زبان وحى
زبان، آسان ترین وسیله انتقال مفاهیم ذهنى در انسان به شمار مى رود و ساده ترین ابزارى است كه آدمى مى تواند در حیات اجتماعى، معانى متصوره خویش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد.مساله خطیر تفهیم و تفهم كه لازمه زندگى اجتماعى است تنها از همین راه است كه سهل و ساده انجام مى گیرد. لذا خداوندپس از نعمت آفرینش،آن را از بزرگترین نعمت ها یاد كرده است الرحمان. علم القرآن.خلق الانسان.علمه البیان(1)،پروردگارى كه گستره رحمت او موجب گردید تا قرآن را به انسان بیاموزد، بزرگترین نعمتى را كه پس از نعمت آفرینش به او ارزانى داشت، نعمت بیان بود.
شرایع الهى كه براى انسان ها آمده و با آنان سخن گفته،از همین شیوه معمولى ومتعارف بهره جسته است." و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم(2)،و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آن كه با زبان مردم خویش سخن گوید،تا[بتواند پیام الهى را]براى آنان روشن سازد".از این رو زبان شریعت همان زبان مردم است و چون روى سخن با مردم است،باید با زبانى قابل فهم ارائه گردد.
قرآن در میان قوم عرب نازل گردید و با زبان عربى رسا و آشكار بر آنان عرضه شده است." انا انزلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون(3)،ما، قرآن را به زبان عربى فرستادیم تابتوانید[خطاب به عرب]آن را درك كنید".
" انا جعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون(4)،ماآن را قرآنى عربى قرار دادیم تا بتوانید[پیام]آن را دریافت دارید".به علاوه خداوندزبان قرآن را زبان عربى آشكار معرفى كرده است: و هذا لسان عربی مبین(5)«مبین »به معناى آشكار است.
" نزل به الروح الامین.على قلبك لتكون من المنذرین بلسان عربی مبین(6) ،روح الامین[ جبرئیل]آن را بر دلت نازل كرد تا[در نافرمانى ها]ازهشدار دهندگان باشى[و آن را]با زبان عربى آشكار[آورد]". "و لقد یسرنا القرآن للذكرفهل من مدكر»(7)،و قرآن را براى پند آموزى سهل و آسان كرده ایم،پس آیا پند گیرنده اى هست؟".
" فانما یسرناه بلسانك لعلهم یتذكرون(8)،در حقیقت[قرآن]را بر زبان تو سهل وآسان گردانیدیم،امید كه پند گیرند". "قرآنا عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون(9)،قرآنى عربى بى هیچ پیچیدگى[رسا و روشن]،باشد كه آنان راه تقوا پویند".
لذا باید گفت: زبان وحى - یا زبان قرآن - همان زبان عرف عام است (10)كه موردخطاب قرار گرفته اند كه سهل و آسان و بدون پیچیدگى در بیان بر آنان عرضه شده.
البته هر یك بر وفق استعداد خود از آن بهره مند مى شوند. «انزل من السماء ماء فسالت او دیة بقدرها»(11)،از آسمان،باران[رحمت]را فرو فرستاد و بستر رودها هر یك،به اندازه گنجایش خود روان شدند».خداوند این آیه را به عنوان «مثل »آورده است.
باران رحمت كنایه از قرآن و شریعت،و بستر رودها كنایه از استعدادهاى متفاوت انسان ها است تا هر یك بر حسب ظرفیت و اندازه پذیرایى خود از آن بهره گیرد.لذادر پایان مى گوید: «كذلك یضرب الله الامثال،این گونه است كه خداوند مثل هامى آورد»،یعنى با ضرب المثل(مثل زدن)واقعیت حال را روشن مى سازد،زیراگفته اند«المثال یوضح المقال،مثال آوردن گفتار را روشن مى سازد».
آرى قرآن، ظاهرى دارد و باطنى(12)،كه ظاهر آن براى همه آشكار است ولى عمق باطن آن به اندیشه و تدبر بیشترى نیاز دارد. در جاى جاى قرآن دستور تعمق و تدبر در آیات آن داده شده افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها(13)،آیا در قرآن نمى اندیشند، یا[مگر]بر دل هاى شان قفل هایى نهاده شده است؟!».هم چنین محكمى دارد و متشابهى (14).محكم آن دلالتى رسا و متشابه آن پیچیده است و دانش و بینش بیشترى لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود.ولى با این وصف هرگز راه رسیدن به حقایق نهفته و آشكار قرآن بر كسى بسته نیست و به ابزار فهم و وسایل رهیابى كه در اختیار دارد بستگى دارد. این كه در حدیث آمده:«العبارة للعوام و الاشارة للخواص » (15)به همین حقیقت اشارت دارد،یعنى مفهوم ظاهرى آن براى همگان است كه نگرشى سطحى دارند. ولى عمق باطنى آن براى اهل تخصص است كه با ابزار دانش و بینش،و اندیشیدن در نكته ها و ظرافت هاى قرآن،حقایق آن را به دست مى آورند.
آن چه گفته شد،بر وفق مقتضاى حكمت الهى است تا سخنى را كه براى مردم گفته،بر ایشان قابل فهم باشد.به علاوه صفحه بلند تاریخ خود گواه است كه مردم هرزمان،زبان پیام الهى را كه بر دست پیامبرانشان بر آنان عرضه مى شده فهمیده اند،وهیچ گاه در تاریخ ثبت نشده كه پیروان پیامبرى گفته باشند:زبان پیامى كه آورده اى براى ما مفهوم نیست!
ولى اخیراً شبهه اى مطرح شده كه زبان وحى قابل فهم نیست،جز مفهوم ظاهرى آن(در حد ترجمه)كه راه رسیدن به حقیقت آن براى بشریت بسته و درك آن میسور نمى باشد.
مى گویند:وحى چون پیام الهى و سخن از ماوراى جهان طبیعت است،نمى تواند نمایانگر مفهوم حقیقى آن باشد.زیرا واژه هاى به كار رفته در لسان شریعت،براى مفاهیمى وضع شده است كه با جهان حس و عالم شهود سنخیت(همگونى)دارد و با آن چه در پس پرده غیب وجود دارد سنخیتى ندارد و این ناهم گونى میان این دو گونه مفاهیم،دلالت الفاظ و عبارات به كار رفته در زبان وحى را از كار مى اندازد.مى گویند:پر پیدا است كه كار برد این گونه واژه ها بر پایه استعاره وتشبیه امور نامحسوس به اشیا محسوس نهاده شده است و هرگز نمى تواند لفظ مستعار نمایانگر كامل مفهوم مستعار له باشد.برخى زبان وحى را زبان رمز دانسته اند كه كشف آن براى هر كس میسور نیست.برخى فراتر رفته زبان وحى را تمثیلى و تخیلى محض گرفته اند كه اصلاً از واقعیتى حكایت ندارد،جز ترسیم مجرد ذهنى همانندكتاب «كلیله و دمنه »كه مطالب اخلاقى و تربیتى را در قالب تصویر ذهنى درآورده است.در نتیجه نمى توان از ظاهر تعابیر كتب آسمانى،به حقیقتى ثابت پى برد،و با این شیوه خواسته اند تا برخى ناهنجارى ها(خلاف واقعیت ها كه احیاناً دراین كتب به چشم مى خورد)توجیه كنند و برخى اشكالات وارد بر كتب عهدین را مرتفع سازند.دنباله روها گمان برده اند كه مى توان همین شیوه را درباره قرآن نیزبه كار برد!در جاى خود (16)مشروحا در این باره سخن خواهیم گفت.در این جا بحث مختصرى مى آوریم:
زبان وحى به ویژه قرآن كریم،بر حسب موضوع سخن،مختلف است كه مى توان آن را اجمالاً به چهار بخش تقسیم كرد:
1- احكام و تكالیف: كه مرتبط به رفتار انسان ها و تنظیم حیات اجتماعى است.
قرآن در این بخش كاملاً صریح و رسا سخن گفته است،زیرا دستورالعمل هایى است كه باید انسان ها(مخاطبین اصلى كلام) به خوبى درك كنند تا بتوانند به درستى انجام دهند،مانند: یا ایها الناس اعبدوا ربكم الذی خلقكم و الذین من قبلكم لعلكم تتقون(17)هر كه زبان عربى بداند،به خوبى مى فهمد كه روى سخن در این آیه،با همه مردم است تا تنها خدایى را پرستش كنند كه آفریدگار جهانیان است،چه حال و چه گذشتگان.باشد تا حالت تقوى(پروا)در آنان پدید آید.زیرا هر كه خدا را پروا داشته باشد،در زندگى پروا دارد و به درستى رفتار مى كند.
فهم محتوایى این قبیل آیات،همانند آیه «احل الله البیع و حرم الربا»(18) و غیره،براى عرب زبانان و عربى دانان كاملاً سهل و ساده است و هرگز با دشوارى مواجه نمى شوند،مگر براى شناخت كم و كیف انجام این گونه دستورات كه با مراجعه به توضیحاتى كه در سنت آمده است روشن مى گردد.
2- امثال و حكم: كه به منظور پند و اندرز و بیدار شدن ضمیر انسان ها در قرآن آمده است.این بر دو گونه است:گاه از واقعیت هاى حیات بهره گرفته و به انسان هاهشدار مى دهد تا از گذشته عبرت بگیرند. زیبایى ها و زشتى هاى گذشته تاریخ انسان را،در جلوى چشم وى قرار مى دهد تا از آن پند گیرد. خوبى ها را دنبال كند واز بدى ها دورى جوید و گذشته ناگوار خود را تكرار ننماید.سر گذشت بنى اسرائیل و اقوام مشابه كه در قرآن بسیار از آن یاد شده و نكوهش گردیده به همین منظوراست.واقعیت هایى است كه جوامع بشرى باید از آن پند گیرند و دگر بار گذشته خود را تكرار ننمایند.
درباره اهل كتاب كه گذشته رسواى خود را تكرار مى كردند،مى فرماید: «یسالك اهل الكتاب ان تنزل علیهم كتابا من السماء،فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهرة »(19)،اهل كتاب از تو مى خواهند تا نوشته اى از آسمان بر آنان فرود آورى،البته ازموسى درخواستى بزرگ تر نمودند و گفتند:خدا را آشكارا به ما بنماى!».
درباره اعراب مشرك مى گوید: «و قال الذین لا یعلمون لو لا یكلمنا الله او تاتینا آیة،كذلك قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم »(20) ،افراد نادان گفتند:چرا خدا با ماسخن نمى گوید؟یا براى ما نشانه اى نمى آید؟كسانى كه پیش از اینان بودند[نیز]مانند همین گفته[بى جا]ایشان را مى گفتند،[زیرا]دل ها[و اندیشه ها]شان به هم مى ماند».
درباره ویرانه هاى باقى مانده از قوم لوط كه در معرض دید مشركان بوده هشدارمى دهد: «وانكم لتمرون علیهم مصبحین و باللیل افلا تعقلون(21)،صبحگاهان و شامگاهان بر[آثار ویران شده]آنان مى گذرید،آیا[عبرت نمى گیرید و]نمى اندیشید؟!».
و درباره مقایسه مشركان با آل فرعون كه گم راهى را براى خویش انتخاب نمودندفرموده: ذلك بما قدمت ایدیكم و ان الله لیس بظلام للعبید. كداب آل فرعون و الذین من قبلهم كفروا بآیات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوی شدید العقاب. ذلك بان الله لم یك مغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم و ان الله سمیع علیم. كداب آل فرعون و الذین من قبلهم كذبوا بآیات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم »(22)،این[اشاره به كیفر الهى]دست آوردهاى پیشین شماست،و[گرنه]خدا بر بندگان[خود]ستمكار نیست.
همانند رفتار پیروان فرعون و پیشینیان آنان،به آیات خدا كفر ورزیدند،پس خدا به[سزاى]گناهانشان گرفتارشان كرد.خدا نیرومند و سخت كیفر است.این[كیفر]بدان جهت است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغییر نمى دهد،مگرآن كه آنان آن چه را در دل دارند تغییر دهند[یعنى تغییر حالت و تغییر جهت دهند]و خدا شنواى دانا است. [رفتارى]چون رفتار فرعونیان و پیشینیان آنان كه آیات پروردگارشان را تكذیب كردند،پس ما آنان را به[سزاى]گناهانشان هلاك كردیم ».
گونه دیگر«ضرب المثل،مثل زدن »است و عبارت است از ترسیم حالت ووضعیتى خاص كه گوینده،آن را به تصویر مى كشد و پیام خود را در قالب آن بیان مى دارد.قرآندر توانایى ترسیم هنرى و گویا نمودن ضرب المثل ها تا سر حد اعجازپیش رفته است. ضرب المثل،گرچه جنبه تخیلى دارد،ولى خود یك نوع پیام رسانى است كه در قالب هنر،این رسالت را ایفا مى كند.در واقع ابزارى است كه پیام رسان از آن استفاده مى كند. قرآن به نحو احسن از این ابزار توانا بهره گرفته و درترسیم حالات اشخاص یا گروه ها با بهترین وجهى هنر تصویر را به كار برده است (23).
قرآن در آیه هاى 16 تا 20 سوره بقره،به دو گونه حالت منافقین را به تصویركشیده است.دو حالت درونى و برونى نگران كننده كه منافق را فرا گرفته،با كیفیتى شیوا و رسا ترسیم شده است.
در سوره ابراهیم،بیهوده بودن كارهاى كافران را با ضرب المثل،حالت تجسمى بخشیده؛ مثل الذین كفروا بربهم،اعمالهم كرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما كسبوا على شیء ذلك هو الضلال البعید(24)،مثل كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند،كردارهایشان به خاكسترى مى ماند كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد.ازآن چه به دست آورده اند هیچ[بهره اى] نمى توانند برد.این است همان گمراهى دورو دراز».جالب آن كه از همان نخست،اعمال آنان را به خاكستر تشبیه كرده است كه حالت فنایى آتش سوخته را مى رساند!در سوره بقره،كمك رسانى به بینوایان را كه توام با منت گذارى و آزردن خاطر آنان انجام گیرد،به بخشش هاى ریاكارانه(خود نمایى)تشبیه نموده،آن گاه در قالب هنرى ترسیم،بیهوده بودن آن را تجسم بخشیده است: «فمثله كمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا یقدرون على شی ء مما كسبوا و الله لا یهدی القوم الكافرین »(25)،پس مثل او هم چون مثل سنگ خارایى است كه بر روى آن،غبار خاكى[نشسته]است،و رگبارى به آن رسیده و آن[سنگ]را شفاف و صاف بر جاى گذارده است. آنان[ ریاكاران]نیز از آن چه به دست آورده اند بهره اى نمى برند،و خداوند،كافران را هدایت نمى كند».
این گونه ضرب المثل هاى ترسیمى در قرآن فراوان است و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من كل مثل لعلهم یتذكرون(26).در جاى دیگر مى گوید: و لقد صرفنا للناس فی هذا القرآن من كل مثل(27)،یعنى مثل هاى گوناگونى آورده ایم،باشد تا ضمیر خفته انسان ها را بیدار سازیم.
این دو بخش از آیات قرآنى(بخش بیان احكام و تكالیف و بخش حكم و مواعظ)كاملاً براى مردم آن روز-كه مخاطبین قرآن بودند-و نیز براى همگان تاابدیت روشن و آشكار است و آیه" بلسان عربی مبین(28)،به زبان عربى رسا و آشكار"براى همیشه جریان دارد.
این دو بخش از گفتار قرآن،اكثریت قاطع آیات قرآن را فرا مى گیرد وهیچ گونه ابهام و دشوارى در فهم آن براى هیچ كس وجود ندارد.تنها آشنایى با لغت عرب یاترجمه قرآن به زبان خواننده،براى بهره مند شدن از آن،كافى است.
مى ماند دو بخش دیگر(بخش سخن از جهان غیب و بخش معارف)كه بیش تراز ابزار استعاره و تشبیه و كنایه استفاده شده است. ولى شیوه هاى به كار رفته همان شیوه هاى متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است كه ظاهرى آشكار و باطنى ژرف دارند،و هر كس به اندازه ظرفیت خود از آن بهره مند مى گردد.در زیرنمونه هایى از آن را مى آوریم:
3- سخن از سراى غیب: قرآن و هر كتاب آسمانى چون از جهان غیب پیام آورده اند،ناگزیر از آن جهان شمه اى بازگو كرده اند.البته این واژه ها و الفاظى كه براى توصیف جهان غیب به كار رفته،براى مفاهیمى وضع شده اند كه متناسب با عالم حس و شهود است و نمى توانند كاملا بازگو كننده مفاهیمى باشند كه در سراى غیب جریان دارد.به علاوه ،ابزار درك ساكنین این جهان،چه ظاهرى (حواس پنجگانه) و چه باطنى(عقل و اندیشه)براى درك و دریافت مفاهیم عالم شهود و متناسب باآن ساخته شده و از درك كامل مفاهیمى از سنخ دیگر ناتوانند.از این رو است كه درگزاره هاى كتب آسمانى درباره مفاهیم غیبى،از استعاره و تشبیه و به كار بردن مجاز وكنایه استفاده شده تا به گونه اى تقریبى و از باب تشبیه نامحسوس به محسوس گزارش كنند.این شیوه متعارفى است كه در این گونه تشبیه ها،به تقریب بسنده مى شود و بیان یا درك تحقیقى-با این وصف-امكان پذیر نیست.
به «اجنحه (30)،بالها»تعبیر شده است،زیرا بال وسیله پرواز است و كار برد آن درنیروهایى كه امكانات كار را فراهم مى كنند،متعارف مى باشد.بال و بازو هر دو دراین مفهوم كار برد دارند و مفهوم حقیقى هیچ یك مقصود نیست.
هم چنین است موقعى كه از حور و قصور و اشجار و انهار یا شعله هاى آتش دوزخ سخن به میان مى آید.نمى توان عیناً همین مفاهیمى را كه در این سرا جریان دارد داشته باشد،بلكه متناسب با سراى دیگر خواهد بود و اگر حقیقت آن براى ما آشكار نیست، این از كوتاهى فهم ما است،نه از قصور بیان قرآن.البته در این باره سخن بیشترى باید گفت تا برخى سوء تفاهم ها مرتفع گردد كه با توفیق الهى در جاى خود مى آوریم (31).
4- معارف و اصول شناخت: قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلى مطرح كرده كه فراتر از بینش بشریت تا آن روز بوده و تا كنون نیز اگر رهنمود وحى نبود،معلوم نبود كه بینش بشرى بدان راه مى یافت و شاید براى همیشه چنین باشد.
كنه ذات احدیت هرگز قابل شناخت نیست و جز از راه صفات جمال و جلال وجامعیت صفات كمال،كه همگى توقیفى است و عقل با كمك وحى بدان راه یافته ممکننیست ،به طورى كه تا 99 اسم براى پروردگار شناخته شده است (32) .عمده صفات جمال درآخر سوره حشر آمده است: «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمان الرحیم.هو الله الذی لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبارالمتكبر.سبحان الله عما یشركون.هو الله الخالق البارى ء المصور له الاسماء الحسنى،یسبح له ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحكیم »(33)،او خداوندى است كه جز او خدایى نیست.به آن چه پنهان و آشكار است آگاه مى باشد. رحمت او شامل ،و عنایت خاص او كامل است...او فرمان روا و صاحب اختیارى است كه درگاه او تا سر حد قداست پاكیزه است. سلامت و امنیت را بر جهانیان بر افراشته است.عزت و قدرت و جبروت و كبریایى او بر جهان سایه افكنده است.از آن چه مشركان مى پندارند به دور است.او است خداى آفریننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات. تمامى نشانه هاى نیكى و نیك خواهى در او فراهم است.آن چه در آسمان ها و زمین است[جمله]تسبیح او مى گویند [او را ستایش مى كنند] او [بر هر چه اراده كند] پیروز و حكمت اندیش است ».
راز آفرینش را در آفرینش انسان مى توان یافت. انسان آفریده اى است خدا گونه كه مظهر تام صفات جمال و جلال الهى است "انی جاعل فی الارض خلیفة(34)".و دایع الهى بدو سپرده شده است:" انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان "(35).انسان را تنها شایسته یافتیم تا ودایع خودرا بدو بسپاریم.لذا تعلیم «اسماء» (پى بردن به حقایق هستى) بدو اختصاص یافت و" علم آدم الاسماء كلها "(36)،و خداوند او را گرامى داشت و "لقد كرمنا بنی آدم"(37).و چون او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملایك قرار داد" فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین "(38) .بدین سبب تمامى نیروهاى جهان هستى،چه در بالا و چه در پایین،در اختیار كامل او قرار گرفت و" سخر لكم ما فی السماوات و ما فی الارض جمیعا منه "(39).از این رو تمامى اشیا براى انسان آفریده شده است یعنى در انسان نیرویى آفریده شده تا تمامى نیروها را در اختیار گیرد تا وجود خویش را تجلى گاه حضرت حق قرار دهد،و تمامى صفات جمال و جلال كبریایى حق در وجود اوجلوه گر شود.«خلقت الاشیاء لاجلك و خلقتك لاجلی،همه چیز را براى تو-خطاب به انسان كامل-آفریدیم،و تو را براى خود» (40)،زیرا آفریده اى كه بتواند چنان جلوه گاه حضرت حق قرار گیرد،جز انسان این شایستگى را نداشت،لذا درآفرینش او به خود تبریك گفت: «فتبارك الله احسن الخالقین »(41).
انسان این چنین در قرآن توصیف شده كه در جاى دیگر چنین توصیفى از انسان ارائه نشده است،و مسیر حركت انسان در بستر تاریخ،خود نشانگر صحت و شاهدصدق همین حقیقت است كه قرآن توصیف نموده.
پى نوشتها:
1- الرحمان 55:4-1.
2- ابراهیم 14:4.
3- یوسف 12:2.
4- زخرف 43:3.
5- نحل 16:103.
6- شعراء 26:195-193.
7- قمر 54:17 و 22 و 32 و 40.
8- دخان 44:58.
9- زمر 39:28.
10- یعنى.زبان متعارف كه براى همگان قابل فهم باشد،با این تفاوت كه اختلاف استعدادها در عمق درك مطالب مؤثر است.
11- رعد 13:17.
12- پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله:فرموده: «للقرآن ظهر و بطن ».(تفسیر عیاشى،ج 1،ص 11).
13- محمد 47:24.
14- «هو الذی انزل علیك الكتاب منه آیات محكمات و اخر متشابهات » (آل عمران 3:7).
15- بحار الانوار،چاپ بیروت،ج 75،ص 278.
16- التمهید،ج 7.
17- بقره 2:21.
18- بقره 2:275.
19- نساء 4:153.
20- بقره 2:118.
21- صافات 37:138-137.
22- انفال 8:54-51.
23- ر.ك:سید قطب،التصویر الفنى فی القرآن.
24- ابراهیم 14:18.
25- بقره 2:264.
26- زمر 39:27.
27- اسراء 17:89.
28- شعراء 26:195.
29- «فالمدبرات امرا» (نازعات 79:5)،یعنى نیروهاى عاقل و فعال كه تدبیر جهان هستى با دست آنان انجام مى گیرد.
30- «جاعل الملائكة اولی اجنحة مثنى و ثلاث و رباع » (فاطر 35:1).
31- ج 7 التمهید كه مخصوص دفع شبهات است.علامه به این جهت در مقدمه تفسیر المیزان(ج 1،ص 9-6) اشارتى دارد.
32- صدوق در كتاب توحید(ص 220-194)اسماء حسناى الهى را مشروحا بیان داشته است:هم چنین رجوع شود به فیض كاشانى، علم الیقین،ج 1،ص 150-97.سبزوارى،شرح الاسماء الحسنى،مصباح كفعمى. ص 347-312 ابن فهد حلى،خاتمه كتاب عدة الداعی، ص 312-298،شرح اسماء حسناى فخر رازى ص 353-152.
33- حشر 59:24-22. 34- بقره 2:30.
35- احزاب 33:72.
36- بقره 2:31.
37- اسراء 17:70.
38- حجر 15:29.
39- جاثیه 45:13.
40- فیض كاشانى،علم الیقین،ج 1،ص 381،به نقل از مشارق انوار الیقین،ص 67.
41- مؤمنون 23:14.
افزودن دیدگاه جدید