار برتو می نازد
همیشه چهـرۀ خون آبرو گرفته ز تو همیشـه آیــۀ ایثــار بــر تــــو می نازد
امام تو که بود در جلال خیرالناس
نـدا دهـد رَحِـمَ الله عَمِّـیَّ العَباس
شـریعه خـون شـد و دریا ز دل کشید خروش که ای ز شــرم لبـت آب آب، آب بنوش
در آن مکـالمه غیـرت نهیـب زد عباس بـه آب آبـــروی عمـر خـویش را نفروش
نگاه فـاطمه می گفت صبـر کن پسرم که آتش دل تو با عطش شود خاموش
همیـن کـه عکـس جمــالت به روی آب افتاد صدای العطش آمد ز خیمه ها بـر گوش
به برق غیرتت از آب آتشی برخواست کـه بحـر نعـره ای از دل کشیـد و رفت ز هوش
وفــا و غیــرت و دریـــا خــروش آوردند کـه آفـرین به تو ای شهسوار مشک به دوش
برون شدی لب عطشان ز بحر و بحر گریست
به کام تشنه ات از چشم آب و خون زد جوش
شکست فرق و نیامد زدست هم،یاری برای غربت تو اشکِ مشک شد جاری
چنان به ضرب فتادی زصدر زین به زمین کــه کـــرد مــرکب تـو بر تو ناله و زاری
تـو بـر امـام حسین از فـراز دست علی ز شیــرخـوارگی خـویش گفته ای آری
شجاعت تو به شیعه دهد دل و جـرات بصیـرت تـو بــه مـــا داده است بیداری
از آن حسین تو را گفته من فدات شوم کــه مکتـب تــو بــــود مکتــب فداکاری
درود برتو که شأنت اخ المواسات است سلام بـر تـو که کردی حسین را یاری
به دست های تو نازم که روز عید ظهـور کنــی بــــرای امــــام زمـــان علمداری
سـلام حضرت زهرا به جان پاکت باد
سرشک دیدۀ «میثم» نثار خاکت باد
روز تاسوعای ماه خون
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
روز تاسوعای ماه خون رسیده سـرزده خورشید بـا رنـگ پریده
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
حق و باطل هردو باهم صف کشیدند اهــل فتنــه پیــرو راه یزیــدند
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
عاشقان را جمله روز انتخاب است ظهر فردا رویشان ازخون خضاب است
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
روز تاسوعا حسین است و عبادت روز عاشورا شهید است و شهادت
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
روز تاسوعا همه شورآفرین اند روز عاشورا همه نقش زمین اند
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
روز تاسوعا حسین است و علمدار روز عاشـورا بــوَد زهـرا عـزادار
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
روز تاسوعا به خیمه قحط آب است روز عاشـورا رخ اصغـر خضاب است
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
اهل عالم! حق و باطل را ببینید تـا قیــامت راه خـود را بـرگزینید
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
آه ما فریاد جانسوز حسین است تا ابد هر روز ما روز حسین است
واحسینا واحسینا واحسینا(2)
نوحۀ حضرت ابوالفضل علیه السلام (1)
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
گردیـده از پیکـر جـدا شاخـۀ یاسم
افتاده بر روی زمیـن دست عباسم
یـا اخـا العباس یــا ابوفاضـــل
عباس من!عباس من!چشم خود واکن
بـــار دگـــر حمـــایت از آل طـاهـــا کـن
یـا اخـا العباس یــا ابوفاضـــل
سقای آل فاطمه! از چه بی تابی؟
کنـــار نهـــر علقمــه تشنـــۀ آبــی
یـا اخـا العباس یــا ابوفاضـــل
با جام خالی کودکان دیده در راه اند
تنهـا تـو را تنهـا تو را از تو می خواهند
یـا اخـا العباس یــا ابوفاضـــل
من بین دشمن مانده ام بی کس تنها
تو غـرق خـون افتاده ای بین دشمن ها
یـا اخـا العباس یــا ابوفاضـــل
وقتی که دست از پیکرت بر زمین افتاد
ذریــۀ زهــرا شدنـد جملـه دشمـن شاد
یـا اخـا العباس یــا ابوفاضـــل
سقای بی دست و سرم! آه و واویلا
برخیـز و رو کــن در حــرم آه و واویلا
یـا اخـا العباس یــا ابوفاضـــل
نوحۀ حضرت ابوالفضل علیه السلام (2)
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
یـــاور خـــــون خـدایی یا اباالفضل پــاسدار خیمــه هایی یـا اباالفضل
یا اباالفضل، یا اباالفضل
شیـرمــــرد کـربلایـی یــا اباالفضل دست و سر از تن جدایی یااباالفضل
یا اباالفضل، یا اباالفضل
ای تـــو را مــادر بـه هنگـام ولادت پـرورش داده بـه دامن شهادت
یا اباالفضل، یا اباالفضل
چشم خود بگشا به سوی گاهواره پاک کن از دیده اشکِ شیرخواره
یا اباالفضل، یا اباالفضل
این صـدای «آب آبِ» کودکان است اشکشان ازدیده بردامن روان است
یا اباالفضل، یا اباالفضل
سـاقـی بـی آب گـل هـای مدینه! بی تـو سقایی کندچشم سکینه
یا اباالفضل، یا اباالفضل
یابن حیدر رو به سوی خیمگه کن بر تلظی های شش ماهه نگه کن
یا اباالفضل، یا اباالفضل
تو همان سرداربی دست حسینی درمیان دشمنان هست حسینی
یا اباالفضل، یا اباالفضل
دست وچشم توفدای راه دین شد اجـر و پـاداشت عمـود آهنیـن شد
یا اباالفضل، یا اباالفضل
شد ازآن ضربت یکی فرق وجبینت تیــر کیـن آمــد بـه فــرق نــازنینـت
یا اباالفضل، یا اباالفضل
حضــرت زهــرا بــوَد صــاحب عـزایت در کنـــار علقمــه گـریــد بـرایت
یا اباالفضل، یا اباالفضل
ای ســـلام دائـــم آل رســـولـت فـاطمه کرده به فرزندی قبولت
یا اباالفضل، یا اباالفضل
تـو بـه دشت کـربلا یار حسینی روز محشر هم علمدار حسینی
یا اباالفضل، یا اباالفضل
ساقی بی آب گل هــای مدینـه! جام خالی مانده دردست سکینه
یا اباالفضل، یا اباالفضل
تـــو بـه ثاراللهیـان یــار و امیـری خـواهـرت زینب رود بهــر اسیری
یا اباالفضل، یا اباالفضل
زادۀ ام البنیــن! دریــای غیـــــرت! کـن حمـایت ازحریم آل عصمت
یا اباالفضل، یا اباالفضل
نوحۀ حضرت ابوالفضل علیه السلام (3)
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
عبــــاس! بــــرادر رشیــدم!
رفتی و من از غمت خمیدم
تو یک کمر خمیده دیدی مـن پیکــر پـاره پاره دیدم
مظلوم اباالفضل
دست تو ز پیکرت جدا شد
تقدیم بـه محضـر خـدا شد
افسوس! که با عمود آهن پیشانی و فرق تو دوتا شد
مظلوم اباالفضل
پیش نگهم دودیده بستی
رفتـی کمـر مـرا شکستی
سقای سپاه آل هاشم! لب تشنه چرابه خون نشستی؟
مظلوم اباالفضل
ای مـــاه دو دیـده بستــۀ من!
خورشید به خون نشستۀ من!
فرق تو شد از عمود آهن مـــانند دل شکستـۀ من
مظلوم اباالفضل
بــرخیز کــه در حــرم سکینـه
می گریـد و می زنـد بـه سینه
با تو ز مدینه هم سفر بود بی تـو نــرود سـوی مدینه
مظلوم اباالفضل
حضرت عباس علیه السلام
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
طلایــه داری و سـرلشکــری و سقـــایی
تو راست ای همه سر تا به پــات آقـایی
گذشتـی از سـر و دادی طـلاق، دنیـا را
اگرچـه داشت ز سـر تـا قـدم خود آرایـی
چهارده صده رفت و هنوز هم شب و روز
به یاد تشنگی ات چشم ماست دریـایی
شجاعت و ادب و عشق و غیرت و ایثـار
تمــام در تــو تجلــی کنـــد بـــه تنهـایـی
فقط دو دست تو را روی دست می گیـرد
کنــد چــو فاطمــه در حشـر، راه پیمـایی
امــام عصـــر کــه بـــا لشکـــر خـدا آیــد
حضــور اوست علمــداری ات تمـاشــایی
سـلام بــاد بــه ام البنیـن کـه عبــاسش
ز خـوردسالی خـود بوده است زهــرایی
قمر به روی تو خندید و گفت رفته به کار
در آفتـــــاب جمــــالت تمـــــام زیبــــایی
مگــو کـه آب نــداری بیــا بـه خیمـه ببین
که چشم اهـل حــرم مـی کنند سقایی
به فیض بردن نام تـو ای مسیح حسین
عجب نه،گر دم «میثم»شـود مسیحایی
اشک سرخ
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
آب از خجــالت لـب خشک تـو آب شد
دریا ز اشک سرخ تو رویش خضاب شد
وقتــی کــه آب را بـــه روی آب ریختـی
در آتـش دلـت دل دریــــا کبـــاب شـــد
آب فـــرات آبــــرو از دســت داده بــــود
وقتی چکیـد اشک تو در آن گلاب شد
هر موج، پیش چشم تو چون کوه آتشی
هر جرعه یک تلظـی طفـل ربـاب شد
در پیش تیرها چو کمان قامتت خمید
از بس که پیکرت سپـر مشک آب شد
وقتـی برای غربت تو مشک گریه کرد
مـاننــد دود در نظـــرت آفتـــاب شـــد
آخـر نـه منـع آب ز مهمـان بــود گنـاه
چون شد که این گناه به کوفی ثواب شد؟
«میثم!» بریز خون دل از دیده بی حساب
زیرا بـه اهـل بیت، ستـم بی حسـاب شد
فرزند کوثر
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
تـــو شیــــر شیـــر خـداونــد اکبــــری عباس!
تـــو ذوالفقـــار حسینــی و حیـــدری عبـاس!
قسـم به دیده ودستت که شدفدای حسین
همیشــه دیــــده و دســت بــــرادری عباس!
تـو بــاب حــاجـت و بـاب المراد و باب حسین
تــو از تمـــام شهیـدان حـق، ســـری عباس!
عجــب نـه گـــر بــه تـو زهـرا پسر خطاب کند
کــه در جـــلال، حسیــن مـکـــــرری عبــاس!
به دوش توست لوای حسین در صـف محشر
پــس از علـــی تـو علمــدار محشـری عباس!
تـــو دستیـــار حسینــی، اگـر چـه بـی دستی
تــــو پــــایدارتــــرین دســـت داوری عبــاس!
حسیــن را نــــه فقـــط ظـهــــر روز عــاشــورا
همیشــه میــــر و علمــــدار لشکری عبـاس!
بـه خـون فــرق ســر ودست وصورتت سوگند
تــو شهــر خــــون خـــداونــد را دری عبــاس!
روا بــــــوَد کـــــه بـــــه آب فــــرات نــاز کنـی
فــــرات چیست؟ تـو فــرزنـد کــوثری عبــاس!
هـزار مرتبـه «میثم» فـدای خاک رهت
کـه تــو فدایــیِ آل پیمبـــری عبـــاس!
مادر عباس علیه السلام
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
شبی از خویشتن سفـر کردم سیـــر کـــردم جهـــان بـالا را
بیـن قصـری ز باغ هـای بهشت دیـــدم امّ البنیـــن و زهــــرا را
آن یکی بــود رکــن شیر خدا
دگـــری بـــود مـــادر شهـــدا
عجبـــا! نـام هـر دو فاطمه بود ذکرشان شمـع محفل همه بود
نگــــه آن دو مهربـــــان مـــادر گه به گودال و گه به علقمه بود
هردو را اشک و خون روان زدوعین
بهــر عبـــاس بــود و بهـــر حسین
گفت ام البنین بــه دخــت رسـول کی سلام خدا به جان و تنت!
ای هـــــزاران هـــــزار عبـــاسم بـه فـــدای حسیـن بــی کفنت
داده ام در رهش چهار شهید
کــاش بـودی مرا هزار شهید
گفت زهـرا کــه ای بلنــد اقبـال گلبــــن چــــار لالـــۀ پــــرپـــر!
چـار فرزنـــد تــــو عزیــــز من انـد بلکـه هـــر چــار را منــم مـادر
پســران تــو، نـور عیـن من اند
مثل عباس تـو حسین من اند
بـاغبـــان چهـــــار لالـــــۀ یـــاس! پسـرانـت تمــام اشجـع نـاس
دوست دارم من ای ستوده خصال تــو برایـــم بگویـــی از عبـاس
از علمــــداری و وفــــاداریش
ادب و غیـــرت و فـــداکاریش
گفـت: بـی بـی از آن سـرافـرازم که شدعباس من فدای حسین
اینکه اشکم زدیدگان جاری ست می کنم گریــه از بـــرای حسین
گرچه عبــاس رفتـه از دستم
من شریـک غم شما هستم
فاطمـــه گفــت: مــادر عبــاس! مـن تـــو را نیـــز یـار و همدردم
تو نبــودی، ولــی به جای تو من بهـر عبــاس، مــــادری کـــردم
پــــدرم آب بهـــــــر او آورد
او به عشق حسین آب نخورد
اشـک ام البنیــن بــه رخ جــاری گفـــت ای مـــــادر فــــــداکـاری
از حسینت بگــــو بـــه امّ بنیـــن آنچـــه خــود دیــدی و خبر داری
بــا مــن از حنجــرِ بریــده بگــو
قصـــه ای از ســر بریــده بگـــو
گفـت بــــر پیکــــر مطهـــــر او زخم هــــای دوبــــاره را دیـــــدم
لب خشکیده چشم ازخون تر حنجـــر پـــاره پــــاره را دیـــــدم
گاه، ذکــرش علــی و فاطمــه بود
گاه چشمش به سوی علقمه بود
تـــو نبـــودی ببینـــی عبــاست تیر بر دیده اش چگونه نشست
وقتـی عبـاس اوفتــاد بـه خاک کمـر زینـب و حسین شکست
کمری که شکسته شد ز ملال
باز از سـم اسـب شــد پـامــال
روز محشر که می شود، عباس بــا چنیــن غیـــرت و فـــداکاری
بـــاز هـــم مثـــل روز عــــاشورا بـــر حسینـــم کنـــد علمــداری
او کـه بــر آل فاطمـــه یار است
در صف حشر هم علمدار است
باب مراد
مرآت ولایت 5 – غلامرضا سازگار
بر لشگر قرآن، سر و سردار خوش آمد
علمدار خوش آمد
عید پسر حیدر کرار خوش آمد
علمدار خوش آمد
****
این ماه بنی هاشم و فرماندۀ دین است
این جان حسین ایـن پسر ام بنین است
این بـاب مـراد همـۀ اهـل زمین است
بر خلق جهان یاور و غمخوار خوش آمد
علمدار خوش آمد
****
در گلشن توحید، گل یاس خوش آمد
انـوار جلال شرف النـاس خوش آمد
فرزند علی، حضرت عباس خوش آمد
آرام دل احمـــد مختــار خوش آمد
علمدار خوش آمد
****
خیزید و ببیند علمـدار خـدا را
آیینـه رخسـار امـام شهـدا را
انــوار فروزنــدۀ مصبـاح هــدا را
در بیت ولا مطلع الانوار خوش آمد
علمدار خوش آمد
****
این نجل علی، قلب حسن، جان حسین است
این ساقی لب تشنۀ طفلان حسین است
سقا و علمدار و نگهبان حسین است
دلباختـۀ عتـرت اطهـار خـوش آمد
علمدار خوش آمد
****
هم شیرخـدا شیفتۀ قدر و جلالش
هم عمۀ سادات شده محو جمالش
هم دیـده حسین بن علـی قدر و کمالش
بر حسن حسین عاشق دیدار خوش آمد
علمدار خوش آمد
سقای بی دست (نوحه اول)
فانوسهای اشک 3 – محمود شریفی
دستی به تن ندارد سقای تو حسین جان
تمــام هستـی مـن فـدای تـو حسین جان
فتاده ام از پا ادرک اخا مولا
یا سیدی حسین جان
مشکـم تهی ز آب و اشکم روان ز دیده
از خون مـن گـل یاس، در علقمه دمیده
تو را علمدارم بیا به دیدارم
یا سیدی حسین جان
آمـد بـه دیـدن مـن، پهلـو شکسته زهرا
تعجیل کن که بینی، اینجا نشسته زهرا
زد بر رویم لبخند خواند مرا فرزند
یا سیدی حسین جان
ساقی لب تشنه (نوحه دوم)
فانوسهای اشک 3 – محمود شریفی
خون می چکد از دیده ام، بر غربتت، ای هست من
تــا راه را پیــدا کنــی، گشتـه عـلامت دسـت من
مجروح تیر دشنه ام من ساقیِ لب تشنه ام
ادرک اخا مولا حسین جان
دستــی کـه بـابـا بـوسه زد، شـد رونمــای مــادرت
ای کاش می خوردم حسین، سیلی به جای مادرت
دیدم کبود صورتش خواندم حدیث غربتش
از چادر زهرا حسین جان
مرا مبـر سـوی حــرم، جان اخا تا زنده ام
از کودکان تشنۀ آتش به جان شرمنده ام
دلواپس سکینه ام آتش زده بر سینه ام
پژمردن گل ها حسین جان
سالار خواهر (نوحه سوم)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری
ای سکینـه تشنگـان را از نــوا خـاموش کن
بانگ «بوفاضل کجایی» را ز زهرا گوش کن
وای زینب خدا وای زینب
سالار خواهر اباالفضل سردار بی سر ابالفضل غمخوار اصغر اباالفضل
در کنـار علقمـه جـــام دل ســاقی شکست
تشنه کامان جای مشکِ آب، آوردم دو دست
وای زینب خدا وای زینب
میرسپاهم ابالفضل تنها پناهم ابالفضل در سوز و آهم ابالفضل
چشم ساقی گرچه پر خون است و زهرا را ندید
آن ادب آمــــــوز از مـــادر، خجــــالت می کشیــد
وای زینب خدا وای زینب
عشقم برادر را اباالفضل بر پای مادر ابالفضل افتاده بی سر اباالفضل
دل کباب (نوحه چهارم)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری
عمـو ز سوز عطـش، کبـاب شد دل من
بگیر مشک تهی که آب شد دل من(2)
ای عمـو یـارم تویـی، یـار غـمخوارم تویی
آب مـی خواهـم بیا، چـون مددکارم تویی
یا ابافاضل مدد (4)
عمـــو بیــا و ببـین، دو دیــدۀ تـر من(2)
ببـین که گشته کبود، لبان اصغر من(2)
ای عمـو مضطر شـدم، همـدم مـادر شدم
آب آب ام مـی کشد، خسـتـۀ اصغــر شـدم
یا ابافاضل مدد (4)
پناه زینب سلام الله علیها (نوحه پنجم )
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری
آسمان خیمــه ها را دود آه غم گرفت
ماه رخسار صغیران، هالۀ ماتم گرفت
العطـش از تشنه کـامـان، صحنـۀ عــالم گـرفت
ساقی تشنه کامان عمو جان
مــا بی پناهیـم عمو جان در سوز و آهیم عمو جان
آب از تو خواهیم عمو جان
ای عمو آتش فشان قلب ما خاموش کن
آب آب تشنه کــامـان حــرم را گـوش کن
مشـک خشک از آب را آویــــزۀ آغـــوش کـن
ساقی تشنه کامان عمو جان
سـالار زینب عمو جان با ذکر یا رب عمو جان
می سوزم از تب عمو جان
گــر ببینی حــال طفـلان را تــو لــــرزان می شوی
گر ببوسی لعل عطشان را تو عطشان می شوی
گردن کج را اگر بینی پریشان می شوی
ساقی تشنه کامان عمو جان
کــودک ششمـاهه من از عطـش پـــر می زنــد
نــــالـۀ بــی آه او بـــــر سینــــــه، آذر مـی زنـــد
چنگ هر سو از برای شیر مادر می زند
ساقی تشنه کامان عمو جان
ای هست و بودم عموجان لعـــل کبــــودم عمــو جان
باشد شهودم عمو جان
مادر ساقی (نوحه ششم)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری
نالۀ جانسوزی از علقمه می آید
گــویـیـا زمــزمـۀ فـاطـمه می آید
آتش زده بر جان ها نالۀ خیرالنسا (2)
نـغـمــــۀ «بُنَــیَّ» بــــر لـب اوسـت
یا بانگ عباسم عباس زینب اوست
آتش زده بر جان ها نالۀ خیرالنسا (2)
بر صـورت نهـاده، دو دستانِ بریده
برگل رخسارش، خون پسَر چکیده
آتش زده بر جان ها نالۀ خیرالنسا (2)
یکطرف در میـدان، حسین کند جستجو
یک طرف شد بلند، بانگ الغوث ای عمو
آتش زده بر جان ها نالۀ خیرالنسا (2)
افتاده بر زمین، یکسو مشک خشکیده
از دو چشــم حسین، خون جگر چکیده
آتش زده بر جان ها نالۀ خیرالنسا (2)
دریا خجل شد
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
عمـــود آهــن آخر، مهر جبین شد
ام البنین! عباست نقش زمین شد
دو شـاخۀ یـاس دو دست عباس
سرت سلامت زهرا شد کشته عباس
زینـب زنـد در خیمـه بـر سر و سینه
سقای طفلان گشته چشم سکینه
اصغر زند پر در دست مادر
سرت سلامت زهرا شد کشته عباس
پریده رنـگ از روی عزیز زهرا
امید او افتاده به خاک صحرا
آن پیکــر پـــاک گردیده صدچاک
سرت سلامت زهرا شد کشته عباس
دریــا خجــل گــــردیده از اشـک سقا
کو علم و کو دست و کو مشک سقا؟
طفل سه ساله گوید به ناله
سرت سلامت زهرا شد کشته عباس
دستی که حیدر بوسید از تن جدا شد
دو چشــم او تقـــدیم خـــون خـدا شد
بازو بریده سینه دریده
سرت سلامت زهرا شد کشته عباس
جدا شد دست عباس علیه السلام
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
علم افتاد و دست از تن جدا شد
کنـــار علقمـــــه سقــــا فـدا شد
فدا شد هست عباس جدا شد دست عباس
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
بهشت یاس را در خون کشیدند
تـن عبــــاس را در خون کشیدند
فدا شد هست عباس جدا شد دست عباس
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
بنــــال ای بلبـــل بــــاغ مدینـه
بزن بر سینه و بر سر، سکینه!
فدا شد هست عباس جدا شد دست عباس
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
بسوز ای کودک شش ماهه، اصغر!
مــزن نـــاخن دگـــر بـــر قلـب مادر
فدا شد هست عباس جدا شد دست عباس
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
عمـود آهنین مهر جبین شد
گل ام البنین نقش زمین شد
فدا شد هست عباس جدا شد دست عباس
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
ز مقتـــل نالـۀ عبـــاس خیزد
به جای آب خون از دیده ریزد
فدا شد هست عباس جدا شد دست عباس
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
حسین بن علی قامت خمیده
زند گل بوسه بر دست بریده
فدا شد هست عباس جدا شد دست عباس
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
میر انصار
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
ای زادۀ شیر خدا شیر ولایت!
جـان همه آزادگان بادا فدایت
مرد ایثـار و غیرت و احساس ایهـا العبـّاس ایهـا العبـاس
یا ابوفاضل
دست حسین بن علی روی سر توست
خــون امیــــرالمؤمنین در پیکـــر توست
بر حسین یاری میـرانصـاری هم تو سقایی هم علمداری
یا ابوفاضل
دریـا به ایثارت شهادت داد عباس!
دست رشیدت از بدن افتاد عباس!
حــق مـولایت را ادا کردی در ره قرآن جان فدا کردی
یا ابوفاضل
خونی که از بازوی مجروحت چکیده
هــر قطره یـک دریــای غیرت آفریده
چشـم ثــارالله بـر گــل رویت جان به قربان دست و بازویت
یا ابوفاضل
تیری که بر چشم تو در یاری دین خورد
بــر سینــۀ پـــاک امیــــرالمؤمنین خورد
در دل دریـا تشنه جان دادی درس غیرت بر عاشقان دادی
یا ابوفاضل
بر گوش هر آزاده می آید صدایت
«والله ان قطعتموا» بــاشد ندایت
گرچه افتادی در دل صحرا زائــرت باشد حضرت زهرا
یا ابوفاضل
بـــرخیـز ای سقــای گــــل های مدینه
یک جام خالی مانده در دست سکینه
پرشده جام از اشک چشمانش کن نگاهی بر چشم گریانش
یا ابوفاضل
افتاده در دریای خون، قد رسایت
زهـــرا زیارت نامه می خواند برایت
نقش خاک ازتو دست و پرچم شد پشت ثارالله ازغمت خم شد
یا ابوفاضل
تو تا ابد سرلشکر عشق و وفایی
فــرماندۀ کــــل قــــوای کــربلایی
برتو ای عشقت هست و بود ما هـم ســـلام مــا هــم درود ما
یا ابوفاضل
خون تو چون خون خدا را یاوری کرد
زهرا کنار جسم پاکت مادری کرد
هم به ثارالله یاوری کردی هم به حزب الله یاوری کردی
یا ابوفاضل
یا ابوفاضل علیه السلام
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
مــولا امیـــرالمؤمنین! حقـــت ادا شد
دست علمدار حسین از تن جدا شد
نقش خاک و خون، شاخۀ یاس است
زیــر دست و پــا دست عبـاس است
یا ابوفاضل
ای آل عصمت از دو دیده خون فشانید
عبــاس شد نقش زمین قرآن بخوانید
بوی غربت شد در حرم احساس
آه و واویـلا کشتــه شــد عبــاس
یا ابوفاضل
پـــژمرده از غم دسته گل های مدینه
سقای تشنگان شده چشم سکینه
پیکـــر سقـــــا در بیــــابـــان است
جام خالی در دست طفلان است
یا ابوفاضل
از داغ سقا خیمه ها را غم گرفته
زهـــرا کنــار علقمـه مــاتم گرفته
رفته از دست تشنگان چاره
همه می گــردند دور گهواره
یا ابوفاضل
واویلتا این شاخۀ یــاس حسین است
قرآن زهرا دست عباس حسین است
چشم آل الله سوی این دست است
بـوسـۀ حیـدر روی ایـن دست است
یا ابوفاضل
افتـــاده از زیــــن، زادۀ مـــــولی المــــوالی
نقش زمین شد هم علم هم مشک خالی
این همــه هست سیدالناس است
علم و مشک و دست عباس است
یا ابوفاضل
سردار بی دست حسین در خون تپیده
رنــگ حسین بـن علــــی از رخ پـــریده
آه زینــب از سینـه برخیزد
اشک زهرا بر زخم او ریزد
یا ابوفاضل
تــا تیـر کیـن بــر دیـدۀ سقا نشسته
پشت حسین بن علی از غم شکسته
بی پسر گردید ساقی کوثر
زینب کبـــری می زند بر سر
یا ابوفاضل
تنهـــایی و انـدوه و غـم یــار حسین است
خون، جاری از چشم علمدار حسین است
یوسف زهرا خون جگر گشته
بی بـــرادر در خیمه برگشته
یا ابوفاضل
بر لوح عاشورا خط گلگون کشیدند
سرو قد عباس را در خون کشیدند
لشکر کوفه خنده سرکردند
داغ سقــا را تــــازه تر کردند
یا ابوفاضل
امان نامه
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
خطری می کنم ازفتنۀ شیطان احساس خطر خار جحیمی به روان گل یاس
در دل آل پیمبــر همــه افتـــاده هـراس شمـر آورده امـــان نامه برای عباس
زین مصیبت حرم پاک علی می لرزد
گوییــا مـلـک خـدای ازلــی می لرزد
کیست عباس؟امیددل خیرالناس است کیست عباس؟شرف عشق،ادب احساس است
شیشه را قصد شکارجگر الماس است پــاسدار حـــرم الله اگـر عباس است
به نگاهیش عدو در سقر آواره شود
جگـر شمـر و امان نامـۀ او پاره شود
بــاز دنیـــا بــه ســوی حیــدر کــرار آمد به سـراغ قمر از راه، شب تار آمد
دل شب سوی حرم،شمر ستمکار آمد بـه شکــار دل عبـاس علمدار آمد
گفت: عباس! ببین! بخت، تو را همراه است
کــه امـــان نامۀ تـــــو خــــط عبیــدالله است
چشم عباس که بر شمر ستمکار افتاد پای تافرق چو آهی که برآید ز نهاد
گفت ای کــــار تــــو بــــر آل پیمبر بیداد به تو و خطّ و امان نامۀ تو نفرین باد
دور شو! این همه افسانه مخوان درگوشم
بــه دو عـــالم پســــر فاطمــه را نفــروشم
گفت ای لعل لبت تشنه،دلت دریایی تا بـه کی پای تو در سلسلۀ تنهایی؟
بـه تـو زیبنـده بــود ســروری و آقایی حیف ازقدر وجلالت که کنی سقایی!
تو امیـری ز چه رو عبد برادر باشی؟
نزد مـا آی که فرماندۀ لشکر باشی
گفت روزی که اذان بردرگوشم خواندند همگی بررخم ازاشک،گلاب افشاندند
مـات و مبهــوت به دیدار جمالم ماندند همــه دور پســــر فــاطمه ام گرداندند
تــا فــدای پسـر فاطمـه گردد هستم
پدرم اشک فشان بوسه زده بر دستم
گفـت مــا بــوسه گذاریم به خاک پایت تـــو یـــــل ام بنینـی و قمــر، سیمـایت
چه نیازی به حسین وبه بنی الزهرایت؟ حیف باشدکه زهم قطع شوداعضایت!
عوض آنکه حسین، اشک برایت ریزد
بــاش با ما که زر سـرخ به پایت ریزد
گفت:خاموش که این بندگی ام،آقایی ست مشک بردوش گرفتم،شرفم سقایی ست
با خبر باش که عباس، بنی الزهرایی ست جگرم سوخته و چشم و دلم دریایی ست
بـاشد از اسب، زمین خــوردن من پروازم
هرچـه هستم به حسین بن علی سربازم
من جدا لحظه ای از آل پیمبر گردم؟ بهــر حفـظ سـر و جـان دور ز دلبـر گردم؟
پســر شیــرخدا نیستـم ار برگردم عشقم این است که دور علی اصغر گردم
نیست بازیچۀ ماننـد تویی احساسـم
دور شو! دور! زنازاده! که من عباسم
ای فدای شرف دین و مرامت عباس! کوثر از جام نبی باد به کامت عباس!
از ولادت بـه تــو بالیده امامت عباس! تا قیامت ز رسل باد سلامت عباس!
تــو به شهر دل یک خلق، امامت کردی
سربلند است قیامت کـه قیامت کردی؟
نه ز شمشیر نه از تیر، تو را واهمه بود از ازل مـرغ دلت شیفتۀ علقمه بود
زائــر پیکـــر صــدپـــارۀ تــو فاطمـــه بود آب را با تو به دور حرمت زمزمه بود
کای شرار عطشت در جگر آب، عباس!
آب از شـــرم لـب تشنـۀ تــو آب عباس!
آب ها تشنـۀ داغ لب عطشـان تواند نخل ها سوخته و سربه گریبان تواند
اشک ها وقف تو و زخم فـراوان تواند دست ها تـا ابدالدّهر به دامان تواند
چـه شــود تـا ز گنـه، نامـۀ او پاک کنند
«میثم» دلشده را در حرمت خاک کنند
دو علمدار
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
در عــالم وهـم آمــدم این صحنه پدیدار دیدم که نشستم به حضور دو علمدار
دو مـاه فـروزنده، دو خورشید درخشان دو میــر، دو فرمــانده دو سرباز فداکار
این شیرِ حسین بن علی،حضـرت عباس آن یــارِ رســول مــدنی، جعفـــر طیّــار
این بهـــر حسین بـن علــی یــار و بــرادر ایــن نیــز بـــرادر بــه علـی، حیدر کرار
عبــاس، زده خنــده بــه مـاه رخ جعفر؛ کـای جـان عمـو! نـور دل احمد مختار!
در یــاری اســلام، چنــان پای فشردی تـا دسـت تـو گـردید جدا در صف پیکار
در پـــاسخ او جعفـر طیــار چنین گفت: ای مــاه بنی هــاشم، ای مطلـع الانـوار
هــم چهــره نهــادند بـه پـای تو ملایک هــم بـوسه زده دسـت تو را سیّد ابرار
هرچند که درموته جداگشت دو دستم در یــاری دیـن از دم شمشیــر شرربار
دیگــر نــزدند از ره کیـن تیـر به چشمم ای اشــک همه وقف تو در مکتب ایثار
مـن مثـل تـو یـک ســاقی بی آب نبودم ای داغ لبــانت بــــه روی آب، پــــدیدار
سرو قد من برسر نی رفت چوخورشید نخل قد تو از سر زین گشت نگون سار
مـن خجـلت بی آبــی طفــلان نکشیدم اشک تو ازاین غصه روان بودبه رخسار
بــاید که بگریند شهیدان همه تا حشر در علقمـه بـــر زخــم فـراوان تو بسیار
یـک لحظه تو از دست و سر و چشم گذشتی گشتـی بــه جگــر تیـر بلا را تو خریدار
بی دستی تو باعث آن شدکه ز هرسو آیـد بــه تنــت زخــم روی زخـم، دگربار
بگــریست اگــر در غـم من چشم پیمبر بشکست غــم تــو کمر از حجّت دادار
درماتم من اشک علی ریخت به صورت در مـــاتم تـــو فـــاطمه گـــردید عزادار
این فخــر، مـرا بس که به جنّت بزنم پر همـــراه تـو ای فرش رهت دیدۀ احرار
زیبـد کـــه ببـــالیم بـــه افــــواج ملایـک تـو حضـرت عبــاسی و من جعفر طیّار
من بـاب جهاد استم و تو باب حسینی یــــابند ز تـــو در حـــرم خــون خـدا بار
«میثـم» بــه ثنــای علـی و آل کند فخر
خورده است به طبعش نفس میثم تمار
افزودن دیدگاه جدید