بعثت، انگیزشی درونی جهت دریافت وحی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ.[1]
به يقين خدا بر مؤمنان منت نهادآنگاه كه پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خدا را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد در حالی که پيش از آن در گمراهىِ آشكارى بودند.
نبوت يك مأموريت الهي است و مسلم انگيزاندن و مبعوث نمـودن آن «وَلـي» براي نبوت همراه است با تحولي عظيم كه در روح او رخ مي دهد، تا براي انجام مأموريت خود توانايي و آمادگي كامل و نهايي را به دست آورد .
كمك هاو مددها يي كه به پيامبر مي شود تا در مأموريتش موفق شود رحمتي است به مردم زيرا مردم از طريق همين كمك ها است كه متوجه حقانیت نبي مي شوند و از او هدايت مي گيرند .
الف- مددهاي قبل از بعثت: موجب می شود تا كارنامه نبي جهت انجام مأموريتش از هر گونه ضعفي پاك باشد، و در مأموريتي كه بناست به عهده آن حضرت گذاشته شود موفق شود. و چون خدا مي داند اين نبي با پاي خود و با انتخاب خود مسير ولايت را طي كند و شايسته ابلاغ دين مي گردد، مواظبت هايي را قبل از بعثت نسبت به او دارد تا در تحقق نبوتش به كارش آيد و موانع راه از قبل برطرف شده باشد. و نیز نفس آن حضرت ظرفيت پذيرش حقايق عظيم موجود در وَحي را پيدا كند و وحي را كامل بگيرد.
ب - مددهاي بعد از نبوت: كمك هاي خاصي است تا مردم به وسيله آن كمك هايِ الهي، از پيامبري پيامبر محروم نشوند . و اگر اين مددها نبود هدايت بشر مختل يا منقطع مي گشت. مثل اين كه خداوند جان پيامبر(صلي الله عليه وآله) را از خطرات حفظ مي كند و يا توطئه ها و يا شايعات را به آن حضرت خبر مي دهد.
حضرت علي(عليه السلام) مي فرمايند: « .... وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ (صلي الله عليه وآله) مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ»[2]
يعني از همان لحظه اي كه پيامبر«صلواه الله عليه وآله» را از شير گرفتند ، خداوندْ بزرگ ترين فرشته خود را مأمور تربيت آن حضرت كرد تا شب و روز، او را به راههاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.
پس نتيجه مي گيريم خداوند پس از علم به شايستگي هاي پيامبر(صلواة الله عليه وآله) از ابتدا پيامبر خود را پرورانده تا مستعد دريافت بزرگترين پيام براي بندگانش بشود و از طريق نفس مقدس آن حضرت ما بتوانيم به دين خدا دست يابيم.
فلسفه نبوت
به دلايل زير، بشر نياز به نبي دارد و خداوند هم براي بشر نبي فرستاده است :
1- چـون خدا «كمال مطلق» است و در نتيجه «حكيم مطلق» است، و چون حكيم كاري لغو انجام نمي دهد، انسان ها براي هدفي خاص که شایسته استعداد آن باشد ،خلق شده اند و آن همان قرب و نزديكي به كمال مطلق یعنی خداوند است، که فقط از طريق ارسال رسولان و پرستشی صحیح محقق مي شود، و لذا محال است خداوند جهت امر فوق پيامبر نفرستد و انسان بدون توجه به هدف مربوطه رها شود.
در راستاي مطلب فوق باید دانست تكامل انسان به وسيله: « آگاهي صحيح»و« آداب و قوانين صحيح» و«الگوي تضمين شده» ممكن است و تحقق اين عوامل به معني حضور نبوت و نبي در صحنه خلقت است، و اگر چنين شرايطي فراهم نشود، هدف آفرينش مختل مي گردد و انسان بي هدف خواهد بود و به تكامل لازمة خود نخواهد رسيد كه اين با حكمت خدا سازگار نيست.
2- نکته دیگر این که: علم بشر براي سعادتش كافي نيست - چون انسان در نظام است و نه بر نظام[3]- و بسياري اوقات افقي كه براي حيات خود شناخته ، مخلوط به اشتباه بوده و تضمين شده نيست . عقل بشر هم موارد كلي و آن هم به صورت محدود را درك مي كند ، و از طرفي نياز به راه تظمين شده براي جهت كلي حيات ، احتياج اساسي بشر است و چون در نظام اَحسن كه خداي حكيم ايجاد مي كند، هيچ ميلي لغو و بي جواب نيست، پس بايد اين ميلِ اساسي يعني نياز به راه تضمين شده، جواب داده شود و لذا محال است خداوند بشري را كه با علم و عقلِ خود نمي تواند حقيقت زندگي را بشناسد، بدون نبي رها كند وگرنه بشر راه تضمين شده اي نخواهد داشت و همواره گرفتار اشتباه خواهد ماند.
3- براي تكامل بشر هم «تعليم» لازم است و هم «مربي»: زيـرا تربيـت كامـلِ همواره همـراه بــا «الگو» عملی می شود و مسلم لازمة تكاملِ كامل، تربيت كامل است. پس حتماً «الگو» براي تكامل بشر ضروري است و آن «الگو» بايد كامل و بي نقص باشد و گرنه باز تكامل كامل نمي گردد، و از طرفي نمايش تربيت ديني در وجود يك انسان نمونه و معصوم از هرگونه نقصي، گرايش به او را نيز افزايش مي دهد و با محبت به آن «الگو» راههاي كمال سريع تر و به صورت عملي طي مي شود و اين است كه جان ها جز از طريق پيامبري معصوم آرامش نمي يابند، پيامبري كه هم علمي تضمين شده دارد و هم الگو و نمونه كامل انسانيت است و موجب جلب محبت انسان ها مي گردد، و لذا بشر نياز به پيامبر دارد و خداوند هم اين نياز را بي جواب نمي گذارد.
4- بنا به گفته علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) زندگي صحيح دراجتماع، نياز به پيامبر دارد زيرا :
الف - انسان كمال طلب است و چون كمال انساني با اجتماع، بيشتر برآورده مي شود تا در فرديت ، انسان به اجتماع رو مي آورد .
ب - در اجتماع تزاحم منافع به جهت غريزه سودجويي و استخدام همنوعان مطرح مي شود و هر كسي مي خواهد همنوع خود را در خدمت خود درآورد.
ج - بنابراين در اجتماع قوانيني جهت كنترل خودخواهي و سودجويي انسان نياز است كه آن قوانين بايد:
اولاً : بر طبق احتياجات واقعي بشر تدوين شده باشد نه احتياج مُوسمي و موقت او .
ثانياً : جنبه روحاني و تكاملي بشر را مدّ نظر داشته باشد .
ثالثاً : جهت نفي استعمار و استثمارْ جامعيت داشته باشد .
رابعاً : منافع همه انسان ها را در نظر گرفته باشد .
د - چنين قوانيني با خصوصيات فوق در عهده خالق بشر است كه همه ابعاد بشر را مي شناسد ،و فلسفه وجود« نبوت» در نظام زندگی بشر هم همين نکته است و در نتيجه خداوند براي رفع چنين نيازي براي بشر پيامبر مي فرستد.
5-ذات انسان طالب طاعت از حق و اتصال به كمال مطلق است، و معصيت موجب خارج شدن از اين اقتضاي ذاتي انسان است، مثل بيماري كه گِل مي خورد و از ميل طبيعي خود خارج مي گردد.پس در مسير معصيت، سرشت اصلي انسان تباه مي شود و آنچه براساس آن سرشته شده رافراموش مي كند و « ناخود » را « خود » مي پندارد. پيامبران عامل يادآوري ذاتِ طاعت طلب انسان به آن ها می باشند . زيرا سعادت هر چيز جز آنچه ذات آن چيز اقتضا مي كند نيست و عبادت و اطاعت از خدا تا وقتي چيزي عارضي و غير ذاتي بر مردمان احاطه يافته، برايشان سنگين است و برعكس، چون انسان به تعادل رسيد، طاعات براي او حكم طبيعت را پيدا مي كند و وسيله برگشت به اصل خود مي شود ، مثل بيماري كه پس از رفع بيماري،خودش ميل به غذا پيدا مي كند.و واي به حال آن كس كه صفات غير ذاتي اش در او رسوخ كند و آن غير ذاتي را خود بپندارد كه در اين حال «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُون »خواهد بود.پس شريعتِ نبي موجب جواب گويي به نيازِ ذاتي انسان است به كمال مطلق و محال است خداوند اين نياز را بي جواب بگذارد.
6- ابوعلي سينا در همین راستا مي گويد: سازنده جهان براي رساندن هر موجودي به كمالِ ممكنِ خود، همه گونه وسايل لازم را در اختيار آنان گذارده و در اين راه كوچكترين مضايقه اي نكرده . احتياج به بعثت پيامبران در بقاء نوع انسان و تحصيل كمالاتِ وجودي او از روئيدن موهاي مژه و ابرو و فرو رفتگي هاي كف پا و امثال اين ، كه براي ادامه حيات انسان چندان هم ضروري نيست، مسلماً بيشتر است، بنابراين ممكن نيست عنايت ازليِ خداونـد آن منافع جزييِ بدني را ايجاد كرده باشد و اين نياز اساسي را بي جواب و مسكوت گذارده باشد.
معجزه ، عاملي است در جهت صدق ارتباط پيامبران با خالق هستي و عامل اتمام حجت است براي مردم، به همبن جهت ضرورتاً هر پيامبري دارای معجزه می باشد
قرآن مي فرمايد: « وَ اِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه »[4] يعني: اگر در معجزه بودن آنچه بر بندة ما نازل شده شك داريد، سوره اي به مانند آن بياوريد. چرا كه يا به واقع او پيامبر است و اين آيات را از طرف خدا براي شما آورده، و يا پيامبر نيست و با استعدادهاي بشري اش اين آيات را براي شما آورده. كه در حالت دوم يعني از آن جهت كه بشر است اين آيات را آورده، پس شما هم كه بشر هستيد، مسلم اگر همة شما جمع شويد مي توانيد يك سوره مثل سوره هاي اين قرآن بياوريد و اگر نمي توانيد، معلوم مي شود كه او از جنبة بشري اش به چنين توانايي نرسيده، پس پيامبر خدا است.
قرآن از نظر هندسه كلمات نه سابقه دارد و نه لاحقه، داراي آهنگي خاص با پذيرش مفاهيم معنوي و بدون تكلف و تصنع است، معلوم نيست الفاظ تابع معاني است و يا معاني تابع الفاظ. و در زماني به صحنه آمـد و مبـارز طلبيـد كه اوج تكامـل فصاحت عرب بود . حتي سخن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و حضرت علي(عليه السلام) در عين فصاحت، اصلاً شكل و هندسه قرآن را ندارد، و اين مبارزه طلبي هنوز هم به قوت خود باقي است. هنوز كسي نيامده بگويد؛ قبل از قرآن چنين كلماتي به اين شكل خاص در فلان كتاب بوده است، همچنان كه كسي نيامده بگويد؛ من مثل آن را آورده ام و اتفاقاً هرچقدر انسان فصيح تر باشد بيشتر متوجه مي شود كه فصاحت قرآن از نوع فصاحت بشر نيست. همچنان كه جادوگران متوجه شدند كار حضرت موسي(عليه السلام) از نوع سحر نيست.
از نظر عُلوّ معني و محتوي : بي گمان مطمئن ترين راه براي شناخت حقيقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصيف ها و تعبيرهاي كتاب آسماني درباره خود مي باشد، توصيف هايي از قبيل «هُديً للنّاس»، «هُديً للمتّقين»، «تبياناً لكلّ شَيئ»، «حكيم» و «فرقان» نشان مي دهد، اينكه مي فرمايد: اگر مي توانيد مثل آن را بياوريد،يعني آن چيز مثل از حيث هدايت گري و آوردن معارف هدايت گر وازحيث مطالب حكمت آميز ،همسنگ قرآن باشد و بشر را به آوردن چنين انديشه هايي در حد قرآن دعوت مي كند.
جامعيت و كمال قرآن بدين معني است كه قرآن مجيد تمامي مواد و مصالح علميِ رسيدن انسان به سعادت فردي و اجتماعي را دارا است و با معارف خود رابطة انسان با «خدا»، « ود»، «انسان هاي ديگر» و با «جهان» را تبيين مي كند و همة اين معارف داراي سطوح و لايه هاي متكثر هستند و در آن براي هرموضوعي بطن ها وجود دارد. در پايين ترين سطح با مردم عادي صحبت مي كند و هرچه مخاطب خود را دقيق بيابد، بطني از بطون خود را براي او مي گشايد. وقتی در قرآن تدبر کنیم متوجه می شویم آوردن اين حدِّ از معانی بلند و با اين كلمات اصلاً حدّ بشر نيست. و قرآن هم به همه توصیه می کند پس از تدبر در آن نظر بدهند لذا می فرماید: « اَفَلا يَتَدَبَّرونَ الْقُرْانَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِاللهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً » يعني: آيا مردم در قرآن تدبّر و تفكر نمي كنند كه اگر از طرف غيرخداوند صادر شده بود، در آن اختلاف و تضاد بايد پديد مي آمد زيرا:
اولاً : فكر انسان دستخوش تحول و تكامل است ، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد.
ثانياً : انسان در طول زندگي، افكارش تحت تأثير حالات متفاوت روحي اش قرار دارد و دائماً در حال تغيير و اشتباه و تصحح است.
ثالثاً : كسي كه كارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف مي افتد ، در حالي كه هيچكدام از موارد بالا در قرآن نيست.
قرآن كتاب انسان شناسي است، اما آن گونه كه خدا انسان را آفريده و در همين راستا انسان را تفسير مي كند تا از خود بيگانه نشود.
قرآن پيوند با خدا را در همه شئون زندگي جريان مي دهد و انسان را در حد يك باور تئوريك متوقف نمي كند، بلكه خداي حاضر و محبوب را معرفي مي كند كه مي توان به او نزديك شد و با او انس گرفت.
آنچنان در معرفي معني زندگی و آزادشدن از اسارت نفس و خرافات سخن مي راند كه انسان آن را از جان خود جدا نمي بيند و لذا جذب آن مي شود ، بر عقده هاي دروني پيروزش مي كند ، مرگ را برايش معني مي نمايد ، او را دعوت به تدبر در آياتش مي كند و مي گويد: « اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ اَمْ عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها » آيا تدبر در قرآن نمي كنند و يا برقلب هاشان قفل زده شده است كه حقايق آن را نمي فهمند؟ عقل در حين تدبر در قرآن از عمق جان ، حق بودن آن را تصديق مي كند . خودِ قرآن شرط تشخيص حقانيت خود را تدبّر در آن قرار داده است. آيا تا حال ديده ايد كسي در قرآن تدبّر لازم را كرده باشد و در حقانيت آن ذره اي شك در قلبش باقي بماند؟ و يا بيشتر كساني نسبت به قرآن گرفتار شك هستند كه از دور و بدون تدبّر در آن نظر مي دهند.
به امید آن که در بعثت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بیش از پیش در موضوع بعثت و نیز در قرآن تدبر نمایید تا از این هدیه الهی، در این دوران که ظلمات غفلت از دین خدا بسیاری از فکر ها را فرا گرفته ، شما از قرآن نهایت استفاده را ببرید.
ان شاءالله
جهت توجه به مقام نبي ونبوت به كتاب«صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله)عامل قدسی شدن روح» كه بر روي سايت هست رجوع فرماييد.
منبع: لب المیزان
...............................................................
پی نوشت ها:
[1] سوره آل عمران آیه 164.
[2] نهج البلاغه خطبه 193.
[3] يعني انسان نمي تواند تمام ابعاد هستي و حقايق موجودات را بشناسد، چون جزيي از نظام هستي است.
[4] سوره بقره/23.
افزودن دیدگاه جدید